بحث جامعه مدنی با ما خواهد بود و بالا خواهد گرفت. همانگونه که صد سال پیش آزادی (حریت) و ناسیونالیسم (ملیت وطنیت) و ترقیخواهی (پروغره) بود – و به همانگونه نیز موضوع اختلاف تعریفها و نظرها و سوءتفاهمها قرار میگیرد و خواهد گرفت.
شاید بد نباشد که جامعه مدنی را از تعریف آنچه نیست آغاز کنیم. جامعه مدنی چند گرایی (پلورالیسم) نیست مگر آنکه همه زمینههای سیاسی و اقتصادی و ایدئولوژیک را در برگیرد و دمکراسی به معنای رأی اکثریت نیست مگر آنکه دمکراسی لیبرال باشد و ارتباطش با جامعه و مدنیت و شهر همان اندازه است که مثلاً ارتباط جنگ با این پدیدهها. جامعه مدنی تحولی است نسبتاً تازه و هیچ لازم نیست در جستجوی آن به ایران باستان یا حتی یونان باستان برویم. خود اصطلاح برای نخستین بار در سده هژدهم بهطور گسترده به کار رفت، درباره پدیدهای که از سده هفدهم در بخشی از اروپا شکل میگرفت. نویسندگانی مانند لاک و آدام فرگوسن و هیوم و در اوایل سده نوزدهم دو توکویل در انگلستان و فرانسه آن را به کاربردند. پیش از آن از تکلیف مدنی و مسئولیت مدنی و حکومت مدنی و آزادی مدنی سخن رفته بود. ولی جامعه مدنی از نظر کاربرد واژه در واقع به سده هژدهم بازمیگردد.
جامعه مدنی البته هم چندگرا (پلورال) و هم دمکرات است و هم از جامعه و مدنیت سرچشمه میگیرد- مانند هر پدیده مربوط به انسانیت انبوه؛ اما میتوان جامعه چندگرا یا دمکرات داشت که از مفهوم جامعه مدنی دور باشد. دولت_شهرهای یونانی هر دو اینها بودند. قدرت سیاسی در آنها تقسیمشده بود. ولی چنانکه گلنر با بهرهگیری از فوستل دو کولانژ (فرانسه سده نوزدهم) نشان میدهد جامعههای باستانی و سُنتی با اصناف و فرقهها و اخوتهای خود در تعریف چندگرا (پلورال) که فرایافتی امروزی است جا نمیگیرند. او برای توصیف آنها اصطلاح segmentary (بخشابخشی) را به کار میبرد. این درست است که در چنین جامعههایی سازمانها و نهادهایی فضای میان فرد و قدرت حکومتی را پر میکنند ولی تفاوت عمده در جای فرد انسانی در جامعه است و در جای مرکزی که دین و آیینهایش در چنان جامعهای دارد: فرد بهعنوان خودش در شمار نیست تنها بهعنوان جزئی از اجتماعی که همه هستیش را در برمیگیرد موجودیت مییابد. هویتی به او داده میشود که همه رفتار و اندیشهاش را تا سطح روزانه کنترل میکند. پایه جامعه بر دین است و جامعه مدنی را در جامعه دینی نمیتوان یافت (افراد میتوانند در جامعه غیردینی دیندار باشند).
آنها که ریشه جامعه مدنی را در مدینه النبی میجویند بیش از همه در سوءتفاهم هستند. اسلام در میان دینهای ابراهیمی ازنظر تضاد بنیادی با جامعه مدنی در نقطه مقابل مسیحیت قرار دارد. امت اسلامی را ازنظر فراگیری خود بهخوبی با نظام کمونیستی میتوان مقایسه کرد که آنها در پی ساختن امت دیگری بود. در امت اسلامی ایدئولوژی (ایمان) و قدرت سیاسی – چنانکه اقتصاد – و جامعه درهمآمیخته است. فضیلت نه امری شخصی بلکه در انحصار نظم اجتماعی مقدسی است که ظرفیت چندانی برای انجمنها و نهادهای بیرون از کنترل اقتدار مرکزی ندارد و هیچ وزنه متقابلی را برنمیتابد. جامعهای است اتمیزه و نه فردگرا که فرد در آن از نظر سیاسی ناتوان شده است. چند گرایی ایدئولوژیک و انتلکتوئل بنیادش را زیرورو میکند.
