در پیروزی انتخاباتی بزرگ “جبهه دوم خرداد” هیچ شگفتی نیست. رویدادهای دو سال و نیمه گذشته رو به چنین تحولی داشتند و از ده سالی پیش میشد نیروهای اجتماعی را تشخیص داد که از زیر در کار گشودن سیاست در ایران بودند. رئیس جمهوری و مشاوران نزدیکش از دوم خرداد به بعد استراتژیی را در پیش گرفتند که در ۲٩ بهمن ١٣٧۸/۲۰۰۰ به بزرگترین کامیابی خود رسید، و پیش از آن کامیابیهای دیگری را نیز پشت سرگذاشته بود. در ارزیابی عملکرد دو سال و نیم گذشته نیز سنجهای ( معیار ) بهتر از این استراتژی نمیباید داشت. آنها که پیش از انتخابات بر ناکامیهای فراوان حکومت در تقریبا همه زمینهها انگشت میگذاشتند؛ و آنها که انتظار داشتند مردم به دلیل آن ناکامیها بویژه در بهبود وضع اقتصاد دلسرد شوند و بر خلاف خرداد ٧۶/۹۷ از انتخابات کناره بگیرند، اهمیت استراتژی را در نمییافتند.
حکومت خاتمی در دو سال و نیم گذشته در بیشتر موارد کوتاه آمده یا شکست خورده است؛ وضع مردم از همیشه بدتر است؛ ولی مجلس در پایان دو سال و نیم سرخوردگی از دست محافظهکاران، که بهتر است به نام اصلیشان حزبالله نامیده شوند، بدر آمده است. مردم به شمار بیشتر و با شور بیشتر پای صندوقها رفتهاند؛ سنگر مهم دیگری را از چنگ مدافعان وضع موجود بدرآوردهاند و به هواداران گشوده شدن سیاست و قدرت بخشی به مردم دادهاند. در ارزیابی آن دو سال و نیمه به دستاوردهای دولت در زمینه کشورداری و وظایف معمول یک حکومت نمیباید پرداخت که چندان نیست. آن دوره را میباید از نظر کامیابی استراتژیک آن سنجید. استراتژی بود که موضوع مرکزی آن دو سال و نیمه بشمار میرفت.
یک سال پس از دست بدست شدن مقام ریاست جمهوری، ناظری که از بیرون به نبرد قدرت در جمهوریاسلامی مینگریست استراتژی آن بخش حکومت را که به ضرورت روی آوردن به مردم پیبرده بود چنین توصیف میکرد: ” در این فراز و نشیبها زمینه ثابت، فشار وقفهناپذیر نیروهای جامعه مدنی بر دستگاه آخوندی است که به سبب پیوستن بخشی فزاینده از آن دستگاه به نیروهای جامعه مدنی، پیوسته در موضع دفاعی ضعیفتری قرار میگیرد. این بخش جدا شده از رژیم آخوندی، آینده خود را در تکیه کردن به مردم، به نیروهای جامعه مدنی، دیده است و در یک ساله گذشته در آنجا که به پیکار قدرت مربوط میشود هیچ کوتاه نیامده است. پیکار قدرت همه آن چیزی است که در جمهوریاسلامی میگذرد. آنها که انگشت بر ادامه بیقانونی و و تجاوز به حقوق بشر میگذارند یا از وخامت روزافزون وضع اقتصادی و فساد پردامنه دم میزنند حق دارند ولی از مساله اصلی دور افتادهاند. در جمهوریاسلامی حکومتی که از نظر کارکرد عادی حکومتی بتوان آن را ارزیابی و بررسی کرد در کار نیست. دستگاههای حکومتی [ اجرائی ] تنها روز را به شب میآورند و بیشتر اوقات آنها در نبردهای سیاسی بزرگ و کوچک میگذرد.
“این روزها یک سال از تشکیل حکومت تازه میگذرد. یک نگاه به این یک ساله بس است که نشان دهد فعالیت اصلی در دو وزارتخانه بوده است … آن دو وزارتخانه، فرهنگ و ارشاد، و کشور است که همه وظیفهشان در بسیج سیاسی خلاصه میشود و بیش از آنکه وزارتخانههائی در یک حکومت باشند ارگانهای یک سازمان سیاسی با هدف در دست گرفتن قدرت بشمار میآیند. در این دو وزارتخانه است که بیشتر اسباب نبرد نهائی فراهم میشود و بسیاری از زدوخوردهای این یک ساله نیز برسر آنها و پیرامون آنها درگرفته است.
