شرکت در یک همایش رسمی هواداران جبهه ملی از فرصتهای کمیابی بود که روشنبینی سازمان دهندگان کُنگره سازمانهای جبهه ملی در امریکا فراهم آورد. هواداران فراوان جبهه ملی که هیچگاه سازمان درستی نیافتهاند از پنج شش دهه پیش نیروئی نامشخص ولی محسوس را در سیاست ایران تشکیل دادهاند و من از همان فردای ۲۸ مرداد بهترین راه عادی و سالم کردن سیاست را در ایران بازآوردن جبهه ملی به جریان اصلی سیاسی ایران دانستم. نخستین کوشش من در این زمینه سلسله مقالاتی زیر عنوان نامه سرگشاده به هواداران جبهه ملی بود که در آن فضای تبدار نخستین ماههای پس از بیست و هشت مرداد مانند قطره بارانی در تابستان به زمین نرسیده بخار شد.
هشت سال بعد در بحران سیاسی-انتخاباتی سال ۴٠/ ۶۰ و در آستانه اصلاحات ارضی، یکی از بزرگترین انقلابات اجتماعی ایران، همراه گروه کوچکی از جوانان که برخی اعضای جبهه ملی بودند کوشیدم یک برنامه سیاسی در جهت اصلاحات برای جبهه ملی تدوین کنم. گفتگوهای پایانی درباره آن برنامه در دیدارهائی در خانه دکتر غلامحسین صدیقی انجام گرفت. قرار بود آن برنامه در کُنگره جبهه ملی طرح شود که من طبعا در آن شرکت نداشتم. اما آن کُنگره وقت برای چنان مسائلی نداشت. برنامه را به کناری انداختند زیرا بیشتر، نوشته یکی از نویسندگان روزنامه اطلاعات بود و اطلاعات را گروههائی در جبهه ملی تحریم کرده بودند.
در یک دو ساله ٣٩-۴١/ ۶۲-۵۸ شاه برای بیرون جستن از بحران همه سویه و زیر فشار از بیرون و درون، آماده سپردن قدرت به جبهه ملی بود. شرایط او و پارهأی دلائل رهبری جبهه را خلیل ملکی که هوادار این راه حل و رساننده پیام بود در خاطراتش آورده است و امروز بحث در اینکه رهبران جبهه چه اندازه در ندیده گرفتن پیشنهاد شاه حق داشتند بیهوده است. آنچه مسلم است جبهه ملی از ١٣٣۲ به بعد با هیچ سازشی موافق نبود و تا انقلاباسلامی و گردن نهادن بیقید و شرط به رهبری خمینی، در دشمنی رفت.
پس از آن تجربه کوتاه از دنبال کردن کوششی که از سوی کسانی بسیار موثرتر از من نیز بینتیجه بود دست کشیدم و به رشته درآمدن نیروهای هوادار مصدق را در جریان اصلی سیاست ایران به آیندهأی واگذاشتم که گذشت روزگار به همه ما آموزش بیشتری بدهد.
بدنبال انقلاباسلامی که بیشتر پیروزمندانش را زخمی و حتا زخمیتر از شکست خوردگان گذاشت، به نظر میرسید که آن آینده رسیده است. اگر بنا بر عبرت میبود چه درسی سنگینتر از جمهوریاسلامی میشد تصور کرد؟ اما گذشت دو دهه و بیشتر نشان داد که چندان تکانی به ذهنها داده نشده است. گذشته از انگشت شماری روانهای حساستر، هیچ کس لازم ندیده است دمی از پاک کردن حسابهای تاریخی و پاک کردن حساب با تاریخ بازایستد یا حتا در تصویر سراسرسیاه یا سفید خود از تاریخ همروزگار (معاصر) ایران دستی ببرد. امروز خود چنین دعوتی شاید پیشدرامد و نشانه دگرگونیهای ژرفتر باشد.
* * *
آنچه جبهه ملی را بیست و پنج سال از جریان اصلی سیاست ایران بیرون نگهداشت و به دامن خمینی افکند مذهبی شدن کامل سیاست در ایران پس ار ١٣۲٠/ ۱۹۴۱ بود که حزب توده و رهبران جبهه خود در آن سهم بسزا داشتند. تا جنبش مشروطه، سیاست در ایران موضوع قدرت بود؛ و نبرد قدرت تا مرگ و زندگی میکشید. جُنبش مشروطه از نبرد قدرت دورتر رفت و حق و باطل را وارد نبرد سیاسی کرد. دو اردو برسر ارزشهائی جنبه تقدس یافته با هم میجنگیدند. از پیروزی مشروطهخواهان تا رضا شاه، طبقه سیاسی ایران باز به بندوبستهای هر روزی و ائتلافهای ناپایدار خود بازگشته بود؛ ولی رضا شاه با ناشکیبائی و سخت کمانی و بی مدارائیش در برابر مخالفان، راه سازش را بر سیاست در ایران به مقدار زیاد بست.
