همایش جمهوریخواهان در برلین فرصت مهمی است. این همایش میتواند نوعی هماهنگی و رابطه سازمانی میان گروهی از جمهوریخواهان، شامل پارهای سازمانهای سیاسی، پدید آورد که در پیکاری که برای پایان دادن به جمهوریاسلامی ــ نامش را هر چه بگذارند ــ درگرفته است جای شایستهاش را داشته باشد؛ میتواند بخش مهمی از جمهوریخواهان را رسماً در کنار جمهوریخواهان درون رژیم، به عنوان «جایگزین» جمهوریاسلامی قرار دهد و از مبارزه مردم ایران کنار بگذارد؛ و میتواند در میان اختلافات گوناگون بر سر رویکرد به جمهوریاسلامی پایان یابد ــ چنانکه در پیش هم شده است.
جمهوریخواهان چه در درون و چه بیرون ایران فراوانند و گروهی از بهترین مبارزان در صف آنها جای دارند ــ زنان و مردانی که هر نظام سیاسی آینده از نبودشان زیان خواهد کرد. مشکلشان این است که نه تنها یک نشانی ندارند، یک تعریف هم از جمهوریخواهی ندادهاند که بیرون از خودشان کسی را جلب کند. کسی نمیداند برای گفتگو، چه رسد به همکاری، به کدام تکه جمهوریخواهان رجوع کند و اگر از یک ایرانی معمولی پرسیده شود که جمهوریخواه کیست؟ بهتر از این پاسخی ندارد که جمهوریخواه دشمن یا دست کم مخالف پادشاهی و بویژه پهلوی است. بسیاری جمهوریخواهان خود به این دو کوتاهی پی بردهاند و گردهمائیهای پیاپی آنان کوششی برای برطرف کردن این کوتاهیهاست.
این جمهوریخواهان با درنظر گرفتن دشواریهای کمرشکن پایهگذاری و بویژه نگهداری یک ساختار حزبی، حتا جبههای از خودشان، نخست درپی یافتن تعریفی از جمهوریخواهی برآمدهاند. تعریفی که یافتهاند یک تعریف رادیکال است که جا برای بیشتر خواستن نمیگذارد. (در تعریف رادیکال میتوان تعبیر همه یا هیچ را بکار برد: همه چیز در یک سو.) جمهوری چنان ایدئولوژی و برنامه سیاسی است که هر چه دمکراسی و ترقیخواهی و حقوق بشر و عدالت اجتماعی را دربر میگیرد. جمهوریخواه همین بس که خود را چنان بنامد و خودبخود پای در بالاترین طبقات انسانیت میگذارد. در یافتن این تعریف، بیش از یک گوشه چشم به پادشاهی بوده است: آنچه خوبان همه دارند جمهوریخواه تنها دارد زیرا پادشاهی یا سلطنت، تجسم واپسماندگی و دیکتاتوری و فساد و تجاوز است. اگر چنین باشد به آسانی میتوان با نفی پادشاهی، همان جمهوریخواه رادیکالی شد که در تعریف آمده است. عجب نیست که انسان به یاد استدلال رادیکال دیگری میافتد: درست مانند خمینی که میگفت چون مردم مسلمانند، و چون «علما» جانشین پیغمبر و امامانند پس جز خوبی از آنها بر نخواهد آمد و حکومتاسلامی به تصدی ولایت فقیه «مجمع خوبی و لطف» خواهد بود.
به خوبی امکان دارد که جمهوریخواهانی که به تصادف و هر که توانسته به همایش رفته است، مجمع خوبی و لطف شعر حافظ باشند. ولی تعریف باید مرز داشته باشد و برای دیگرانی هم که ممکن است به افتخار جمهوریخواهی برسند جا بگذارد. ما به اینهمه جمهوریخواهان در کشورهای عربی و افریقائی و پاکستان و قفقاز و آسیای مرکزی و تا این اواخر اروپای خاوری و امریکای لاتین کاری نداریم. اما آن جمهوریخواهان وطنی که پرسیدن نظر مردم را لازم نمیدانند؛ یا همه پرسی سال ١٣۵۸/١۹٧۹ جمهوریاسلامی را برای همیشه کافی میشمارند؛ یا مخالف شرکت هواداران گرایش معینی در هر رایگیری هستند؛ یا در ائتلاف با ملی مذهبیها مشکلی نمیبینند (با همه تاکید بر عرفیگرائی و حقوق بشر) ممکن است در این تعریف رادیکال و سادهانگارانه جمهوریخواهی نگنجند.
