اردیبهشت ۲۳, ۱۳۸۱
با فرو نشستن گرد و غبار کشتار و ویرانی که شهرهای اسرائیل و کرانه باختری اردن را فراگرفت و به جریان افتادن فرایند مذاکره ( همه اینها میتواند موقت باشد ) امواج احساسات برانگیخته از رسانههای همگانی نیز فروکش میکند. اکنون میتوان مسئلهای را که چند گاهی مهمترین موضوع خبری شده بود از یک نظرگاه ایرانی، ایرانی رها شده از فضای فکری دهههای شصت تا نود سده گذشته، بررسی کرد. آن فضای فکری، و آزاد شدن از آن، زمینه اصلی پیکار فلسفی ـ فرهنگی ماست که پیاپی میباید بدان بازگردیم.
نظرگاه یا پرسپکتیو ایرانی بنا به تعریف ، نظرگاه انسانی است داری همدلیها و عواطف یک انسان معمولی با درجهای از حس اخلاقی که انسان معمولی تاب آن را میآورد. ( این “حساسیت تراژیک” را بر کسی که از هر توهمی درباره طبیعت بشری آزاد شده است بی آنکه اندکی هم درباره توانائیهای او تردید داشته باشد، میباید بخشود؛ ) و آنگاه گذاشتن موضوع بر زمینه تجربهها ( آگاهیها ) و منافع ملی ایران. روشن است که نظرگاه ایرانی با غیر ایرانی تفاوت میکند. اگر کسی دشمن ایران باشد، یا بیش از ایران کشور خودش را دوست داشته باشد، یا برایش ایرانی و غیر ایرانی فرق نکند، یا بیش از دوست داشتن ایران کشورها و نیروهای دیگری را دشمن بدارد همان نظرگاه را نمیتواند داشته باشد. همدلیها و عواطف انسانی بهمان اندازه است ولی نگاه بکلی نگاه دیگری میشود. از اینجاست که اختلاف نظرها را که در هر گام پیش میآید نمیباید به دشمنی کشید زیرا نخستین احساس در برابر دشمن، غیرانسانی کردن اوست؛ پیش از هر چیز، عاری کردن او از صفات انسانی است که آنگاه اجازه میدهد که در دشمنی تا هرجا بروند.
از آنجا که بحث فلسطین در پنجاه سال گذشته ما اساسا از نظرگاه فلسطینی بوده است هر نگاه تازهای به موضوع، ناگزیر میباید از نظرگاه غیرفلسطینی باشد که کمتر خود را با آن آشنا کردهایم. برای کسانی چنین برداشتی میتواند تا حد اهانت به مقدسات برود و از این گریزی نیست. ما در هر زمینه میباید کمر به قربانی کردن گاوهای مقدس ببندیم. اگر دیگر نمیخواهیم در کوره پیشداوریها بگذازیم میباید پای در فضاهای غیر متعارف بگذاریم. تا کنون گاوهای مقدس، ما را به کشتن دادهاند. اکنون نوبت آنهاست، تا ما بتوانیم زندگی کنیم ــ زندگی مناسب انسان امروزین.
ایران از همان هنگام، در ١٩۴۸ ، که به عضویت کمیته ویژه سازمان ملل متحد درآمد درگیر فلسطین شد. در آن سال سازمان ملل متحد به توصیه آن کمیته رای به تقسیم فلسطین به دو کشور اسرائیلی و فلسطینی داد ــ بر اساس اکثریت جمعیت در هر محل ــ که از آن چیزی مانند دو تکه پنیر “گرویر” در میآمد: با سوراخهای بزرگ در اینجا و آنجای نقشه. اگر به آن رای عمل شده بود فلسطینیها امروز ناچار نمیبودند که برای چیزی در حدود شصت در صد آن سرزمین چانه بزنند، یا پشت سرهم خیزشهای پر کشتار و ویرانی، تازهترینش از یک سال و نیمی پیش، اعلام کنند.
