با توجه به نقد اول و دوم کانت

  کانت هم در نقد عقل محض و هم در نقد عقل عملی عقاید خود را پیرامون ارتباط اخلاق و دین اظهار می‌دارد. اما در کتاب دین در محدوده عقل محض به شرح و بسط بیشتر این آرا می‌پردازد. فلسفه دین کانت علی‌الخصوص از این حیث که با کل هندسه معرفتی او انسجام و هماهنگی دارد دارای اهمیت است. این مقاله رهیافتی است به آراء فلسفی کانت پیرامون دین و ارتباط آن با فلسفه اخلا‌ق کانت.

کانت در مقدمه کتاب «دین در محدوده عقل محض» ا‌ظهار می‌دارد که «اخلاق نه نیازمند تصور وجود دیگری بالای سر آدمی است تا وظیفه خویش را بشناسد و نه محتاج انگیزه‌ای غیر از قانون تا وی به وظیفه خود عمل کند… بنابراین اخلاق به هیچ رو به خاطر خودش به دین نیاز ندارد، بلکه به برکت عقل محض عملی، خودبسنده و بی نیاز است.» (کورنر ۲-۳۲۱)
بنابر این اخلاق از نگاه کانت مستقل و خود- آیین است و این ویژگی فلسفه اخلاق کانت وجه ممیزه بارز او نسبت به فلاسفه پیشین است. کانت در فلسفه اخلاق خود به صورت معقولی اشاره می‌کند که مستلزم همبستگی تام فضیلت و سعادت است. اما این صورت معقول منشاء اخلاق نیست و اخلاق را چنین وابستگی ای نشاید، بلکه این صورت معقول ناشی از اخلاق است، غایتی است که تصور آن مشروط به اصول اخلاقی است.
چیزی که کانت را به این مواضع هدایت کرده اصول محوری فلسفه اخلاق اوست که مبتنی بر خودآیینی اراده است. اراده از نگاه کانت تابع امر مطلق است، و امر مطلق را خود برای خویشتن وضع کرده است، بنابراین اخلاق نیز خود آیین است و همانگونه که بیان شد این خودآیینی وجه ممیزه بارز کانت نسبت به فیلسوفان سلف او است. به نظر کانت بزرگترین اشتباه فلاسفه گذشته این بود که اخلاق را مبتنی بر امر دیگری علی الخصوص بر شالوده فرمان الهی پی ریزی می‌کردند و این در مقابل خودآیینی اخلاق است؛ این دیگر- آیینی اخلاق است.
کانت هم در فلسفه نظری و هم در فلسفه اخلاق به نوعی انسان گرایی متمایل است. به نظر او فکر و عمل انسان قاعده و قانون برقرار می‌کند. تفکر نظری نظم و ترتیب بر تجربه تحمیل می‌کند تا تجربه را به صورت جهانی فهم پذیر در بیاورد. ما در تفکر عملی و اخلاقی مستقلانه قواعدی برای اعمال خود وضع می‌کنیم تا جهانی را که عقلمان می‌گوید باید باشد به وجود آوریم. فلسفه اخلاق کانت کاملا خود محور است زیرا این عقل انسان است که اقتدار ذاتی اصول اخلاق را باز می‌شناسد. «سربلندی اخلاقی ما تماما در این است که می‌توانیم و می‌باید خود قانونگذار خود باشیم.» (کیوپیت، ص۱۷۰) و این قانون‌گذاری مختص یک نفر از ابناء بشر نیست: هر یک از ما فی حد نفسه قانونگذار عاقل برای خود هستیم. (بروس اونی، ص۱۴۸) یعنی این قانونگذاری به نحوی است که هر انسانی قادر به پی بردن بدان است: «اگر کسی به عنوان موجودی متعقل نتواند پیوسته اراده کند که دستوری به صورت قانونی کلی در بیاید، آن دستور نمی‌تواند قاعده اخلاقی قابل قبولی باشد، چون هر قاعده اخلاقی عقلا قابل قبول ضرورتا باید طوری باشد که هر کس بتواند آن را نصب العین قرار بدهد.» (وارناک در مگی، ص ۲۹۷)