هجوم نیروهای انگلستان و شوروی در دومین سال جنگ جهانی ، به نیروهائی که از رضا شاه شکست خورده بودند بویژه مشروطه خواهان سنتی و کمونیستها و روحانیان فرصت تلافی داد و آنها بیمدارائی در سیاست را تا بالاترین زیادهرویها رساندند. انکار تا حد خیانت شمردن اصلاحات ژرف رضا شاهی، که جامعه ایرانی را در مسیر تاریخی تازهای انداخت، هر بازمانده خرد و انصاف را در بحث سیاسی از میان برد و فرایند مذهبی شدن سیاست را کامل کرد: خود را برحق و جز خود را باطل شمردن؛ مخالف را دشمن انگاشتن، و دشمن را از هر امتیاز و حقیبری دانستن. در جامعهأی بیبندوبار و بی بهره از فرهنگ و زیر ساخت دمکراتیک ، سیاست ، جنگ فراگیر total war با وسائل دیگر شد .
درآمدن سیاست به جنگ مذهبی و رویاروئی یزدان و اهریمن، با خود مقدسات و تابوهایش را نیز آورد که نیاز به باریک شدن و تمیز دادن را از میان میبرد و تفکر را قالبی میکند. نمادها جای استدلال را میگیرند زیرا هر اشاره به آنها دریچه را بر سیل عواطف معینی میگشاید. یک نام یا واژه برای بردن یک لحظه کفایت میکند. نشستن ایمان بجای اندیشه، و یقین بجای جستجو، گفتمان ( دیسکور ) و فرایند سیاسی را برای همرائی و سازش نامساعد میسازد. کسانی که با نمادها میاندیشند و در هرچه رویاروی خویش، چهره دشمن را میبینند چه وقتی برای سازش دارند؟ هنگامی که سخن از مقدسات است از رسیدن به توافقی برسر اصول، از توافق کردن بر موافقت نکردن، چه میتوان گفت؟ اصلا در مسائل ایمانی چه جائی برای اصول همگانی میماند؟
۲۸ مرداد روند رادیکال شدن سیاست را پیشتر برد و سیاست را از عنصر سازش ( مصالحه ) که بهمان اندازه عنصر دیگر یعنی مخالفت اهمیت دارد تهیتر کرد. پادشاهی پیروزمند به حذف سیاسی – و در مواردی فیزیکی – شکستخوردگان پرداخت، در حالیکه شرایط پیروزی آن ایجاب میکرد که راه آشتی و مرهم نهادن بر زخمها در پیش گرفته شود. شکستخوردگان در برابر ، عنصر ضروری “کربلا” را با شهیدان و مظلومان و لعنت شدگانش، بر سیاست مذهبزده و مذهب شدهی آن دوران افزودند و گفتمان سیاست در طیف گستردهأی از روشنفکران و طبقه متوسط ایران رنگ کربلائی به خود گرفت.
“کربلا” اوج و تبلور روحیه مذهبی است با جنبه نمادین و عاطفی آن که جا برای هیچ چیز دیگر نمیگذارد. هواداران جبهه ملی و همه مخالفان چپ رژیم پادشاهی، حتا آنانکه بر خود جبهه شوریده بودند، ۲۸ مرداد را به “پارادیم” اصلی سیاست ایران درآوردند – واژه کلیدی در گفتار و اندیشه، و معیار اصلی پسندیده و ناپسند. جامعه یا هیات سیاسی polity ایران در دو سوی ۲۸ مرداد قرار گرفت. یکی خوب بود و نیاز به هیچ بازاندیشی بنیادی نداشت و اگر هم اشتباه کرده بود گناهش با دیگری بود و هرچه اشتباه بزرگتر، گناه آن دیگری سنگینتر؛ و آن دیگری اصلا شایستگی خوب بودن نمیداشت، و نه با آنچه میکرد بلکه با آنچه میبود، یعنی محکوم بود باشد، قضاوت میشد. روشن است که ۲۸ مرداد در اینجا از نظر نقش مرکزی که در گفتمان نیروهای مخالف رژیم پادشاهی یافت مورد نظر است و به چند و چون آن پرداخته نمیشود. هرکس میتواند نگاه خود را داشته باشد و هیچ نمیباید از یادآوری همیشگی آن خودداری کنند.
