شاید هیچچیز تفاوت میان کوشندگان درون و بیرون را بیش از این پرسش نشان ندهد که چه باید کرد؟ تفاوت در آن است که در درون جز در سالهای انتخابات ــ آنهم در ده دوازده سال گذشته ــ چنین پرسشی کمتر شنیده میشود. در درون، آنها که به دگرگونی یا تغییر رژیم میاندیشند سخت در کارند. جامعه مدنی ایران زیر فشار و با ازخودگذشتگی میدانهای تازهای بر مبارزه میگشاید. کوشندگان زمین میخورند و باز برمیخیزند. اگر هم به انتخابات میپردازند ازآنروست که انتخابات در نظام سیاسی غیرقابل تعریف جمهوری اسلامی بخشی از کارزار مدنی شده است ــ یک میدان تازه که سران جمهوری اسلامی، خود گشودهاند و در آن ماندهاند. این بار البته ضرورت آسوده شدن از نکبت احمدینژاد را نیز میباید در نظر گرفت که انگیزهای نیرومند برای شرکت در فرایند انتخاباتی است.
تأثیر انتخابات بر پیکار مدنی چندان است که در بیرون نیز کوشندگان بسیاری را در طیف چپ و جمهوریخواه دنبالهرو نیروهای درون کرده است. اینان بهاندازهای انتخابات را جدی گرفتهاند که گوئی طرفهای بازی هستند و این را مزیتی برای خود میشمرند. پاسخ «چه باید کرد» برایشان در همین افزایش درگیر بودن با کشاکشهای درونی نظام است ــ علاوه بر پشتیبانی و شرکت در پیکار آزادیخواهانه مردم ایران که همه نیروهای مخالف بر آن موافقت دارند.
ولی بسیار کسان هستند که برکناری از آلایشهای حکومت اسلامی را مزیتی برای زندگانی تبعیدی میدانند. ما در بیرون میتوانیم خواست نهائی مردم ایران را به دگرگونی رژیم و جانشین کردنش با یک نظام دمکراسی لیبرال آزادانهتر بیان و دنبال کنیم. برای ما معرفی کاندیدای انتخاباتی یا پشتیبانی از این در برابر آن، پاسخ پرسش چه باید کرد نیست.
اکنون اگر راه مبارزه ما از درون رژیم نمیگذرد و پشتیبانی از پیکار مدنی در ایران، با همه اهمیت خود و حتی به یاری جامعه بینالمللی، به دگرگونی رژیمی بیخبر از نام و ننگ نخواهد انجامید، از ما چه برای این کشور ساخته خواهد بود؟ ما در اینجا میکوشیم پاسخ را از شناخت محدودیتها آغاز کنیم. انسان اگر محدودیتها را بشناسد امکانات خود را افزایش خواهد داد. ما در محدودیتها زندگی میکنیم و از آنها نردبام امکانات میسازیم ــ بهترین مثالش نادانی است، نخستین پله آموزش.
محدودیتهای اجتماع سیاسی تبعیدی یکی دو تا نیست و ناچار میباید به مهمترینها پرداخت:
- تا یک جابجایی کامل نسلی، از این جامعه سیاسی انتظار همکاری نمیتوان داشت مگر تحولاتی روی دهد که بوی پیروزی همهجا را بگیرد و چارهای برای بیشتر زندانیان گذشته (بازهم نه همه) نماند. مخالفت با رژیم چنانکه سی سال به بیهوده تکرار کردهاند برای هماندیشی بسنده نیست. گروههای بزرگی از مخالفان در نهان و حتی اندکاندک آشکار ترجیح میدهند جمهوری اسلامی بماند تا زمان مناسب خودشان در رسد و بیش آن، زمان مناسب دیگران در نرسد. بجای همکاری و هماندیشی میتوان برای بر پارهای مفاهیم اصولی و پایهای همرای شد.