دمکراسی به معنی یک فرد یک رأی و فرمانروایی اکثریت و حکومت نمایندگی عامل مهمی در جامعه مدنی است ولی در جامعه مدنی آنچه اساسی است نبود هرگونه انحصار ایدئولوژیک یا نهادین است. هیچ آموزهای (دکترین) به حد تقدس بالابرده نمیشود و اساس اجتماع به آن بستگی نمییابد و هیچ نهادی – پیشوای سیاسی شاه رهبر مذهبی – قدرت بلامنازع پیدا نمیکند.
نخستین بار هیوم به پدیدهای که از سده هفدهم در گوشه شمال باختری اروپا شکل میگرفت نگریست و پارهای ویژگیهای آن را بیان و استدلال کرد. اروپای شمال باختری در سده هفدهم یک ویژگی تاریخی داشت. جامعههای هلند و انگلستان دستخوش انقلاب شیدایان مذهبی (enthusiasm, شیدایی اصطلاح هیوم) بودند که در آن منطقه جنبش اصلاح مذهبی را در دست گرفته بودند (در انگلستان به آنها پاکدینان puritan میگفتند). شیدایان مذهبی کشیشان را بهعنوان یک کاست درهمشکسته بودند و وظیفه روشن نگهداشتن آتش ایمان دمکراتیک شده بود و به دوش فرد فرد مؤمنان- در آن زمان در اوج شور مذهبی – افتاده بود. آن شور مذهبی همگانی به ناچار با گذشت زمان سرد شد و دستگاه کشیشی نیرومندی هم نبود که مردمان را برانگیزد. جامعه چنانکه همیشه پیش میآید به مصالحهای میرسید زیرا زمان و طبیعت انسانی زیادهروی و تعصب را در هیچچیز برنمیتابد. مهمترین امور روزمره میشوند و عناصر متفاوت و حتی متضاد در ترتیباتی نهچندان روشن در کنار هم قرار میگیرند.
چنانکه هیوم ملاحظه کرد مردمی که در مراحل آغازی هیستری خود بزرگترین دشمنان آزادی بودند در مرحله بعدی سرد شدن آتش شور ایمانی به صورت دوستان آن درآمدند. بهویژه که شیدایان و پاکدینان با انقلاب هلند بر ضد پادشاهی مطلقه و کلیسای کاتولیک اسپانیا و انقلاب گرد سران roundhead به رهبری کرامول «باروت خود را خشک نگهدار و به خدا توکل کن» بر ضد پادشاهی استبدادی چارلز اول تودور و اشرافیت انگلیس به توده هلندی و انگلیسی اعتماد نفسی بخشیدند که به پدید آمدن جامعه و تمدن جدید بورژوازی کمک کرد. (انقلاب هلند پیشاهنگ انقلاب امریکا و از نخستین جنبشهای آزادیبخش- یکی از معدودی که آزادی بخشید- بود و هلند بهعنوان نخستین جامعه شهروندی و سرمایهداری نوین جای مهمی در تاریخ جهان دارد.)
اما آن آتشی که پاکدینان و شیدایان را به چنان فوران انرژی انداخت یکسره خاموش نشد و آنها با همان حرارت به تولید ثروت پرداختند با این تفاوت که پارسایی و فضیلت به پهنه اقتصادی نیز راه یافت. ثروت تولید میشد ولی بجای آنکه مانند گذشته در راه خوشی و تجمل و خودنمایی مصرف شود برای تولید ثروت بیشتر به کار رفت. برای نخستین بار در تاریخ گروههای بسیار بزرگ نسل پس از نسل به تولید ثروت به عنوان فضیلتی خودبهخود و در خود و نه بهعنوان وسیله برآوردن خواستها و نیازها و هوسها نگریستند. همه نیروی خود را برای انباشتن و افزودن ثروت گذاشتند ولی در خدمت یک شیوه زندگی صرفهجویانه و بیجلال. نفع شخصی به تمام دنبال شد ولی حالتی غیرانتفاعی یافت: آنچه بعدها ماکس وبر اخلاق پروتستان نامید. پایههای اقتصاد نوین سرمایهداری که بهزودی از بازرگانی به صنعتی رسید—هم چنانکه دمکراسی نوین لیبرال و جامعه مدنی- در آن گوشه اروپا به دست مردمی گذاشته شد که در آغاز دشمنان سرسخت بسیاری از اینها بودند.