* * *
زخم شکست ۲۸ مرداد نه تنها با پیروزی ۲۲ بهمن بهم نیامد که ژرفتر نیز شد. رژیم پادشاهی در انقلاب باخت و بد هم باخت. ولی میوه پیروزی را آخوندها چیدند، و ناچار این رژیم شکست خورده بود که پیروزی را به آخوندها داد، و نه کسانی که در همان نخستین روزهای تابستان ١٣۵٧ رهبری مذهبی را پذیرفتند و همچنان تا پایان پذیرفتند. برای هواداران جبهه ملی، مانند بسیاری از چپگرایانی که در ده پانزده ساله گذشته از کعبههای خود در اروپای باختری و آسیای دور و کارائیب بریدند و به ملیون (اصطلاحی که هواداران مصدق برای خود بکار میبرند ) پیوستند، بار سرزنش را در جای دیگری جز ۲۸ مرداد و رژیم پیشین نمیشد گذاشت. از آن چپگرایان، دلیرترینشان هنگامی که شکستهای دیگری در جاهای دیگر نیز پیش آمد بخشی از مسئولیت را به گردن خود گرفتند و به ریشهیابی فاجعه انقلاباسلامی رفتند.
اما از ملیون کمتر کسانی آماده بودهاند نگاه منصفانهتری بر سرتاسر تصویر بیندازند و دیالک تیک ویرانگر حکومت و مخالفانش را در بُنبست مصیبتبار سیاست ایران در شش دهه پادشاهی پهلوی ببینند ( اینکه چه اندازه هریک در شکل دادن به دیگری سهم داشته است ). بیست و دو ساله گذشته بسیاری از آنان را، زیر تاثیر تلقین و تکرار، در ارزیابیهای سراسر حق بجانب پابرجاتر کرده است. در میانشان کم نیستند که هنوز کابوس انقلاب و جمهوریاسلامی را به سرنگون کردن شاه میبخشایند و از سهم خود در آن دلشادند.
این حق بجانبی و خرسندی اخلاقی و سیاسی که به بیگناهی پهلو میزند و هر نیاز به ژرف اندیشی را از میان میبرد در بیست و چند ساله گذشته جبهه ملی را به مقدار زیاد از گفتمان با ربط و سازنده سیاسی دور کرده است. ادبیات جبهه ملی بیشتر یا توجیه و ستایش بوده است یا حمله و محکوم کردن؛ پرستش شخصیت و ترور شخصیت به آسانی گروههای بزرگی از هواداران مصدق را به سیاست تک موضوعی کشانده است ( معادلی بر اقتصادهای تک محصولی ) و در زمینههائی با اهمیت بسیار به غفلت دچار کرده است.
جبهه ملی برخاسته از جنبش مشروطه بود و تا انقلاباسلامی برای آرمانهای آزادیخواهانه مشروطهخواهان در صف اول میجنگید. از تابستان ١٣۵٧ مشروطهخواهی در سیاستهای رهبران جبهه ملی، به استثنای یکی که به آن وفادار ماند و طردش کردند، فراموش شد. مشروطه را در پادشاهی خلاصه کردهاند و پادشاهی نیز نام پهلوی دارد و با کربلا، حتا “هولوکاست” یکی گرفته میشود. این بیزاری در میان بسیاری از هواداران جبهه ملی تا جائی رسیده است که همراه با چپهای تندرو، پرچم شیرو خورشید نشان را که پرچم مشروطهخواهان بود و ربطی به پادشاهی پهلوی ندارد انکار میکنند. ( در همه جا چنین نیست و تالار کُنگره به پرچم شیر و خورشید آراسته بود).
این بیتوجهی به مشروطهخواهی بر بیمیلی تاریخی جبهه ملی به ورود در گفتمان توسعه و تجدد افزوده شده است. پادشاهی پهلوی یک دیکتاتوری اصلاحگر و به اصطلاح سده هژدهمی enlightened یا روشنرای بود. این اصطلاح را نخست درباره پترکبیر بکار بردند (ولتر که از ستائیدگانش بود و تاریخ او را نوشته است) و روسیه نخستین کشور “توسعه نیافته” بود که با یک دیکتاتوری اصلاحگر روبه توسعه نهاد – چنانکه تقریبا همه کشورهای توسعه نیافته در سه سده بعدی تجربه کردهاند. با آنکه نویسندگان و گویندگان فراوانی در میان ملیون یا منکر هر توسعه أی در دوران پهلوی شدند یا بیشترینه، آن را به عنوان ظاهری و وابسته، شایسته توجه ندیدند، باز سهم انکارناپذیر آن دوره در هر اندازه و گونه توسعه که جامعه ما به آن رسیده است، بر بیمیلی یاد شده دامن زد. سازمانها و محافل بیشمار جبهه ملی ضرورتی در اندیشه کردن در توسعه و تجدد که مساله مرکزی جامعه ایرانی است و چپ و راست و جمهوری و پادشاهی نمیشناسد نمیبینند.