- دگرگونی، ازجمله بهصورت سرنگونی، رژیم کار بیرونیان نیست؛ کار امریکا نیز نیست. بجای شعار سرنگونی بهتر است مبارزه با رژیم را بر مبارزه با یکدیگر مقدم دارند. (سرنگونی که یکی از صورتهای دگرگونی است برخلاف تبلیغات پارهای جمهوریخواهان لزوماً خشونت معنی نمیدهد و میتوانند از اروپای شرقیها بپرسند. آن سروران برای فاصله انداختن نیازی به این دستوپا زدنها ندارند.)
- با رهبری و شورای رهبری در شرایط کنونی کاری از پیش نخواهد رفت. افراد و گروههایی که سی سال است نبردهای گذشته را میجنگند و مشکلشان اساس یکدیگرند برای افزایش چنددستگی و آشتیناپذیری همین را کم دارند که کسی یا کسانی ادعای رهبری مبارزه، درواقع آنها را نیز بکنند. بعد هم از رهبری و شورای رهبری در این زمانه تنگی چندان ساخته نخواهد بود که زهرآگینتر شدن فضای بیرون را توجیه و جبران کند. آنها که شاهزاده پهلوی را بهعنوان رهبر پیش میاندازند بهتر است نخست به توانائی خود در مبارزه بنگرند. آیا بی او از چیزی برمیآیند؟ اگرنه، وزنهای بر گردن خواهند بود. کسانی هم که او را به بهای روی گردانیدن از میراث خود نامزد هماهنگ کردن نیروهای مخالف کردهاند درواقع رأی به بیاثر کردنش حتی بهعنوان رهبر میدهند.
شاهزاده اگر فرزند و نوه پادشاهان پهلوی نمیبود چه تفاوتی با کوشندگان سیاسی دیگر میداشت؟ دفاع از حقوق بشر و دمکراسی متن اصلی گفتمان سیاسی شده است و هیچکس از بابت آن برجستگی نمییابد. تناقضی که متوجه نیستند در همینجاست. نقش متفاوتی که شاهزاده دارد، ازجمله دسترسی بیشتر، به دلیل همین شاهزادگی است؛ و درصورتیکه احتمال پذیرفته شدن به پادشاهی ایران را از سوی مردم نفی کند همین اندازه تأثیر کنونی را نیز نخواهد داشت. بخت برقراری یک پادشاهی مشروطه را نیز از میان خواهد برد که شاید در پشت ذهنهایی باشد. از میآنهمه گزیدار option های شاهزاده، نگهداری موقعیت خود بهعنوان یک نماد و سخنگوی دمکراسی و حقوق بشر، یگانگی ملی ایران و دگرگونی رژیم ولایتفقیه، هم عملیتر و هم سودمندتر به نظر میرسد. سازمانهای قومی و جمهوریخواهان دستور کار خود را دارند و بر آنها سرزنشی نیست.
- پویش قدرت در بیرون، سراب و از آن بدتر بازیچه کودکان است. قدرتی در میان نیست که اینگونه میکوشند خود را پیشاندازند و دیگران را خراب کنند. سه دهه بجای سیاستورزی به معنی بهبود سیاست، در سیاستبازی گذشته است. چگونه است که دستی در متمدن کردن و مدرن کردن سیاست ایران برآوریم که در تبعید بهتر به آن میتوان رسید. ما برخلاف مردم در ایران با بهترین نمونههای سیاستورزی تماس هرروزه داریم. مردمانی را میبینیم که هیچ تفاوتی با ما ندارند ولی یک دنیا از ما فاصله گرفتهاند. نظامهای سیاسی را میبینیم که همین آدمهای دستبسته عواطف غیراجتماعی را در خدمت جامعه، درواقع خودشان، میگذارند؛ آنها را به مسیر بهتر شدن میرانند ــ تا آنجا که کموبیش میتوانند. این میتواند خدمتی بزرگ به مردم در ایران و بازآوردن احساس اطمینان و خوشبینی در آنان باشد. آنها با دلزدگی به مثلاً گلهای سرسبد جامعه خود در پیشرفتهترین کشورهای جهان مینگرند. آیا آینده ایران آزادشده از جمهوری اسلامی همین خواهد بود؟
ژانویه ٢٠٠٩