نگاشته میرزا یعقوب خان – تحقیق علیاصغر حقدار
توضیح
این رساله قرار بود سال ۱۳۸۸ جزو «رسایل سیاسی عصر مشروطیت» چاپ شود؛ مشروط و غیرمجاز شدن آن مجموعه تا زمانی نامعلوم و همیشگی، مصممام کرد که برای اطلاع محققان تاریخ اندیشههای مشروطهخواهانه در ایران پیشامشروطه و انتشار عمومی یکی از پایهایترین متون مشروطیت در ایران و برای رد سوء تفاهمات اختراعی که مشروطیت را میخواهند بدون پشتوانه فکری و سیاسی در ایرانزمین معرفی کنند، به نشر اینترنتی رساله مبادرت کنم.
میرزا یعقوب در این رساله به مساله نظم و نقش آن در آبادانی و پیشرفت کشور اشاره کرده است. در فقرهای دیگر از اهمیت تشکیل دولت منتظم و مشروط به قانون یادکرده و ضرورت قانون در جامعه را یادآور شده است. او همچنین به تلاشهای اولین مصلحان سیاسی و اجتماعی ایران نظیر عباس میرزا، قایم مقام و امیرکبیر اشاره کرده است. از حق شورش و اعتراض ملت در صورتی که دولت از وظایف قانونی و اجراییاش بازماند، نوشته است. جایگاه پارلمان را آورده و از جداسازی شرع و عرف برای قانونمندی جامعه و فرایند بهینه کشورداری نوشته است. میرزا یعقوب از محوریت روابط دیپلماتیک هم غافل نبوده است. هم چنانکه از ظلم پایگان دینی و دوری آنان از سیاست و حکومت نوشته است.
متن رساله را زندهیاد دکتر فریدون آدمیت از آرشیو شخصی برای انتشار در اختیار من گذاشتند؛ بنابه نوشته ایشان «رساله سیاسی(طرح عریضه…) نوشته میرزا یعقوب (پدر میرزا ملکم خان) است. میرزا یعقوب این رساله را در اسلامبول نوشته، میرزا یعقوب در ۱۲۹۸ در اسلامبول درگذشت. ضمناً این رساله را بعد از ۱۲۸۵ نوشته، به دلیل آنکه به نامه «شارل مسمر» فرانسوی اشاره دارد. «مسمر» نامه خود را در ۲ مارس ۱۸۶۹ (ذیقعده ۱۲۸۵) نوشته است.»
***
طرح عریضه است که به خاک پای مبارک محرمانه باید عرض شود. صدق نیت و خلوص عقیدتم را عذر خواه جسارتم قرار بدهید.
به جهت توضیح و بیان مطلب، عبارت معذور و مطلوبست. […] هم پادشاه مستقل و معروف و مقبول و ممدوح همه دول نمیبودی، بی تملق اعتقادم این است که برحسب فهم و دانش و بصیرت و معلومات و تجربیات میان جمیع خلق ایران شخص اول هستی؛ بنابراین اعتقادم این است که اگر آن وجود وحیدالعصر، فریدالدهر بتواند ایران ویران موروثی را نظم بدهد و دردهای مشکل البنیاد را درمان نماید و بنیان لازم یک دولتی را ترکیب و تشکیل کند، از احدی این معنی برنخواهد آمد و این فرصت و مجال که برحسب اتفاق و بخت برای سرکار اقدس فراهم است، دست شاهنشاه زادگان نخواهد افتاد، هرقدر به جوهر ذاتی آراسته باشند، اغراض مقتدر و همجوار ظاهراً و باطناً مانع و منکر ارتقاء و اعتلای دولت ایران خواهند بود.
جای اختفا* نیست که در ایران هرگز بساط دولت نبوده، بلکه اسم و لفظ دولت هم معروف نبوده؛ یک سلطنت بیمعنی بوده که فال آن را خواندیم و شنیدیم و دیدیم. بلی گاهی برحسب اتفاق پادشاهان عادل و نیکنفس داشتهایم. چند روزی به آن واسطه خلق ایران نفس راحت کشیدهاند. والا معنی سلطنت ایران این بوده که اسباب قتل و غارت جمع نموده به جان اهالی خانه بیفتند. یا اینکه هرگاه فرصت نمایند، به تاختوتاز و اسر و نهب ولایات همجوار پردازند. نه شرط رعیتپروری و مملکتداری بوده، نه طریق فتوحات و تسخیر و توسیع ملک و خیال حفظ آن.
مفاخرت به آئین اجدادی مثل آن وجود اصلی شایسته نیست بلاشک در اینهمه عهد. اسباب نگهداری و ملت پروری و توسیع حدود و فتوحات آسان، حسن قوانین و قواعد مسالمت نه کثرت اسباب قتل و غارت و سهم و سطوت.
هر قانونی که به تصدیق و امضای اقدس همایون میرسد، مثل مرگ باید بر هرکسی مبتلا باشد و مخالفت آن حتی بر خود پادشاه باید حرام باشد، والا چه حاصل که خدای نخواسته سلطان بپسندد، چنان عیب بهموجب هرگونه اختفال* میشود.
