اصطلاح جهان سوم طی چند دهه اخیر یکی از رایجترین عناوین برای گروه بزرگی از کشورهای جهان در آسیا، افریقا و امریکای لاتین بوده است. در سال ۱۹۵۲ اولین بار آلفرد سووی جمعیت شناس و اقتصاددان فرانسوی اصطلاح جهان سوم را برای طبقهبندی بهتر کشورها از دو بلوک شرق و غرب استفاده کرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و اتمام دوره استعماری نگاهها بهسوی کشورهای متوجه شد که ازلحاظ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دچار مشکلات عظیم هستند.
در طی دو دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ اصطلاح نوسازی در ایالاتمتحده بهمنظور مطالعه و پژوهش درباره کشورهای موسوم به جهان سوم انجامگرفته است. اکثریت کشورهای جهان سوم در مشخصههای اقتصادی وضعیتی دوگانه دارند، بخشی از آن با اقتصاد جهانی هماهنگ شده است و بخش دیگر که معمولاً بخش عظیمتر آن نیز هست دارای خصوصیات ماقبل سرمایهداری یا سنتی است. عقبماندگی در همه زیرساختهای اقتصادی ازجمله آموزشوپرورش، شبکههای حملونقل و ارتباطی، انرژی و صنایع استخراجی و کشاورزی مشهود است. بخش کشاورزی که درمجموع عقبماندهترین بخش کشورهای جهان سوم میباشد که از ریشهایترین عوامل توسعهنیافتگی این کشورهای میباشد که البته ارتباط تنگاتنگی با نظامهای سیاسی انحا دارد.
وضعیت تملک آب همواره بهعنوان یکی از عوامل شکلگیری استبداد و عقبماندگی در این کشورها بوده است. حکومت به دنبال تملک آب مالکیت زمین را در اختیار گرفته و فتوحات نیز این توسعهطلبی ارضی را تقویت مینمودند که این درمجموع شاه را قدرتمند میساخت. لشکرکشیها و جنگهای تاریخی و تهاجم کشورها به یکدیگر بهویژه در آسیا همواره با تخریب سیستم آبرسانی توسط مهاجمین برای به دست گرفتن قدرت همراه بوده است.
گسترش صنایع استخراجی بهعنوان پیشرفتهترین بخش در کشورهای توسعهنیافته چیزی جز تخلیه منابع طبیعی و وابستگی هرچه بیشتر به اقتصاد خارجی برای آنها به همراه نیاورد. تسلط شرکتهای خارجی بهصورت مستقیم و یا اعطای وامهای بزرگ اقتصاد کشورهای جهان سوم را بهطور کامل فلج و وابسته کرد. نبود برنامههای آموزشی همزمان با کاهش مرگومیر به دلیل بهبود اوضاع درمان و پایان جنگهای بزرگ سبب افزایش جمعیت بیسابقه شد. هجوم گسترده به سمت شهرها بهویژه پایتختها سبب پدیده ماکروسفالی برای اکثر کشورهای جهان سوم شد.
هرچند که توجه به کشورهای توسعهنیافته ازلحاظ ویژگیهای سیاسی سابقه طولانی دارد اما بهطور مشخص میتوان نیمه دوم قرن بیستم را سرآغاز نظریههای نوسازی برای کشورهای جهان سوم دانست. شناخت کشورهای توسعهیافته، ارتباط با آنها و نفوذ هر چه بیشتر این دو در هم سبب آغاز بحثهای روشنفکری پیرامون سنت و مدرنیته بهعنوان کلید توسعه میباشد.
به دنبال گسترش ایدههای توسعه برای جهان سوم طرحها و الگوهای متفاوتی ارائه شد. جامعهای موفقتر است که محتوا و زیربنای سیاسی آن از شکل سیاسی آن سریعتر عمل کند، اصل محتواست؛ اما توسعه سیاسی به دلایل مختلف ازجمله پیچیدگیهای آن و کیفی بودن آن بسیار دشوار است. تحولات اقتصادی تابعی از تحولات سیاسی هستند بنابراین توسعه در همه ابعاد آن نیازمند توسعه سیاسی است و تنها در این صورت است که توسعهای پایدار و موفقیتآمیز حاصل میشود.
دانیل لرنر یکی از اولین نظریات نوسازی سیاسی را در اواخر دهه ۱۹۵۰ ارائه کرد در کتاب معروف خود، زوال جامعه سنتی، ظهور نهادها و رفتارهای سیاسی جدید نظیر پارلمان، قانون و رفتارهای عقلانی و معطوف با قانون را در گروی ظهور شخصیت مدرن میداند ولرنر مهمترین الگویی که برای نوسازی ارائه میدهد دموکراسی لیبرال است.
ادوارد شیلز در کتاب خود، توسعه سیاسی در کشورهای جدید که در سال ۱۹۶۲ منتشر کرد با تأکید بر تمایز جوامع سنتی و مدرن درصدد توضیح ویژگیهای سیاسی جوامع سنتی برآمد. از دیدگاه وی در میان این جوامع تمایل به سمت پذیرش راه سنتی یعنی آنچه که گذشتگان بر آن تأکید داشتند وجود دارد. وی معتقد بود تبار گرایی موجود در این جوامع در حوزه سیاست بهصورت قبیله گرایی و نظامهای سیاسی سلطنتی موروثی جلوهگر میشود. شیلز نیز همچون لرنر به دموکراسی لیبرال بهعنوان تنها راه پیشرفت جهان سوم معتقد بود.
یکی از مهمترین شاخصهایی که بر آن تأکید میشود فردگرایی است. اهمیت دادن به انسانها بهعنوان فرد تا هنگامیکه صاحب شخصیت و فکر خلاق شوند. توسعه سیاسی تنها زمانی حاصل میشود که هر فرد بهعنوان مهمترین واحد آن به آگاهی نسبت به خود دستیافته باشد و دارای اعتماد و خودباوری باشد. نظریه دموکراسی لیبرال طی پرداختن به اصل آزادی، ((فرد)) را مورد تأکید قرارداد. اندیشههای متفکرین سیاسی مطرح چون هابز و لاک نیز در طرح هرچه بیشتر فرد سهیم بودند. درحالیکه هابز انسانها را بهعنوان افراد صاحب حقوق شهروندی در برابر دولت تصویر میکرد، لاک معتقد بود که حیات، آزادی و مالکیت حقوق لاینفک و غیرقابلانتقال انسان محسوب میشوند؛ و دولت برای حمایت از این حقوق به وجود آمده است. این فردگرایی و این مفهوم از حقوق فردی بود که هسته اصلی مفهوم لیبرال را از دموکراسی شکل بخشید. جدا از اینکه ارزشهای دموکراسی لیبرال از راه قرارداد اجتماعی توجیه میشوند یا از راه مطلوبیت اجتماعی منافع فرد برتر از منافع جمع شد.
دموکراسیهای پوشالی و غیر لیبرالی که در انتها چیزی جز زوال و نابودی و دیکتاتوری را به همراه نیاورد سرزمینهایی که پیش از ساختن نهاد لیبرال به دموکراسی روی آوردند، گرجستان، قرقیزستان، آرژانتین، ونزوئلا نمونه این کشورها هستند. موضوع لیبرالیسم محدود کردن قدرت است و موضوع دموکراسی انباشتگی قدرت و استفاده از آن. کشورهای توسعهنیافته که هرروز درگیر انقلابها، کودتاها و ریزش نظامهای سیاسی هستند باید در جهت برقراری ثبات سیاسی پیش روند. تروریسم، جلوه خشونتآمیز بنیادگرایی درجگان سوم بهویژه در جهان عرب فاصله است میان دولتهای اقتدارگرا و حکومتهای غیر لیبرالی. هیچیک از این دو زمینهساز رشد لیبرال دموکراسی نمیتواند باشد. جنگ و ستیز میان این دو سبب تندرویها و خشونتها در این سرزمینهاست که سبب سرکوبگری بیشتر حکومت نیز میشود. ادامه این ستیز در کشورهای جهان سوم گریبان گیر همه بخشهای کشور شده است فلج اقتصادی، از بین بردن نهادهای اجتماعی، فقر روشنفکری.
کار اصلاحات در جهان سوم باید بر عهده خود ملتهای منطقه باشد، هیچکس بدون جستجو و موفقیت خود مردم منطقه کاری کند که لیبرالیسم و دموکراسی در این جوامع ریشه بگیرد، مشکل جهان سوم در حال حاضر نبود دموکراسی نیست بلکه هدف لیبرالیسم قانون سالاراست. فراموش نباید کرد دموکراسی و انتخابات آزاد را میتوان به یک کشور تحمیل کرد اما پیش بردن یک جامعه به سمت لیبرالیسم قانون سالار مشکلتر است. فرایند لیبرالیزاسیون و دموکراتیزاسیون واقعی که انتخابات آزاد تنها بخشی از آن است فرایندی است تدریجی و بلندمدت.
منابع:
مسائل اقتصادی – سیاسی جهان سوم / احمد ساعی
عقلانیت و این ده توسعهیافتگی ایران / محمود سریع القلم
گذر جامعه سنتی نوسازی خاورمیانه / دانیل لرنر / ترجمه غلامرضا خواجه سروی