“وزارت فرهنگ و ارشاد، وزارت آشکارگی [ گلازنوست ] در این دوران است؛ آشکارگی محدودی که رو به افزایش دارد. این وزارتخانه است که میباید به مطبوعات جسارت آن را بدهد که آشکارتر بنویسند و چشمها و گوشها را بازتر کنند و چنانکه میدانیم همه دگرگونیهای بزرگ از همین جا آغاز میشود.”
” وزارت دیگر کشور است که با دادن اجازه تظاهرات، مبارزه سیاسی را در جمهوریاسلامی به سطح تازه و بالاتری رسانده است. تظاهرات سیاسی از سوئی فرایند آشکارگی را تقویت میکند و از سوئی نیرومندترین سلاح در نبرد سیاسی است. اگر در وزارت کشور بتوانند آزادی برپائی احزاب را بر آن بیفزایند ـ همان احزاب مخالف وفادار نیز ـ انحصار سیاسی دستگاه آخوندی شکسته خواهد شد.”
” تمرکز همه انرژیهای این حکومت بر جبهه سیاسی و رها کردن کشورداری تنها راهی بوده است که در این یک ساله بر آن گشوده بوده است. اگر گروه تازه نمیتوانست مانند حکومت عمل کند، میشد به صورت یک نیروی مخالف در درون نظام درآید. برای آزادکردن منابع درآمد ملی و نیروی تولیدی جامعه جز درهم شکستن ساختار قدرت کنونی راهی نیست؛ و این فشار اقتصادی است که در کنار جنبش آزادیخواهی مردم دارد ساختار قدرت را درهم میشکند .” ( مساله کشورداری نیست، زوال حکومت است، نیمروز ، ٧ اوت )٩۸
این استراتژی آشکارا به بزرگترین کامیابی خود رسیده است. درآوردن مجلس از چنگ اکثریتی که در تاریخ پارلمانی ایران مجلسی به کوردلی و ضدمردمی بودنش نمیتوان سراغ داد ( برداشتن تعطیل رسمی روز ملی کردن صنعت نفت به عنوان پیشکشی به انگلستان یک نمونه شیرینکاریهای آن است ) بیش از یک مرحله دیگر در پیکار سیاسی نیست ولی پیامدهایش میتواند بسیار پردامنهتر از برهم زدن تعادل نیروها در مجلس باشد. پیکار انتخابات مجلس بر زمینه مبارزه بر سر ماهیت سیاست در جمهوریاسلامی روی داد: اینکه حکومت برای مردم و به دست مردم است یا یک گروه معین خودبرگزیده. این انتخاباتی بود که در آن صفها بیش از هر انتخابات دیگر مجلس مشخص شده بود؛ و مردم بیش از هر زمان میدانستند که دارند چه میکنند . در انتخابات ریاست جمهوری، آنها پرشی به نامعلوم کردند؛ و در انتخابات انجمنهای شهر و روستا، داوها چندان بزرگ نبود. این بار هر دو سوی پیکار میدانستند که آینده کشور و خودشان درگروست.
در یک سو همه نمایندگان قدرت سیاسی و مالی انحصارگر، مافیای حزبالله که از بیست سال پیش شبکه خود را ساخت و در سالهای “رکود برژنفی” رفسنجانی به کمال رسانید، به رهبری خود او با شعار دفاع از ”ارزشهای مردمی” در واقع ارزشهای حزبالله، به میدان آمدند. از سوی دیگر نمایندگان نیروئی که میخواهد در چهارچوب همین نظام و همین قانون اساسی، ساختار قدرت دیگری بسازد با شعار پر معنی ایران برای همه ایرانیان، مافیا را چالش کرد. دشواری کار و موقعیت پر از تناقض این نیرو بر سخنگویان خود آن نیز پوشیده نیست و پیروزیهای نمایندگانش تا هر جا هم برود مبارزه برای سرنگونی نظام ولایت فقیه را نمیباید موقوف سازد. تفاوت در آنجاست که این نیرو به مردم پشت داده است و پویائیش از جنبش مردمی است؛ با هر پیروزی، جنبش مردمی سرعت بیشتر خواهد گرفت و زمانی خواهد رسید که اصلاحات و اصلاحگران نیمه کاره از نفس خواهند افتاد؛ ولی اینها در آینده است.
