آنچه از گفتمان سیاسی و فرهنگی در درون و بیرون کشورهای مسلمان، از خبرهای روزانه و منظره دلگیر کامیکازهای اسلامی و قربانیان همه گونه بمبها و گلولههای آنان برمیآید میتواند ما را به یاد مانیفست مشهور و پرهیب (شبح)ی که گویا برجهان افتاده است بیندازد. اسلامیان در همهجا مسلمانان را در پشت خودگرد میآورند و سرزمینها و اجتماعات اسلامی را در هر جا، ازجمله در حومههای شهرهای اروپا، فتح میکنند. شمشیر اسلام در دست تروریستهای ازجانگذشته کامیکاز برندهتر از همیشه است. جهان پس از کمونیسم با بزرگترین خطر روبرو شده است.
این تصویر برای ما که بهویژه زخم انقلاب و جمهوری اسلامی را بر تن و جان خودداریم دلسردکنندهتر است. ولی موج بالاگیرنده اسلام «خرد متعارف»ی است conventional wisdom که زمانش سر آمده است. اگر از نزدیکتر بنگریم آنگونهها هم نیست.
گذشته از پراکندگی و دشمنیهای درونی و رقابتهای مذهبی و ملی کشورهای مسلمان و اسلامی و یکدست نبودن رویکرد مذهبی مسلمانان در هر جا، مشکل اصلی نگرش ما در فراموش کردن این است که همه قدرتی که به پدیده اسلامی میدهیم از ضعف و نادانی و واپسماندگی برمیخیزد. بنیادگرائی و پرورشگاه آن، جهان اسلام، بهتر است بگوییم جهان کشورهای با اکثریت مسلمان، هرروز و در هر جا در کشاکش با نیروهایی است که آن را میفرسایند و هیچ دفاع مؤثری در برابرشان ندارد. زمانی مائو استراتژی گردانیدن نقطهضعف را به نقطه قدرت فرمولبندی کرد. او در شهرهای بزرگ ضعیف بود پس رو به روستاهای واپسمانده آورد تا شهرها را در محاصره روستاها گیرد. ولی همان مائو پس از پیروزی خواست روستاها را مراکز تولید صنعتی کند (جهش بزرگ بهپیش) که ویرانی کلی به بار آورد. نقطهضعف در تحلیل آخر همان ضعف است.
جهان اسلام نه مائو دارد نه نقطههای ضعف بزرگ آن اجازه چنان استراتژی را میدهند. اسلام رزمجو militant که اکنون بزرگترین تهدید «نظامی» در جهان قلمداد میشود در میان خود مسلمانان با مقاومت و بیزاری روزافزون روبروست؛ و در رویارویی با جهانی که در کار گشودن راز آفرینش و طبیعت ماده و نیروهایی است که اجزای روزافزون اتم را برگرد هم نگه میدارد (روزافزون به معنی کشف اجزای تازه) چه خواهد توانست؟ فرهنگ غربی ــ بهویژه فرهنگ پاپ ــ در کار همرنگسازی تودههای اسلامی است. در امریکا که بیگانه معنی ندارد (تیم امریکا در المپیاد بی جینگ از تیم همه کشورهای دیگر نشانی داشت) دیگر از آمریکائیان مسلمان بهعنوان ماهیت سیاسی مشخص نمیتوان سخن گفت و آن هفت میلیون تن از همرنگی به همسانی میرسند. اروپائیان نیز خواهناخواه و دیر یا زود بر همان راه خواهند رفت و مسلمانان را در درون خود خواهند پذیرفت. در جامعههای اسلامی فرایند همانند شدن با جهان پیشرفته کندتر خواهد بود ولی سرانجام آن را از هماکنون میتوان دید. هیچ نیازی به دادن امتیازات سیاسی (وارد شدن در اتحادها) یا فرهنگی (پذیرفتن نسبیگرایی) نیست. اسلام در دو جبهه حیاتی، در پهنه فرهنگ و کیفیت زندگی، با هماوردی روبروست که از آن بر نخواهد آمد. در پایان این نبرد اسلام بهعنوان دین تودههای بزرگ خواهد ماند ولی برای افراد بهعنوان خودشان و نه یک کلیت زور و تهدید؛ و با آزادی عملی در اندیشه و گفتار که به هیچ جامعه اسلامی اجازه داده نشده است.
* * *
نمونهها بسیار است ولی شاید بهتر از عربستان سعودی، سرداب هزار و چهارصدساله راست آئینی orthodoxy و گرمخانه اسلام رزمجو، نمیتوان آورد. در هفتههای پیش از یازده سپتامبر دو نوشته یکی در سامانه «الف» و دیگری در روزنامه الوطن از دو روشنفکر سعودی انتشار یافت، از این نوشتهها بهخوبی پیداست که به دنبال حمله تروریستی گروه بنلادن به نیویورک و واشینگتن و کشتاری که راه انداختند در جامعهای مانند عربستان نیز گفتمان دگرگونی، لیبرالیسم و آزاداندیشی، دارد زیر نگاه موافق دستگاه حکومتی جایی باز میکند. صلاح الراشد یک روشنفکر لیبرال، در نوشته اول پس از اشاره به اینکه مسلمانان به چشمان خود دیدند که خونریزی جز ویرانی، انزوا و بدنامی و سرکوبی راه به چیزی ندارد مینویسد که کشتن غیرنظامیان چه در غرب و چه در میان هممیهنان و همکیشان، مسلمانان را به هوش آورده است که چاره در پویش فرهنگ و صلح است و چشمپوشی از جنگ و کشاکش. او در خوشبینیاش تا آنجا میرود که از یک انقلاب معرفتی یاد میکند که گذشته و فرهنگ گورستان را تکان داده است و بجای باز زایی گذشته و نمادها و پیروزیهای آن در پی بریدن از فرهنگ مرگ و پیوستن به زندگی و پیشرفت و توسعه اقتصادی است.
به نظر او پس از حملات تروریستی در بیرون و درون عربستان سعودی، صدای لیبرالیسم دارد دست بالاتر را پیدا میکند. رهبران لیبرال به حمله پرداختهاند و با افراطیان اسلامی رویارو میشوند. جنگ با تروریسم و فرهنگ ترور به اردوی لیبرال سعودی فرصت داده است که به حکومتی که آنان را بدترین دشمن خود میشمرد بپیوندد. در همین حال افراطیان که چند شاخه شدهاند گاه بر ضد یکدیگر سخن میگویند. ناتوان شدن جریان اسلامگرا در عربستان سعودی بر قدرت همتایان آن در بیرون نیز اثر خواهد گذاشت.
در مقاله الوطن علی سعد الموسی، یک روزنامهنگار لیبرال و مدرس دانشگاه، بر این است که ۱۱ سپتامبر خطی است که دوران گفتمان اسلامگرای سعودی را از گفتمان مدرن با ویژگی بحث فعال و همهسویه آن جدا میکند. به نظر او آن ۴۵ دقیقه در ١١ سپتامبر بازگشت جهان را به حال پیشین ناممکن ساخت؛ و در عربستان سعودی به بحث پر غوغائی درباره همه تابوها ــ حقوق بشر و جایگاه زنان، فساد، مواد درسی و حقوق اقلیتها و مانندهای آن ــ دامن زد. قصد آن بود که گروههای گوناگون از چندگرا (پلورالیست) بودن جامعه و مکاتب مختلف مذهبی و فلسفی آگاه شوند و بدانند که همهچیز را به یکرنگ درآوردن و تحمیل یک ایدئولوژی برخلاف طبیعت بشری است. به گفته او دگرگونیها فراوان بوده است. برای نخستین بار زنان و مردان به شمار برابر در میزگردها حضور یافتند؛ و امروز هیچ خواننده مطبوعات نیست که متوجه تفاوت آن با گذشته نشود. مردم هوای تازهای تنفس میکنند. او میپذیرد که بیشتر بحثها تاکنون بیش از واژهها نبوده است. «بااینهمه ما دریافتهایم که گشاده نبودن موضوعاتی مانند مواد درسی چه هزینه سنگینی خواهد داشت و بزرگترین مانع پیشرفت، مقاومت در برابر دگرگونی و توسعه است. مهمتر از همه این است که همهچیز موضوع بحث و استدلال قرار گیرد.»
* * *
آنچه از این نوشتهها برمیآید آغاز هم نیست و آغاز آغاز است. ولی اگر در چنان جامعه و نظام حکومتی نیز میتوان به چنین مرحلهای رسید میباید مسئله را بسیار جدی گرفت. درنبرد با واپسگرائی و بنیادگرائی و تروریسم اسلامی، ما متحدانی بیش ازآنچه میپنداشتیم داریم. امروز ــ و با درسی که در ١٣۵٧ گرفتیم ــ میباید پابرجاتر و تزلزلناپذیرتر بایستیم. ملی مذهبی میانهکار، دمکرات اسلامی آماده برای زیر پا گذاشتن اصول، به ماندگاری آنچه ازنظر تاریخی رو به پایان است کمک میکنند. وسوسه پیوستن به قدرت در همه هست ولی این بار دستکم قدرت را در جایی که هست، در جهانی که میخواهد دیوارهای نادانی و ناداری و ناتوانی را فروریزد، جستجو کنند. اگر شبحی هم افتاده باشد برجهان اسلام است و نامی جز روشنگری و پیشرفت ندارد.
اکتبر ٢٠٠٨