- تحقیقات موجود از جدائی قاطعی که میان افکار اولیۀ شاعران و متفکران و عقاید دورۀ کمالشان موجود است غافلاند.
- توجه کنیم که «حافظِ قرآنخوان» چقدر از خرابات، پیرِ مغان، باربد، نکیسا، سیاوش، کیخسرو، جمشید، فریدون، جامِ جم، مانی، مهر، خسرو، شیرین، آتشکده و زرتشت یادکرده و چه مقدار مثلاً از شخصیّتهای اسلامی، تقریباً هیچ!
منحنیِ شخصّیت و دوره بندیِ اندیشهها
سرکوبهای خونین دگراندیشان به آیندگان آموخت که: «زبان سرخ، سرِ سبز میدهد بر باد». در چنان شرایطی است که حافظ تأکید کرده:
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
و یا:
در این وادی به بانگ سیل بشنو
که صد من خون مظلومان به یک جو
پرِ جبریل را اینجا بسوزند
بدان تا کودکان، آتش فروزند
سخن گفتن کرا یار است اینجا
تعالیالله چه استغناست اینجا[۲۳]
مولوی نیز در سدۀ هفتم هجری/ سیزدهم میلادی شِکوه میکرد:
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده در گلیم[۲۴]
لذا، حافظ به «رندان خرابات»توصیه میکرد:
اگرچه باده فرَح بخش و باد، گل بیز است
ببانگ چنگ مخور می، که محتسب تیز است
در آستین مرقّع، پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی، زمانه خونریز است
یغمای جندقی(شاعر عصر قاجار)که در بارۀ «زاهدانِ ریائی» میگفت:
نه زاهد بهرِ پاسِ دین ننوشد می، از آن ترسد-
که گردد آشکارا وقتِ مستی، کُفر پنهانش…
سرانجام برای حفظ جانش از تکفیر امامجمعه شهر، توبه کرد و چنین سرود:
ز شیخ شهر، جان بردم به تزویر مسلمانی
مدارا گر بدین کافر نمیکردم، چه میکردم[۲۵]
در چنان شرایطی فضلالله نعیمی(بنیانگذار فرقۀ حروفیّه)برای مصون ماندن از تکفیر شریعتمداران میگفت:
تا به من ره نبَرَد کس بجز از من، هرگز
در صُورهای پراکنده از آن میآیم[۲۶]
عمادالدین نسیمی (شاعر بزرگ حروفی) نیز سرکوب دگراندیشان را چنین توصیف میکرد:
اگر کسی به تو رمزی ز سِرِّ حق گوید
چو مُلحدش بسرآری به خنجرِ خونخوار[۲۷]
و لذا، توصیه میکرد:
مکن آه ای دلِ پر غم! بپوش اسرارِ دل محکم
که نامحرم، خطابین است و میباید خموش آمد[۲۸].
بنابراین، روایت اسحق افندی در بارۀ حروفیان میتواند درست باشد:
-«حروفیّه، اسرار خویش را پنهان و حقیقتِ عقاید خود را کتمان میکنند چرا که بیم دارند علمای اسلام به حقیقتِ عقایدشان آگاه شوند و آنان را محو و نابود سازند»[۲۹]
پیدایش فرقههای باطنی و یا رواج «تقیّه» با توجه به چنان شرایط دشواری قابلدرک است. استفاده از لفّافۀ مذهب و عرفان در بیان عقاید نشانۀ هوشمندی متفکرانی است که در برابر استفادۀ شریعتمداران از دین – بهعنوان حربهای علیه اِبراز هرگونه آزاداندیشی- کوشیدند تا با همان سلاح (مذهب) علیه مذهب و پاسداران آن عمل کنند. این امر – با توجه به محدودیّتهای تاریخی، درجۀ آگاهی مردم و ظرفیّت وجدان عمومی جامعه- تنها شیوۀ ممکنِ مبارزه برای مصون ماندن از تکفیر و سرکوب شریعتمداران بود.
استفاده از کنایه و استعاره، باعث میشد تا افکار حقیقی این شاعران و متفکّران برای اکثریّت مردم ناشناس بماند به همین جهت، این کوششها و کشاکشهای فکری با آنکه الهامبخش قهرمانیها و فداکاریهای بزرگ در نبرد با استبداد مذهبی شدند اما نتوانستند تا حدِّ جنبشهای اجتماعی ارتقاء یابند بلکه در نهایت، بهصورت جریانات کمدوام فرقهای و «روشنفکری» ظهور کردند.