ابعاد شکست مافیای حزبالله در کارزاری که تا هر جا میشد، به سود آن دستکاری شده بود همه حکومت آخوندی را میباید به لرزه انداخته باشد. از آن مهمتر، این پیروزی مایه دلگرمی مردمی است که در امواج میلیونی خود این بار برای بازگشت به قرون وسطا و در راه رهبری که ذهن کژاندیششان او را به ماه، بلکه به خدا رسانیده است به خیابانها نریختهاند و از دهانهای کفآلوده فریاد خشم و کینه سر نمیدهند. مردم ایران، بیش از سی میلیون تن آنان، پس از دو دهه غوته خوردن در اسلام سیاسی، پس از مهمترین مغزشوئی در تاریخ ایران پس از نخستین هجوم اعراب، با انضباطی که مایه رشگ هر کشوری در جهان جغرافیائی ما ( خاورمیانه ) و جهان فرهنگی ما (جهان سوم ) است پای صندوقهای رای رفتهاند. کمتر کسی میتواند منظره زنانی را که پوشیده در چادرهای سیاه خود با دقت بر ورقههای رای، با فراوانی سرگیجهآور نامهایشان، علامت میگذاشتند فراموش کند. ( در تهران شمار نامزدها تا هشتصد و نهصد تن رسیده بود ! )
برای بازگردانیدن اعتماد به نفس مردمی با چنان تجربه دردناک تاریخی، که بیست سال است به گوششان تئوریهای فلج کننده توطئه خواندهاند، رویدادی از این انتخابات بهتر، نمیتوان تصورکرد. ایرانی امروز میداند که خود اوست که برای کشورش تصمیم میگیرد؛ و دیگر حتا وقت ندارد که به نظریه بافانی که میکوشند به او ثابت کنند که مانند همیشه جز یک عروسک خیمهشببازی در دست استادان و جادوگران توطئه نیست، بخندد.
این مردم سه بار در سه سال رای دادهاند و هر بار اطمینانشان به فرایند انتخاباتی ـ با همه شورای نگهبان و نظارت فرمانروایانه آن ـ و به نقش تعیین کننده خود بیشتر شده است. نه آن فرایند بیعیب است و نه نقش آنها ( با بودن رهبر و شورای نگهبان ) هنوز آنچنان تعیین کننده است. در مرحله معرفی نامزدهای انتخاباتی، شورای نگهبان بازمانده آزادی آنها را نیز محدود کرد و حتا خودیها را نیز از غربال دلبخواهیش گذراند؛ و در مرحله رایگیری ـ که اهمیتش در فرایند انتخابات دست کمی از معرفی نامزدها ندارد ـ سخنهائی از تقلب رفسنجانی در پارهای حوزهها در میان است که حداکثر، او را از شکستی خوارکنندهتر رهانیده است.
رفسنجانی در چشم مردم حتا بیش از خامنهای، مظهر حکومتاسلامی است. او از مرگ بهشتی به بعد گرداننده اصلی رژیم بوده است؛ خونها بیش از همه بر دست اوست و در غارت منابع ملی، گوی گستاخی از همگنان ربوده است. در شانزده سالی که فرمانروای ایران بود احتمالا بیش از هر ایرانی دیگری در تاریخ به ایران زیان مالی و اخلاقی زده است. هیچ کس پیش از او نتوانست چنان منابعی را به تاراج و هدر دهد. رایهای ناچیزی که به تقلب یا ریختن پول، به نام او به عنوان مرد نیرومند و مظهر رژیم اسلامی، در تهران نوشته شد ورشکستگی بیست ساله نخستین جمهوریاسلامی را بهتر از هرچیز نمایش داد. ( هزینههای انتخاباتی او نیز رکوردی در تاریخ پارلمانی ایران بشمار میرود ـ یک قلم هفت میلیارد ریال هزینه پُست کردن کتابچه تبلیغاتیش به خانههای تهرانیان. )
مردم به کسی که با هاله قدرت بر دور سرش، شکستناپذیر شمرده میشد ضربتی کاری زدهاند، و بهمراه او به همه مافیای حزبالله، که بسیاری از سرانش در انتخابات جارو شدند ـ بجز آنان که جرات درآمدن به میدان را نیافتند. گروهی که از بیست سال پیش ایران را بازیچه دستش کرده است دیگر زمین را در زیر پای خود نمییابد. یک پیام روشن انتخابات، “نه”ای بود که تقریبا همه ایرانیان جوانتر به دستگاه حکومتی و سیاستهای اسلامی و بنیادگرائی گفتند.
