لیبرالیسم بیش از هرچیز در پی طرفداری از حق مالکیت فردی بوده است. اما یکی دیگر از مواردی که از همان آغاز درا ندیشه بزرگان لیبرال بر آن تاکید شده است . آزادی بیان و یا به تعبیری آزادی مذهبی است.
اساسا لیبرالیسم در جهانی متولد شد که سیاست کاملا با مذهب درآمیخته بود و قدرت سیاسی در دستان مذهب بود. ریشه تاریخی لیبرالیسم در اواخر قرن شانزدهم و با شروع جریانات رفورمیستی برای اصلاح مذهب و کاهش نفوذ آن در اجتماع باز میگردد. پس از آن در قرن هفدهم و هجدهم میلادی با رشد سریع اقتصاد و حاکم شدن اقتصاد لیبرالیسم این رابطه به شدت کاهش یافت. در این قرون و موجب قانون روحانیت مذهبی میتوانست به پند و موعظه، دعوت به گرویدن به به مذهب، اجرای آیینهای همچون غسل تعمید و ازدواج اقدام کند. تنها همان مذهب را میشد در مدارس آموخت و طبیعتا همان افراد هم میتوانستند در دانشگاه راه یابند و به مقامات حکومتی و حتی نظامی برسند.
لاک معتقد بود که چون این از وظایف فرد است که به رستگاری برسد، مقامات باید از قدرت خود برای تحلیل اعتقادات و گرایشات مذهبی استفاده کنند. وی معتقد بود که ایمان باید در قبل و باطن افراد سرچشمه داشته باشد، و اجبار در امر دین و تحمیل عقاید مذهبی به مردم نه تنها نمیتواند راهگشای اتحاد و همدلی باشد بلکه تبدیل به عاملی برای تفرقه و خشونت میشود.
لاک پیرامون تساهل مذهبی عقیده داشت که این عامل نه تنها از اعتقادات مذهبی حمایت میکند بلکه سبب یک نظم اجتماعی و سیاسی در جامعه میشود.
لاک در (نامهای درباره تساهل)، که هنگاه تبعید در هلند نوشته و به سال۱۶۸۹ منتشر شد اینگونه نگاشته است:
میگوییم که این یک اجتماع آزاد و ارادی انسانهاست. هیچ کس هنگام زاده شدن عضو کلیسایی نیست و گرنه مذهب پدران و پدربزرگان ماترکی چون زمین، به فرزندان منتقل میشد و هر کس از آغاز تولد، دین و ایمانی داشت و البته از این بیهودهتر سخنی وجود ندارد. انسان طبیعتا محکوم به عضویت کلیسایی معین یا وابستگی به کلیسایی خاص نیست.
ژان ژاک روسو، در کتاب قرار داد اجتماعی پیرامون کیش انسان و کیش مدنی نخست عقاید خود را با این پرسش آغاز میکند:
باید ببنیم منظور از مذهب یا کیش چیست؟
روسو چندگونه کیش میشناسد، کیش انسان، کیش شهروند و مسیحیت. وی درباره کیشهای دیگر معتقد بود که کیشهای ملی تساهل ندارند. روسو در ارتباط با محمد و اسلام نیز بر این عقیده بود که او توانسته بود نظام سیاسی خود را با مذهب پیوند دهد ولی همزمان با تجزیه شدن سرزمینش، انشعابهای مذهبی هم در آن رخ داد.
روسو مذاهب را بر اساس کاربردی بودن آنها بررسی میکند و نقش اجتماعی آنها، معیار او سودمند بودن است. به نظر او مذاهب را میتوان بر این اساس که آیا سبب تحکیم وحدت در جامعه میشوند یا نه مورد بررسی قرار داد.
اکنون دیگر کیش ملی یگانهای وجود ندارد و نمیتواند وجود هم داشته باشد. باید با تمام آنهای که تساهل میورزند تا انجا که احکام مذاهبشان تعارضی با انجام وظیفه شهروندان ندارد تساهل کرد. اما هرکس که جسارت آن داشته باشد که بگوید: بیرون از کلیسا رستگاری نیست، باید از کشور بیرون رانده شود مگر آنکه دولت، کلیسا و شاهزاده، اسقف باشد.