نهادن ۲۸ مرداد در قلب گفتمان سیاسی، تا جائی که در کُنگره کسانی به آسودگی ادعا کردند شرط دمکرات بودن محکوم کردن ۲۸ مرداد است ( پیش از ۲۸ مرداد و در بقیه جاهای جهان چه تعریفی برای دمکرات بودن داشتند و دارند؟ ) نگذاشته است که جبهه ملی سازمان یابد. گروهبندی سیاسی را میباید برگرد یک سلسله ایدههای مرکزی و یک برنامه سیاسی ساخت و ۲۸ مرداد و دو سال و نیمه حکومت مصدق با همه اهمیتی که بدان میدهند به چنان کاری نمیآید ( یکی از سازمان دهندگان کنفرانس با دقتی مذهبی تصحیح کرد که دو سال و هشت ماه بوده است و هر روزش اهمیت دارد ).
ما مشروطهخواهان نوین در این بیست و دو سه ساله پس از انقلاباسلامی در پرتو تجربههای گرانبهائی که حکومت کردن و مسئولیت سیاسی و تاریخی داشتن به انسان میدهد، و زیر ضربه یک انقلابسیاسی و فرهنگی که ابعاد واقعی و هراسانگیز مشکل تجدد و توسعه ایران را بر ما آشکار کرد (ما که خود را آگاهان و کارشناسان میدانستیم ) هر چه را که جبهه ملی واگذاشت گرفتیم و توانگر شدیم.
پیش از همه خود مشروطه بود که در گذشته نامی از آن میبردیم و میگذشتیم ( این نویسنده از آن زمره نبود ). مشروطه یک انقلاب فرهنگی و سیاسی دیگر و بسیار مهمتر بود که تاریخ ایران نو با آن آغاز میشود. ما مشروطه را در معنای واقعیش، جُنبش ناتمام تجدد و مدرنیته ( به معنی نوشدن و مدرن شدن فرهنگ و نظام ارزشهای جامعه، از جمله نظام حکومتی و فرهنگ سیاسی ) و نوسازندگی modernization ( به معنی نوشدن نهادها و زیرساخت و سازماندهی جامعه ) گرفتیم و به سرانجام رساندنش را وظیفه اصلی نسل کنونی دانستیم. برای ما آرمان رساندن ایران به پای کشورهای پیشرو جهان که مشروطهخواهان در رویای دیرباورشان میدیدند با دیکتاتوری، اگرچه روشنرای، بدست نمیآید ؛ و آرمان مردمسالاری که مشروطهخواهان باز در رویای دیر باورشان میدیدند بی توسعه و نوسازی زیرساختها – آموزشی، اقتصادی، قضائی، ارتباطات – میسر نیست. تمرکز ما بر مشروطهخواهی با بیداری تازه جامعه ایرانی بر جُنبش مشروطه ( “جامعه مدنی همان جنبش مشروطه است” ) پاداش یافته است.
۲۸ مرداد برای ما نیز رویداد تاریخی عبرتانگیزی بود، مانند روزهای بسیار مهمتر دیگر سوم شهریور و ۲١ آذر که استقلال و یکپارچگی ایران را داشت به تمامی از میان میبرد. ولی ما بجای تاریخ، مسائل ساختاری ایران را در مرکز توجه خود نهادیم و بجای گذشته به اکنون و آینده پرداختیم و به اصرار از دیگران خواستیم که تاریخ را فراموش نکنند و به رضای دلشان هر روز به یادما بیاورند، اما از زندان آن بیرون بیایند. ما کوشیدیم حزبی را پایه گذاریم که شایسته نام خود باشد و به کار امروز مبارزه و فردای بازسازی ایران بخورد. تلاش ما پایان نیافته است و پیچیدهتر از آن است که هرگز پایان یابد. ما میباید پیوسته نگران تحولات و روندها باشیم که مهلتی برای وارد کردن جدل تاریخی در بحث سیاسی نمیگذارد. تا آنجا هم که به تاریخ ارتباط دارد آماده پذیرفتن هر نظریه مستند و منصفانه هستیم و خواهیم کوشید همراه نسل برآیندهأی که بیبهره از درگیری عاطفی و حزبی با گذشته، تاریخ این صد سال را، همچنانکه تاریخ پیش از آن، ملی خواهد کرد برویم. این پرداختن ما به مشکل تجدد و نوسازندگی ایران نیز آشکارا بازتاب مساعد خود را در جامعه ایرانی یافته است.
