به مناسبت هفتم آبان روز کوروش بزرگ
امپراتوری هخامنشیان (۵۵۹-۳۳۰ پیش از میلاد) در زمان خود، بزرگترین و پرقدرتترین امپراتوری جهان بود که اگرچه گوشه چشمی به تمدنهای پیش از خود مانند هیتاتها، آشور و بابل و مصر و مادها و غیره داشت اما توانست با دستگاههای اداری بسیار منظم و سیستم ارتباطی بینظیر و یکتا تا آن زمان و اقتصادی آیندهنگر و عمدتاً شکوفا با مدارا و رواداری و احترام به زبان و مذهب و فرهنگ دیگران به مدت حدود ۲۳۰ سال از سواحل یونان تا مصر و آسیای صغیر و بینالنهرین و سرزمین کنونی ایران و افغانستان و درّه هند را در برگیرد که شامل جمعیتی معادل ۲۵ تا ۴۰ میلیون متشکل از نژادها و زبانها و فرهنگهای مختلف، با تنها یکمیلیون پارسی در میان آنان میشد. بدین ترتیب، امپراتوری هخامنشی با تصرف مصر در آفریقا و تصرف مناطقی از بالکان عملاً تبدیل به تنها امپراتوری در دنیا گردید که در سه قاره جهان آن روز دارای قلمرو سرزمینی بود.
سیاست کلی پادشاهان هخامنشی قائم بر چند اصل بود ازجمله:
- ساخت و مرمت دائمی زیربنای کشور مانند ساختمانها، معابد، پلها، کاروانسراها، چاپارخانهها، قناتها و جادهها. بنا بر برآورد تاریخشناسان مدرن غربی چیزی در حدود ۳۰۰۰ مایل راه سراسر امپراتوری را میپوشاند که همهروزه صدها هزار نفر بهطور اکثراً پیاده و یا با استفاده از اسب و قاطر و الاغ و گاریهای دوچرخه در این راهها در رفتوآمد بودند.
- فرآوردگرایی یعنی توجه شگفتانگیز به امر تولید بهعنوان امری حتی مقدس برای هر فرد. تشویق به تولید و تولید و تولید.
- خردگرایی
- بیزاری از هرجومرج و اهتمامی وسواس گونه به داشتن سیستمی سازمانیافته و منظم
- رواداری یعنی آزادی در مذهب و زبان و فرهنگ اتباع امپراتوری
- دادگستری مبتنی بر عدالت برای همه
- خودایستایی ایالتها و دادن اختیارات تام به استانها جهت توانایی به اجرای عدم تمرکز
- پرورش زنان نیرومند بهویژه زنان هندواروپایی، آنچه زنان یونانی و رومی از آن محروم بودند. طبق یافتههای گلنبشتهها، محققین آلمانی به نکتهای برخوردند که برایشان باورنکردنی بود. زنان در دوران بارداری دارای ۵ ماه مرخصی زایمان بودند و حتی در این دوران خوراک خانواده آنان نیز تأمین میشد.
*****
گسترش سریع این امپراتوری به بیش از ده برابر تمدنهای پیشین مانند هیتاتها، مصر و آشور و با کمترین خشونت به نسبت دیگران، به دست مردی دانا و توانا به نام کوروش هخامنشی بهراستی شگفتانگیز بود.
آنچه ما اکثراً در مورد کوروش بزرگ شنیدهایم و خواندهایم لشگر کشی او به بابل بهعنوان فاتحی جوانمرد و آزادی یهودیان از اسارت بابل و استوانه یافت شده از او بوده است. از اینکه او فرمانده لشگری بود نابغه و بینظیر شاید همردیف هانیبال و اسکندر و ناپلئون چندان نمیدانیم. جهانگشایی با هوشی سرشار و شجاعتی بیبدیل با طبعی ملایم و بخشنده که در مدتزمانی کوتاه توانست بزرگترین امپراتوری جهان تا آن زمان را به وجود آورد.