تا کنون برای چنان کسانی مانعی نبوده است ولی اگر جمهوریخواهان میخواهند از کمینه رابطه تشکیلاتی برخوردار شوند ناگزیر از مرزبندی خواهند بود، و مرزبندی با نزدیکترها فوریت بیشتری مییابد. ما خود این را تجربه کردهایم. هواداران پادشاهی طیف گوناگونی هستند و ما بجای دربرگرفتن همه آنها مرزی میان کسانی که در چهارچوب فکری مشروطهخواهی میگنجیدند با دیگران کشیدیم. دشمنیها با ما به حدود هیستریک رسید و هنوز بقایایش هست، ولی حزب در بیرون باورپذیرتر شد چون به یک زبان سخن میگفت و در درون با انضباطتر و موثرتر شد چون پیوسته برای نگهداشتن عناصر ناسازگار، ناگزیر از مصالحه اصول خویش نمیبود. هنگامی که یک گرایش سیاسی نشانی معینی مییاید ــ در این مورد جمهوریخواهان ــ زیر یک عنوان کلی مانند جمهوری که از سویس تا سوریه را دربر میگیرد، نمیتوان هم سویس و هم سوریه را نمایندگی کرد. جمهوریخواهانی که گرد هم میآیند ناچار به سویس نظر دارند و اگر در سخن خود جدی باشند ناگزیر جمهوری را نه به نام، بلکه با تاکید بر ویژگیهایش تعریف میکنند. منظور از ویژگیها صفات ظاهری مانند چگونگی انتخاب ریاست جمهوری یا حتا اختیارات او نیست. منظور، نظام سیاسی است که شکل جمهوری یافته است.
در اینجا به بحث چندین ساله خود با جمهوریخواهان میرسیم. جمهوری هیچ اشکالی ندارد و یک صورت دیگر نظام حکومتی است مانند هر شکل دیگر حکومت؛ ظرفی است که نظام سیاسی و روابط قدرت در آن میریزد؛ درست مانند پادشاهی. موضوع مهم محتوای ظرف است که شکل ظرف را نیز تغییر میدهد. جمهوریخواهان عموماً همه بر نام تکیه میکنند؛ نه اکثریت جمهوریهای دیکتاتوری را در جهان به روی خود میآورند، نه اکثریت پادشاهی دمکراتیک را. مانند چپگرایان که شصت هفتاد سالی طول کشید تا سوسیالیسم واقعاً موجود را بشناسند آنها نیز به جمهوری و پادشاهی واقعاً موجود کاری ندارند. نمیگذارند واقعیات مزاحم، آسودگی خاطرشان، و تصمیمی را که پیشاپیش گرفتهاند برهم زند. در استکهلم یا لندن نشستهاند و از دیکتاتوری رژیم پادشاهی داد سخن میدهند.