آن قطعنامه حیاتی از سوی همه کشورهای عرب و فلسطینیان رد شد و فردای اعلام دولت اسرائیل در سرزمینی که به آن داده شده بود ارتشهای مصر و سوریه و اردن و لبنان از هرسو برای ریختن یهودیان به دریا حمله آوردند. اسرائیلیان جنگ استقلال خود را با دادن کشتگان فراوان بردند و با بهرهگیری از ”حق غلبه” سرزمینهای عرب نشین بیشتری را هم گرفتند. بیشتر باشندگان آن سرزمینها یا به اصرار دولتهای عرب و یا از ترس اسرائیلیان ترک دیار گفتند. آنچه دو سه سال پیش در اروپای مرکزی و شرقی در ابعاد چند میلیونی روی داده بود در ابعاد چند صد هزار نفری تکرار شد. جنگ ١٩۴۸ یک ”صندوق پاندورا”ی واقعی را گشود که بدیهایش در همه جا پراکند و ما را نیز بیبهره نگذاشت. هیچ کس نمیتواند داستان کامل فاجعه فلسطین را در این پنج دهه بنویسد و هر کس به مصلحت سیاسی و دید ایدئولوژیک خود گوشهای از آن را برجسته میکند . یکی از بدیهائی که از آن صندوق درآمد ایدئولوژیک شدن مسئله فلسطین است.
در سی که عربها از آن شکست گرفتند پافشاری بیشتر برهدف به دریا ریختن یهودیان و بهرهگیری سیاسی از فلسطینیان آواره بود. آنها را به هزینه سازمان ملل متحدو کشورهای دیگر در اردوگاههای دائمی آوارگان در سرزمینهای عرب پیرامون نگهداشتند . بیشتر آن آوارگان هنوز پس از ۵۴ سال، نسل پس از نسل، در اردوگاههای خود میپوسند. مصلحت کشورهای عرب و رهبران فلسطینی در این است که یک عامل سیاسی و تبلیعاتی بمانند. در١٩۶٧ باز مصر و سوریه و اردن به قصد نابودی به اسرائیل تاختند. لبنان خردمندانه خود را کنار نگهداشت. آن جنگ با اشغال سرزمینهای تازهای پایان یافت: کرانه باختری و بخش بزرگتر اورشلیم که اردن به خود پیوسته بود؛ نوارغزه که مصر اداره میکرد؛ شبه جزیره سینا و بلندیهای گولان از مصر و سوریه. فلسطینیان که سرنوشت خود را به کشورهای عربی بسته بودند باز یک جنگ عقبتر افتادند.
در آن شکست، اگر فلسطینیان و دولتهائی که سرنوشت مردمشان را به فلسطین بسته بودند موجودیت اسرائیل را میپذیرفتند با واگذاری بخش بزرگتری از اورشلیم، میتوانستند کرانه باختری رود اردن و غزه را برای یک دولت فلسطینی نگهدارند. ولی خاورمیانهای بودن بی چیزی نیست. اگر خاورمیانهای، یعنی جهان سومییی که خود را وارث افتخارات اسلام و عرب میداند ( تنها افتخارات، و تنها یک برش کوچک استثنائی، از تاریخی که بیشترش از ناکامی و بیتوانی پوشیده است ) بتواند دور و ژرفا را ببیند که دیگر جز از نظر جغرافیائی، خاورمیانهای نخواهد بود. آنها چهل سال و پنجاه سال واپس ماندن و شکست در همه زمینهها را لازم میداشتند تا موجودیت اسرائیل را بپذیرند.
درسهائی که از آن جنگ آموخته شد پیامدهائی به مراتب خطیرتر داشت . فلسطینیان، نومید از کشورهای عرب، مبارزه را خود در دست گرفتند و به رهبری عرفات یک پیکار تروریستی – مسلحانه را آغاز کردند که هنوز ادامه دارد. هواپیماربائیهای پر کشتار، مونیخ، انتبه، انتفاضه ( خیزش ) و بمب اندازان کامیکاز، نامهای آشنای این دوره خونین هستند. درسی که اسرائیلیان گرفتند سیاست بیرحمانهای بود که همه چیز را درچهارچوب مرگ و زندگی میدید. به آسانی حاضر بود که دیگران، و خودش را قربانی کند و زندگیاش را در این میدید که خاکهای بیشتری را به زیان فلسطینیها با یهودیان بیشتر پر کند.