طبعاً چنین امپراتوری عظیمی در درازای کمی بیش از دو قرن مانند بسیاری از حکومتهای پیش از خود با مشکلات و نزاعهای داخلی بر سر تاجوتخت و یا جنگهای خارجی روبرو بوده و دستوپنجه نرم کرده است اما با همه اینها بدون شک امپراتوری هخامنشی یکی از مستحکمترین و باثباتترین از نوع خود بود. در مدت حدود ۲۳۰ سال حکومت این امپراتوری، تنها ۱۴ پادشاه بر این سرزمین حکومت کردند یعنی بهطور تقریبی هر پادشاهی حدود ۱۶ سال و چندین پادشاه که حکومتشان به مدت ۴۰ سال ادامه داشت. روش و منش متمدنانه و رواداری و عدالتمداری و خردگرایی و احترام به زبان و فرهنگ و مذهب سرزمینهای تحت قیمومیت این پادشاهان، حتی پس از انقراض امپراتوری تا قرنها، سرمشق اسکندر و جانشینانش و بعدها تا حدودی پارتها و بهویژه ساسانیان گردید.
شوربختانه داستان شکست داریوش شاه و خشایار شاه در جنگهای ایران و یونان از زبان و با تکیهبر روایتهای یکجانبه یونانیها، چهره غیرواقعبینانهای بهویژه در غرب از این امپراتوری و پادشاهان آن ترسیم کرده است که نیاز به بررسی مجدد و منصفانه و بیغرض دارد.
مطالعه در مورد امپراتوری هخامنشی در غرب رشته نسبتاً جدیدیست و همانگونه که پیشتر آمد، آنچه تاریخنگاران یونانی عرضه کردهاند که اکثراً هم منفی بوده است، بهعنوان حقیقت محض بهتدریج کاملاً جا افتاد. با بالا گرفتن امپریالیسم در قرن ۱۹ در اروپا، ازآنجاکه اروپاییان خود را وامدار و دنبالهرو فرهنگ و تمدن یونان میدانند، نگاهشان به این امپراتوری حتی تا امروز تا حدودی منفی مانده است.
کمتر کسیست که کمی با تاریخ هخامنشیان آشنا باشد و هرودوت (.Herdotus – ۴۸۵ b.c) به قولی پدر تاریخ جهان را نشناسد. آنچه هرودت یونانی که دههها پس از جنگهای ایران و یونان میزیست از خود باقی گذاشته به اعتراف خود او حتی تاریخنگاری هم نبوده بلکه درواقع دیدهها و شنیدههای او طی سفرهای درازمدتاش در منطقه و گفتگو (اکثراً با استفاده از مترجم) با آنانی بود ک احیاناً در زمان جنگ یا خود حضور داشتند و یا داستانهای آن را از پدران خود شنیده بودند. آنچه امروزه به آن «تاریخ شفاهی» میگویند.
اما خوشبختانه، بسیاری از محققین دهههای اخیر غرب سرانجام به این نتیجه رسیدهاند که اگرچه آنچه از هرودت باقیمانده بدون شک بسیار باارزش است اما همه آنچه او از خود باقی گذاشته لزوماً با حقایق تاریخی وفق ندارد و عقایدش در بعضی مسائل دور از حقیقت، به تقلید از داستانهای حماسی هومر و مبتنی بر داستانسراییهای غیرواقعی و قصه گونهی موردپسند مردم یونان بوده است؛ مانند داستان کودکی کوروش بزرگ که تقلیدیست از کودکی ادیپوس (Oedipus) در نوشتههای هومر. اگرچه در این داستانسرایی او در مورد کودکی کوروش او را به حد یک شخصیت افسانهای و قهرمان و اسطوره بالا میبرد اما تاریخنگاران مدرن معتقدند که چندان اطلاع موثقی در مورد کودکی کوروش وجود ندارد. از طرف دیگر، هرودت در داستانسرایی خود کلمهای در مورد آزادی یهودیان از بابِل توسط کوروش بزرگ و کمک به بازسازی معبد یهودیان توسط او نمیگوید. همچنین حکایتهای مغرضانه او در مورد آخرین جنگ کوروش و کشته شدن او در این جنگ و پایین آوردن آن نبرد در حد یک داستان سطحی، با شخصیت کوروش بههیچوجه هماهنگی ندارد.