این آسودگی خاطر تا وقتی پای مشروطهخواهان در میان میبود میتوانست نگهداشته شود. مشروطهخواهان از پادشاهی دفاع میکنند و پادشاهی بنا بر تعریف، و بیارتباط به واقعیات عینی حتا در سوئد و بریتانیا با دیکتاتوری و هر چه بدی در جهان است یکی است. همکاری با مشروطهخواهان خارج از موضوع است، هر چه افکار عمومی ایرانیان اصرار داشته باشد و هر چه در بیرون ایران از پراکندگی مخالفان رژیم گله کنند. تا اینجا مسئلهای نیست و مشروطهخواهان میتوانند شانهای به تاسف بالا اندازند و به راه خود بروند. ولی اگر قرار همکاری با ملی مذهبیها که سراپا جمهوریخواهاند به میان آید از ادعاهای دمکراسی و حقوق بشر و عرفیگرائی چه خواهد ماند؟ آیا در آن صورت نیز میتوان جمهوریخواهی واقعا موجود را نادیده گرفت؟
* * *
اصرار جمهوریخواهان به اینکه خود را در مخالفت (دشمنی؟) با پادشاهی تعریف کنند آنان را با یک دشواری نالازم روبرو کرده است. جایگاه یک پادشاهی دمکراتیک، در بحث سیاسی و در عرصه سیاست دست از آنها بر نخواهد داشت. ناممکن شمردن پادشاهی دمکراتیک شوخیای است که تنها در محافل بسته جمهوریخواهی خریداری دارد. در سیاست، حتا سیاست سراپا آلوده و ناسالم ما، با وانمودسازی و ادعا تنها تا حدودی میتوان رفت. یک گرایش سیاسی میباید توانائی متقاعد کردن ناباوران را داشته باشد. برای خود و با خود سخن گفتن برای وقتگذرانی خوب است که بیست و چند سالی برای گروههای بسیار بوده است. پادشاهی دمکراتیک، پادشاهی پارلمانی در ایران، هم ممکن است هم زمینه دارد؛ چنانکه جمهوری پارلمانی نیز هم ممکن است هم زمینه دارد (قلم به دلائل آشکار بر جمهوری دمکراتیک نمیگردد.)
راهی که برای برطرف کردن این مشکل یافتهاند ادعای ناممکن بودن آمیخته پهلوی و دمکراسی است. میگویند سلسله پهلوی دمکرات نبوده است و اگر بازگردد بزودی به اصل بازخواهد گشت. امکان و حتا احتمال درآمدن پادشاهی از سر گرفته سلسله پهلوی را، مانند امکان و احتمال درآمدن رژیم جمهوری، به دیکتاتوری نفی نمیتوان کرد. ضعف و فسادپذیری انسانی اندازه گرفتنی نیست. همانگونه که پادشاه، هر پادشاهی، را گرد میکنند و او را به ابرمرد میرسانند، رئیس جمهوری را در نظام جمهوری ریاستی presidential مانند امریکا و تا حدودی فرانسه، به پیشوا و رهبر فرهمند بالا میبرند و مقامش را مادام العمر میسازند و به این بس نکرده در خانوادهاش موروثی میکنند؛ و در جمهوری پارلمانی به معنی اخص، مانند آلمان، راه را بر کودتای مردان نیرومند، و فرماندهان ارتشی میگشایند تا «نظم و قانون را برقرار، و کشور را از سیاست پیشگان فاسد پاک» کند.
ادعای اینکه جامعه ایرانی برای دمکراسی آمادگی دارد و تنها در صورت بازگشت سلسله پهلوی با خطر دیکتاتوری روبرو خواهد بود همان اندازه متقاعد کننده است که در لندن نشستن و از استبداد شاهی دم زدن. اگر پادشاهی پهلوی با اقتدارگرائی آمیخته است کدام گرایش سیاسی ایران است که پیشینه اقتدارگرا نداشته باشد؛ و اگر جمهوری در برابر دیکتاتوری مصونیت دارد چرا «بهار آزادی» به تابستان نکشید؟ این حقیقت را میباید پذیرفت که در جامعه ما خطر دیکتاتوری هست و در هر صورت هست و علتش هم این است که بیشتر مدعیان دمکراسی هنوز به هسته اصلی دمکراسی نرسیدهاند که پذیرفتن شکست در یک رقابت آزاد است. شکستخورده یا شکستخورنده (آنکه احتمال شکست میدهد) یا آزادی را قبول ندارد یا رقابت را یا اصلا حق و موجودیت برنده را.
هواداران جمهوری اکنون که به سامان دادن خود افتادهاند که بسیار ستودنی است و آرزوهای خوب مشروطهخواهان، همراهشان است بد نیست به مسئله دمکراسی در ایران بیشتر بپردازند. برقراری و نگهداری دمکراسی در ایران به نظام ارزشها بستگی دارد و نظام ارزشها به نهادها و این هر دو به زنان و مردانی که به موقعیت و تصویر کلی دست کم همان اندازه بیندیشند که به جایگاه خود (یا به جایگاه هماوردان خود که در جامعههای تنگی مانند ایران اهمیتی گاه بیشتر دارد.) نظام ارزشهای دمکراتیک، آماده در دسترس ماست و هیچ ضرورتی به در آوردن آنها از ارزشهای اصیل ملی مذهبیها و اسلامیان دمکرات نداریم. نهادهای دمکراتیک، احزاب و انجمنها و جامعه مدنی بطور کلی است که میباید بسازیم. این نهادها تنها در صورت همزیستی و آمادگی برای دفاع از ارزشها و ایستادگی در برابر هر تجاوزی اگر چه از سوی خودیها، به حال دمکراسی سودمند خواهند بود و اگر تنها به منافع صنفی و گروهی بیندیشند اسباب دست نیروهای اقتدارگرا یا توتالیتر خواهند شد.
با نام جمهوری حتا دمکراسی، آزادی به جامعهای که حاضر است برای شکست دادن رقیب، یا در بدترین صورتش دشمن، کشورش، حتا خودش را نابود کند نخواهد آمد. کسانی که به نام دمکراسی نیز نمیتوانند در زیادهرویها و کوتاهیهای پیشین خود دستی ببرند و هر انتقاد از خود واقعی را پایان زندگی سیاسی خویش میشمرند چگونه خواهند توانست دمکراسی را به ایران ببرند و از آن دشوارتر، نگهدارند؟ کسی که نمی تواند خود را اصلاح کند اگر به قدرت برسد یک راه بیشتر در پیش نخواهد گرفت: زور خواهد گفت و پدیده های واقعاً موجود را با فشار و تهدید خواهد پوشاند. در اینجا روی سخن تنها با جمهوریخواهان نیست. در بسیاری هواداران رژیم پادشاهی نیز این بیمیلی یا هراس از روبرو شدن با گذشته خود به توقف اندیشه و بیاثری انجامیده است ــ بیاثری حتا در ترور شخصیت که زمانی نقطه قوت آنان میبود.
اگر ما بیش از بیست سال است هماوردان و مخالفان خود را فرا میخوانیم که در عین مخالفت و رقابت، در یک چهارچوب دمکراتیک، برای دفاع از همان ارزشها و نهادها با ما همراه شوند، از آنجاست که میخواهیم گام به گام پرورش دمکراتیک خود را پیش ببریم و زمینه دمکراسی را از هم اکنون آمادهتر سازیم؛ از آنجاست که میدانیم در زیر پوست بیشتر ما طبیعت مستبدی نهفته است که به هیچ قاعده بازی گردن نمینهد.
* * *
در رسانههای چاپی و الکترونیکی چپگرایان به پارهای رسانههای سلطنتطلب حملات سخت میکنند که پیام آوران استبدادی تازهاند و تخم نفرت و دشمنی میپراکنند. اگر نویسندگان آن مقالات در یکسونگری و خشم و نفرت جوشان خود روی دیگر همان سکه نمیبودند سخنشان پذیرفتنیتر میشد. ولی این حقیقتی است که ما در بیرون در هردو سوی طیف سیاسی با عناصری سروکار داریم که در روحیات و طرز تفکر خود تفاوتی با حزبالله ندارند؛ از همه طلبکارند؛ هیچ تفاوتی، چه رسد به مخالفتی، را بر نمیتابند و هرکه را با آنها نیست جنایتکار و مزدور و خائن مینامند. درجه بیمدارائی و دشمنی با دگراندیشان در این محافل چندان است که مبارزه با جمهوریاسلامی را نیز زیر سایه میبرد.