واپسین حمله اعراب به اسرائیل در١٩٧٣ بود که مصر و سوریه اسرائیل را غافلگیر کردند. اما این بار تا آنجا که به مصر مربوط میشد هدف، به دریا ریختن یهودیان نمیبود. انور سادات جنگ را برای پس گرفتن سینا آغاز کرد و پس از شکست، با اقدامی دلیرانه از راه دیپلماسی، آنچه را که عبداناصر از دست داده بود پس گرفت. مصریان سرانجام از بستن سرنوشت خود به فلسطین خسته شدند و به بهرهبرداری از این مسئله بسنده کردند. سوریه همچنان از شناختن موجودیت اسرائیل سر باز زد و پس گرفتن گولان را به پیروزی در جبهه فلسطین وابسته گردانید. ولی چه سوریه و چه عراق به مسئله فلسطین به عنوان وسیلهای برای در دست گرفتن رهبری جهان عرب مینگرند. همچنانکه زمامداران اسلامی ایران، آنها آمادهاند تا خون آخرین فلسطینی را در “پیکار مقدس” خود بریزند.
در این میانه عرفات و گروهش توانستند در اردن و لبنان با بهرهگیری از جمعیت بزرگ آوارگان که در آن دو کشور پناه داده شده بودند، دولتهائی در داخل دولت بوجود آورند. کوشش آنها برای در دست گرفتن اردن در ١٩٧٠ به شکست انجامید و ملک حسین در یک جنگ تمام عیار داخلی با کشتن نزدیک پنج هزار فلسطینی، آنها را از اردن بیرون کرد ( فلسطینیها آن را سپتامبر سیاه میخوانند ). در لبنان دستاندازیها شان به جنگ میان مسیحیان و سنیان و شیعیان در ١٩٧۵ انجامید که پای کشورهای دور و نزدیک را گشود و لبنان را ویرانهای گردانید و سرانجام، ده سال بعد به مداخله ارتش سوریه پایان یافت. اما سوریه ماند و لبنان را دست نشانده خود کرد و آنچه لبنان از تباهی کم داشت بر آن افزود ــ در آن خاکی که تباهی مانند قارچ میروید و میبالد. لبنان برای فلسطینیان نماند و در ١٩۸۲ نیروهای اسرائیلی به فرماندهی شارون تا بیروت پیش تاختند و پایگاههای فلسطینیان را درهم کوفتند و رهبری فلسطین را به تونس راندند.
* * *
پایهگذاری اسرائیل پنجرهای بر سیاست خارجی ایران، چنانکه ترکیه، گشود. جهان عرب بر هر دو آنها بسته بود. عراق با ایران، و سوریه با ترکیه در کشاکش سرزمینی بودند ( شط العرب و اسکندرون ) اما دیگران نیز مهری به این دو رقیب قدیمی نداشتند. ترکها بلافاصله اسرائیل را شناختند. ایران از بیم آخوندها دودلانه و با تاخیر، اسرائیل را نه به صورت کامل و به اصطلاح “دوژوره” بلکه “دوفاکتو” شناخت و رابطهای بسیار نزدیک اگر چه نیمه رسمی برقرار کرد که برای طرحهای توسعه ایران بسیار سودمند بود و زمینههای امنیتی را نیز دربر میگرفت. دو دلی بیهوده و بزدلانه حکومت ایران به عبدالناصر فرصت داد که به عنوان رهبر جهان عرب به دشمنی آشکار برخیزد و با ایران قطع رابطه کند. از آن بدتر مصریان و دیگر اعراب، که جز در دشمنی با دیگران نمیتوانند با هم کار کنند، رسما خلیج فارس را عربی خواندند و چهل سالی است که صدها میلیون دلار برای به کرسی نشاندن این دعوی بیپایه که زمزمهاش در وزارت مستعمرات انگلستان آغاز شده بود هزینه کردهاند و هنوز میکنند. ترکیه که زودتر گام نهائی را برداشت هیچ واکنشی ندید.
آن دو دلی و بیشهامتی که از ویژگیهای بیشتر دوران پس از رضا شاه میبود و پای حکومت را در ایران در هر دو سوی موضوعها و موقعیتها میگذاشت، یک پیامد زیانبارتر دیگر نیز داشت. گرایشهای مخالف، ترس و ریاکاری حکومت ایران را در موضوع اسرائیل مایه قدرت خود شمردند و در مسئله فلسطین فروتر رفتند. همدردی تا حد یکی شدن با فلسطینیان که مد روز “چپ شیک” اروپا بود جامعه روشنفکری ایران را نیز بیبهره نگذاشته بود. ولی هنگامی که دستگاه حکومتی، خود آن را به نقطه ضعف خویش درآورد و از برو آوردن سیاستی که هر روز عمل میکرد ترسید، کاردهای مخلفان از چپ و ملی و مذهبی تیزتر و اعتقاد آنها به بازی کردن ورق فلسطین بیشتر شد. حربه “ضد صهیونیستی ” نه بر ضد ترکیه که از مناسبات آشکارش نمیترسید، بلکه بر ضد ایران بکار رفت که با سیاستهای نیمدلانهاش مناسبات پوشیده را وسیله حمله به خود گردانیده بود.