نگاه او به کمبوجیه جانشین کوروش نیز خصمانه و سراسر مندرآوردی است. هرودت تسخیر مصر توسط کمبوجیه را ناکام و شکستخورده و او را مبتلا به جنون معرفی میکند که با بیاحترامی و زخمی کردن آپیس گاو مقدس مصریان مورد نفرت مردمان مصر شد؛ اما بر اساس تحقیقات تاریخنگاران مدرن و منابع مصریان این نظریه در مورد کشتن گاو مقدس مصریان توسط او مطلقاً صحت ندارد. در حقیقت کمبوجیه با سالها حکومت بر بابِل پیش و پس از مرگ کوروش، لیاقت و درایت خود را در کشورداری و احترام به زبان و مذهب دیگران ثابت کرده بود و در مدت سه سالی که بر مصر حکومت کرد نیز چنین بود اگرچه طبعاً مردم مصر از این تسلط خشنود نبودند. کمبوجیه گویا به مرض صرع مبتلا بود و در راه بازگشت به ایران و مشکلات جانشینیاش در شهری به نام اکباتان در سوریه امروز به دنبال بیماری کوتاهی درگذشت.
تاریخنگاران در سالهای اخیر با یافتههای جدید همچنین در دیدگاه خود در مورد خشایار شاه و ترسیم غیرواقعی هرودت در مورد شخصیت این پادشاه، تعداد سپاهیان او در جنگ با یونانیان و مبالغه در مورد قهرمانیهای یونانیان در جنگ با سپاهیان خشایار شاه نیز مجبور به بازنگری شدهاند.
طبیعیست که در این میان قضاوت هرودت در مورد خشایار شاه به دلیل حمله او به یونان بسیار ناعادلانهتر و غرضورزانهتر از دیگر پادشاهان هخامنشی بوده است. ترسیم شخصیت خشایار شاه، به مصداق قلم در دست دشمن، آنچه بوده است که در فیلم هالیوودی «۳۰۰» احیاناً شاهد آن بودهاید. فردی بیفرهنگ، زورگو، خونریز، وحشی و شهوتران و زنباره.
اما تحقیقات دهههای اخیر با استناد به یافتههای جدید توسط محققین غربی ثابت میکند که هرودت در شرح این جنگها بیشتر در پی اسطورهسازی مقاومت یونانیها و تحقیر پارسها بوده است تا بیان حقیقت؛ یعنی آنچه هموطنانش تشنهی شنیدن آن بودهاند.
به گفتهی این محققین، خشایار شاه بهعنوان اولین فرزند داریوش (اولین فرزند پس از به سلطنت رسیدن داریوش؛ داریوش پیش از سلطنت از زنان دیگر نیز صاحب فرزند بود) و آتوسا دختر کوروش هخامنشی و بهعنوان ولیعهد ایران، بدون شک از تعلیم و تربیت رایج آن زمان برای فرزندان نجبا و بزرگان نمیتوانست بیبهره باشد. انضباط شدید، تعالیم عالیه اخلاقی اهورامزدایی و خردمداری، سختکوشی و انضباط کاری، آداب حضور در بزم و رزم، اسبسواری و فنون نبرد، قسمتی از این تعلیمات بهحساب میآمدند که با خشایار شاه ترسیمشده توسط هرودت بسیار متفاوت است.
خشایار شاه طبعاً در مسافرتهای سالیانه پادشاه و خانوادهاش از شوش به تخت جمشید و بابل و سایر شهرهای کلیدی امپراتوری که همهساله چندین بار اتفاق میافتاد، شرکت داشته و ذرهذره خاک امپراتوری وسیع هخامنشی را بارها و بارها تا زمان شروع پادشاهیاش دیده و بسیار از این سفرها آموخته. او گهگاه در جلسات داریوش شاه و بزرگان و ساتراپها چه در طول این سفرهای طولانی چه در زمانهای عادی مشارکت داشته و در جوانسالی دریکی دو سفر جنگی داریوش شاه نیز شرکت داشته است.
یکی از بزرگترین اشتباهات هرودت در مورد جنگ ایران و یونان مبالغه سرسامآور او از تعداد سپاهیان خشایار شاه در این جنگ است. هرودت تعداد سپاهیان خشایار شاه را ۲ میلیون و ۶۵۴ هزار برآورد میکند که این رقم تقریباً مورد اعتراض همه محققین مدرن تاریخ قرار دارد. به گمان این محققین تعداد سپاهیان خشایار شاه چیزی بین ۴۰ هزارتا ۱۰۰ هزار نفر میتواند برآورد شود.