این تأکید بر تولید ثروت و سرمایهگذاری بهعنوان فضیلت و طاعت، نتیجه فرعی دیگری هم داشت. با برآمدن طبقه تازه تولیدکنندگان ثروت – در اصطلاح جامعهشناسی بورژوازی – رابطه میان قدرت سیاسی و اقتصادی نیز دگرگون شد. فعالیت اقتصادی از تسلط قدرت سیاسی بدر آمد و خود سرچشمه قدرت مستقلی شد که چندان پروای دستاندازی هیات سیاسی را نداشت. موازنه میان قدرت سیاسی و اقتصادی تغییر یافت. برای ثروتمند شدن نیازی به قدرت سیاسی نمیبود-استثناءها همواره بوده است و هست- برعکس قدرت اقتصادی بود که قدرت سیاسی میآورد. فرمانروایان عادت داده شدند که دستهای خود را از گلوی اقتصاد بردارند-امری که هنوز در جامعههای سُنتی از جمله اسلامی تحققنیافته است و رسیدن به جامعه مدنی را دشوار میسازد.
برای رسیدن به جامعه مدنی اقتصاد آزاد (درواقع چندگرا یا پلورال کردن آن) همان اهمیت را دارد که درهم شکستن قدرت روحانیان بهعنوان یک کاست اجتماعی. در یک نظام سُنتی دینی یا نظام غیردینی سکولار کمونیستی، سزار و پاپ و مامون mamon (خدای ثروت در میتولوژی یونانی) به معنی قدرت سیاسی و ایدئولوژیک و اقتصادی در یکجا تمرکز مییابد. جامعه مدنی با چندگرایی که ذاتی آن است از شکسته شدن تمرکز در آن هر سه زمینه تحول یافت و اگر فضای پرورشی آن در گوشه شمال باختری اروپا قرار گرفت به سبب گردآمدن عواملی بود که پیدایش شهروندی و سیاست غیرمتمرکز بورژوازی و سرمایهداری نوین بهعنوان قدرت متقابلی در برابر دولت یا ماهیت سیاسی و شخصی شدن ایدئولوژی را در هلند و انگلستان سده هفدهم (و امریکای سده هژدهم از روی نمونه آنها) میسر ساخت.
در پیدایش جامعه مدنی از نقش پاکدینان و شیدایان مذهبی سخن رفت. جای آن دارد که به نقش سازنده دو دشمن دیگر آزادی نیز اشاره شود. نخستین کلیسا بود که از سده چهارم تا همین سده بیستم- در اروپای جنوبی و در امریکای لاتین – هر جا توانست پشتیبان نیروهای سرکوبگری شد؛ اما کلیسا از اصول مسیحیت انحراف جست. مسیحیت خاستگاه فردگرایی و سکولاریسم یا جدایی دین از حکومت هردوست. سخن مسیح که به خداوند آنچه از آن خداوند است و به سزار آنچه از آن سزار است نخستین اعلامیه جدایی دین از هیات سیاسی است و آزادی فردی را در خود دارد. یافتن ریشههای فردگرایی غربی در مسیحیت چندان دشوار نیست. پاکدینان و پروتستانها بهطورکلی از فردگرایی و جدایی دین از حکومت آغاز نکردند ولی گوهر پیام آنها قرار دادن فرد انسانی در مقام بیواسطه ارتباط با خداوند بود که در آن صورت در همهجا میتواند بهحساب آید. رسیدن این پیام به همه سطحهای فعالیت جامعه ازآنپس مساله زمان بود و چنانکه آمد با سردی گرفتن آتش نخستین اسبابش فراهم گردید.
