گرچه ددمنشان قلمم را بشکستند
همه رفتند و دگرجا هم ننشستند
بنشین و بخوان تا خرد از درون به درآید
در هر آنچه دکتر داریوش همایون نوشتند
در هفتهای که گذشت به مناسبت دهمین سالگرد درگذشت دکتر داریوش همایون بیشترین محتوای سامانه لیبرال دموکراسی را به آموزگارش و آن یگانه ستاره مشروطه نوین ایران سپردم. اندیشه و خاطره او که با آیندگان زندگی میکرد بدون وجود این سامانه هم هنوز زنده خواهد ماند و هنوز نیازی به بازنگری و تجدیدنظر ندارد. دکتر داریوش همایون با اندیشهاش زنده بود و زنده مانده گرچه باورش سخت است ولی حقیقت زمانه اینگونه شده!
متن زیر را برای معرفی دکتر داریوش همایون در شهر اشتوتگارت آلمان (در سال ۱۳۸۸) نوشته بودم. بااینکه چپگرایان اشتوتگارت نگذاشتند که مطلب زیر را برای معرفی او بخوانم و کموبیش آن مجلس را به آشوب کشاندند ولی زمانی که به منزلهای خود برمیگشتند تازه فهمیده بودند که چه بیوطنانی هستند و چه وطنی را با بیسوادی خود ازدستدادهاند. داریوش همایون در سخنرانی خود در شهر اشتوتگارت هویت ملی را به بیهویتها آن شهر آموخت. امید دارم که اینچنین باشد.
بهمن زاهدی
***
داریوش همایون و من
اولین برخورد من با داریوش همایون در سال ۱۹۹۴ میلادی برابر با ۱۳۷۳ بود. در آن زمان ۱۰ سالی بود که از ایران دورافتاده بودم و تازه توانسته بودم زخمهای روحی و جسمی جنگ هشتساله و انقلاب اسلامی را درمان کنم. انقلاب اسلامی با وحشی گرایی خود تمامی روزنههای امید را، اعدام انقلابی کرده بود. چپگرایان ایران هم بعد از هم پا چیده شدن اتحاد جماهیر شوروی، سرخورده از انقلاب اسلامی تازه به اروپای غربی رسیده بودند. در همان زمان، سیاهی، ظُلمت و کُشتار اسلامگرایان به اروپای غربی مخصوصاً به آلمان و فرانسه هم رسیده بود. پایان ایرانیت بود نقطه صفر تاریخ ایران را میتوانستم لمس کنم.
همگان داریوش همایون را مقصر اصلی به وقوع رسیدن انقلاب اسلامی در ایران میپنداشتند و من تحت تأثیر تحریف ممتد انقلابیون ایران از تاریخ معاصر ایران به او با نفرت و کینه نگاه میکردم.
ولی در اولین برخورد شخصی با ایشان که در شهر فرانکفورت آلمان داشتم. داریوش همایون «ایران» را تعریفی دوباره کرد که هرگز از کسی تا آن زمان نشنیده بودم و انگار تعریفی از ایران بود که دنبالش میگشتم، کنجکاوانه نوشتههای او را بارها خواندم و هر بار که دوباره خواندم به او و نظرگاههایش نزدیکتر میشدم. در گفتگوهای دونفره که معمولاً بیش از یک دقیقه هم طول نمیکشد او میتواند بااخلاق انسان دوستانه خود هر شخصی را به آینده ایران خوشبین کند.
آیندهای که او در پیش روی ما میگذارد برای یک فرد و گروه، سازمان سیاسی، حزب و دستهای سیاسی نیست، بلکه آیندهای درخشان برای تمامی افراد جامعه است. از کارگر زحمتکش گرفته تا ثروتمندترین فرد جامعه میتوانند و حقدارند در جامعه مدنی که او به تعریف میکشد بهعنوان شهروند ایرانی حضورداشته باشند به همین دلیل او را شخصی فرا حزبی مینامند و حزب مشروطه ایران را برای او کوچک میانگارند.
داریوش همایون با آیندگان زندگی میکند، منظورم روزنامه آیندگان سالیان قبل از انقلاب اسلامی که او سردبیرش بوده نیست بلکه آیندگانی که فردای ایران را خواهند ساخت و شاید هنوز به دنیا نیامده باشند. نگاه او همیشه باتجربه از گذشته و عمل کرد امروزیاش، به آینده است. آیندهای که بسیار هم دور نیست.
رمز موفقیت داریوش همایون مابین ایرانیان به نظر من در سه نکته کوتاه خلاصه میشود:
یک – در آگاهیرسانی و تحمل در آگاهی گرفتن
دو – درس اخلاقی که گرفته و میدهد و با آن زندگی میکند.
سه – ایراندوستی منحصربهفرد ایشان.
اگر نکتهای را هم جا انداختهام دلیل بر این نیست که او ندارد بلکه من شاید هنوز به آن نرسیدهام.
او رهبر جُنبش سبز را یک گفتمان سیاسی میداند که در شخصی به نام رهبر، پادشاه و یا رئیسجمهور نمیگنجد. گفتمان سیاسی قالب بر کشور را گفتمان لیبرال دموکراسی برمیشمارد. گفتمانی که مردم در داخل کشور به آن رسیدهاند ولی رهبران سیاسی احزاب و سازمانهای مختلف مانند کبکهای که سر در برف کردهاند قادر به دیدنش نیستند!
او همیشه در اندیشه نزدیک کردن سیاهیها و سفیدیهاست. واژه «دگراندیش» را او به گفتمان سیاسی وارد کرد تا خشونت در مرزهای اندیشهها را از بین ببرد. برای پر کردن خلع بیکران مابین دوست و دشمن بازهم اوست که واژه مخالف سیاسی را برای پیوست دادن همه روشنفکران ایران بکار میبرد.
از داریوش همایون میتوان یاد گرفت چگونه اندیشید، چگونه خرد انسانی را با واقعیت زمانه به عقلانیت رسانید. او نردبان فلسفه را همانند اکثریت روشنفکران غرب بالا رفته و در دشت (بهشت) انسانیت سیاحت میکند.
خوشحالم که با او آشنا شدهام. بااینکه خود را از تنبلترین شاگردانش میدانم و او را استادی پرتوان ولی ستایشش نمیکنم (این را هم از او آموختم)، بلکه افتخار میکنم که از او و در کنار او بهعنوان یک ایرانی واقعی و آزادمنش، ایرانیت را آموختهام.
بهمن زاهدی
آبان ۲۶, ۱۳۸۸