ادعای نادرست او در شکست ایرانیها از یونانیها، یا بهتر بگویم در شکست از «۳۰۰» اسپارت شجاع در تنگه ترموپیل، نیز سفسطهی تاریخی است. درست است که سیصد اسپارت در تنگه ترموپیل با شجاعت تمام جلوی سپاهیان خشایار شاه ایستادگی کردند اما این به معنای شکست ایرانیان در این محل نبود. اسپارتها با این مقاومت جانانه تنها توانستند دو روز حرکت سپاهیان خشایار شاه را بهسوی آتن به تعویق بیندازند. ایرانیها از راهی دیگر به آنطرف تنگه رسیدند و توانستند پیروزمندانه بهطرف جنوب و آتن سرازیر شوند. در بین راه بسیاری از دولتهای کوچک یونان نیز به خشایار شاه پیوستند و برای او جنگیدند. در حقیقت با رسیدن سپاهیان ایران به آتن، ایرانیها در جنگهای زمینی پیروز شدند و حتی شوربختانه آتن را نیز به جبران آتش زدن سارد توسط یونانیها در دورانی پیشتر، به آتش کشیدند. آنها در جنگ زمینی پیروز شدند و اصلاً نیازی به جنگ دریایی نبود.
ایرانیها همانگونه که هرودت بهدرستی ترسیم میکند، در حقیقت جنگ دریایی را به دلایل گوناگون باختند که شاید همگام نبودن نیروهای دریایی که از نقاط مختلف امپراتوری به یکدیگر پیوسته بودند یکی از علل این شکست بوده و همچنین آشنا نبودن به طبیعت دریا در منطقهی جنگ و کشتیهای سنگینوزنی که امکان مانور را برای ایرانیان بسیار پایین میآورد و مسائلی ازایندست.
مبالغه هرودت در مورد این جنگ، این شبهه را پیش میآورد که پسازآن امپراتوری هخامنشی هیچگاه نتوانست از این شکست قد علم کند درحالیکه سلسله هخامنشی تا ۱۵۰ سال پسازاین واقعه باقدرت تمام پابرجا ماند و در برهههایی هزاران یونانی بلندپایه و صنعتگر و هنرمند به خدمت پادشاهان ایران درآمدند و حتی به مقامات بالا رسیدند و یونانیها از ثروت بیکران امپراتوری بهرهها بردند و بهتدریج هر دو تمدن ازنظر فرهنگ و صنعت و پیشرفتهای مادی بر هم اثرگذار بودهاند که در این موارد مثالهای متعددی را میتوان آورد.
از یونانیهای بلندمرتبه که به ایران پناه آوردند میتوان از تمیستاکلیس (Themistocles) فرمانده و مغز متفکر جنگ سالامیس که به شکست نیروی دریایی ایران در این جنگ انجامید، اشاره کرد. تمیستاکلیس چندی پسازاین جنگ به دلایلی که در این کوتاه نمیگنجد مورد بیمهری مردم آتن قرار گرفت و تبعید شد. او و همراهانش پس از خروج از آتن به پادشاه ایران پناه بردند و باعزت و احترام تا پایان عمر در ایران زندگی کردند و در همانجا نیز درگذشتند. پسانیاس (Pausanias) نایبالسلطنه اسپارت و فرمانده فاتح جنگ پلاته آ (Platea) بین باقیمانده سپاه خشایار شاه و یونانیها در بهار سال بعد، مدتی پس از پایان این جنگ و پیروزی به اتهام ارتباط مخفیانه با ایرانیان وادار به خودکشی گردید. در حقیقت این دموکراسی آتن بود که پنجاه سال پس از درگیری با امپراتوری هخامنشی و قدرت ناشی از آن، با شکست از اسپارتها در جنگ پلو پنژیان (۴۳۱-۴۰۴ Peloponessian) و طاعون دهشتناک که همزمان شیوع پیداکرده بود، به پایان عصر طلاییاش رسید.
آثار دیگر راویان یونان درباره امپراتوری هخامنشی
بهجز هرودت آثاری از یونانیان دیگری در مورد امپراتوری هخامنشیان باقیمانده است. ازجمله:
- تاسیدیدس (BC 400-460 – Thucydides) ادامهدهنده راه هرودت که ضمن عرضه اطلاعات با ارزشی از پارسها، بیشتر توجهاش اما به امور داخلی یونان و جنگهای آتن و اسپارتها معطوف بود با گریزهایی به جنگهای ایران و یونان.