دومین نهادی که به جامعه مدنی خدمت کرد پادشاهی مطلقه بود. در سدههای شانزدهم و هفدهم پادشاهی در اروپا بر اشرافیت به پیروزی قطعی رسید. همدستی بورژوازی نوخاسته یک عامل این پیروزی بود توپخانه «خاره در باره افکن» عامل دیگر و مهمتر آن؛ اما پادشاهیها چندان هم مطلقه نبود و احترام حق مالکیت را که چه برای بورژوازی و چه بهویژه برای اشرافیت اهمیت داشت رعایت میکرد. این درجه احترام به قانون حکومت قانون را حتی در پادشاهیهایی مانند روسیه که نماد سرکوبگری و استبداد شمرده میشد به درجات بالا رساند (مقالهای در باره حاج امین الضرب از شیرین مهدوی در ایران نامه زمستان ۱۳۷۶ در این معنی بسیار روشنگر است.) این خدمتی بود که پادشاهیهای استبدادی در کنار نظم و گسترش بازار داخلی به آماده شدن زمینه جامعه مدنی کردند خدمتی که دولت دمکراتیک نوین به پایان برد. (هیوم با همه دلبستگی خود به حکومت آزاد با بررسی پادشاهیهای اروپایی زمان خود به این نتیجه رسیده بود که حتی پادشاهی مطلقه بهاندازهای بهبودیافته است که منظورهای جامعه مدنی را تقریباً بهخوبی هر حکومت دیگری برآورده میکند.) پادشاهیهای متمدن مدرن نهادها و شیوههای رفتاری را از حکومتهای آزاد وام گرفتهاند و به آنها در ملایمت و ثبات و امنیتی که به مالکیت میدهند نزدیک شدهاند.
اینهمه نیاز به انسان نوینی داشت و انسان نوینی پروراند. او را به نامهای گوناگون نامیدهاند: چند هویتی، تبدیلپذیر، مدولار modular. این انسان نوین با انسان سنتی در این تفاوت داشت که فردگرا بود بیآنکه اتمیزه و از نظر سیاسی بیاثر باشد؛ میتوانست با دیگران در نهادهایی وارد همکاریهای پایدار شود بیآنکه آن نهادها و همکاریها بخشی از یک تمامیت اختناقآور و یک رابطه ناگسستنی باشد. او میتوانست به همکاری خود پایان دهد و نهاد را ترک گوید بیآنکه به خیانت متهم شود.
انسان تبدیلپذیر نوین بر وفاداری و همبستگی قادر بود و در نتیجه از نظر سیاسی میتوانست مؤثر باشد ولی یک ساختار به همبسته ایلیاتی یا فرقه مذهبی فراگیرنده همه جنبههای زندگی او را اسیر خود نمیکرد. در زمینه باورها و معرفت نیز به همین ترتیب با همه اعتقادات استوار خود میتوانست نظرش را تغییر دهد بیآنکه پای ارتداد و کافرکیشی به میان آید. همبستگیها و انجمنهای این انسان نوین بیآنکه اختناقآور باشد کارساز بود.
***
جامعه مدنی را میتوان در معنای گستردهاش به کاربرد– جامعه غیر سُنتی غیردینی غیر اشرافی و غیر دهقانی؛ یا در معنای محدودتر جامعهای به کار برد که دربرگیرنده جامعه مدنی است به این معنی که بخشهای بزرگی از زندگی اجتماعی و بهویژه اقتصادی بهدوراز کنترل هیئت سیاسی polity جریان مییابد. در هر دو صورت به جامعهای گفته میشود که در آن سازمانهای غیرسیاسی در زیر فرمان سازمانهای سیاسی نیستند و درعینحال فرد را هم خفه نمیکنند. (دوتوکویل احتمالاً برای برطرف کردن ابهام میان دو معنای گستردهتر و محدودتر جامعه مدنی، سازمانهای مستقل از هیئت سیاسی را بهجای جامعه مدنی که برای آن نیز به کار میرود سازمانهای مدنی مینامید.)
چنین جامعهای به مقدمات فراوان نیاز داشت و تنها در کشورهای معینی پدید آمد زیرا در تحلیل آخر جامعه مدنی را نمیتوان حالت طبیعی زندگی در جامعه شمرد. در درازای تاریخ بشری مردمان در زیر قدرتهای برتری زیستهاند که زندگی آنان حتی زندگی درونی آنان را کنترل کردهاند. آنها یا جزئی از نظام اعتقادی- سیاسی میبودند و یا مرتد و بی آیین شمرده میشدند و احترام و احیاناً امنیتی نمیداشتند.
آن درجه آزادی که به فرد داده میشد از مقوله آزادی مثبت بود- آزادی تحقق بخشیدن به خود اما در چهارچوب ارزشهایی که جامعه برای او تعیین کرده بود. آزادی منفی به معنی آزاد بودن از فشارها و اجبارهای خارجی بایست منتظر جامعه مدنی میماند. بااینهمه این پدیده غیرطبیعی در سه سده گذشته در تنازع بقا بر جامعههای سنتی پیروز شده است و بزرگترین پیروزی خود را در همین سده در برابر امت و تئوکراسی مدرن و علمی کمونیستی و نظام استبدادی و اشرافی که بهصورت نمانکلاتورا nomanklatura در سه قاره جهان برقرار کرده بود به دست آورد و اکنون میرود که در واپسین میدان نبرد خود با امت و تئوکراسی اسلامی بر آن نیز پیروز شود.