عالم دیانت و ایمان عقلی

کانت در نقد اول خود (نقد عقل محض) که بدنبال پاسخ به این پرسش بود که «متافیزیک چگونه ممکن است؟» از تصور کاملترین ذات بحث کرد. این مفهوم توسط فیلسوفان گذشته بسیار مورد بحث بوده و آنسلم در قرون وسطی آن را فطری انسان دانسته و از طریق آن وجود خدا را ثابت کرده و برخی از فیلسوفان مثل دکارت با تصحیحاتی نظر آنسلم را پذیرفتند. کانت در نقد اول اثبات کرد که تصور کاملترین ذات از حیث نظری بدون محتوا و بنابراین بی معنا است. (کانت، تمهیدات، صص۲۰۰-۱۸۶) نظریه شناخت کانت هرچند در راستای نظریات فیلسوفان تجربه گرا قرار نمی‌گیرد و از این حیث که نظم شناخت را به ذهن انسان نسبت می‌دهد و به نوعی ایدئالیسم منجر می‌شود، از فیلسوفانی همچون هیوم فاصله جدی پیدا می‌کند، ولی شناخت را منهای تجربه ممکن نمی‌داند و معتقد است داده حسی ای باید باشد تا ذهن انسان بدان نظم بخشد و شناخت شکل گیرد. بنابراین «دستگاه مغزی ما تنها هنگامی که تجربه حسی به آن خورانده شود شناخت بروز می‌دهد، یعنی ما نمی‌توانیم خارج از تجربه، شناختی از چیزها آن طور که به خودی خود هستند داشته باشیم: از آنچه در ورای مرزهای تجربه نهفته است اطلاعی نداریم. مثلا می‌توانیم از راه تفکر عِلّی عناصر تجربه را به هم بپیوندیم، ولی نمی‌توانیم از این راه جهان و یا بخشی از جهان را به خدا بپیوندیم، چون خدا جزو جهان تجربه نیست.» (کیوپیت، ص۱۶۹) بنابراین کانت به نوعی در مورد خدا موضع لاادری گری را اختیار می‌کند بدین معنی که ما نمی‌توانیم در مورد خدا شناخت نظری حاصل کنیم.
ولی به نظر کانت تصور کاملترین ذات از حیث منطقی محال نیست و این تصور مستلزم تناقض نمی‌باشد. کانت از این طریق در کتاب نقد عقل محض جایی را برای ایمان گشود. به عبارت دیگر گرچه کانت در این کتاب ایمان دینی به خدا را از قلمرو عقل نظری بیرون کرد ولی با تنگ کردن گستره عقل نظری جا برای حوزه دیگری باز شد که ایمان را ماوا دهد.
بحث از کاملترین ذات تنها به کتاب نقد عقل محض منتهی نشد و کانت در نقد دوم خود؛ نقد عقل عملی نیز از این تصور یاد کرد. موضوع نقد دوم، فلسفه اخلاق است. به نظر کانت قضایای اخلاقی نوعا با قضایای علمی و خبری متفاوتند. بدین معنا که در اخلاق به جای «الف ب است» قضایایی در قالب «الف باید ب باشد» مطرح است مثل «انسان باید به قول خود وفا کند.» این باید‌ها ناشی از تجربه نیست زیرا امور واقعی و تجربی را هر قدر بکاویم به چنین ضرورت و کلیتی دست نمی‌یابیم.
پس این قضایا پیشینی است و باید‌های اخلاقی حاصل تجربه نیست. (صانعی، ص۲۰۹) کانت در کتاب نقد عقل عملی پیرامون همین مساله و استقلال و خودبنیادی اخلاق از هر امر دیگری اعم از امور نظری و تجربی و الهیات بحث می‌کند. ولی کانت در این کتاب نشان داد که چگونه تصور کاملترین ذات به کمک تصور خیر برین، با وظیفه و قانون اخلاق پیوند پیدا می‌کند و بدین شکل دارای نوعی محتوای عملی می‌شود. (کورنر، ص ۳۲۲) بنابراین کانت در دو نقد اول و دوم خود زمینه برای ایمانی را فراهم کرد که موافق و هماهنگ با نتایج حاصل از فلسفه نقدی است و با این ملاحظات می‌توان این ایمان را ایمان عقلی یا استدلالی نام نهاد. این ایمان هم با درک قانون اخلاق تفاوت دارد و هم با درک دنیای واقعیت تجربی. به عبارت دیگر این ایمان نه متعلق به قلمرو عقل عملی است و نه متعلق به قلمرو شناخت است. این ایمان نه می‌خواهد به ما از هست‌ها و نیست‌ها خبر بدهد و نه بایدها و نباید‌ها را به ما بیاموزاند. این ایمان متعلق به قلمرو و عالم دیانت است.