کار به جائی کشید که رزمجوترین مخالفان برای آموزش چریکی نزد فلسطینیان رفتند و آزادی میهن فلسطینی شعار پارهای روشنفکران، و یک دو گروه انقلابی شد که تصمیم داشتند گوی برتری در آن میدان بیخبری بزنند. در ماههای انقلاب، روسری چهارخانه فلسطینیان، اونیفورم بسیاری رزمندگان انقلابی بود و این شبهه را تقویت کرد که عناصری از فلسطینیان مستقیما در تظاهرات شرکت داشتند و از جمله در رویداد مشهور به جمعه سیاه ( ١٧ شهریور ١٣۵٧ ) با تیراندازی بر روی سربازان به کشتار دامن زدند . طرفه آنکه در سالهای آخر ، رژیم پادشاهی با سخاوتمندی به سازمان آزادیبخش فلسطین و سوریه کمک میکرد و احتمالا پارهای از آن آموزشهای چریکی و انقلابی به هزینه خود حکومت ایران صورت میگرفت. عرفات و یارانش پول رژیم شاهی را گرفتند و به انقلاب اسلامی ضد پادشاهی کمک کردند. حکومت ملی مذهبی در نخستین هفتههای پیروزی انقلاب، حق شناسی خود را با دعوت عرفات نشان داد و او به عنوان رئیس کشور از نیروهای مسلح شاهنشاهی تا همان اواخر، رژه دید و یاد آوردنش میباید لرزه بر اندام بازماندگان آن ارتش بیندازد.
( فلسفه حکیمانه کشورداری در آن سالهای انفجار درآمدهای نفتی آن بود که “ما پول داریم و میتوانیم مسائلمان را بخریم” که در واقع مرخص کردن اندیشه و قدرت اخلاقی از کشورداری معنی میداد. از آثار عملی آن میتوان به تامین مالی سازماندهی گسترده دانشجویان ایرانی در خارج که با پرداختهای سخاوتمندانه دولتی به آنها فرهم میگردید؛ و اعتصابات فراگیر کارمندان و کارگران در ماههای پیش از انقلاب اشاره کرد که از آن بابت اضافه حقوق میگرفتند. درآن ماهها ناظران اروپائی که اتحادیههای صنفیشان هزینه زندگی اعضای اعتصابی خود را میپردازند این پاسخ را ناباورانه میگرفتند که پرداختها همه بر عهده دولتی است که اعتصاب برای سرنگونی اوست.)
با چنان درگیری تنگاتنگی، فلسطین یک اولویت، بلکه یک مسئله حیاتی انقلابی شد که از چپ تا راستش را آلوده خود کرده بود. حکومت آخوندی که سودای رهبری جهان اسلام، ازجمله جهان عرب را داشت چنان از پاپ کاتولیکتر شد که بزودی رهبری فلسطینیان را به سازشکاری متهم کرد و با کمکهای مستقیم به سازمانهای تروریستی حزبالله لبنان و حماس و جهاد اسلامی فلسطین و بر پا داشتن اردوگاههای آموزشی برای آنان، ایران را یک طرف مستقیم نبرد مسلحانه با اسرائیل گردانید. سوریه و سازمان آزادیبخش فلسطین به نوبه خود هرجا پیش آمد، اگر ادعای شیخ نشینها بر جزایر ایران بود یا نام خلیج فارس، مانند همیشه در کنار بقیه برادران عرب ایران، موضع ضد ایرانی گرفتند. از نظر آنها همین سربلندی برای جمهوریاسلامی بس است که منابع ملی ایران را از بیکاران و بیماران ایرانی بگیرد و به آنها تقدیم دارد؛ و منافع ملی ایران را در دریای خزر و قفقاز و آسیای مرکزی، در پای فلسطین بریزد.