تحقیقات موجود از جدائی قاطعی که میان افکار اولیۀ شاعران و متفکران و عقاید دورۀ کمالشان موجود است غافلاند در حالیکه میدانیم شخصیّت (یعنی: منِ اجتماعی و فرهنگی انسان) پدیدهای است متحوّل که در جریان روابط و حوادث اجتماعی شکل میگیرد و قوام مییابد. بر این اساس، ما معتقدیم که در سدههای گذشته بسیاری از متفکران و شاعران آزاداندیش در آغاز، مذهبی بودهاند (و غیر از آن نیز نمیتوانستند باشند). ما تبلور این تفکّرات و تعلّقات مذهبی را در آثار اولیۀ همۀ شاعران و متفکران سدههای گذشته مشاهده میکنیم. در این باره کافی است که به ابنِ راوندی اشاره نماییم:
ابن راوندی (در سدۀ ۳ هجری/۹ میلادی) یکی از بزرگان مذهبی به شمار میرفت بطوریکه رسالاتش، مدّتها مورد رجوع و استفادۀ شیعیان بود، اما او در آخرین دوران زندگی خود، از عقاید اسلامی برگشت و مرتد شد و در مخالفت با اسلام رسالات متعددی نوشت. راوندی در کتابهای الدامغ، نَعت الحکمه، التّاج و الزمرّد قرآن را مردود دانسته و به تمام پیغمبران (خصوصاً به پیغمبر اسلام) تاخته است. او در کتاب «الدّامغ» تأکید میکند:
-«خدا، همچون دشمن خشمگینیست که داروئی جز کشتن او نیست».
راوندی پس از ارتداد از اسلام، مورد تکفیر و تعقیب قرار گرفت و متواری شد و در سال ۳۰۱ ه/۹۱۳ م در گمنامی و آوارگی درگذشت. او دارای ۱۱۴ رساله بود که متأسفانه امروزه اثری از آنها در دست نیست و ما تنها از طریق «ردیّه»های مخالفان با عقاید وی آشنا میشویم [۳۰]
***
حملات و هجومهای پیدرپی و دستبهدست گشتنِ حکومتها نیز باعث موّاجیّت (گوناگونیِ) عقاید فلسفی شاعران و اندیشمندان بود. وجود نظرات گوناگون در بارۀ دین و فلسفۀ هستی در آثار بسیاری از شاعران و متفکران ایرانی، ناشی از شرایط گوناگونِ سیاسی و اجتماعی آنان بوده است. در آن «شبِ تاریک و بیم موج و گردابی چنان هائل» شاعر بزرگی مانند حافظ چهبسا که دارای عقاید متفاوتی بوده و لذا، اگر با تورّقی در دیوان حافظ، او را مسلمانی بنامیم که «قرآن را به چهارده روایت میخوانده» تمام سخن نیست[۳۱]،توجه کنیم که«حافظِ قرآنخوان» چقدر از سیاوش، مغان ، پیرِمغان ،خرابات ، جمشید ، فریدون، جامِ جم ، کیخسرو، باربد ، نکیسا ، مانی ، مهر، خسرو، شیرین ، آتشکده و زرتشت یادکرده و چه مقدار مثلاً از شخصیّتهای اسلامی، تقریباً هیچ!.
مهم اینست که نشان دهیم حافظ در طول زندگی پرآشوب و خصوصاً در آخرین دورۀ حیات خود، چه سیر و سلوکی کرده است؟ چرا که خوانندۀ نکتهبین در اشعار حافظ ابیات فراوانی مییابد که بهروشنی گرایشهای مختلف و گاه متضادِ حافظ در برخورد با مذهب و فلسفۀ هستی را نشان میدهند. بهعنوان مثال: او تأکید میکند که در مکتب «پیر مغان» (پیشوا و رهبر زرتشتی) به معرفت و آگاهی رسیده و از جهل و گمراهی نجاتیافته است:
آن روز بر دلم درِ معنا گشوده شد
کز ساکنان درگه پیرِ مغان شدم
و یا:
بندۀ پیر مغانم که ز جهلم برهاند
بر این اساس، حافظ، ضمن قبول «حکایت معقول پیر مغان»، عذر و امتناع خود را از پذیرش قول فقهای اسلامی ابراز میکند:
پیر مغان حکایت معقول میکند
معذورم ار محالِ تو باور نمیکنم
یا:
دولت پیرِ مغان باد که باقی سهل است
دیگری گو برو وُ نام من از یاد ببر
و یا:
حافظ! جناب پیرِ مغان مأمنِ وفا است
من ترکِ خاکبوسی این در نمیکنم
و اینچنین است که حافظ میکوشد تا «آئین دین زرتشتی» را دو باره زنده کند:
بباغ، تازه کن آئین دین زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
بر اینهمه، باید افزود که آخرین شعرهای حافظ در هجوم اوباش و پاسداران بوسیلۀ زنان خانه «بخاطر وحشتی که بدیشان دست داده بود» از میان رفت و از ترس اینکه «مبادا از آن [شعر] ها مضرّتی به حافظ رسد، جمیع مُسوّدات را پارهپاره کردند و در آب شستند»[۳۲]
نمونۀ دیگر، نظامی گنجوی است. او در نخستین دورۀ شاعری، مسلمانی متعبّد است (کتاب مخزنالاسرار)، در اواسط دوران زندگی، شاعری هوسباز، پرشور و بزمی است( منظومۀ هفتگنبد) و در پایان زندگیش، شاعری فرزانه که در جستجوی «آب حیات» و نوعی «مدینۀ فاضله» است. (منظومۀ اسکندرنامه).
