در سال ۱۹۴۵، هانا آرنت، نظریهپرداز سیاسیِ آلمانی-یهودی در مقالهای درخشان با عنوان «گناه سازمانیافته و مسئولیت همگانی» هشدار داد که تشخیص آلمانیِ خوب از آلمانیِ بد کار آسانی نخواهد بود. نازیها خود تشخیص قهرمانان از ضدقهرمانان را به کاری بهشدت دشوار تبدیل کرده بودند چون پلیس دولتیِ آنها، مخالفان را مجبور میکرد که در رفتار و گفتار، ادعاهای بیپایه و اساسی ارائه دهند، ادعاهایی که بعداً نمیتوانستند بر آنها پابرجا بمانند. مهمتر اینکه در ظاهر تقریباً تمام آلمانیها (حتی مخالفان) در نظام اداریِ عظیمِ وحشت دست داشتند. هیچکس نمیتوانست در آلمان علناً ضد فاشیست باشد و زنده بماند و آنها که میماندند، کموبیش با این نظام همدست بودند، حتی وقتیکه مستقیماً در آن مشارکت نمیکردند. بااینحال، آرنت در لحظاتی که انتقام از نازیها بهآسانی امکانپذیر شده بود، به شکلی جالب حمایت خود را از مسئولیتپذیریِ گستردهتری اعلام کرد.
کسانی که در آلمان نبودند اما آن را از بیرون محکوم میکردند در معرض این وسوسه قرار داشتند که بخواهند آلمانیهای بد را مجازات کنند؛ اما واقعیت این است که جرائم آنها (باوجودی که البته شایستهی مجازات بود) دایرهی همدستان وسیعی داشت. تا آنجا که معتقد باشیم وقوع چنین شروری از ابتدا قابل پیشگیری بود، حتی کسانی که هیچ دستی در آنها نداشتند باید میپذیرفتند که باید شرمگین باشند نه مفتخر. آرنت میگفت که دین یهودیان قضاوت حقبهجانب و آسانِ اخلاقی به انسان نمیآموزد، بلکه «مسئولیت همگانی» را تعلیم میدهد. آرنت حتی در مواجهه با نازیسم اصرار داشت که مسئولیت همگانی به هیچکس اجازه نمیدهد که بگوید «من مانند آنها نیستم». در مقایسه باکسانی که با اشتیاق به دنبال مجازات مجرمان نازی بودند (کاری که آرنت نیز از آن حمایت میکرد) او کسانی را میستود که «پر از هراسی واقعی از گناه گریزناپذیر نوع بشر هستند». مشکل این بود که شرمگینی آنها از انسان بودنشان هنوز بینشی «غیرسیاسی» بود.
وقایع آمریکا در چهار سال اخیر یعنی از سال ۲۰۱۶، با وقایع آلمان بین سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ اصلاً قابلمقایسه نیست؛ اما اگر مقایسهای بین آن زمان و این زمان میتوانست انجام شود، شاید واکنش آرنت به وقایع بعد از فاشیسم قابلتوجهتر باشد تا تحلیل او از خودِ این پدیده.
کمی بعدازآنکه دونالد ترامپ به ریاست جمهوری انتخاب شد، آرنت به یک منبع فلسفی اصلی تبدیل شد که برای تفسیر معنای ریاست جمهوری ترامپ مورداستفاده و سوءاستفاده قرار میگرفت. نوشتههای اندیشهپردازانه و صریحی دربارهی «درسهایی» منتشر شد که آرنت میآموخت. صحت ارتباط اغلب این نوشتهها بافهم پدیدهی قدرت گیری ترامپ تردید برانگیز است. کتابی از آرنت که برای چند سال به فهرست پرفروشترین کتابها وارد شد، اثر او با عنوان ریشههای تمامیتخواهی بود که حاوی جمعبندیهای او در سال ۱۹۵۱ است و نقطهی اوج آن مطالعهی او دربارهی حکومت نازیهاست، متنی که باعجله نوشتهشده است.
واقعیت این است که این بخش از کتاب آرنت در مقایسه با سایر نوشتههای او، جذابیت و تازگیِ اندکی دارد. چیزی که وضع را خرابتر میکند این است که مفسران بهمنظور تقبیح نگرش بیاعتنای ترامپ به حقیقت یا برای بیان این ادعا که دوران تازهای از فاشیسم یا تمامیتخواهی آغازشده، بهطور منظم همین قسمت از کتاب را به نفع هدف خود مصادره کردهاند. بیشک در میان بیقاعدگیهای دورانی که اکنون آن را «تاریخ فکری» عصر ترامپ میخوانند، تحریف افکار آرنت با نیت خیر، یکی از کوچکترین مشکلات بوده است؛ اما این کار درهرحال کاری غیرعادی است.
به نظر آمریکاییان عضو جنبش بهاصطلاح «مقاومت»، آرنت به یک لیبرال معمولی و یک منتقد زیادهرویهای حکومتهای خشونتورز تبدیلشده است که دربارهی خطرات رهبران دروغگو هشدار میدهد. حکومتها معمولاً سیاستگذاریهای مخرب و رهبران مکاری دارند اما هیچکس برای بیان این مطلب لازم نبود از آرنت اعتبار کسب کند. نقلقول از آرنت به صفت ممیزهی کسانی تبدیل شد که نسبت به کلیت آثار او بیشتر بیعلاقه بودند تا ناآگاه و او را به سلاحی در دورانی تازه تبدیل کردند، البته به قیمت فرو کاستن اندیشهی او بهنوعی تفکر پیشپاافتاده و معمولی. بسیاری از مقالهها با اشاره به او به ژرفاندیشی تظاهر کردند، کلمات او را فرصتطلبانه به کار گرفتند تا با تأیید فیلسوفِ منتقدِ فاشیسم نسبت به ترامپ ابراز انزجار کنند. مخاطب چنین گفتاری کسانی بودند که نمیخواستند دربارهی اینکه ترامپ از کجا آمده و چگونه حضور او امکانپذیر شده، تفکر کنند. البته چیزی که ماجرا را تسهیل کرد، این بود که آرنت (که به آمریکا گریخت) از مشهورترین تحلیلگران نازیها و زمامداران حکومت شوروی بود، دشمنانی که کشور تازهی او یکی بعد از دیگری در قرن بیستم آنها را سرِ جای خود نشاند، البته پیش از آنکه ترامپ با بیحیایی آبرو و عزتنفس همین کشور را خدشهدار کند.
طرفداران جدید آرنت در اشارات خود به او بهعنوان یک نظریهپرداز مناسب برای عصر جدید «پساحقیقت» فراموش کردند که او مدعی بود که حقیقت و سیاست هرگز با یکدیگر آشتی نداشتهاند. برعکس: سیاست عرصهی ظواهر است، نه عرصهی تعهد به بدیهیات. ازنظر آرنت ما همیشه در دوران پساحقیقت بودهایم. او اذعان دارد که دروغهای فاشیستها منحصربهفرد بود اما چنین پدیدهای را کاملاً بیسابقه نمیدانست. دروغهای بعدی آمریکاییها (مثل دفاع از جنگ ویتنام که اسناد پنتاگون فریبکاریهای آن را نشان داد) اجازهی هیچ «قضاوت خودمحقبینانهی اخلاقی» را نمیداد زیرا «پسزمینهی تاریخ گذشته، خود تاریخ فضیلتمندیهای خدشهناپذیر» نیست. در نتیجهی همین اعتقاد بود که وقتی نازیها سقوط کردند، او از قضاوت خودمحقبینانه نسبت به آنها احتراز کرد.
آرنت به چیزی که آلمانیها Stunde Null، یعنی ساعت از-نو-شدگی میخواندند، باور نداشت، برزخی پیش از عصری تازه که عصر گذشته آن را نیالوده است. دیدگاه آرنت بسیار متفاوت بود: از نگاه او ایدهی جدایی کامل از گناه گذشته تنها شیوهای دیگر برای توجیه خودمان بود که ما از مسئولیت همگانی مبرا هستیم. آرنت بعد از سفری به آلمان گفت مردمی که ملاقات کرده «ابزارهای بسیاری برای طفره رفتن از گناهان خودساختهاند.»
ازقضا همانطور که در سالهای اخیر از بخشی از آثار آرنت برای مسئولیتناپذیری و نادیده گرفتن مشکلات آمریکا استفاده کردهاند، هشدارهای او دربارهی شیوهی درست اندیشیدن به دوران بعد از سقوط یک رژیم بدکار، بیشک در تشریح جسد ریاست جمهوری ترامپ نادیده گرفته خواهد شد. هرچند ترامپ بیشتر یک شارلاتان است تا دیکتاتور، هشدارهای آرنت همچنان بجاست.
در مقالهای به سال ۱۹۴۵ آرنت نوشت که ملاقات کسانی که به او میگویند از آلمانی بودن شرمسارند، همیشه او را وسوسه میکند که بگوید: «من از اینکه انسانام شرمسارم.» در آمریکا در آیندهی نزدیک کسانی زیر فشار قرار خواهند گرفت که عذرخواهی کنند؛ اگرنه ترامپ (که از عذرخواهی ناتوان است) دستکم کسانی که از او حمایت کردند. عدم تعمیم همگانیِ مسئولیت آنطور که آرنت خواهان آن بود و در عوض دیگریسازی و قربانیسازی، شیوهای خواهد بود که جریان اصلی جامعه در پیش خواهد گرفت. دقیقاً حالا که حرفهای آرنت با وضعیت مرتبط شده، هواخواهان سابقش دیگر از او نقلقول نخواهند کرد. نهتنها دربارهی شرمساری از انسان بودن پنهانکاری خواهند کرد بلکه حتی تعداد بسیار اندکی خواهند گفت که از آمریکایی بودن خود شرمسارند.
ساموئل موین
برگردان: پویا موحد
برگرفته از آسو
ساموئل موین استاد حقوق و تاریخ در دانشگاه ییل است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Samuel Moyn, ‘You have misunderstood the relevance of Hannah Arendt’, Prospect, 20 October 2020