در همین حال در ترکیه، یک کشور اسلامی و سنی، با جامعهای بسیار مذهبیتر، برخوردار از روشنفکران و ترقیخواهان و دلسوزانی که شمارشان از همتایان ایرانی خود کمتر نیست و همان احساسات عالی انسانی را دارند که میتواند تروریسم را به عنوان نبرد آزادیبخش بستاید، با نگاهی به موقعیت استراتژیک و مصالح ملی ترکیه و فضای نامساعد جهان عرب، تا همکاری دفاعی با اسرائیل پیش رفتند، سوریه را از دوسو زیر فشار قرار دادند، و هر ائتلاف قابل تصور عربی برضد خود را ناممکن ساختند. سوریه برای ترکیه حالت عراق را برای ایران دارد: یک دشمن ملی، ولی به مراتب کم خطرتر. سوریها هشت سال با ترکیه در ویرانگرترین و پرکشتارترین جنگ پس از ویتنام نجنگیدهاند. اعراب بیمهری خود را به ترکان به پای ایران نمیرسانند و هر روز در برابر آن کشور نمیایستند. با اینهمه روشنفکر ترک از دریافتن حقیقتی برآمده است که هنوز برای بقایای نیروهای آزادیخواه و ترقیخواه دست نیافتنی است.
آنگونه آزادیخواهان و ترقیخواهان البته در ایران یک “نوع بخطر افتاده” اند . سرو صدایشان ( بیشتر در بیرون ) زیاد و شمارشان اندک، و هردو رو به کاستی است. مردم ایران تا این چنین، شکست همه سویه سیاست خارجی و اقتصاد را تجربه نکرده بودند مفهوم منافع ملی را به درستی درک نمیکردند و به آسانی بر دیگران دل میسوزاندند. امروز ما ناگزیر شدهایم هر چه دل داریم بر حال ملت خود بسوزانیم که پیاپی میبازد و میبیند که دوستیهایش نه تنها زیان بخش که یکسویه بوده است و بیهوده خود را درگیر مسائلی کرده است که به او مربوط نیست.
اینکه ما به دلائل انسانی میباید نگران فلسطین باشیم یا میباید از ملت فلسطین در رسیدن به حق خود دفاع کنیم چز پوششی بر یک ایدئولوژی نیست. دهها سال است مسلمانان سودان دارند مسیحیان و ”آنیمیست”های سودانی را با سلاح و با قحطی و بیماری میکشند. کودکان و زنانشان را به بردگی میگیرند که در آن کشور اسلامی هنوز رواج دارد ( همین چند هفته پیش صندوق کودکان سازمان ملل متحد توانست دستهای از آن کودکان را آزاد کند و به جنوب سودان برگرداند ). در برابر هر فلسطینی که در این سالها بدست اسرائیلیان کشته شده است صد سودانی غیر مسلمان جان دادهاند. در رواندا و بوروندی در سال ١٩٩۲ هوتوتها که از سوی فرانسه، قدرت استعماری قدیمی، آموزش دیده و مسلح شده بودند بیش از نیم میلیون توتسی را قصابی کردند. در یوگوسلاوی میلوسویچ یک دهه بر پاکشوئی قومی در کرواسی و بسنی و کوسووریاست کرد و هنوز گورهای دسته جمعی در آن سرزمین بیداد ( نام کتابی از میلوان جیلاس در تاریخ یوگوسلاوها ) کشف میشود. در تیمور شرقی نیروی اشغالگر اندونزی آنچه توانست با کشتار و سرکوبگری برای زیرپا گذاشتن حق مردم و ادامه اشغال انجام داد. تلفات مردم کنگو را در ده ساله جنگی که از سوی همسایگان تحمیل شده است چهار میلیون تن برآورد کردهاند…
در هیچیک از این فاجعهها که فلسطین در برابرش رنگ میبازد یک اعلامیه خشک و خالی از سوی دلهای نازکی که کشته شدن یک کودک فلسطینی در تظاهرات خیابانی، چند ماه خوابشان را برآشفت داده نشد. ملاحظات انسانی و وظیفه دفاع از حق در آنجاها به شمار نیامد. حتا فجایع طالبان در افغانستان همسایه و برادر بر وجدان حساس و دلهای خونین آزادیخواهان مترقی چندان گران نیفتاد.