حتا کنار گذاشته شدن از صفت “ملی” که از مشروطهخواهان دریغ میشود و تعریفهای اختصاصی از آن میکنند به سود ما بوده است. ما ناسیونالیست هستیم، در یکی از پرشورترین دورههای بیداری احساسات ملی ( به معنی واقعی و نه اختصاصی ) یا ناسیونالیستی ملت ایران.
* * *
در هواداری از مصدق یا جبهه ملی هیچ تضادی نه با مشروطهخواهی است ( به معنی جنبش تجدد و ترقی و جامعه مدنی ایران، ) نه با قرار دادن تجدد ( مدرنیته ) و نوسازندگی ( مدرنیزاسیون ) در مرکز گفتمان ( دیسکور ) ملی، و نه با ویژگی ناسیونالیستی این گفتمان ( به معنی دفاع از یکپارچگی و استقلال ایران و هویت متمایز ایرانی ) . جبهه ملی بهمان اندازه بر این گفتمان حق دارد که هرکس دیگری؛ و اگر کسانی از آن غفلت کردهاند ربطی به سُنتهائی که جبهه ملی از آن برآمد ندارد. این هواداران میتوانند مخالفت خود را با پادشاهی و با نام پهلوی نگهدارند ولی آن را به دشمنی و کینه کور نکشانند؛ مشروطه را چنانکه مشروطهخواهان میشناختند و میشناساندند تعریف کنند، و همه تکیه را بر عنصر آزادیخواهانه به زیان عنصر ترقیخواهانه که همان اندازه حیاتی است نگذارند. و میتوانند سیاست را با تاریخ یکی نگیرند. سیاست زنده است و دگرگون میشود و میتوان آن را بهتر گردانید. تاریخ را نمیتوان تغییر داد و تنها میتوان به دلخواه تعبیر کرد. سیاست را میتوان از زندان تاریخ بیرون کشید و برتاریخ، و بر تجربهها و دانستگیهای نو ساخت. تاریخ را میتوان پیلهای برای سیاست کرد و، ناتوان از تکرار کردنش، از شکستی به شکست دیگر افتاد.
کسانی مانند این نویسنده با گفتار و نوشتار بسیاری از روشنفکران مصدقی و جبهه ملی ( میان این دو ظاهرا تفاوتی پیدا شده است ) جز اختلاف نظرهائی برسر تاریخ، هیچ مساله اساسی ندارند. آن روشنفکران همه خواهان برقراری مردمسالاری و حقوق بشر در ایران هستند؛ به ضرورت امروزی کردن فرهنگ و جامعه و اقتصاد و سیاست ایران، از جمله کوتاه کردن دست دین از حکومت و سیاست، باور دارند؛ از استقلال و یکپارچگی ایران در عین شناختن حقوق سیاسی و فرهنگی اقوام و مناطق ایران دفاع میکنند؛ هوادار سرنگونی رژیم اسلامی از راه مبارزه سیاسی مردمی، یعنی پرهیز از خشونت، هستند. پارهای از آنها حتا در موضوع شکل حکومت سختگیری نمینمایند و تاکید را بر استوار کردن روحیه و نهادهای دمکراتیک مینهند که موضع مشروطهخواهان نیز هست – آنجا که شکل حکومت را، مانند همه نظام سیاسی، به رای مردم وامیگذارند و پیشاپیش خود را متعهد به فرمانبرداری از مردم میدارند.
اکنون اگر ۲۸ مرداد چنان اهمیتی دارد که همه این نزدیکیهای فکری را میباید قربانی آن کرد و از تلاش مشترک برای تحقق بخشیدن به آرمانهای جُنبش مشروطه که میراث صد ساله و هنوز زنده همه ماست، و ناتوان کردن غریزه استبدادی و بی مدارائی که هنوز در جملگی گرایشهای سیاسی ایران نیرومند است، دست کشید موضوعی است که بیشتر بستگی به روشنفکران و بیداران در جبهه ملی دارد.
———————————————–
نوشته بالا گسترش یافته سخنرانی در کِنگره سازمانهای جبهه ملی در امریکاست که در روزهای ۲۶ تا ۲۸ مه ۲٠٠١ در سان هوزه کالیفرنیا برپا گردید.