شاعری ناشناخته!
در بیشترِ تذکرههای ادبی و تاریخ ادبیّاتهای موجود (از جمله کتاب گرانسنگِ استاد ذبیحالله صفا) به زندگی و اشعارِ عمادالدین نسیمی، شاعر بزرگ فرقۀ حروفیّه در سدۀ ۸ هجری/۱۴ میلادی اشارهای نشده است. در ایران استاد دکتر صادق کیا نخستین کسی است که به فرقۀ حروفیّه عنایت نموده و در «واژهنامۀ گرگانی»(۱۳۳۰) و مقالۀ «آگاهیهای تازه از حروفیان» (۱۳۳۳)، از عمادالدین نسیمی یادکرده است.
در کتاب کوچک نگارنده در دوران دانشجوئی («جنبش حروفیّه و نهضت پَسیخانیان»،۱۳۵۶ )اشاراتی به زندگی، اشعار و عقاید نسیمی شده است.
اشعارِ عمادالدین نسیمی نشان میدهند که وی نیز زمانی معتقد به مذهب شیعه بوده و اشعاری در مدح حضرت محمد، علی و سایر امامان شیعه سروده است از جمله:
خدا را مصطفی را مرتضی را
حسن شاه و حسینِ کربلا را
به زین العابدین آن سرورِ دین
محمد باقر آن شاهِ رجا را…
نسیمی را ز لطف خود ببخشای
شفیع آورده است آلِ عبا را[۳۳]
ضعف پرداخت و کیفیّت نازلِ این شعر نشان میدهد که متعلّق به ایّام جوانی یا دوران ابتدائی شاعری نسیمی است، امّا در دوران کمال، عمادالدین نسیمی اشعاری به غایت زیبا سرود که گاه به غزلیّات سعدی و حافظ پهلو میزنند. ما این موضوع را در بخش «خلّاقیّت و جایگاه ادبیِ نسیمی» موردبررسی قرار دادهایم، ولی اگر بدانیم که مانند نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، فلکیِ شروانی و اوحدی مراغه ای نسیمی نیز اهل آذربایجان بوده و به زبان تُرکی دیوان مهمّی دارد، آنگاه ارزشِ ادبی و خلّاقیّت هنریِ اشعارِ فارسی او دو چندان میشود.
از جملۀ خلّاقیّتهای شعری نسیمی، استفادۀ او از ظرائف کلامی و دقّت در بهکارگیری حروف و کلماتِ همساز (همصدا) است. آگاهی نسیمی از هنر موسیقی به غنای شعری وی میافزود، مثلاً: در سطرِ زیر تکرارِ صدای «ز» (در کلمات زاهد، ذکر، زلف) و کلمۀ «بتاب» (هم به معنای پیچوتاب در رابطه با زلف، و هم به معنای خشم و قهر در رابطه با زاهد) ظرفیّت شگفتانگیزی به شعر میدهد:
زاهد چو ذکرِ زلفِ تو کردم بتاب رفت
یا: تکرار حرف «ر» و صدای بلند «آ» در بیت زیر تصویرِ «دار» را در ذهن خواننده عینیّت بیشتری میبخشد:
سرِ ما ز سِرِّ عشقش سرِ دار دارد آری!