* * *
هجوم نیروهای اسرائیل به شهرهای فلسطین شش هفتهای کشید و هنوز روی میدهد. در گرماگرم جنگ که رسانهها جز آن خبری نمیدادند و هیجان عمومی به بالاترین رسیده بود حکومت اسلامی کوشید از آن بهرهبرداری کند. یک پیکار گسترده به رهبری خود خامنهای برای راه انداختن تظاهرات به پشتیبانی فلسطین آعاز شد و روزی را تعیین کردند. اما چند صد تنی بیشتر گرد نیامدند. در بیرون ایران آزادیخواهان مترقی جویهای مرکب را در محکوم کردن اسرائیل و امریکا سرازیر کردند ولی هیچ چشمه پشتیبانی از فلسطین نجوشید. واکنش مردمی که سی و چند سال پیش در مسابقه تیمهای فوتبال ایران و اسرائیل آماده شورش زشت ضد یهودی بودند در هر جا یک خمیازه بزرگ بوده است.
فلسطین دیگر برای ایرانیان موضوع مهمی نیست. مسئلهای است در کنار مسائل دیگر و مربوط به طرفهای آن. ایرانیان دلیلی بر مقدم داشتن فلسطینیان برهر گروه دیگر، چه رسد بر خودشان، نمیبینند. ایران هیچ بدهی به اعراب و فلسطین ندارد. آنها به خودشان مشغولاند، ما نیز حق داریم به خودمان مشغول باشیم. با آنکه از فلسطین ذرهای سود به ایران نرسیده است و در تجربه درازمان جز زیان از آن ندیدهایم هیچ دشمنی درمیان نیست. اما دوران بهرهبرداری از این مساله به پایان رسیده است.
آنها که از بی اعتنائی ایرانیان دل افسردهاند و آن را به بیم از اتهام یهودستیزی میبندند از دگرگونی بزرگی که در جهانبینی ایرانی روی میدهد غافلاند. ایرانی هر روز از جهان آشنای چپ و ملی و مترقی و مذهبی به معنای سی سال پیش دورتر میشود. برای کسانی بسیار دشواراست که یاد روزهای خوش آموزشهای چریکی را در کنار برادران رزمنده فلسطینی، یا اقدامهای سیاسی هر روزی را همراه با عناصر آزادیخواه و مترقی دیگر در پشتیبانی از پیکار ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی فراموش کنند. مانندهای آنها در بهشت زهراهای نوستالژی دیگر فراوان به گشت و گذارند. ولی امروز پیام شان توخالی است. ایرانیان از آن دلمشغولیها آزاد شدهاند زیرا به کمک سروران آزادیخواه و مترقی به روزی افتادهاند که دیگران میباید از آنها پشتیبانی کنند؛ و هیچ کس چنان سخاوتمندانه از ما پشتیبانی نمیکند.
برای دریافتن این دگرگونی همان بس که به آنچه از ایران میرسد ــ در آن کشوری که یهود ستیزی برای حکومتش فضیلتی است ــ بنگرند. رهبران جنبش دانشجوئی و روشنفکری ایران در دانشگاه و مجلس و روزنامهها، در فاصله میان زندانها، صریحا اعلام میکنند که فلسطین به ایران ربطی ندارد و میباید به فلسطینی کردن سیاست خارجی ایران پایان داد. در قم منتظری سرکشانه فتوا میدهد که کشتن زنان و کودکان و غیر نظامیان و نیز خودکشی گناه است و بمباندازهای کامیکاز به دوزخ خواهند رفت. فتوای او را که در مجلس خوانده و از تلویزیون مجلس پخش شد با فتواهای بزرگترین مراجع مذهبی مصر و دنیای تسنن در واجب قتل دانستن هر زن و کودک و مرد اسرائیلی، و ستایشی که آخوندهای حاکم ایران و پارهای ته نشینان سی چهل سال پیش از کشتارهای تروریستی میکنند باید مقایسه کرد.