یک فقره اشتباه عمده را از سر عموم چاکران باید بیرون کرد و به هر قسمت خالی گردد که مقصود از ارتقای شأن و منصب و مأموریت و رجوع خدمت نه مداخل و توسیع معاش آنهاس، بلکه به جهت اظهار اعتماد به کاردانی و قابلیت و درستی آنهاست که مصالح لازم مملکتداری و سلطنت است. اعتماد را با ترحم و فقر و پریشانی آنها مخلوط نکنند که فرق عظیم در میان است. عوض اینکه اعتماد ولینعمت را موجب افتخار خود سازند، منصب مأموریت را وسیله مداخل دانسته مایه سرور و فرصت قرار میدهند.
بیموقع نمیدانم یک فقره سیر عبرتآمیز خود را عرض نمایم.
یکی از ارکان دولت و توان گران ملت به مناسبتی شرایط دوستی و خصوصیت فی مابین برقرار بوده، چندی بود به شدت طالب یک شغلی بود که خیر آینده دولت و ملت در پیشرفت آن عموماً متصور بود، بهاحتمال اینکه بلکه هم یقین دانستیم که اگر چنان شغل و مأموریت به عهده مراقبت و مساعی جمیله او محول گردد، دولت و توقعات ملت از آن امر بالمراتب بهتر و شایستهتر عمل آید و یک نیکنامی و افتخار برای چنان [دولتی] حاصل آید. همیشه خواطر پدر و پسر همراه آرزوی معظمالیه بوده تا برحسب اتفاق مشارالیه به آرزوی خود نائل آید. در آن بین پدر و پسر محض تهنیت به دیدن او رفتیم. عوض اینکه ببینیم، که فرصتی به دست آورده مصدر خدمتی برای دولت و ملت شود و یک نیکنامی برای خود و خاندان خود حاصل نماید، میگوید خوب شد از این مأموریت نان و پنیری بیرون خواهد آمد. از مشاهده این اوضاع چنان یأسی برای پدر و پسر روی داده که هنوز به حال نیامدهایم.
هزار افسوس که بخت ایران نیاورد که از مرحوم نایبالسلطنه[عباس میرزا] اقلا یک سلطنت پنج ساله ارث به وراثش برسد که شاه جنت مکان و شاهنشاه جوانبخت اینطور به دردهای بیدرمان که حاصل کمال و هنر سلاطین سابق است، گرفتار و معطل نشوند.
جای انکار و اختفاء نیست که ایران همه مایهاش در این چند سال آخر پی در پی باخته است. همین یک مایه برایش باقیمانده و بس که همین چنان مایه منحصر میتوان جمیع دردها را چاره کرده و ایرانی تازه احیا کرد. بیحرف مایه باقی و منحصر مزبور وجود شاهنشاه پرتجربه و پر[…] است. این نیز جای تردید نیست که عمده اعتبار بندگان اقدس شاهنشاهی روحی فدا در داخله مملکت در نظر خادم و خائن خیرخواه و بدخواه، عالم و جاهل، مصلح و مفسد آنیک مشت پول است که در خزانه و در اختیار ایشان است.
عمده خدمت هوشیار چنانکه در مدح آقای مستوفیالممالک چند سال قبل در رد اقوال دشمنان در روزنامه اسلامبول [آمده است] باید حفظ خزانه و ازیاد آن باشد و خالی شدن خزانه عامره را اعظم مصائب برای دولت و ملت بدانند. ایران چند سال پیش در مقابل شماتت فرنگستان، دو فقره تسلی افتخارآمیز داشت: یکی اینکه هرقدر بر حسب لباس و پوشاک از فرنگستان عقب بود، همان قدرها از اغلب ممالک فرنگستان بر حسب آذوقه و خوراک پیش بود. دویم اینکه ایران سوار خیز بود و در وقت ضرورت دویست هزار سوار میتوانست به میدان آورد که بدون دغدغه خواطر از بابت آذوقه عیال خویش تا دو سال طاقت تحمل سفر دور و دراز داشتند. نان خانه ضامن ثبات لشکر و آرامش اهالی خانه بود و اعتبار سوار ایران موجب درستی و احتیاج همسایه قوی در داعیه بلندپایهاش بود. اکنون چیزی که از ایران باقی است، یککله مردمان گرسنه و پریشان بیکار و از زندگی بیزار، چشم امید همه دوخته به یکمشت پول خزانه است، هم چند نفر آباد و صاحب مایه باقیماندهاند از خطرات آنهمه فرقه پریشان نمیتوانند از بضاعت خود تمتع بردهاند.