- گزنفون (۴۲۷-۳۵۵ – Xenophon) آریستوکرات یونانی که در سن ۲۶ سالگی به کوروش جوان در جنگ با برادرش اردشیر دوم میپیوندد و بعدها دیدههای خود از جنگ دو برادر یعنی پسران خشایار شاه که منجر به شکست و کشته شدن کوروش جوان و پیروزی اردشیر دوم میشود را در سایروپیدیا (Cyropaedia) به رشته تحریر درمیآورد. سایروپیدیا مملو است از ستایش از کوروش بزرگ به حد مبالغه و از طرف دیگر سرزنش ایرانیان به دلیل انحطاط و فساد آنها در نگاه او؛ یعنی مجموعهای از تحسین و تحقیر آنگونه که یونانیان دوست میداشتند.
- گزنفون همچنین تاریخ متعارفی به نام هلنیکا (Hellenika) از رویدادهای تاریخی قرون پنج و شش پیش از میلاد به رشته تحریر درمیآورد که در آن اشارات قابلتوجهی به کارکرد دو ساتراپ مهم امپراتوری هخامنشی یعنی تیسافرنس (Tisaphernes) و فرنابزوس (pharnabazus) میکند که بسیار باارزشاند.
- کتسیاس (۴۰۵-۳۹۸ Ctesias) پزشک یونانی که از سال ۴۰۵ تا ۳۹۸ بهعنوان پزشک مخصوص اردشیر دوم در این سمت بود. او مطالب بسیاری از تجارب خودنگاشت ازجمله کتابی به نام پرسیکا (persika) در ۲۳ جلد که متأسفانه بسیاری از آن باقی نمانده است. آنچه از او باقیمانده اخبار نسبتاً دستاول از وضعیت دربار اردشیر است اگرچه گهگاه کمی سطحی است و از وزن تاریخی مهمی برخوردار نیست.
- آرین (۱۶۰-۸۵ Arian -A.D) آخرین یونانی تاریخنگار است که در اواخر سلطنت هخامنشیان یعنی در زمان حمله اسکندر به امپراتوری میزیست و جنگوگریز داریوش سوم و پیروزیهای اسکندر را به تحریر درآورد. آنچه از او مانده مهم است زیرا او تنها تاریخنگار یونانی است که به حوادث شرق امپراتوری نیز توجه دارد؛ قسمتهایی که سایر تاریخنگاران یونانی بهکلی از قلم انداختهاند؛ اما نوشتههای او سراسر تمجید از اسکندر و بد نشان دادن پارسها است.
- و البته پلوتارک (Plutarch A.D. 45-120) که در رم میزیست اما نوشتههایش به یونانی بود. بیوگرافی او از اسکندر و اردشیر دوم هخامنشی منبع اطلاعات مهم و جالبی را در اختیار علاقهمندان و محققین گذاشته است.
- بهجز یونانیها، منابع یهودی نیز اطلاعات مهم و باارزشی را در مورد پارسها نگاشته و از خود باقی گذاشتهاند که اکثراً به مقدار زیاد از پادشاهان هخامنشی بهخوبی یاد میکند. در این مورد آنقدر گفتهاند و خواندهایم و شنیدهایم که تکرار آن ممکن است ملالآور باشد.
خوشبختانه دریکی دو قرن اخیر باستانشناسان به منابع بینظیری از اطلاعات مربوط به این سلسله در تخت جمشید، شوش، کرمانشاه و کشورهای منطقه در خاورمیانه و نقاط دیگر دستیافتهاند که میتواند دگرگونی غیرقابلتصوری در شناخت این امپراتوری عظیم ایجاد نماید. بسیاری از محققین تاریخ در غرب ناگهان با دنیایی از اطلاعات روبرو شدهاند که تصورش را نیز نمیکردند.
کشفیات دو قرن اخیر در منطقه
نوشتهای بر سینه سنگی کوهی بیستون که بازمانده از سلطنت داریوش شاه است. در سال ۱۸۰۳ یک نظامی انگلیسی به نام هنری رالینسون (Henry Rawlinson) به مدت ده سال نوشته یادشده را کپیبرداری کرد و به ترجمه آن همت گماشت. نوشته به زبان پارسی قدیم و دو زبان دیگر بود که با مشکلات فراوان سرانجام دریافتند که آن دو زبان یکی اکد یا بابلی و دیگری ایلامی بودهاند. بازگشایی ورموز و خواندن متن این نوشته درهای بسیاری را بر محققین تاریخ هخامنشیان گشود.