سرِ مَحرمِ «اناالحق» سرِ پایدار باشد
همچنین، در بیت زیر تکرار حروف «ق» و «ت»(ط) و صدای بلندِ «آ»(در کلماتِ قیام، قامت، قیامت، طرف، تو و لطیف) به فضای حسّی شعر برای تصوّرِ «بلندیِ قامتِ یار» میافزاید:
ای ز قیامِ قامتت هر طرفی قیامتی
جز تو که دارد اینچنین خوب و لطیف قامتی
نسیمی یکی از بیپرواترین شاعران در مبارزه علیه «زاهدان ریائی» بود. در اوج اختلافات مذهبیِ «هفتاد و دو ملّت»، او از همبستگی و یگانگیِ انسانها یاد میکرد و با دریغ میگفت:
طرّار بُرد گر همه را هست روا، چون
یک مرد در این قافله بیدار نباشد
نسیمی در اواخر زندگی به عقایدی دستیافت که سرانجام – مانند حلّاج – سرنوشت خونینِ وی را رقم زد:
بیرون ز وجودِ خود خدا را
زنهار! مجو که گفتمت فاش
گوئی که به غیرِ ما کسی هست؟
از خویش تو این حدیث متراش
اینگونه عقاید و اشعار باعث شد تا نسیمی به شهر حَلب مهاجرت کند ولی در این شهر نیز از تکفیر و تهدید در امان نماند و…سرانجام در آستانۀ ۴۹ سالگی به فتوای شریعتمداران نسیمی را زندهزنده پوست کندند و پیکرش را برای عبرت مردم به دار آویختند[۳۴]
تفاوتِ مفهوم اجتماعی و مفهوم فلسفی
نکتۀ دیگر، درک تفاوتِ مفهوم اجتماعی و مفهوم فلسفی در آثار شاعران و متفکران سدههای گذشته است. به عبارت دیگر، تعریف یا تمجید از حضرت محمّد یا علی -لزوماً- دلیلی بر اعتقادِ فلسفیِ آنان به خدا یا اسلام نیست، بلکه این امر، ضمن رعایت افکار عمومی، ناشی از یک گرایش اجتماعی بوده است، چنانکه شاعرانی از لنین یاد نموده و او را ستایش و تمجید کردهاند. مثلاً: عارف قزوینی که ابتداء در لباس روحانیت بود و تحت تأثیر تُرکهای عثمانی، شعر «اتحاد اسلام» را سروده بود، با پیروزی انقلاب بلشویکها در روسیه، بهسوی لنین جلب شد و در ستایش او چنین گفت:
ای لنین، ای فرشتۀ رحمت
کن قدم رنجه، زود، بیزحمت
تخم چشم من آشیانۀ تست
هین، بفرما که خانه خانۀ تست[۳۵]
این «گرایش اجتماعی» در میان بسیاری از شاعران، روشنفکران و رجال سیاسیِ بعد از مشروطیّت رواج داشت چندانکه سیّد ضیا طباطبائی نیز شیفتۀ عقاید لنین بود. ابوالقاسم لاهوتی نیز ابتداء مذهبی بود و در ستایش حضرت علی میگفت:
ای علیِ عالیِ عالی نژاد
ای ولیِ والیِ والا نهاد
من به توام عاشق و دلباخته
والۀ آنم که تو را ساخته
لاهوتی پس از گرایش به «راهِ لنین» چنین سرود:
تودۀ رنجبرانیم که با راهِ لنین / در همه روی زمین
متحد بهرِ عوض کردن دنیا شدهایم / همه دانا شدهایم[۳۶]
فرّخی یزدی هم ابتداء گرایشهای اسلامی داشته و در مدح اسلام، شعر میسرود[۳۷]
بنابراین، دوره بندی آثار شاعران و متفکران ایران برای ترسیم منحنی شخصّیتِ آنان بسیار ضروری است.
چنین تفسیری از تاریخ اجتماعی و ادبی ایرانِ بعد از اسلام، پذیرفتنیتر است. در پرتو تجربههای هولناکِ امروز، اینک به شرایط دشوار دگراندیشانِ دیروز آگاهتر میشویم. بر این اساس، بازخوانی متون ادبی و منابع تاریخی چشماندازهای نوینی برای شناختِ قابها و نقابهای اندیشه در تاریخ ایران خواهد گشود.
علی میرفطروس
مهرماه ۱۳۶۹
_______________________________
پانویسها:
[۲۳] -بیتها از دیوان حافظ، به تصحیح ابوالقاسم انجوی شیرازی است.