رهبر رژیم که این بار جانب انحصارگران را نگرفت و خود را از بیآبروئی دیگری رهانید در فردای انتخابات، شرکت مردم را یک پیروزی برای نظام اسلامی وانمود کرد ـ که ضمنا میتواند نشانهای بر شناختن نقش بزرگ مردم و آغازی بر امتیاز دادن بدان باشد که تنها راه رهائی خود او نیز هست. ولی در رایگیری، کسی از مردم نظرشان را به جمهوریاسلامی نپرسید. رای دهندگان در چهارچوب تنگی که برایشان گذاشته بود نظرشان را دادند. اگر سران نظام اسلامی این چنین به کسانی باختند که سرمایه خود را از همراهی نیمه کاره با مردم میگیرند روشن است که در یک همه پرسی در باره رژیم؛ حتی در انتخاباتی که بر همه و نه تنها پارهأی خودیها ـ و نه بر همه آنها نیز ـ گشوده باشد، رای مردم چه خواهد بود.
***
در دو سال و نیم گذشته مجلس و قوه قصائی بویژه دادگاه روحانیت و مطبوعات، بیشترین چوب را لای چرخ دستگاه اجرائی میگذاشتند. وزارت اطلاعات و امنیت مانع بزرگ دیگری بود. ولی پس از آدمکشیهای زنجیرهای و نیمه آواری که برآن فرود آمد اندکی از خطرش برای خود دستگاه اجرائی کاسته شد. اکنون با پیروزی در مجلس و شتاباهنگ ( مومنتوم ) ناگزیر آن، انتظارات در همه جا بالا میگیرد. رسیدگی به وضع بنیادها، درآوردن وزارت نفت از دست “خانواده”ی به ریاست رفسنجانی؛ کاستن اختیارات اجرائی شورای نگهان در کار انتخابات؛ افزودن اختیارات انجمنهای شهر و روستا؛ محدودکردن دادگاههای ویژه؛ اجازه فعالیت به احزاب؛ برچیدن نهادهای فراقانونی مانند ثارالله؛ برداشتن مزاحمت از مردم بویژه زنان؛ و نه کمتر از همه زیر نظارت آوردن ارگانهای اطلاعاتی و بازوهای سرکوبگری، نخستین خواستهای مردم از دولتی است که دیگر نمیتواند مخالفت مجلس را بهانه کند.
اقتصاد زمینه دیگر اصلاحات فوری است. جمهوریاسلامی برای بیشتر ایرانیان گرسنگی و بیکاری آورده است و حکومتی که دستگاه اجرائی و قانونگزاریش هماهنگی دارند گناه و خامت اقتصاد را نیز به گردن خواهد داشت . اما اقتصاد نیز مانند سیاست خارجی و سیاستهای اجتماعی در گرو پیکار قدرت است و این پیکار هنوز فیصله نیافته است. انحصارگران، ریاست جمهوری و انجمنهای شهر و روستا و مجلس را از دست دادهاند ولی هنوز زورشان میچربد و میتوانند بسیار خطرناک باشند. برآوردن انتظارات افکار عمومی بی کوتاه کردن دست “خانواده”ها ممکن نیست و خانوادهها اگر بتوانند، تا کشاندن کار به خونریزی و هرج و مرج خواهند رفت؛ حتا احتمال این را که با همکاری سازمان تروریستی عراقی دست به ترور سران اصلاحگران بزنند نفی نمیتوان کرد. وزارت اطلاعات و امنیت رژیم ظاهرا رخنه گستردهای در آن سازمان کرده است و همفکری استراتژیک میان تروریستهای حزبالله و تروریستهای اسلامی راستین و خلقی آن اندازه هست که همکاری محدود آنان را میسر سازد؛ آنها هر دو به یک اندازه از نیرو گرفتن فرایند دمکراتیک در ایران هراس دارند.