خلاصه خلق ایران از شاهنشاه عادل و رحمدل، نان و گذران میخواهند. تحصیل نان و گذران موقوف به عمل و ابراز هنر خلق است. ابراز هنر با اسباب و افزار است. اسباب و افزار هم مایه میخواهد و هر نوع تقویت از دولت است. هرگاه یکمشت پول خزانه را بهرسم سرمایه به مردم بدهند، اقلاً کیفیت نمیکند. دویم خلل کلی به اعتبار اصلی میرساند. اسلم شقوق این است بهقدر امکان هرچه زودتر به هر قسم از خارج تدارک مایحتاج اهالی ایران را به بینند و هنر هر صنف را بهقدر استعدادش جلوه بدهند و هیچگاه وجود کاری را بیفایده نگذارند. بدون تقویت زراعت و تجارت و ترویج صنایع، ملتی باقی نخواهد ماند که بر آن بندگان شاهنشاهی و خانه داده ایشان مفاخرت توانند نمود. میخواهید یک ملت را نجیب و سلامتجوی نمائید، صاحب مکنت و بضاعتاش کنید. میخواهید ملت را صاحب مکنت و بضاعت کنید، اسباب ابراز هنر و استعدادش را فراهم کنید.
امروز اسباب ابراز استعداد اهالی ایران موقوف به همت و مروت شاهنشاه روحنا فداه است. امتزاج اساس اسلام با علوم فرنگ که از چنان جهاندیده برآید انشاءالله. از جهانگیرهای گذشته و از عالم پناهان نامدار ایران بهجز مایه خنده و تمسخر که … نزدیک چندی به نظر نمیآید.
دولتی که کنسطیطوسیون ندارد، از هیچگونه تدبیر صاحب فایده و ثمر شایسته نخواهد برداشت؛ مثل زمین کم آب که هرقدر در آن درخت بنشانی و از هر جا تخم … آورده بر آن بفشانی، بیحاصل خواهد بود و زحمت و سلیقه و دل سوزی و هر نوع مراقبت باغبان به هدر خواهد رفت. چنانچه میبینم از تدابیر و دلسوزیهای سلاطین سابق ایران هیچ تسلی و مایه مفاخرت نداریم. القصه خیر شاهنشاه از اساس کنسطیطوسیون بیش از خیر و صلاح ملت است؛ بدون اساس مزبور اتحاد دولت و ملت بهطور شایسته ممکن نیست و اهتمام طرفین به هدر خواهد رفت:
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
با این اوضاع پادشاهی که در ایران متداول است، هرگز ممکن نیست یک ملت و قوم ضعیفی را در اروپ مطیع و منقاد و ساکت ساخت. این هم که خلق ایران در مقام تحمل بوده و هستند، به سبب ناموسپرستی ایشان است که سلطنت را با همه معایب باز حامی و حافظ ناموس خود و شریعت مقدسه اسلام میدانند.
از آن جایی که خلق فرنگستان از غم ناموس داری به تدریج به واسطه اختلال مذهبی فارغ و آسوده هستند و پیجویی زنها و آزادی نامشروع که عموماً اختیار نمودهاند و در بیشرمی همه یکرنگ شدهاند، این است که قدر حافظ و حامی ناموس عالم از میان رفته از بابت حفظ ناموس نه ممنون کسی هستند و نه خود را محتاج میدانند. شوهران باکمال افتخار زنهای خود را آرایشکرده به مجلس رقص میآورند؛ عشوه و غمزه و جلوه و دلربائی آن را با بیگانگان عین ناموسپرستی میدانند. تربیتیافتگان فرنگستان همه معقولی ولی لوطی همه لوطی ولی معقول دیوثی شوهران پیش از قحبهگی زنهای ایشان است. زنهای ایشان همه خاتون ولی قحبه و قحبه نما همه قحبه و قحبه نما ولی خاتون.
وطن مقدس و معبود شخص دولت است که حافظ و حامی جمیع حقوق شرعیه است در داخل و خارج مملکت. بدون دولت چه مسکنی چه راحتی چه عیالی چه آبروئی چه اطمینان جان و مالی. چون دولت داری همهچیز داری و میتوانی داشته باشی. چون دولت نداری، هیچ نداری و نخواهی داشت. هر که قدر نعمت دولت جامعالشرایط را نداند و هر نوع بذل جان و مال و هنر را در راه آن وقف ننماید، بیحرف خونش حلال و زندگیاش حرام خواهد بود.
دولتی هم که در حفظ حقوق شرعیه رعیتش غفلت و اهمال روا بدارد و لازمه دل سوزی را در حق او واجب نداند، دیگر از آن رعیت توقع اطاعت و فدویت نباید داشته باشد.
خواجه آن است که باشد غم خدمت کارش.