ایمان دینی، ضامن سعادت انسان

فلسفه اخلاق کانت به ناچار به دیانت ختم می‌شود و ایمان دینی ضمانتی برای سعادت در فلسفه اخلاق کانت است. در فلسفه اخلاق کانت شکاف منطقی بین اخلاق و صورت عقلی خداوند به وسیله ضرورت ایمان در جهت تضمین «سعادت» پر می‌شود.
اما سعادت چیست؟ کانت در نقد عقل عملی سعادت را این گونه تعریف می‌کند: «سعادت همانا وضعیت یک موجود متعقل در عالم است به گونه‌ای که در همه هستی او همه چیز مطابق خواست و اراده اش جریان دارد.» (کانت، نقد عقل عملی، ص۲۰۵) اما موجودی که ما به عنوان انسان می‌شناسیم نه می‌تواند به اراده خود علت طبیعت باشد و نه می‌تواند به قدرت خود آن را تا آنجا که به سعادتش مربوط است، به طور کامل با اصول عملی خویش هماهنگ سازد. و در قانون اخلاق هیچ زمینه‌ای برای ارتباط میان اخلاق و سعادت متناسب با آن موجود نیست. قانون اخلاق به خودی خود، هیچ سعادتی را نوید نمی‌دهد زیرا بر طبق تصورات ما از نظم طبیعت به طور کلی، سعادت ارتباطی ضروری با اطاعت از قانون ندارد. (کانت، نقد عقل عملی، ص۲۱۱)
بنابراین وجود علتی برای همه طبیعت، متمایز از خود طبیعت و حاوی مبداء هماهنگی دقیق سعادت با اخلاق باید مسلم گرفته شود. (کانت، نقد عقل عملی، ص۶-۲۰۵) و از آنجا که چنین چیزی فقط به شرط وجود خدا ممکن است، بنابراین فرض وجود خدا به صورت جدایی‌ناپذیر به تکلیف پیوند می‌خورد. یعنی فرض وجود خدا از نظر اخلاقی ضروری است. (کانت، نقد عقل عملی، ۷-۲۰۶) اگر انسان به خدا معتقد نباشد نمی‌تواند پایبند اخلاق باشد. (کانت، درس‌های فلسفه اخلاق، ص۱۱۵)
اما با این همه نباید بپنداریم که ایمان در حوزه اخلاق و عقل عملی می‌گنجد. بلکه درک و دریافت قانون اخلاق به باور کانت مستقل از دیانت است ولی انسان متدین قانون اخلاق را به درستی فرمان خداوند تلقی می‌کند. (کورنر، ص ۳۲۳)
بنابراین عبادت خدا و انجام کاری برای جلب رضایت خدا منهای اعمال اخلاقی معنا ندارد. در واقع در اینجا آنچه ما به عنوان شریعت یا دستورات عملی دین می‌شناسیم از آن حیث که مستقل از قلمرو دستورات اخلاقی است، برای کانت بی وجه است. «شالوده فلسفه دینی کانت همین است و شیوه زندگی او در سراسر عمر گواه اعتقاد راسخش به این قول است.» (کورنر، ص۳۲۳) برای کانت بدون اخلاق دیانت ممکن نیست. البته هستند کسانی که در عین این که فاقد اخلاقند معتقدند که دین دارند. اما چنین دینی متکی بر فرهنگ و سنت است. (کانت، درسهای فلسفه اخلاق، ص۱۱۲)
ایمان دینی به خدا برای کانت منجر به پذیرش شریعت نشد بلکه این ایمان تنها ضامن سعادت کسی است که به ندای وجدان خود گوش فرا داده و مطابق دستورات اخلاقی عمل کرده است. در تعریفی که کانت در کتاب نقد عقل عملی، از دین ارائه می‌دهد این نکته وضوح بیشتری دارد: «دین عبارت است از تصدیق همه تکالیف به عنوان فرامین الهی؛ اما نه فرامین الهی به عنوان الزام یعنی به عنوان اوامر خودسرانه و امکانی یک اراده بیگانه، بلکه به عنوان قوانین ذاتی هر اراده مختار به معنای دقیق کلمه.» (کانت، نقد عقل عملی، ص۲۱۲)
دین در فلسفه کانت نقش کارکردی نیز می‌یابد. دین چیزی است که به اخلاق نیرو می‌دهد و در واقع محرک اخلاق است. با پذیرش دین و خدا دیگر می‌دانیم که هر کس که چنان رفتاری داشته باشد که لایق سعادت باشد می‌تواند امید وصول به آن را نیز داشته باشد، زیرا خداوند می‌تواند تحقق سعادت را تضمین کند. همچنین دین به اخلاق قدرت، زیبایی و واقعیت می‌بخشد زیرا اخلاق فی نفسه یک امر آرمانی است. (کانت، درس‌های فلسفه اخلاق، ص۱۱۵)