حماسه سرائی درباره پیکار آزادیبخش نیز دیگر آن طنین را در گوشها ندارد. ایرانیان دارند میآموزند که به گفته ادوارد برنشتاین، پدر تجدید نظرطلبی مارکسیستی، “جنبش چیزی نیست، وسیله همه چیز است.” تروریسم نه با هدفها بلکه با وسائلش تعریف میشود ، وگرنه هر تروریستی جنگجوی آزادیبخش گروهی است. بهمین ترتیب شهادت، برای مردم ایران واژهای گوشخراش شده است. سران رژیم مردم را فراخواندند که داوطلب بمباندازی خودکشی شوند. حتا یک پاسخ به آن فراخوان نرسید. امروز بیش از هروقت نه بر مظلومیت بلکه مسئولیت فلسطینیان تاکید میشود. آنچه درباره اسرائیل میگویند به جای خود، سهم خود فلسطینیان در آنچه بسرشان آمده است چیست؟ انتقاد از فلسطینییان دیگر تابو نیست. در حالی که ما خودمان را میباید پیوسته زیر نگاه تیز انتقادی بگیریم چه باک اگر کسانی هر اشاره مساعد به اسرائیل، و هر یادآوری جنایتها و حماقتهائی را که به نام آزادی فلسطین در سرتاسر خاورمیانه شده است و میشود وسیله حمله کنند که “میخواهند به یاری امریکا و اسرائیل به ایران برگردند .” چه اشکال در این هست که ما زور دنیا را پشت پیکار مدنی مردم ایران برای برقراری یک همه پرسی آزاد و برگزیدن حکومت و رژیم دلخواه مردم بگذاریم؟ ما تا کی میباید بازنده باشیم و از امر بازنده دفاع کنیم؟ شمس تبریزی میگفت فلان ” را دیدم که بر خاندان میگریست ( همان روضه خوانیها) گفتم بر خود بگری.”
پنجاه ساله گذشته داستان یک سویه ستم یهودی و امریکائی بر عرب و فلسطینی نیست. اعراب، دانسته و به قصد، مسئله فلسطین را وسیلهای برای واپس نگهداشتن تودههای خود کردهاند و امروز از همیشه بیشتر. چنانکه یک روزنامهنگار امریکائی توجه داده، انفجار اطلاعاتی دو سه سه سال گذشته و فراوانی فرستندههای تلویزیونی مستقل عرب به این پدیده بیشتر کمک کرده است. هیچ سخن دیگری در میان نیست. جامعههای عرب نه دچار دزدسالاری و سرکوبگری الیگارشیهای خانوادگی و نظامی-امنیتی هستند، نه از بیسوادی و ناآگاهی و رکود اقتصادی و تبعیضهای گوناگون رنج میبرند. تنها مشکل، فلسطین است؛ و برای یافتن دشمن لازم نیست به نزدیکتر بنگرند؛ دشمن در آن سوی رود اردن و آن سوی اقیانوسهاست در جهان وارونه خاورمیانهای، حتا افزایش آگاهی به سود ناآگاهی عمل میکند. روشنفکران عرب از نویسنده و روزنامهنگار و آموزشگر، با شعور و مسئولیتی که بهترین سطح انقلابی خودمان را به یاد میآورد، پیوسته با افسانهپردازی و سیاه و سپید نگاری، در یک فصای عاطفی میدمند که دیگر روشن نیست چه اندازه عوامفریبانه است و چه اندازه فریفته عوام؛ ولی گفتمان سیاسی را شایسته جامعههائی کرده است که حکومتها و سیاستهاشان این است، زندگی مادی و فرهنگیشان این است، وضع زنانشان این است. اما آن روشنفکران میتوانند دهان انتقاد ایرانیان را ببندند که ما دست کم برای آنکه خود را به این نشیبها بیندازیم انقلاب نکردیم.
رهبری فلسطینیان از همان دهه سی سده گذشته که راه حل مسلحانه را برگزید و با هر دیکتاتوری از هیتلر تا صدام (در جنگ با ایران و جنگ خلیج فارس) همدست شد به مقدار زیاد مسئول فلاکتی است که امروز مردم فلسطین خود را در آن مییابن . استراتژی عرفات شکست خورده است. او سی و پنج سال است میکوشد با نبرد مسلحانه، تروریسم، بمباندازان خودکشی، و انقلاب، اسرائیل را درهم شکند. کمک کردن به روی کار آمدن و نیرو گرفتن افراطیترین عناصر در اسرائیل بخشی از این استراتژی بوده است و او فعالانه” پرز” و” برک” را در برابر نتانیاهو و شارون بزیر انداخت. در کنفرانس آخری ” کمپ دیوید ” با آنکه به بسیاری از آنچه میخواست رسید، کنفرانس را به شکست کشید زیرا میخواست بقیهاش را با کارزار مسلحانه بدست آورد. اکنون این استراتژی به نتیجه منطقی خود که هیچ پسند عرفات نیست رسیده است. او میخواست خیابان را در اسرائیل ببرد. ولی تنها در کشورهای عربی برده است و پشتیبانیهای اروپائیان و تظاهرات بزرگ، اما نه نتیجه بخش، در اینجا و آنجا را هم داشته است. اروپا هیچگاه نمیتواند بازار صد و پنجاه میلیونی کشورهای عرب و اجتماع بزرگ عربهای خود را نادیده بگیرد اما کاری از آن بر نمیآید.