اگر احیاناً از دولت عجزی در حفظ حقوق رعیتش از شر و ظلم دشمن مقتدر ظاهر شود، به باید سبب یأس رعیت مظلوم شود و رعیت خود را از تکلیف مقدسه خود ساقط سازد. بیجای یأس وقتی خواهد بود که خدای نخواسته دولت اصلاً یا بهقدر امکان در فکر چاره عجز خویش نباشد چادر بیغیرتی را بر سر کشید و ذلت عجز را جاودان بر خود هموار نماید. استقرار و تعیین هر قانون متداول این است که بر وفق صلاح و اتفاق رأی هر کس باشد. معلوم است فردا تحصیل رأی هر کس محال است؛ لاجرم بهاندازه جمعیت و به رضای خلق هر شهر و بلوک معدودی از میان معتبرین و معتمدین به وکالت عامه منتخب شوند و بهتوسط وکلای مزبور حق هر کس و شراکت و رضای هر موکل در هر قانون و امری منظور شود. تعیین و انتخاب چنین وکلا در فرنگستان با آن همه تدابیر تسهیل آن خالی از زحمات زیاد و صرف اوقات نیست. در مملکت ایران انجام امر مزبور با کمال سهولت میسر است؛ به این معنی که از حسن اتفاقات به حکم شرع شریف هر کس مقلد یک نفر مجتهد جامع الشرایع و الشرایط است و جمیع اعمال و خیالاتش به رضا و تصدیق و رای جناب شریعت ماب معظمالیه است، به نحوی که برای دولت ایران وکلای رعیت بدون اشکال و مشقت حاضر و آماده میباشند.
دولت علیه ایران تا به حال به این خیال نیفتاده که از وجود مسعوده مجتهدین فوائد عظیمه که در نهاد ایشان است ؛ غفلت از ایشان به حدی است که در داخل و خارج وجود ایشان مخالف دستگاه دولت قلمداد میشود و سبب اشتباه و جسارت جهال خانگی و دشمنان خارجی هر دو شده، به این واسطه همیشه هر نوع فعل بر اعتبار و شأن دولت میرسد و حال این که چه برای اعتبار و اقتدار دولت چه برای رفاه و سعادت حال رعیت وجود مجتهدین متضمن نعمات بیاندازه است که سایر دول و ملل از چنان نعمات محروم هستند. به اندک مراقبت و مواظبت نفاق و اختلاف فیمابین دستگاه شرع و تعرف مبدل به وفاق و یکجهتی ممکن است.
کم کسی در ایران بهقدر بنده ملتفت مضرت شهرت نفاق و اختلاف میان اهالی شرع و عرف بوده و تأسفها خورده. کم کسی بهقدر بنده به صداقت و ارادت نزد بزرگان دین و دولت ایران تقرب و محرمیت جسته. عیبی که از مجتهدین ملاحظه کردهام و با مرحوم حاجی صفا مفصل صحبت داشته، ایشان هم تصدیق فرمودهاند این است که از اوضاع خارجه و از مراتب اقتدار و اغراض دول همجوار بهغایت بیاطلاع هستند. خیال میکنند که درد عمده ملت همین درد خانهگی است و ایشان خود را با علم و فضل و قوانین شرع شریف در هر باب کافی و شایسته میدانند برای ریاست و حفظ مملکت مسلمانان غافل از اینکه گذشته است آن عهدی که بدون اخلال و ممانعت خارجی هر ملتی میتوان در گوشه جمع شده به آئین اجداد و پسران و با روسائ شرع شریف به فراغت مشغول امر دنیا و آخرت شوند.
این عهد، عهدی است که آسایش ملکی ممکن نیست بدون هزار قسم ارتباط و مراودات لطافت و شیطنت با دول مقتدر همجوار، بلکه با عموم دول فرنگ بتواند ناموساش را حفظ کند. در این عهد ملعون هزاران علم و فن و رندی برای ملک و رعیتداری و ریاست مطاعه ضرور و واجب شده که آقایان عظیم الشان یکی را ندارند.
در خواطر دارم در سال جنگ سواستاپل، روزهایی که مونسیو موره با چهره افروخته به مقام قهر و تار برخواسته بود، با مونسیو ایچکوف شارژدافر روس خدمت جناب شیخ عبدالحسین رفتیم؛ صحبت بر فرق قرون و ازمنه گذشته افتاد. فرمودند هرگاه مدار دولت و مملکتداری از روی شریف مطهره باشد، گویا هیچ فتنه و فساد برنیاید. مونسیو ایچکوف بیتأمل گفت آقا به بخشید، این عهدی نیست که به شریعت خالص تنها توان ملکی را مأمون داشت. جناب معظمالیه اصرار داشتند که نمیشود. مونسیو ایچکوف عرض کرد یک سئوال مرا جواب لطف کنید. در شرع اسلام دیه یک کشیده طپانچه به رخساره کسی چیست؟ فرمودند: اگر تأثیرش فلان درجه باشد، دیهاش به وزن یک باجاقلو طلاست. بنده جسارت نموده، عرض کردم: این اوقات که جنگ میان انگلیس و روس است، بیمضایقه مهمان شما دوازده باجاقلو منبت بدهد، اگر کسی یک سیلی به سفیر دشمنش بزند، اگر مسلم فقیری پیدا شود، یازده باجاقلو خواهد داشت. صحبت به خنده کشیده وقت نماز نزدیک شد. رفع زحمت نمودیم. اینقدرها عرض کردم که یک سیلی در الجره به قونسول فرانسه زدند، مملکت را از دست دادند. فرمودند: عجائب اوضاعی نقل میکنید.
در این عهد، مقام دولت و لزوم وجود پادشاهی که به هزار تدبیر محل اعتراف و احترام دول همجوار و عموم فرنگ شده، چنان شرافت به هم رسانیده که حراست ملک و حفظ جان و مال و ناموس مسلمین منحصر به دستگاه عرف شده که هرکه در تقویت دستگاه مذکور کوتاهی نماید، یا ظاهراً و باطناً مخل آن واقع بشود، بیحرف خائن دین و دشمن عموم مسلمین خواهد بود. شایسته علم و فضل و دینداری مجتهدین عظام این زمان این خواهد بود که رفتار و شعار خود موافق مصلحت وقت قرار داده و در هر باب مقوی و معین دولت و پادشاه عصر شده، اقتدار دولت و اعتبار سلطنت را مایه افتخار خود دانند و دولت حاضر را و سلطان عصر را حافظ ملک و ملت دانسته، ادعای بیموقع خود را کنار گذارده به همت تمام و به صدق مالاکلام علم و فضل و اعتبار خود را درراه آن وقف نمایند و محض پیشرفت صلاح دولت و ملت و شریعت مطهره اسلام به خلاف سابق چنانکه رضای خدا و رسول خداست، واسطه موانست و موانعت و یکرنگی و یکجهتی میان هر رنگ جنس انسانی قرار داده و یکقدری تأمل بر غفلت گذشته خویش نمایند که چه قدر از صلاح و خیر جنس انسانی دور بودهاند، از اینکه شریعت اسلام را اسباب نفاق و دورنگی با سایر ملل قرار دادهاند.
اسباب ناگزیر مملکتداری و رعیتپروری برای شاهنشاه و طالب نام نیک در عالم استقرار کنسطیطوسیون است، بدون چنین اسباب و افزار شایسته، جمیع اهتمام و مساعی جمیله دولت و ملت به هدر خواهد رفت، چنانکه حالت ایران و آثار سلاطین ایران شاهد مصداق معنی مزبور است. پراکندگی مثل طایفه مجوس زارع و کاسب که امروز سبب آبادی بمبئی شده و مثل یهود حالم که وارث شریعت اسلام است، گرچه از جهالت و گمراهی از قبول و تصرف چنین ارث حلال خویش رمیده متفرق گشتهاند و پاشیدگی ارامنه که به تجارت و کاسبی با ولایات خارجه مایه آبادی هر مملکت بوده؛ اینها همه نداشتند سببی مگر بیانصافی و بیرحمی علمای گرام ایران.
در بخارا بهقدر دو هزار یهودی دیدم به چه خوبی مایه آبادی و تجارت و اسباب اعتبار در دست دیوانیان مملکت شدهاند. این حکایت نجس و پرهیز را یکمشت شیعیان ایران از کجا درآوردهاند. اینکه خونبهای غیرمسلم قیمت یک خر مصری است، رأی کدام بیانصاف است. اینکه جدید الاسلام وارث شرعی و مقدم بر سایر وراث است، یادگار کدام عادل و فاضل است. جدید الاسلام را از سیاست قتل اقربای خویش معاف داشتن، موافق کدام مذهب و آئین مملکتداری است. با غیرمسلم همسفره نشدن و طبخ آنها را نجس دانستن در روز بارندگی ملاقات با آنها جایز نداستن و در حمام یکجا نرفتن و غیره و غیره، چه قدر مایه انزجار غیرت انسانی است. آخر بگو به بینم از برای وصل کردن آمدی یا از برای فصل کردن آمدی یا برای افتضاح اسلام آمدی.
ایران شکر نکنند که فرنگستان و در ممالک عثمانی ملتفت فقرات مذکور نیستند، والا هرگز ایرانی را مستحق اینهمه رعایت و مساوات حقوق نمیدانستند. فرمودهاند هر که کسی را بکشد، عالمی را کشته است. نفرمودهاند عین که یک مسلمان بکشند یک عالمی را کشتهاند یا یک عالمی را برای یک نفر مسلمان بکشند.
هرگاه اصرار و مراقبت بنده نمیبود، یقین تا به حال صب و لعن خلفای راشدین در ایران از حسن و اعمال و اغفال علماء عظام میان خواص و عوام مملکت باقی میبود و تعافن کتاب مستطاب جناب حاجی ملا محمود نظامءالعلماء ایران را برداشته بود. علما و شیعیان ایران بایستی گاهگاه به ترکستان سیاحت کرده باشند و از حالت اسرای ایران حاصل علم و کمال خود را دیده باشند.
در ایران کار لازمتر از مدرسه دارالفنون این است که مجلسی مرکب از مثل جناب وزیر امور خارجه نافعه و جناب ناصرالملک و مقرب الخاقان عبدالرسول خان و سایر منوران از قبیل مقرب الخاقان محمود خان ملکالشعرا و از قدیمی فرنگیان که از حسن و قبح اوضاع ایران آگاه میباشند و سایر و سایر قرار داده ماهی دو دفعه دریکی از مدارس مشهور خواص علما را وعده گرفته، هر نوع مسائل تازه حل نمایند و بهتدریج به رفع بعضی تهمتها و اشتباهها بپردازند.
افسوس که بر تکالیف شرعیه قدسیه علماء کرام تکالیف چند مخلوط شده مثل اینکه در کیسه زر خالص، سکههای قلب به سهو و غفلت داخل شده باشد، تمیز و تشخیص و انتخاب آنها لازم است. حیف از اعتبار بار کیسه زر خالص که به اختلاط سکه قلب بیاعتبار مشکوک باشد؛ پناه میبرم به خدا روزی که خیر و شر مملکت و ملت به دست علمای بیخبر از روزگار بیفتد. حاجی ملا صادق رشتی، آقامیکائیل شیروانی را حد شرعی میزند. بیچاره عیسی خان والی تنکابنی را مغلول به جهت ترضیه سفارت روس به طهران میآورند. دو ماه میدان به دست علما بیفتد املاک کل گیلان را بهموجب قباله شرعی جزو به جزو به روس میدهند. متمسک بر این میشوند که بیع و شراء کسی را نباید ممنوع داشت و اقرار هر مدیون را باید به هر آقا رسانیده به دست هر جور طلب کار داد.
بیموقع نمیدانم بیان این فقره را: ملا بهرام گبر مشهور که ادعای ریاست طایفه مجوس داشت، روزی در مجلس بنده که چند نفر مردمان صاحب سواد حضور داشتند، شکایت میکرد که در یزد و کرمان ممکن نیست مگر اینکه حکم شاهنشاهی این باشد که هر که گبری بکشد، عوضش را هر که قاتل است بکشند. حضار مجلس از این حرف او همه خندیدند که غریب ادعا به هم رسانیدهاید. جواب چنین استدعا توی دهنی است. دیوان همایون چگونه میتواند حکم شرع و حکم خدا را تغییر دهد و کدام منشی است که چنین مطلب را به تحریر درآورد. بیچاره ملا بهرام آب شد. دلم به حالش سوخت. گفتم: پسفردا بیا عریضهات را من دلسوختهتر خواهم نوشت. مختصر به این مضمون مسوده عریضه نوشتم که ما مطیع الاسلام حرفی به احکام و قوانین شرع نداریم. مطیع و منقادیم. میخواهیم بدانیم تمرد و مخالفت رأی پادشاه تنبیه و سیاست لازم دارد یا نه، معلوم است دارد. اگر قتل بیچاره مجوس خلاف رأی سلطان است، تنبیه مخالف رأی شاه را معین کنید. اگر کسی مجوسی را بکشد و به این واسطه خلاف رأی شاه به عمل آورد، تنبیه آن چیست. مختصر در جواب چنان عریضه حکم همایون از این قرار شرف صدور یافت: هر که مجوسی را به قتل برساند، بلادرنگ او را مغلول به طهران بفرستند تا پادشاه حق خود را از او وصول نماید. چنین حکم همایون به داد بیچارهگان رسید، دیگر به اطمینان اغماض و تفسیر وکلاء شرع جهال یزد و کرمان در قتل و نهب مجوسان دست نگاه داشتند و فهمیدند که مخالف رأی پادشاه هم واجب القتل است.
امر و نهی حضرت رسول صلوه الله علیه تا قیامت تغییرپذیر نیست. آنچه را بر آن امرونهی تعلق نیافته است، بهمقتضای وقت رد و قبول آن موقوف به رأی صواب نمای جماعت مؤمنین است. مثلاً نهی نشده است که بر سر میز و کرسی ننشینند و با گارد و چنگال چیز نخورند با غیرمسلمان همسفره نشوند و باهم به حمام نروند و غیرمسلمان را در مساجد و معابد راه ندهند و اسلام چیز پنهان و خجالت آمیز ندارد که اختفای آن لازم باشد. ترجمان سربهسر آنچه از شارع امرونهی شده و در متابعت آن ثابتقدم باشند، به عذر اینکه از شارع نیامده است، مردم صداقت شعار را از هر چیز ممدوح و پسندیده عهد خویش محروم ندارند و بندگان خدا را از شیوه یکرنگی و از مؤانست و مؤالفت با همدیگر نیندازند. من سوار کشتی آتشی نمیشوم. من سوار کالسکه نمیشوم. من سر میز و کرسی نمینشینم. من با کارد و چنگال نمیخورم. من پارچه فرنگی نمیپوشم. من چتر و شمسیه دست نمیگیرم. من ساعت در بغل نمیگذارم، چون هیچکدام از اینها از شارع مقدس نیامده است.
اما هزار کار دیگر که منفعت شخصی دارد و از شارع نیامده است، میکنم. شریعت مطهره اسلام طریقه الفت و مؤانست است برای کل جنس انسان. تفسیر آن بهطور دیگر خیانت است نسبت به جنس انسانی. اشتهار و انتشار و توسیع اعتبار مذهب اسلام در این عهد، به درجهای رسیده در هیچ نقطه زمین برای مذهب اسلام دشمن باقی نمانده به خلاف ابتدای اسلام. علماء و حکماء هر ملت روز به روز به تصدیق تازه اعتراف به رجحان اسلام بر سایر ادیان دارند. چنانکه کتاب مونسیو میزمر مصدق دعوی مزبور است. منظور از تسطیر این مقال این است که در این عصر به جهت حفظ امن و انتشار آن مذهب اسلامی مستغنی از رجوع به امر دفاع و جهاد و غزاست. ضرورت و مناسبت دفاع و جهاد در امر مذهب بالمره افتاده. بعد از این رسم دفاع و جهاد را همین در امور دنیوی باید معمول داشت؛ مثلاً در اندفاع بلا. بالاجماع باید جوشید و در تحصیل خیر عام بالاتفاق باید کوشید. طغیان سیل را باید به اجماع دفع کرد و بریدن و آوردن نهری از رود عظیم برای مدار شهری یا قریهای بالاتفاق جهد کرد؛ چنانکه در مصر هرسال مضرت نیل را به دفاع مندفع میسازند و متصل به حفر نهرهای تازه از همان نیل به رونق و آبادی مملکت به اجماع عام شرایط جهاد به عمل میآورند. برای مسلمانان ایران دفاع و جهاد لازم و واجب سد راه سیل قزوین است و آوردن آب شهر به صحرای آن و قس علی هذا. به جهت دعوت و انتشار اسلام اگر لازم باشد، آسانتر از غزا انتشار کتب مقدسه و تفسیرات واضح الدلالات و تعین واعظان شیرین زبان مثل مرحوم حاجی میرزا فضلالله ساوجی با براهین دلنشین است. خواهند گفت از رسالت پناهی همین امر غزا شده است در عهد آن حضرت کی با … به این فراوانی بود. وکی ملل خارجه این پایه فهم و کمال داشتند که جناب ختمی مآب علیهالسلام در ترویج اسلام و رجوع به اسباب عهد نفرمودند. کی راه آهنی موجود بود که شترسواری را مرجح داشتند. کی تلگراف بود که قاصد پیاده را منتخب فرمودند. امربهمعروف نهی از منکر دفاع و جهاد بهمقتضای مقام تفسیر دهند تا قیامت برای هر نوع سهولات و تحصیل لازمه راحت و آسایش و ترقیات تازهتر از تازه و رفع هر قسم بلیات منبع کافی خواهد بود.
پیشتر از لجاجت علماء مسلمین است که ارمنی و یهود و مجوس بر سر جهلشان ثابت و محکم ایستادهاند؛ اگر در عوض این نوع معاملات تعصبآمیز و نجس پرهیز، طریقه موانست و موالفت را شعار خود میکردند، در مساجد و معابد آنها را به ملاطفت راه میدادند و واعظان اسلام گاهگاه در مجامع آنها حاضر میشدند، بیحرف رفع جهالتشان بهتدریج میشد. چه ضرر میداشت از آن یهودی متمول بغداد چند نفر هم در طهران و اصفهان میداشتیم. یا از آن ارامنه که از اصفهان رفته در هند مایه اعتبار دولت انگلیس و آبادی مملکت آنها شدهاند، به حالت قدیم خود چنانکه در تاریخ جنرال مالکم* مذکور است، در اصفهان باقی میماندند. یا گبرهایی که امروز در هند رونق ملک آنجا شدهاند، در یزد و کرمان میآرامیدند. بلی عیب فاحش که ارمنی و یهود دارد، شرابخواری آنهاست؛ آنهم از بیاعتنائی دولت و علماء ملت است. به اندک تدبیر نصیحت و ملامت مستمره، مراودات حجت آیات بهتدریج میتوان اصلاح کرد. خوشا زمانی و روزی که آقایان کرام قدری به حقیقت و به شرایط انسانیت نیت التفات کرده با غیر مذهب موالفت میفرمودند. با آنها همسفره میشدند، بی تحاشی آنها را به حمام خود راه میدادند و عقد و نگاه مختلف را میان مسلم و غیرمسلم مساعدت میکردند. چه قدر از اوضاع حاضر دورهافتادهام. فراموش کردهام که هنوز آقایان با دیوانیان عظام همسفره نمیشوند که ظلمهاند. حقدارند که ظلمه بگویند به سبب اینکه امروز ضامن جان و مال و ناموس ملت در مقابل دشمنان مقتدر همجوار منحصر به وجود آنهاست که هیچ ربط به تحت الحنک و به افتابه جعفری و قلیان مجلسی و کری آب حوضخانه و صافی خزانه حمام ایشان ندارد.
ایلات و چادرنشین ایران با این که نصف خلق ایران هستند و فوایدشان کمتر از شهرنشینان نیست، بهقدر استحقاق محل التفات و توجه دولت علیه نیستند. سزاوار آن است که یک وزارت مخصوص مثل سایر وزارتها برای آنها برقرار شود و از اطفال روسای آنها جمعی در دارالفنون تربیت شوند. اعتقادم این است از طایفه کوکلان و ترکمان هم از هر نوع تربیت دولت بهرهیاب شوند.
یکی از دوستان شفیق دانست به چه تحریر مشغولم، بیتأمل گفت هرقدر سنت بالاتر میرود و اضطرارت زیاد میشود، احمقتر میشوی. عوض اینکه عریضه ضراعت آمیز به خاکپای اقدس شاهنشاهی روحی فدا نوشته خدمات سوابق و لواحق خود را به خاطر مبارک آوری، محرک رحم شاهنشاهی در حقت شده، بلکه قروض سفر مصرت را با مصارف کفن و دفنت مرحمت شود، این فقرات بیمعنی را مینویسی به جهت دردمندان را با خود و اولاد خود دشمن میکنی.
رشوهخواری و رعیت تازی و تعارف گیری و پیشکش طلبی و مداخل حق بزرگان ایران است که با شیر اندرون آمد و باجان به درشود. مرحوم میرزا تقیخان* خواست وساطت و رشوهخوری را موقوف نماید، ندیدی چه طور دستبههم داده و به حمام کاشانش فرستادند. در جواب گفتم: گفتنیهایم را در این دنیا جمع کردهام؛ متاع این دنیا اگر در این دنیا مشتری به هم نرساند، در آن دنیا هرگز نخواهد به هم رسانید. بیچاره میرزا تقیخان را همهوقت محرم و هواخواهش بودم، خاصه در روزهای پریشانی و اضطرارش. دستخطهای همایون که غالباً اعتماد انگیز بود، به من نشان داد، بعد از زیارت گفتم که اگر ده یک اینها صدق باشد، جای اینهمه اندیشه نیست که شما دارید. گفت: راست می گوئی اما حرف در این است که بندگان شاهنشاهی با یک وجود تنها در مقابل اینهمه رخنه دردمندان سپر خواهند انداخت و لابدا به جهت آسودگی خودشان، مرا قربان خواهند کرد. گفتم: چرا چاره تنهائی شاهنشاه را پیش از وقت ندیدی. گفت: مجالم ندادند والا خیال کنسطیطوسیون داشتم. مانع بزرگم روسهای تو بودند. انگلیس کمال همراهی را در باطن وعده میداد. منتظر موقع بودم. خلاصه ایران به فاصله پنجاه سال، سه دفعه از روش ترقی بازماند: دفعه اول از وفات مرحوم نایبالسلطنه. دفعه دویم مرحوم قایم مقام*. دفعه سیم از قضیه مرحوم میرزا تقیخان. انشاءالله وجود مبارک شاهنشاهی روحنا فدا تلافی مافات را خواهند فرمود.
عرض سیاحتها که به خط مبارک مینویسند و عز هر منشی برمیآید، گویا اگر از پالیطیک* بنویسند و از مملکتآرائی سررشته و دستورالعمل برای شاهنشاه زادگان مرقوم فرمایند، بهتر میتواند شهرت و اسباب انتشار عدالت و امید داری بیگانه و بومی گردد.
یک فقره وصیت جعلی مرحوم نایبالسلطنه که محمدخان امیرنظام بهموقع تدارک نمود و پیش امپراطور روس فرستاد، میتوان گفت که استحکام دولت ایران و آسایش مملکت تا امروز از حسن کار مرحوم امیرنظام محمدخان شد. شاهنشاه که زحمت تحریر را بر خود هموار مینمایند، چرا از مطالب عالیه و از خیالات بلند خود ننویسند که آنچه از دیگران دیدهاند بنویسند. این معنی در حق دولت و ملت خیلی بیالتفاتی است.
پیش از تعلیم اطفال مدارس دیوانی، کار لازم این است که تدارک استعمال آنچه تحصیل میکند، دیده شود و فایده در تحصیل آنها هم برای جماعت هم برای شخص آنها برداشته شود. هرگاه قرار این باشد که جستجوی مقام استعمال علم و هنر به خود جوانان واگذارند، تا حسب اتفاق شغلی مناسب پیدا نمایند، هزار مشقت و هزار افسردگی در ابتدای عمر و جوانی باید به بینند و در اول کار دماغسوخته و پریشانروزگار خواهند شد. میتوان گفت گناه چنین تدبیر ناقص بیش از صواب آن خواهد بود.
از سیاح فرنگی پرسیدند ایران را و خلق آن را در چه حالت دیدی؟ گفت: ملک خراب و خلق آن مثل گله گرگ گرسنه با عداوت و کین دیرینه در کمین یکدیگر نشسته، غلبه یک کدام بر دیگری وقتی آسان میشود که برحسب اتفاق پادشاه ملک به نگاه التفاتآمیز او را قوت و قدرت غلبه بخشاید. این است که همه در اعمال شرارت مآل خود چشم امید بهسوی نظر مرحمت اثر پادشاه دوختهاند. وجود پادشاه و سهم و سطوت او نباشد، خلق ایران در دو روز یکدیگر را میخورند. هزار حیف که پادشاه هم قدرت و تسلط خود را بر سر ترس خلق قرار داده، قانع آن شده است در فکر آن نیست که اعتبارش را بر سر قواعد متداوله فرنگستان قرار بدهد، یعنی بر سر کنسطیطوسیون معروف.