همچنین از اواسط سالهای ۱۸۰۰ باستانشناسان اقدام به حفاری در شهرهای مهم ایران کردند. در ۱۸۵۲، برای مثال، یک باستانشناس انگلیسی موفق شد کاخ شوش در جنوب غربی ایران را کشف و در ۱۸۸۰ نیز باستانشناسی فرانسوی به حفاری در این منطقه ادامه داد. همین نوع حفاری در بعضی از شهرهای عراق کنونی، در بینالنهرین نیز ادامه یافت. مهمترین یافته در منطقه بابل در عراق کنونی استوانه کوروش توسط باستانشناسی به نام هرمز رسام در سال ۱۷۸۹ بود که بسیار هیاهو و هیجان ایجاد کرد.
در سال ۱۸۹۳ یک تیم باستانشناسی آمریکایی نیز در حین اکتشاف در نیپور، شهری در جنوب غربی بابل در عراق کنونی، به ۹۰۰ گِلنبشته به زبان آکاد (Akkadian) دست یافتند که مربوط به خانوادهای به نام موراشو (Murashu) بود با قدمت چند دهساله که در زمان داریوش هخامنشی میزیستند. در این گلنبشتهها این خانواده به مدت ده سال، ریز دادوستدهای تجاری خود را با گوشه و کنار پهنهی امپراتوری با دقت و درج ریز اقلام و خرج و دخل و نام اشخاص موردنظر و استانها و ساتراپهای امپراتوری و مشکلات و سود و زیان و بسیاری اطلاعات باارزش دیگر را ثبت کرده و نگاه داشته بودند.
در سال ۱۹۳۱ نیز گروهی آمریکایی از دانشگاه ایلینویز (Illinois) به حفاری در حوالی کاخهای تخت جمشید پرداختند. این گروه سرانجام در سال ۱۹۳۳ به گنجینهای از گلنبشته از زمان داریوش اول دست یافتند که باورکردنی نبود. چیزی در حدود ۳۰ هزار لوحه که تاکنون تنها توانستهاند ۲ هزار لوحه را که بیشتر به زبان ایلامی است ترجمه و بازخوانی کنند.
در سال ۱۹۳۶ تعداد کمتری حدود ۷۵۰ گلنبشته در خزانهداری تخت جمشید از حدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد به زبان ایلامی یافت شد که در مورد نحوه اداره امپراتوری اطلاعات مغتنمی را عرضه میکند. یافتههای نقاط دیگر تخت جمشید به زبانهای مختلف ازجمله ایلامی، آرامی، یونانی و فارسی قدیم نگاشته شدهاند.
به دلیل شرایط جوّی مناسب مصر، پاپیروسهای بسیاری حاوی مدارک مربوط به امپراتوری باقیمانده است که حائز اهمیت بسیارند. برای مثال نامههای متعددی چه خصوصی و چه مربوط به تجارت یهودیانی که در خدمت پادشاهان هخامنشی بودند و در منطقهای به نام الفانتین (Alfantine) نقطهای در کنار رودخانه نیل میزیستند، تقریباً دستنخورده و به زبان آرامی باقیمانده است. همچنین حدود ۱۲ عدد از نامههای آرشاما (Arshama) ساتراپ مصر که در اواخر قرن پنجم پیش از میلاد میزیست، بهدستآمده که حاوی مطالب جالب و باارزشی است.
باستانشناسان در افغانستان نیز به مدارک بینظیری به زبان آرامی نبشته بر ۳۰ عدد پوست حیوان و ۱۲ تکه چوبدست یافتهاند که مربوط به اواخر سلطنت هخامنشیان و زمان داریوش سوم و حمله اسکندر به ایران هستند.
*****
جستجو همچنان ادامه دارد. متأسفانه در مورد جنگهای ایران و یونان تا امروز مدارک قابلتوجهی از جانب ایرانیان مگر جستهوگریخته برگرفته از سنگنبشتههای بابل یافت نشده اما آنچه در گلنبشتههای یافتشده در تخت جمشید و سایر مناطق امپراتوری پیداشده درهای بسیاری را در مورد چگونگی کارکرد این دودمان بر روی علاقهمندان آن میگشاید.
در این گلنبشتهها مطالب جالبی در مورد موقعیت و وضعیت کلی امپراتوری یافتهاند مانند تجارت و دادوستد بین ساتراپها، نوع اقلام ردوبدل شده، قیمتها، دستمزدها، تساوی دستمزد بین زنان و مردان صنعتگر، نامههای ردوبدل شده بین کارگزاران و ساتراپها و غیره. دو نمونه از تاجرانی که در دوره داریوش هخامنشی میزیستند و گلنبشتههایی از آنان در بابل یا عراق امروزی یافت شده ازاینقرار است: خانواده عقیبی (Egibi) در بابل و خانواده موراشو (Murashu) در شهر نیپور نزدیک بابل که هر دو خانواده در کار دادوستد املاک و زمینهای زراعی، خریدوفروش خانه و واردات و صادرات به ثروت و مکنت بسیاری دست یافتند. خانواده عقیبی ضمن ده نسل، ۱۷۰۰ گلنبشته از خود بجای گذاشتند و خانواده موراشو ضمن ۴ نسل ۹۰۰ گلنبشته.
این یافتهها مؤید این هستند که در امپراتوری هخامنشی دادوستد بین ساتراپها رواج بسیار داشته و همه اینها با استفاده از راههای شاهی که محققین طول آن را هزاران مایل تخمین میزنند، میسر بود. محققین همچنین بر این گمانند که پادشاهان هخامنشی به شهرسازی چندان تمایلی نشان نمیدادند و به نگاهداری و بسط شهرهای امپراتوری قناعت میکردند؛ اما توجه به احداث قنات جهت توسعه کشت و ذرع از اولویتهای امپراتوری بود. اینگونه برآورد شده که تنها حدود ۱۵ درصد از مردم در شهرها زندگی میکردند و بقیه در کار زراعت و دامداری بودند و دسترسی به آب برایشان حیاتی بود. توسعه و بسط راههای بین ساتراپها یکی دیگر از اولویتهای پادشاهان هخامنشی بود.
در یافتههای جدید همچنین از موقعیت زنان در عهد باستان در امپراتوری با خبر میشویم که در برابر آتن دموکراتیک بسیار پیشرفتهتر بود. درحالیکه یونانیان در هیچ مراسم رسمی و غیررسمی همسرانشان را با خود نمیبردند و زنانشان مطلقاً از حقوق شهروندی برخوردار نبودند، پادشاهان هخامنشی را که در همهجا با مادران و همسران و دخترانشان ظاهر میشدند به سُخره میگرفتند و آنان را بهاصطلاح «زنذلیل» میدانستند و متهم میکردند که تصمیمات مهمشان را با مشورت و اعمالنفوذ زنانشان اتخاذ میکنند. در حقیقت محققین مدرن تاریخ معتقدند که زنان در عهد هخامنشیان به نسبت آتن از امکانات پیشرفت بسیاری برخوردار بودند. تعداد زنانی که در این امپراتوری دارای اندیشه بودند و به مقاماتی رسیدهاند کم نبود. برای مثال ایردبانا Irdabana که در دادوستد و تجارت به ثروت هنگفتی دستیافت، اپیاکسا Epyaxa همسر ساتراپ سیلیسیا cilicia که پس از مرگ همسرش ساتراپی را اداره میکرد؛ آرتمیسیا Artemisia ملکههالیکارناسوس Halicarnassus و منیا Mania همسر ساتراپ داردانس Dardanus در شمال ترکیه امروزی و…
بعلاوه، ملکههای ایرانی دارای ارج و منزلتی بودند که بعضاً دربار خود را داشتند و به سبک ایلامیها صاحب تاج و مقام همسر پادشاه بودند. ملکههایی مانند آتوسا فرزند کوروش بزرگ، همسر داریوش شاه و مادر خشایار شاه قطعاً میتوانست مشاور خوبی برای پادشاهان باشد. از همسران پرنفوذ دیگر امپراتوری میتوان از امسیتریس (Amesitris) همسر خشایار شاه و پریساتریس (Parisatris) دختر اردشیر سوم و استاتیرا دختر داریوش سوم و دومین همسر ایرانی اسکندر نام برد. زنان دیگری نیز بودند مانند رکسانا همسر اسکندر، آرتمیزیا، منیا، اپیوکسا که بهعنوان ملکه یا ساتراپ یا همسر ساتراپها بانی خدمات ارزنده برای امپراتوری بودهاند.
در مورد مذهب در دوران هخامنشیان، محققین معتقدند که اگرچه از زمان داریوش شاه، اهورامزدا بهعنوان حامی شاه و ملک موردستایش پادشاهان هخامنشی است اما نشانهای از رواج دین زرتشت بهعنوان دین رسمی در این دوران وجود ندارد. ایرانیان قدیم به نظر میرسد که به خدایان متعدد باور داشتند و در زمانهایی کوه و رود و آتش را میپرستیدند و به خدایانی مانند میترا خدای خورشید و نور، آناهیتا خدای آب و باروری، اسپنتا خدای زمین و اگنی خدای آتش معتقد بودند. دین زرتشت بهتدریج و آهسته در امپراتوری جایگزین دینهای دیگر شد.
*****
سخن بسیار است اما بررسی تمام جوانب کارکرد این امپراتوری عظیم در این مطلب کوتاه نمیگنجد. در سالهای اخیر تحقیقات باستانشناسان در مناطق مختلف تحت نفوذ هخامنشیان ازجمله در پاکستان، مصر و ترکیه همچنان ادامه داشته که در روشن شدن اینکه مردم عادی چگونه میزیستهاند و اصولاً امپراتوری چگونه اداره میشد، پیشرفت بسیاری ایجاد کرده است. تکنولوژیهای پیشرفته امروزی در باستانشناسی قطعاً انقلابی در کار کاوش باستانشناسی است. امید است تاریخشناسان ایران نیز با استفاده از معلومات ژرف و یافتههای جدید در مورد این امپراتوری با انتشار مقالات مستدل به زبانهای زنده جهان، حقایق روابط ایران و یونان راکمی منصفانهتر به جهانیان بشناسانند.
در خاتمه، پایان یافتن امپراتوری هخامنشی به دست اسکندر، برخلاف آنچه گفتهاند و شنیدهایم، بهآسانی میسر نشد. داریوش سوم و سپاهیانش به مدت بیش از سه سال بارها در مقابل اسکندر جنگیدند و تا آخرین لحظات مقاومت کردند. تاریخنگاران یونانی تعداد سپاهیان اسکندر را در این جنگها ۴۰ هزار نفر و تعداد سپاهیان داریوش سوم را در جنگ اول ۶۰۰ هزار و در بار دوم یکمیلیون تخمین زدهاند. مبالغهای از نوع یونانی! اما بدون شک نبوغ نظامی اسکندر و تاکتیکها و استراتژی جنگی او ازیکطرف و بیرحمی و بیباکی او در استفاده از قدرت در برابر ایالتهایی که در برابر او ایستادگی میکردند، مانند آنچه بر سر مردمان ثیب (thebe)، تایر (tyre) در لبنان امروزی، غزه (Gaza) و باکتریا (Bactria) در افغانستان امروزی آورد، دلیل اصلی پیروزی او بود. اسکندر مقاومتها را با قتل مردان و اسارت زنان و کودکان آن منطقه، بهسختی سرکوب میکرد.
مورخین معتقدند که امپراتوری هخامنشی با مرگ داریوش سوم پایان نیافت چراکه اسکندر پس از پیروزی خود را «شاه بزرگ» نامید و راه و روش پادشاهان هخامنشی را اتخاذ کرد و با دختر داریوش سوم ازدواج کرد و تا دم مرگ مجذوب فرهنگ ایران باقی ماند بهطوریکه بعضاً او را آخرین پادشاه هخامنشی میدانند!
شیرین طبیبزاده
برگرفته از کیهان لندن
منابع:
Professor John W. Lee;The Persian Empire
Professor Elizabeth Vandiver; Herodotus: The Father of History
Professor Alexis Q. Castor; Between the Rivers: The History of Ancient Mesopotamia
Dr Shahram Aryan; Hakhamaneshian
Professor Kenneth W. Harl; Great Ancient Civilizations of Asia Minor
Professor J. Rufus Fears; Famous Greeks