پیروزی تبلیغاتی که دستاورد آسان و همیشگی فلسطینیان است ــ بار دیگر نه شکست نظامی را جبران میکند و نه در پایان به کارشان میآید. مشکل آنها استراتژیک است. اسرائیلیان در خانه خود ــ بهر ترتیب آن را بدست آورده باشند ــ با امریکائیان در ویتنام، حتا فرانسویان در الجزایر، تفاوت دارند. پشتشان به دریاست و نگاهشان به هولوکاست. آنها را نمیتوان روی پردههای تلویزیون شکست داد. راه حل مسلحانه در برابر هماوردی به نیرومندی اسرائیل تنها هنگامی بخت پیروزی دارد که جبهه داخلی آن سست باشد؛ و اینجاست که رهبری فلسطین و دولتهای پشتیبان آن پیدرپی به خطا رفتهاند. پس از یک سال و نیم خیزش و بمباندازیهای کامیکاز که کشتگان اسرائیلی از هر جنگ پیش از آن درگذشتهاند ( تلفات بمباندازیهای کامیکازبه نسبت جمعیت، از کشتگان برجهای دوگانه نیویورک بیشتر بوده است ) راستگرایان در اسرائیل از همیشه نیرومندترند.
اکنون فرصتی رخ نموده است. عرفات پیروزی نمادینی دارد که سرمایه یک تلاش ساداتوار برای رسیدن به راه حل بکند. شارون نتوانست او را حذف کند و هر مذاکره ای میباید با او باشد . شارون هم توانسته است بیاثری و نیز بهای کمرشکن تروریسم را به فلسطینیان نشان دهد. تروریسم خودکشی باز روی خواهد داد. تا هنگامی که نوجوانانی هستند که به وعده بهشت آن جهانی آمادهاند از دوزخ این جهانی که دوست و دشمن برای شان ساختهاند با هاله ناپایدار قهرمانی و شهادت و همراه با شماری زن و کودک و مرد بیگناه بیرون بروند، و تا هنگامی که خانوادهها آمادهاند نه یک بلکه دو و بیشتر فرزندان پر شمار خود را ــ هشت ده فرزند در آن خانوادهها غیر عادی نیست ــ قربانی کنند و هم افتخار و هم چک ۲۵٠٠٠ دلاری صدام حسین و کمکهای مالی و جایزههای پوشیدهتر جمهوریاسلامی و عربستان سعودی را داشته باشند، بمبهای انسانی گاه و بیگاه در رستوران و کودکستان و بازار و اتوبوس منفجر خواهند شد. یک پیامد دیگر استراتژی عرفات بیرون بردن اختیار از دست خودش بوده است. امروز عراق و سوریه و جمهوریاسلامی بر سازمانهای تروریست فلسطینی نفوذ بیشتری دارند.
اما راه پیکار مسلحانه آشکارا به بن بست رسیده است. میباید عدالت را با واقعیات قدرت آشتی داد و در اندیشه ملتی بود که پنجاه سال را از دست داده است. آنچه میماند متقاعدکردن افراطیان روزافزون اسرائیل است به اینکه غلبه و کشتن و ویران کردن نیز به بن بست رسیده است. سرزمین مقدس را ( عجب واژه نکوهیدنی خطرناکی است این مقدس ) نمیتوان از مردمش تهی کرد. مردم اسرائیل و یهودیان جهان چه اندازه میباید برای مردمانی فداکاری کنند که به نام راست آئینی orthodoxy نه به خدمت سربازی میروند نه مالیات میپردازند و هر سال پولهای بیشتری برای افزودن بر شماره و نفوذ خود می گیرند؟ دنیا میباید فشاری تحمل ناپذیر بر هر دو سوی جبهه افراطی بیاورد. همه ــ مگر رژیمهائی در خاورمیانه ــ از امر مقدس آنها خسته شدهایم.