«دوستی محال» بین دو فیلسوف روشنگری
تنها یک نقطه اساسی وجه مشترک دو فیلسوف بود: مبارزه با تاریکاندیشی دینی و روشنگری عقلها
از مطالعه کتاب جدید متفکر شهیر فرانسوی روژه-پل دروا بسیار لذت بردم. جهت اطلاع، او پژوهشگر مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه و استاد مرکز علوم سیاسی پاریس است. علاوه بر آن او سالهاست که مسئول معرفی کتابهای فلسفی در «ضمیمه فرهنگی» روزنامه «لوموند» است؛ و درنتیجه، او یکی از بزرگان فعال درزمینهٔ مطبوعات فرهنگی بهخصوص فلسفی فرانسه است. علاوه بر همه اینها او خود فیلسوفی قابلتوجه است. از میان آثارش به کتاب بزرگی اشاره میکنم با عنوان «استادان اندیشه: بیست فیلسوفی که قرن بیستم را ساختند»(واسازی برای دریدا، مرگ انسان برای فوکو، نظریه کنش ارتباطی برای هابرماس، فلسفه پراگماتیک برای ویلیام جیمز و… چه معنایی دارد؟).
اما اجازه دهید اکنون بر آخرین اثر چاپشدهاش با عنوان «آقا، من از تو متنفرم، من هرگز تحملت را ندارم! ولتر و روسو: دوستی محال» درنگ کنیم؛ و این جملهای است که ژان ژاک روسو در نامهای داغ به ولتر نوشت وقتی فهمید بیوقفه دنبال زمین زدن و گرفتار ساختن اوست. کتاب به شکل رمان- حتی میتوانم بگویم پلیسی بسیار لذتبخش- نوشتهشده است؛ اما متفاوت و ساخته خیال نیست بلکه بر حوادثی حقیقی از زندگی ولتر و روسو تمرکز دارد. همانطور که میدانیم این دو از غولهای فلاسفه روشنگری فرانسه بلکه همه اروپا در قرن هجدهماند. بلکه این دو سرآمدانی بزرگاند؛ اما نکتهای که چندان شناختهشده نیست اینکه ژان ژاک روسو در ابتدا شاگرد و شیفته ولتر بود. شاگرد از راه دورش بود چون برخلاف تصور ما هرگز در طول زندگی باهم دیدار نداشتهاند. درست است که هر دو در یک دوره و دریک کشور و گاهی در همان شهر زندگی میکردند، اما بههیچوجه شخصاً دیدار نکردهاند؛ و این ترسناک و واقعاً مایه تعجب است.
باید گفت ولتر تقریباً بیست سالی از روسو بزرگتر بود؛ و درنتیجه ولتر بهمثابه استاد یا معلم او و همه نسلانش بود. الگو و نمونه اعلایش بود؛ چون بهشدت با بنیادگرایی جنگید درحالیکه او برعکس روسو که به اقلیت پروتستانت وابسته بود، ناچار به چنین کاری نشد چون به فرقه اکثریت مسلط وابسته بود و بهطور شخصی از هرگونه فشار مذهبی یا تبعیض فرقهای رنج نمیبرد؛ اما باوجوداین، ولتر یکلحظه هم در حمله به فرقه کاتولیک پاپی تردید به خود راه نداد وقتیکه دیگران را تکفیر میکرد و آنها را زندیقانی خارج از «کیش راست» مینامید؛ و حتی آنها را میکشت و تحتفشار قرار میداد و به این بهانه که زندیقاند تحت تعقیب قرار میداد. نگاه کنید چه بر سر خانواده «کالاس» آمد که جزء اقلیت پروتستانت شهر تولوز بود بهطوریکه متعصبان پدر خانواده «ژان کالاس» را به شکلی وحشتناک و بیهیچ دلیلی جز نفرت فرقهای یا مذهبی کشتند. ولتر با تمام توان از این خانواده آواره دفاع کرد و با کسانی که آنها را تحتفشار قرار داده بودند درافتاد؛ و برای همین کتاب جاودانهاش «رساله تسامح» را منتشر کرد؛ و باز نگاه کنید به قتلعام هولناک «سانت بارتملی» که پروتستانتها را در شبی تاریک تکهتکه کردند… که پاپ رم در تمجید از آن گفت «خدای را سپاس: امروز ایمان درست بر زندقه پیروز گشت»! و بعد پاپ دستور داد برای گرامیداشت این روز بزرگ در گوشه گوشه رم جشن برپا شود و کل بزنند! و جانشینش پاپ پیوس پنجم به ملکه کاتولیک فرانسه گفت «تحت هیچ شرایطی و به هیچ شکلی نباید این زندیقان پروتستانت دشمن خدا بخشیده شوند. باید آنها را ریشهکن کرد چون زمین پاک ملکه کاتولیک مظفر فرانسه را نجس میکنند. آنها کافرانی خارج از دین راستیناند»… ولتر در برابر همه این تعصب کور برخاست و جنگ بزرگی راه انداخت؛ و عظمتش دقیقاً در همینجا نهفته است؛ و به خدا سوگند او فرقهگرایی را ریشهکن کرد؛ و همان زمان شعار مشهور «بنیادگرایی تاریکاندیش را له کنیم، فرقهگرایی را پایمال کنیم، ننگ و عار را نابود کنیم» را سر داد. بعد افزود «چه زمان نورها برپاریس خواهند تابید همانگونه که بر لندن و سراسر کشور انگلیس تابیدند؟ ای فرانسویها بیدار شوید».
وقتی فرهیخته اقلیت پروتستانت ژان ژاک روسو از این مطلع شد سراپا شیفته ولتر شد و او را استاد و معلم خود برشمرد و دست به مکاتبه با او زد و همه نشانههای احترام و تقدیر را به او تقدیم کرد. باید بدانیم وقتیکه ولتر در اوج شهرت و شکوهش بود، ژان ژاک روسو هنوز فردی گمنام بود که کسی او را نمیشناخت و هنوز چیزی منتشر نکرده بود؛ اما پس از انتشار کتابهای اصلیاش مانند «قرارداد اجتماعی»، «امیل یا تربیت» و رمان «هلوئیز جدید» و… بسیار مشهور شد؛ و بیآنکه بداند یا بخواهد رقیب ولتر بر سر عرش ادبیات فرانسه شد. این مسئله بسیار مایه رنجش ولتر شد و او را غافلگیر کرد… این را میگویم و میدانم که بین فرهیختگان چقدر حساسیت وجود دارد خواه درصحنه فرانسوی یا درصحنه عربی. آنها تاب و تحمل همدیگر را ندارند. آیا زنی را دیدهاید که به زیبایی زنی دیگر اعتراف کند؟ محال است. و همینطور فرهیختهای نمیبینید که شگفتی خود را از آثار و کتابهای فرهیختهای دیگر به زبان آورد مگر بهندرت بهخصوص اگر از همنسلانش باشد!
اما دلایل اجتماعی دیگری برای این نفرت شدید یا بگو این عشق بزرگی که به ضد خود تبدیل شد وجود دارد. ازجمله این عوامل، تفاوت طبیعت روانی هریک از این دو بود. ولتر شخصی اجتماعی و موفق در زندگی بود. با پادشاهان دوست میشد و بیهیچ عقده روانی با آنها معاشرت میکرد و حتی خود پادشاهان طالب دوستی با او بودند. درحالیکه ژان ژاک روسو فردی تنها و منزوی، عاشق رفتن در آغوش طبیعت و بهدوراز امواج زندگی و شلوغی آدمیان بود. بههیچوجه اجتماعی نبود و در زندگی اجتماعی ناموفق بود؛ و یک تفاوت اساسی دیگر وجود دارد، ولتر شخصی بسیار ثروتمند بود درحالیکه روسو واقعاً فقیر بود. ولتر واقعاً ثروتمند بود درحالیکه روسو چشمبهراه این بود که چند متن برای ترجمه یا نوتهای موسیقی به او بدهد تا آنها را با خط زیبایش استنساخ کند و در مقابل چند سکهای به او بدهند تا بتواند روزانه زندگی را بگذراند؛ و درنتیجه فرق است میان ثروتمند و ثریا! ولتر اگر بتوان گفت، با میلیونها بازی میکرد؛ و این بدین معناست که به طبقه مردم «بالادست» یا نخبه نخبگان منسوب بود درحالیکه روسو به طبقه مردم «پاییندست» یعنی اکثریت مردم منتسب میشد. ولتر عاشق زندگی مرفه و ابهت و لذت بردن از هرچه لذتبخش در زندگی بود. روسو اما دوست داشت در کنار طبیعت و معصومیت و سادگی و لقمه نان پاک باشد که تنها سد جوعی کند و رمقی ببخشد. بعد بهطور خاص، روسو عاشق زندگی پاک و راستی و پایداری اخلاقی بود. او آنطور که یکی از آنها توصیفش کرد، «قدیسی سکولار» بود؛ اما میان ولتر و قداست و پاکی فاصلهها بود. وگرنه چطور ممکن است غنیترین ثروتمندهای دوران بشود؟ ولتر میتوانست روسو را در جیب کوچکش بگذارد و اگر میخواست همانطور که میخواهد با او بازی کند. درحالیکه روسو از شهری به شهری دیگر و حتی از روستایی به روستایی دیگر تحت تعقیب بود، ولتر ساکن کاخی بود و سپاهی خدموحشم داشت!
اما باوجود همه اینها تنها یک نقطه اساسی وجه مشترک دو فیلسوف بود: مبارزه با بنیادگرای تاریکاندیش و تعصب کور دینی؛ و مشخص است بنیادگرایی مشکل بزرگ دوران بود؛ چون کینههای فرقهای در آن زمان همچنان بهطورجدی زبانه میکشید. هنوز شعلهور بود؛ و یک جامعه و حتی یک شهر -اگر نگوییم یک خیابان- را تکهتکه میکرد. هیچ کاتولیکی تحمل همسایه پروتستانت خود را نداشت یا برعکس. در آن زمان شدیدترین درگیری بین ژنو پایتخت مسیحیت پروتستانت و رم پایتخت مسیحیت کاتولیک بود. اکنون این مشکل به پایان رسیده و دیگر نشانی از آن در اروپای متمدن روشن نیست؛ و افتخار این به مبارزات ولتر و روسو و دیگر فیلسوفان روشنگری برمیگردد؛ و درنتیجه، باوجود همه اختلافات و تضادها نبرد اصلی این دو مرد را به هم نزدیک میساخت. ولتر در رأس بود و آن را رهبری میکرد. عظمتش در اینجا نهفته است، علاوه بر اینکه او نویسندهای سرآمد بود.
چرا این دو باهم دیدار نکردند؟
یکی از زنان اشرافی پرنفوذ پاریسی این پرسش را از دلامبر دوست مشترک روسو و ولتر پرسید: چرا باهم دیدار نکردند؟ چرا تا این حد از همدیگر بدشان میآمد؟ بعد افزود: اختلاف آنها به مصیبتی بزرگ بدل شده که اردوگاه روشنایی و روشنگری را رنجاند. ما باید کنار هم باشیم و همه نیروهای خود را علیه اردوگاه مقابل بسیج کنیم. ما هنوز اقلیتی در مقابل لشکریان بنیادگرایی و بنیادگران و فرقهگرایی و فرقهگرایان قرار داریم. نیازی به اختلاف بین خودمان نداریم. دلامبر اینگونه پاسخش داد: بانویم، من هم مثل شما شگفتزده و آزردهام. آرزو میکردم حتی یکبار هم شده باهم دیدار کنند. چند بار تلاش کردم آنها را به هم نزدیک کنم اما موفق نشدم. درست است که اختلافات بین ولتر و روسو متعدند، اما این اختلافها همه این دشمنی بین این دو مرد را توجیه نمیکند. آن دو دریک نقطه اساسی باهم تلاقی میکنند: جنگ با تاریکاندیشی دینی و روشنگریی عقلها. بعد دلامبر که خود یکی از فیلسوفان بزرگ روشنگری است به او گفت همانگونه که به شما گفتم بانوی من، تلاش محالی کردم تا آن دو را بر سر سفره نهار یا شام یا حتی فنجان قهوهای جمع کنم اما آن دو به شکل قاطع رد میکنند. در حقیقت مخالفت بیشتر از سوی روسو بود. چرا؟ چون ولتر زندگی مرفه و ریختوپاش را دوست داشت درحالیکه روسو بهشدت بدش میآمد. در درون خود این را خیانت به مردمی میدانست که زندگی سراسر بینوایی و فقر مطلقی را تجربه میکردند که تا مرز گرسنگی میرسید. ولتر قصد داشت ثروت بزرگی را جمع کند و با زبردستی و روشهای خاص خود به آن رسید. درحالیکه روسو نمیخواست هیچ ثروتی را گردآورد و این هرگز از ذهنش نمیگذشت. همه ثروتهای جهان و زرقوبرقش برای او هیچ ارزشی نداشت. روسو دائماً به این افتخار میکرد که فقیر است و اصرار داشت که مانند اکثریت مردمی که گرسنگی میکشند فقیر بماند. او از میان مردم ساده است و برای مردم ساده پاک زحمت کشی است که شبانهروز به دنبال لقمه نانی میگردند که مییابند یا نمییابند. او با دلوجان با آنها درمیآمیخت؛ و به همین دلیل؛ ژان ژاک روسو حقوق سنگین پادشاهان فرانسه، انگلیس و پروست را نپذیرفت که میتوانستند در طول عمر زندگی راحتی را برایش مهیا سازند؛ و با کار روزانه یا عرق جبینش، ترجمه و خوشنویسی نوتهای موسیقی ماند تا جایی که نزدیک بود چشمانش کور شوند. ولتر اما همانگونه که گفتم به طبقه نخبه یا نخبه نخبگان منسوب بود. تفاوت اساسی بین دو مرد در اینجاست؛ و بیشک به همین دلیل روسو نپذیرفت با او دیدار کند. او به جهانی جدای از جهانش وابسته بود.
هاشم صالح
برگرفته از الشرق الاوسط