برای ما در عوالم بینابینی قرونوسطایی و پایان سده بیستمیمان بررسی آنچه در آن گوشه اروپا در آغاز عصر جدید گذشت بی سودمندی نخواهد بود. باز برای نخستین بار مردمان در جماعتهای انبوه عادت کردند که هیچچیز را بیشازاندازه جدی نگیرند و درجهای از مدارا را وارد همه قلمروها از جمله پرزورترین و برانگیختهترین عواطف کنند و بهروز مره گی و مصالحهای که در آن است اجازه دهند که آنچه لازم است بر سر آن عواطف بیاورد. آنها توانستند مصالحه را تا ریشهاش ببرند. مصالحه تنها پذیرفتن واقعیات موازنه نیروها نیست و در کاربرد ژرفترش به توانایی شک کردن میرسد- اینکه حقیقت در انحصار هیچکس نیست.
در هلند و انگلستان سده هفدهم پدیده شگفت همزیستی مسالمتآمیز ایمان با دگراندیشی در سطح جامعه عمل شد. ایمان در آن عصر نیرومند بود ولی ایمانی بود روزمره شده که بخشی به دلیل ضعف کلیسا میتوانست مشروعیت و حتی ضرورت یک شک نهایی را بپذیرد.
در پهنه قدرت و مبارزه سیاسی نیز همین روحیه مصالحه و تا پایان تلخ همهچیز نرفتن چیرگی داشت. بورژواهای نوخاسته که دارایی خود را بهجای به رخ کشیدن سرمایهگذاری میکردند اشرافیت شکستخورده را به گیوتین نسپردند بلکه آن را در خود حل کردند و به کلیسا نیز جایی در گوشهای از جامعه بخشیدند. جامعه دمکراتیک نوین در سرزمینهای اصلی خود در هلند و انگلستان به زمینلرزهها و توفانهای سخت نیفتاد. جامعهای که دولت را شکست داده بود در سیر تکاملی خود با آرامش نسبی به پختگی رسید و به کشورهای دیگر جهان نیز در حرکت بهسوی جامعه مدنی کمک کرد.
سده بیستم میتوانست شاهد پیروزی نهایی جامعه مدنی بر همه طرحهای توتالیتر (تامگرا) و همه جامعههای بخشابخشی segmentary باشد. ولی نفت به میان آمد و به یک طرح توتالیتر و تجددستیز سازماندهی اجتماعی که به نظر میرسید روبهزوال دارد سرزندگی دو باره بخشید. امت اسلامی به برکت درآمدهای سرشاری که میتوانست برنج، بینیاز از روشنرایی و تجدد، از اخلاق پرتستان و سرمایهداری نوین، از چندگرایی اقتصادی و لیبرالیسم سیاسی، بیبهره از هر دستمایه تجدد، چرخهای جامعه را از جمله چرخ واپسگرایی به گردش درآورد، نیمه دوم سده ما را صحنه پیروزیهایی کرد که همان اندازه نا هنگام anachronistic است که بیاساس. با درآمد نفت بسیار چیزها میتوان از غرب خرید ولی جایگزینی در برابر غرب نمیتوان ساخت. در سدهای که در پیش است امت اسلامی صورت دیگری از شکست دولت در برابر جامعه را به نمایش خواهد گذاشت. ما در برابر دیدگان خود این شکست را در جمهوری اسلامی میبینیم که میدان بزرگترین پیروزی آن بوده است. جامعه مدنی ایران هنوز بیشتر یک روحیه، یک آرزو، یک فریاد حمله است. ولی در همین صورت جنینی خود حزبالله را به حد دسته چماقداران پایین آورده است. جنبشی که قرار بود پیشاهنگ بردن انقلاب اسلامی به سراسر جهان باشد اکنون حد اکثر میتواند در حرکات دفاعی مذبوحانهای بیاعتباری خود را در برابر موج بالا گیرنده جامعه مدنی ایران بیشتر به چشم بکشد.
آوریل ۱۹۹۷
* پس از خواندن
Conditions Of Liberty Ernest Gelner The Penguin Press 1994