آن رسانهها لابد اعتنائی به احساسات نامساعدی که ــ از نگرانی گرفته، تا بیشتر، دشمنی ــ در بخشهای بزرگی از بینندگان خود بویژه در ایران بر میانگیزند ندارند یا نمیدانند که چگونه در یک سال گذشته بخش مهمی از محبوبیت موضوع ستایش خود را ناچیز کردهاند. آنچه مسلم است به یک منظور خود رسیدهاند و امکان همراه شدن دگراندیشان را با موضوع ستایش خود اگر از میان نبرده، دست کم به کمترینه رساندهاند.
یک نشانه رشد سیاسی مردم ایران در دو دهه گذشته این است که، توانائی آنان برای حکومت بر خود هر چه باشد، در برابر هر گرایش فاشیستی حساسیت یافتهاند. بلندگوهای خون و کشتار و دشمنی و شکار جادوگران و خودی و غیرخودی کردن جامعه میتوانند مردم را سرگرم کنند ولی از بسیج آنان برنمیآیند. حتا سیاستهای تودهگرا، (پوپولیستی) طبقه متوسط ایران را، که لایه اجتماعی مسلط است و بهتر از همه خود را بیان میکند، بدگمان میسازد. آنقدر با عواطف مردم بازی شده است که «شعور بجای شعار» از دهان آنها نمیافتد. با اینهمه از تقویت گرایشهای دمکراتیک نمیباید فروگذاشت. دمکراسی مانند دوستی است؛ در بهترین حالات نیز نیاز به مراقبت دارد. حتا در پیشرفتهترین و پر تجربهترین کشورها روحیه دمکراتیک پیوسته در مخاطره است. چرچیل بیهوده نمیگفت که دمکراسی بدترین حکومت است به استثنای همه بقیه.
ما اگر در کشورهای دمکراسی لیبرال و دور از وسوسه قدرت در دسترس، نتوانیم یکدیگر را تحمل کنیم و بر اموری که همه به آن باور داریم یا ادعا میکنیم باور داریم، همرای شویم چگونه به دمکراسی خواهیم رسید؟ ما دیدهایم که چهرههای گوناگون فاشیسم تا کوچکترین دریچه فرصتی باز میشود از هر سو خودنمائی میکنند. با چنین خطر آشکار دشمنان دمکراسی تنها با نیرو دادن به جبهه دمکراسی که رادیکالها را از چپ و راست بیاثر خواهد کرد میتوان درافتاد. آیا میپندارند که نام جمهوری، باطل السحر سُنت دیرپای پیشوا پرستی خواهد بود؟ میگویند باید به مردم امید داد ولی مردمی که از کوشندگان سیاسی خود بجای رهبری، سیاستبازی میبینند؛ و بجای اندیشه روشن و جسورانه، زباناوری و بندبازیهای معنی شناسی (سمانتیک) تحویل میگیرند چه امیدی پیدا خواهند کرد؟ اندک اندک بحث سیاسی میان ما به مباحث اسکولاستیک شباهت یافته است و اندیشه و عمل سیاسی در چنگال بلاغت سوفسطائی افتاده است.
در برلین شاید آن گروه جمهوریخواهان که از چرخیدن به دور خود خسته شدهاند بتوانند برای این مسائل راه حلی بیابند. بزرگترین مانع آنان پراکندگی و عادت به تکروی نیست؛ مشکل بزرگتر، دست نه چندان ناپیدای جمهوریاسلامی است که از ده سال پیش در میان عناصر موثری از جمهوریخواهان در کار است و آنان را بیحرکت میکند. ده سال پیش سران نهضت آزادی بودند که پیغام میآوردند و نوید و هشدار میدادند: نوید اینکه قدر همکاریهای دوران انقلاب شناخته است و هشدار اینکه به غیرخودیهائی که هیچ بختی ندارند نزدیک نشوید. پشت سر این مانوور، البته رفسنجانی بود که شعار میانهروی و عملگرائی و سازندگیاش تا آدمکشیهای زنجیرهای برای بیاثر کردن کسانی بس میبود. ما به صراحت از سرورانی در جمهوریخواهان شنیدیم که نمیخواهند فرصت بازگشت به ایران و شرکت در فرایند سازندگی را در شرایطی که انقلاب به مرحله پختگی و «ترمیدور» رسیده است فدای نشست و برخاست با ما «پاریا»های ضد انقلاب کنند.
آن وعدههای دلالان سیاسی نهضت آزادی بیهوده ماند و خودشان نیز بیمصرف و دور انداخته شدند. سپس دوم خردادیها آمدند که برای بسیاری در بیرون به نظر میرسید بازوی درونی اصلاحات هستند، و از جمهوریخواه و مشروطهخواه برای بازگشت به ایران و گشودن دفتر در تهران نوبت گرفتند. انتخابات پیاپی با شرکت میلیونها رای دهنده بهانه بسیار خوبی برای نزدیک شدن هر چه بیشتر به بخش آبرومندتر رژیم به دست داد. امروز با آنکه دوم خرداد در چشم مردم به همان بیآبروئی جناح دیگر است باز سخنرانیهای گاهگاهی در مجلس به عنوان دلیلی برای شرکت در انتخابات عرضه میشود. میگویند کاری نکنید که انحصارگران همه قدرت را در دست گیرند (کدام قدرت مانده است که گرفته شود؟) اما با همه دلبستگی کسانی به دوم خرداد به نظر نمیرسد که چسبیدن به آن و به فرایند بیهوده (و این بار زیان آور انتخاباتی) بختی داشته باشد.
تازهترین پرده این درام با شرکت مشکوکترین عوامل رژیم بازی میشود. به جمهوریخواهان بیرون پیام میفرستند که راه برای پیوستن به جمهوریخواهان درون باز است؛ بیائید برای جمهوری که نامش به تنهائی برای رستگاری دو جهان بس است همکاری کنیم. یک صدا یادآور میشود که فراموش نکنند قدرت در کجاست و جمهوریخواهان نمیباید نزدیک اسلام در حکومت نیز بروند. صدای دیگر تکیه را بر جمهوریت نظام میگذارد. یکی میگوید اجازه دارید از ما پشتیبانی کنید. دیگری نغمه جایگزین (آلترناتیو) جمهوریخواه جمهوریاسلامی را سر داده است. ــ هردو در جهت نگهداری نظام در شرایطی که دورنمای سرنگونی را در افق میبیند.
آنچه نغمه « جایگزین» را برای گوشهائی در برلین مقاومت ناپذیرتر میکند نوید اصلاحات گامبگام و مسالمتآمیز است. چه دورنمائی بهتر از همدستی با کسانی که میتوانند از درون جمهوریاسلامی برای جمهوریتر کردنش کار کنند و دست کم میگویند آمادهاند به بخشی از بیرونیان نیز «خلعت خودی» بپوشانند؟ در برلین برخورد میان این گروه و کسانی که گوششان از اصلاح رژیم اسلامی پر شده است و میدانند که همه فراخوانها از درون برای استفاده ابزاری از بیرونیان و برطرف کردن نیاز فوری انتخاباتی است، اجتنابناپذیر خواهد بود، زیرا انتخابات مجلس نزدیک است و موضعگیری در این مسئله، به دامنههای گستردهتری خواهد رسید.
همایش در برلین نمیتوانست در وقتی بهتر از این برگزار شود. گاه آن است که با شهامتترین جمهوریخواهان از قالب سیاستگر بدر آیند زیرا امروز مردم به رهبری نیاز دارند ــ رهبری نه به معنی دعاوی ظاهری و نه چندان با پشتوانه آن، بلکه به معنی روشن کردن تاریکیها و هموار کردن دستانداز راهها. میباید امیدوار بود که در بحث این مسائل حساس، پراکندگی بیشتر نشود و جمهوریخواهان بتوانند صفی یکپارچهتر برای پیکار در کنار مردم بیارایند.