همه تلاش لیبرالها بران بود تا از تعصب مذهبی که عاملی برای ایجاد خشونت در جامعه و پسزمینهای برای ایجاد جنگهای بزرگ در اروپا شده بود جلوگیری کنند.
در اواخر قرن هفدهم و هجدهم ( عصر روشنگری ) دو جریان اصلی در لیبرالیسم برای برخورد با مذهب وجود داشت. جریان اول که بیشتر در انگلستان و امریکا بود بر این عقیده بود تا فضایی ایجاد کند که همه گرایشات مذهبی را در خود جای دهد و در واقع نوعی مدارا با مذاهب گوناگون برای همزیستی مسالمتآمیز بود.
جریان دوم در فرانسه بود و براساس این عقیده متفکران فرانسوی مذهب را با خرافه و گزافهگویی یکی میدانستند و به همین جهت به مذهب و روحانیت حمله میبردند.
دیدگاه نخست که به لیبرالیسم جانبدار مذهبی شهرت دارد بیشتر در ارای لاک دیده میشد و دومی با عنوان لیبرالیسم علیه مذهب در دیدگاه ولتر و هرکدام به ترتیب در انقلاب امریکا و فرانسه به سال ۱۷۸۹ به اوج خود رسیدند.
در انگلستان قرن هفدهم، رواداری مذهبی به تخفیف در مجازاتهایی گفته میشد که از سوی کلیسا بر نارضیان تحمیل میشد. این قانون تنها سبب محدودیتهایی در مجازات و دادن حق عبادت به پروتستانها بود. ولی به هیچ روی نتوانست از محدودیتهای سیاسی، تحصیلی بکاهد و حتی حقی را برای غیر مسیحیان معتبر بشناسد.
رویکرد دیگر که خواستار عدم دخالت دولت در مذهب بود، خواستهای خود را به دو گونه نمود میدادند. گروه اول که خواهان تکثرگرایی مذهبی بدون حمایت دولت از هر مذهبی بود و دیگری خواهان جدایی کامل دین و دولت بود.
پس از انقلاب امریکا ( طرح آزادی مذهبی ) که توسط جفرسون تهیه و مدیسون طرح تصویب آن در کنگره را رهبری میکرد، پایهگذار جدایی دین و دولت در امریکا بود. بر اساس این طرح هیچ انسانی نباید وادار به حضور در هر گونه عبادت، مکان، یا دیر مذهبی از هر نوعی بشود و یا از آن حمایت کند.
همراه با جدایی دین و دولت از هم مسئله اقتصاد مذهبی نیز وجود داشته است که بر این اساس مالیاتهای به کلیسای مرکزی تعلق میگرفت. پس از انقلاب امریکا و در پی اصلاحات و رشد لیبرالیسم ابتدا قانونی تصویب شد که در آن افراد حق داشتند مالیات خود را به کلیسای دلخواه بدهند. پس از آن این قانون به سرعت گسترش و رشد پیدا کرد تا به صورت کامل حمایت مالی دولت از کلیسا قطع شد.
در جدایی دین و دولت دو منطق متفاوت وجود داشت، ترسیم مرزها، همانند جدایی یا تفکیک قوا، به حفظ ارزشهای ویژه نهادهای مختلف کمک میکند. این جدایی کمک میکند تا زندگی مذهبی از کنترل سیاسی در امان باشد و متقابلا حکومت نیز درگیر تعصبات مذهبی نشود.
منابع
نامههایی در باب تساهل / جان لاک / ترجمه شیرزاد گلشاهی
تساهل در اندیشه غرب / ژولی سادا- ژاندرون / ترجمه عباس باقری
چرخشهای لیبرالیسم / دکتر محمد توحید فام
قدرت ازادی / پل استار / ترجمه فریدون مجلسی
قرارداد اجتماعی / ژان ژاک روسو / ترجمه مرتضی کلانتریان