دیانت و عقاید مختلف مذهبی

کانت بین دیانت و عقاید مختلف مذهبی تفاوت قائل می‌شود. به نظر او دیانت یکی بیش نیست ولی عقیده مذهبی اقسام گوناگون می‌یابد بنابراین بهتر است به جای اینکه بگوییم فلانی بر دیانت مسیحی یا اسلام یا یهودی است بهتر است بگوییم او پیرو مسیحیت یا اسلام یا یهودیت است. وی همچنین تعالیم اخلاقی در یک دین را از سایر دستورات آن منفک می‌کرد و احترامی که برای یک دین قائل بود به سبب همان تعالیم اخلاقی مندرج در آن دین بود. به نظر او هر دینی مستلزم و مسبوق بر اخلاق است پس اخلاق نمی‌تواند از دین نشات گرفته باشد. هر دینی که متکی بر اخلاق نباشد در امر خدمت و ستایش متکی بر مراسم ظاهری است. ادیان شرک آلود همه چنین بودند. آنها الوهیت را به عنوان موجودی هولناک و حسود تصور می‌کردند. چنین خدایی را نمی‌شد ستایش کرد. پس هر دینی باید اخلاق را پایه و اساس خود قرار دهد. (کانت، درس‌های فلسفه اخلاق، ص۱۱۵) کانت بر این اساس معتقد بود اصل اخلاقی مسیحی همانا خود آیینی عقل عملی محض است، زیرا شناخت خدا و و اراده او را بنیاد قوانین اخلاق قرار نمی‌دهد، بلکه چنین شناختی را فقط بنیاد دستیابی به خیر اعلاء، به شرط تبعیت از این قوانین می‌داند. (کانت، نقد عقل عملی، ص۲۱۲) کانت بر این باور بود که شخص می‌تواند بدون آنکه در عقاید اهل هیچ یک از مذاهب سازمان یافته شریک شود، متدین باشد. (کورنر، ص۳۲۵) کانت زندگی انسان را نوعی سیر و سلوک می‌شمرد و مذهب خود او یکسره آرمانی و امری بوده است. (کیوپیت، ص ۱۷۰) او در پی نوری می‌رود، به دنبال حالتی می‌گردد که خود در آن نه تنها متهورانه فضیلت مند بلکه مقدس هم باشد، حالتی که در آن دنیای واقعی و دنیای ارزشهای آرمانی هم نوا شده‌اند؛ دنیایی که درآن چیزها آن گونه که باید باشند هستند و آنها که شایستگی دارند سرانجام به راستی نیک بختند.

منابع:
۱- کانت، ایمانوئل، درس‌های فلسفه اخلاق، منوچهر صانعی دره بیدی، نقش و نگار، اول، ۱۳۷۸
۲- کانت، ایمانوئل، نقد عقل عملی، انشاءالله رحمتی، نور الثقلین، دوم، ۱۳۸۵
۳- کانت، ایمانوئل، تمهیدات، حدادعادل
۴- مگی، بریان، فلاسفه بزرگ، فولادوند، خوارزمی، اول، ۱۳۷۲
۵- صانعی دره بیدی، منوچهر، فلسفه اخلاق در تفکر غرب، انتشارات فافا، ۱۳۷۸
۶- کیوپیت، دان، دریای ایمان، حسن کامشاد، طرح نو، اول، ۱۳۷۶
۷- کورنر، اشتفان، فلسفه کانت، خوارزمی، دوم، مهر ۱۳۸۰
۸- اونی، بروس، کانت؛ نظریه اخلاقی، علیرضا آل بویه، بوستان کتاب قم، اول، ۱۳۸۱

منبع: جام جم آنلاین

مطالب مربوط

جهان دستخوش دولت‌های بی ملت

تعریف صلح

چرا «لیبرال» را به‌عنوان صفت به کار می‌برم؟

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر