بدون شک دموکراسی تنها ساختار سیاسی است که در آن قابلیت شکلگیری و پویایی چهارعنصر آزادی، عدالت، کثرتگرایی ارزشی و پاسخگویی دولت به مردم امکانپذیر است. همچنین دموکراسی تنها شکلی از سازماندهی اجتماعی است که در آن هیچ نهادی بهتنهایی قدرت حکمفرمایی بر جامعه را ندارد و استقلال سیاسی قوه قضائیه و قانونمندی موجود در جامعه امری تثبیتشده هستند؛ اما بر این نیز اتفاقنظر وجود دارد که دموکراسی بدون اخلاق دموکراتیک شهروندان پایدار نخواهد بود. دموکراسی بیش از همه به شهروندانی اخلاقی و قانونمند متکی است. دیرزمانی است که متفکران علوم سیاسی به این نکته بس ظریف پی بردند که دموکراسی بهتنهایی کفایت نمیکند و لذا پسوند لیبرالی را هم بر آن افزودند.
دموکراسی لیبرالی بیشتر نتیجه میل به بازشناسایی است یعنی افراد مایلاند که نقششان در جامعه و در شکل دادن به ساختار دموکراتیک شناسایی شود و مورد ارج قرار گیرد. همچنین افزودن کلمه لیبرال به دموکراسی ما را به فلسفه لیبرالیسم هم گره میزند اصل رضایت مردم در شکلگیری و بقای حاکمیت که جان لاک به آن اشاره میکند. اگر جامعهای برمبنای رضایت عمومی بنا نشده باشد جز تیرانی چیزی نیست. آدام فرگسن از متفکران مدرن عصر دموکراتیک را عصر تمایزها مینامد بدون این تمایزها دموکراسی امکانپذیر نیست و این تمایزها عبارتاند از:
تمایز میان دین و دولت
تمایز میان جامعه مدنی و دولت
تمایز میان نمایندگان مردم و خود مردم بهعنوان حاکمان اصلی دموکراسی
تمایز منتسکیویی میان قوه مجریه، مقننه و قضائیه
همچنین دموکراسی نظامی است که برمبنای گفتوگو قرارگرفته است گفتوگو با درون خود و با دنیای بیرون از خود. رژیمهای استبدادی رژیمهایی هستند که در آن سکوت عقل و سکوت شهروندان حاکم است و شهروندان درباره وضع خود نمیاندیشند فقط به اوضاعواحوال دیگران غبطه میخورند اما دموکراسی تمرین روزانه اندیشیدن است. سیر تکوین و تکامل دموکراسی با سیر آگاه شدن فاعلان سیاسی از آزادی خود ارتباطی مستقیم دارد. دموکراسی راستین مستلزم مشارکت روزانه شهروندان علیه تمام اشکال نهادینهشده و غیر نهادینهشده سلطه است. میزان دموکراتیک بودن جامعه را از میزان آگاهی شهروندان به آزادیشان و نیز از میزان مقاومت و مبارزه آنها با سلطه گری میتوان بیرون کشید. قدرت سیاسی و نخبگان حاکم مستبد همیشه تلاش میکنند با ایجاد انحطاط اخلاقی، با تزریق بیتفاوتی به شهروندان و با جاهل و ناآگاه نگهداشتن آنها دموکراسی را تحلیل ببرند.
خطری که توکویل به آن پی برد این بود که شکل افراطی و نامحدود فردگرایی لذتجویانه که فردیت ناآگاه و مصرفکننده به آن دامن میزند فردیت دموکراتیک را نابود میکند.
دموکراسی درگرو آگاهی شهروندان از حدود مسئولیتهای مدنیشان است؛ بنابراین برای تداوم دموکراسی صرف قانونمندی کفایت نمیکند بلکه فرهنگ دموکراتیک نیز باید تثبیت و نهادینه شود. توکویل معتقد بود پیدایش دموکراسی با انحلال نگرش کل گرایانه به جهان و انهدام نظام سلسلهمراتبی در جامعه همراه است. شکل دموکراسی مستلزم گذار از سلسلهمراتب به انسان برابر طلب است.