[۲۴] – مثنوی معنوی، به خط سید حسن میرخانی، دفتر چهارم، ص ۳۶۰
[۲۵] – نگاه کنید به: غزلیات یغمای جندقی، ص ۶؛ تذکره اختر، احمد گرجی نژاد تبریزی (اختر)، ج ۱، ص ۷۴۸؛ تذکرۀ منظوم رشحه، تصنیف محمدباقر رشحه اصفهانی، ص ۸۲.
[۲۶] -دیوان فارسی فضلالله نعیمی و عمادالدین نسیمی، ص ۱۹
[۲۷] -دیوان نسیمی، ص ۲۵۳
[۲۸] -همان، ص ۸۷
[۲۹] – کاشف الاسرار و دافع الاشرار، قطع جیبی، طبع اسناتبول،۱۲۹۱ هجری، ص ۵.
[۳۰] – برای بحثی مفصّل در بارۀ ابن راوندی و عقاید وی، نگاه کنید به: مِن تاریخ الالحاد فی الاسلام، عبدالرحمن بدوی، مقالۀ پاول کِروس، طبع الثانیه، سینا للنشر، قاهره،۱۹۴۵، صص ۸۹-۲۱۹؛ خاندان نوبختی، عباس اقبال آشتیانی صص ۸۷-۹۴؛ دانشنامه ایران و اسلام، زیر نظر احسان یارشاطر، ج ۴، صص ۵۷۱-۵۷۳؛ بیست گفتار، مهدی محقّق، صص ۱۸۹-۲۲۸؛ حلّاج، علی میرفطروس، ۱۲۲-۱۲۶؛ دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۳، مقالۀ رضا رضازاده لنگرودی، صص ۵۳۱-۵۳۹.
[۳۱] – در بارۀ «قرآن خوانی حافظ» و حدودِ این ادعا، نگاه کنید به مقالۀ ارزشمند دکتر باستانی پاریزی، «حافظ چندین هنر» در: حافظ شناسی، ج ۷، صص ۳۴-۳۶ و ۴۰-۴۲ و ۷۳.
[۳۲] – این روایت تذکرۀ «عرفات العاشقین» (تقی الدین اوحدی) به ترتیب، در مقدمۀ حافظ یکتایی و شاملو آمده است. برای آگاهی از اوضاع اجتماعی-سیاسی و مذهبی زمان حافظ نگاه کنید به: مطلع السعدین و مجمع البحرین، کمال الدین عبدالرزاق سمرقندی، قسمت اول، به اهتمام عبدالحسین نوائی، صص ۲۹۰-۲۹۹؛ حافظ، مقدمۀ انجوی شیرازی؛ تاریخ عصر حافظ، دکتر قاسم غنی؛ از کوچۀ رندان، دکتر عبدالحسین زرین کوب، خصوصاً صفحات ۵۷-۷۴
[۳۳]– دیوان فارسی نسیمی، ص ۲۵۷، نسخۀ رستم علی اف منقول از نسخۀ استانبول
[۳۴] – انباء الغُمر بانباء العُمر، ابن حجر عسقلانی، ج ۷، طبع بیروت،۱۴۰۶ ه/۱۹۸۶ میلادی، ص ۲۷۱، بدائع الزهور فی وقایع الدهور، ابن ایاس، ج ۲، طبع قاهره،۱۴۰۴ ه/۱۹۸۴، ص ۳۶
[۳۵] – نگاه کنید به: از صبا تا نیما، یحیی آرین پور، ج ۲، صص ۳۴۹-۳۵۰ و ۳۵۱؛ مقایسه کنید با شعر «مدح مولای متقّیان علی» سرودۀ نیمایوشیج که از شعرهای اولیّۀ اوست و گویا به خاطر تعریض (تعرّضِ) گروهی متعصّب از بیاعتنائی نیما نسبت به حضرت علی سروده شده است زیرا که در آغاز قطعه، نیما خطاب به «مدعی» میگوید:
گفتی ثنای شاهِ ولایت نکردهام / بیرون ز هر ستایش و حد ثنا علی است
مجموعه آثار نیما، دفتر اول، بکوشش سیروس طاهباز، ص ۶۳۵.
[۳۶] – دیوان کامل ابوالقاسم لاهوتی، با مقدمه و تصحیح مجتبی برزآبادی فراهانی، نشراوستا فراهانی، تهران،۱۳۸۰،ص ۴۷۵
[۳۷] – نگاه کنید به: دیوان فرخی یزدی، صص ۱۹۱-۱۹۳. با سپاس از دوست فرزانهام داریوش کارگر، که این دو مورد را به من یادآور شده است.