وقتی ما از دموکراسی سخن میگوییم از بازشناسی حقوق افراد صحبت میکنیم و شاید مهمترین حق حقی است که هر فرد در چارچوب دموکراسی برای شکل دادن به سرنوشت فردی و اجتماعی خود دارد. سوژه برای شهروند بودن و رسیدن به درجه شهروندی نیازمند فضای مدنی آزادی است که در آن شرایط آگاهی سیاسی خود را فراهم کند نظامهای جبار با زدودن و برداشتن این فضای مدنی عملاً مانع آگاهی واقعی شهروندان میشوند. جامعه تودهای دستپخت جباران است. جامعهای که در آن تودهها در رأس امور قرار میگیرند و یا ذهنشان از سوی نخبگان سیاسی مسلط دستکاری و تحریف میشود. جامعه تودهای جامعهای است که در آن افراد اتومیزه و آنومیک شدهاند؛ و در آن فردگرایی لذتجویانه و قبیله گرایی جای روح دموکراتیک را گرفته است. جامعهای که فقط تصویری تودهای یا مصرفکننده از خود در آینه ببیند قابلیت دموکراتیک شدن خود را از دست میدهد. در جامعه دموکراتیک حوزه عمومی توسط عقلانیت انتقادی و نه فردگرایی لذتجویانه اداره میشود.
تفاوت میان دموکراسی و لیبرالیسم در دو شیوه سؤال مطرح است پاسخ به این سؤال که چه کسی حکومت را هدایت میکند؟ ما را بهسوی ایده دموکراسی سوق میدهد و پاسخ به این سؤال که حدود آزادیهای شهروندان چیست؟ مفهوم لیبرالیسم را مطرح میکند. زمانی که دموکراسی آزادیهای فردی را به خطر میاندازد زمانی است که استبداد اکثریت موجب از بین رفتن اقلیت میشود و زمانی که آزادیهای لیبرالی موجب به خطر افتادن دموکراسی میشود زمانی است که آزادیای منفی از حرکت دموکراتیک بهسوی آزادی مثبت جلوگیری به عمل آورد. دموکراسی یک حداقلهایی دارد که باید رعایت شوند و بدون رعایت آنها اصولاً دموکراسی نیست:
انتخابات آزاد، منابع اطلاعرسانی موازی، تکثر احزاب و پاسخگو بودن دولت در قبال شهروندان. عنصر دموکراتیک به شرکت فعال شهروندان و تصمیمگیری آنها برای تعویض قدرت توجه دارد درحالیکه عنصر لیبرال پیشتر متوجه آسایش خصوصی و آزادیهای فردی شهروندان است. برای لیبرالیسم اولویت با آزادیهای فردی است درحالیکه در دموکراسی اولویت با حکومت و اتوریته برمبنای اراده مردم است؛ بنابراین درکل هدف لیبرال دموکراسی بیشتر کنترل حکومتهاست نه شهروندان.
بنیامین باربر میگوید «آنجا که کنش نیست سیاست نیست» و زمانی که بحث در برابر کنش است باید به امر عمومی توجه داشت. در مورد کنش شهروندان سه سؤال اصلی مطرح است که میتواند ذهن ما را شفاف کند:
۱–ما کیستیم؟(پرسش اینکه چه کسی شهروند است؟ پرسشی که پریکلس در خطابه معروف خود مطرح میکند)
۲–ما درباره چه به توفق میرسیم (پرسش روسویی قرارداد اجتماعی)
۳–ما چه میکنیم؟ (پرسش آرنتی کنش محدود دخالت شهروندان در قلمرو عمومی)
کنش با مسئولیت مرتبط است. درواقع مهمترین مکانیسم کنترل در دموکراسی مسئولیت شهروندی است که تعیینکننده اعضای جامعه است. شهروندان بدون کنش یعنی شهروندان بیتفاوت و مسئولیت گریز یعنی عملاً کسانی که حاکمیت مردمی را تحلیل میبرند. دموکراسی مشروعیت خود را از عقلانیت سیاسی شهروندان میگیرد. انتخابات یک نمونه از این تجلی عقلانیت سیاسی است. در غیاب نهادهای مدنی، احزاب متکثر و جامعه مدنی قوی بیعقلی سیاسی جای عقلانیت سیاسی مینشیند و آن میشود که شده است. رابرت دال دموکراسی را یک پولی آرشی میداند یعنی تعدد و تکثر گروههای مختلف که بتوانند به شیوهای نهادینهشده قانونی رقابت کنند. حذف دیگران از رقابتهای قانونی دموکراسی را نابود میکند. نمونه این را میتوان در انتخابات پوپولیستی ایران شاهد بود. درواقع ما به دموکراسی کمک نمیکنیم بلکه ویرانش میکنیم. دموکراسیای که در آن کنش بازیگران و فعالان اجتماعی از پیش تعیینشده باشد و حاکمیت دولت موجب محدود شدن آزادی منفی شود چیزی جز دموکراسی هدایتشده نیست که توکویل آن را بهدرستی استبداد دموکراتیک میداند.
دکتر قربان عباسی
برگرفته از کافه لیبرال