این فرایند دمکراتیک را میباید چندان پیش برد که حزبالله هر چه هم بخواهد و خود را ناگزیر ببیند باز نتواند؛ و در اینجاست که میباید به استراتژی دو سال و نیمه گذشته برگشت. بسیج افکار عمومی، در واقع قدرت بخشی به مردم، در آن دوران آسیبپذیری، بارها زیاده روی حزبالله را سد کرد. امروز نیز تنها با قدرت بخشی به مردم میتوان احتمال دست زدن حزباللهیها را به ترور یا به راه انداختن آشوب کاهش داد. ( کودتا دیگر به نظر نمیرسد در ایران مطرح باشد. واپسین فرصت کودتا در تابستان گذشته پس از خیزش دانشجوئی بود و جراتش را نداشتند. ) با دست گشادهتری که دولت و مجلس از این پس دارند میتوان انتظار داشت که این استراتژی تا جاهائی که میتواند برود ـ از آزادی بیشتر گفتار تا تقویت سازمانهای مدنی و بویژه احزاب. طرف پیروزمند انتخابات مجلس، اکنون که چنین نیروی مردمی پشت سر دارد، اگر همراه برطرف کردن موانع قانونی به گسترش شبکه تشکیلاتی خود پردازد آرایش نیروها را چنان تغییر خواهد دادکه خونریزی و خشونت به عنوان یک گزیدار ( آپشن) از میان برود.
احزاب کنونی ایران چندان بیش از باشگاههای سرامدان سیاسی نیستند و با روحیه ائتلافی و ساختار غیر رسمی خود پراکندگی را تشویق میکنند. در انتخابات اخیر، سرگردانی مردم در میان فهرستهای گوناگون جبهه دوم خرداد از هزیمت کاملتر جبهه میانهرو-انحصارگر جلوگیری کرد. استراتژهای جبهه خود در پی چنان شکست بزرگی در صف حریفان نمیبودند و وجود یک اقلیت نیرومند را به بیش از یک دلیل ترجیح میدادند ( چه برای جلوگیری از واکنش خشونتآمیز آنها و چه برای پوشاندن کوتاهیهای خود در برآوردن خواستهای مردم. ) ولی ادامه پراکندگی و ضعف تشکیلاتی آنان به سود حزبالله کار خواهدکرد.
خطر بزرگ برای دوم خردادیها دلسرد شدن مردمی است که با این پیروزی چشمگیر بر انتظاراتشان افزوده شده است و با همه هشیاری خود تا حدی میتوانند اینهمه سرخوردگی و بیبهرگی را تاب آورند. بیشتر این انتظارت در یک سال و نیمی که به انتخابات ریاست جمهوری مانده است بر نیامده خواهد ماند. بازندگان، سنگری را از دست دادهاند ولی سنگرهای دیگر را نگه خواهند داشت و از خرابکاری فروگذار نخواهند کرد. در اینجا میتوان انتظار داشت که روزنامههای آزاده مردم را با صراحتی بیش از سیاستگران به محدودیتها و نیز اولویتهای مبارزه آگاه سازند.
آزمایش ۲٩ بهمن نشان داد که مردم، حتی در جاهای دور افتادهای که دسترسی به اطلاعات میباید کمتر باشد، از آگاهی کافی برخوردارند و میتوانند شکیبا بمانند تا موقعیت انحصارگران ضعیفتر شود. حتی پس از در دست گرفتن مجلس، باز بخش بزرگی از طبقه سیاسی ایران از جمله دستگاه اجرائی، ناگزیر خواهد بود به صورت یک حزب مخالف وفادار عمل کند و به بسیج سیاسی مردم پردازد. اما اگر مردم دریابند که برای بهبود زندگی آنان نخست چه موانع سیاسی را میباید از پیش پای برداشت با تفاهم بیشتری به آهنگ کند اصلاح اقتصادی خواهند نگریست. با همه فوریت اقتصاد، مصالح مردم حکم میکند که اولویت اصلاحات سیاسی که خود قسمتی بستگی به شکستن انحصارات مافیائی دارد، فراموش نشود.
***
اروپائیان اهل مطالعه این روزها به دوستان ایرانی خود از آنچه در ایران میگذرد شادباش میگویند. این مردمان آشنا به تاریخ و سیاست نه تنها به یاد تجربه تاریخی خود افتادهاند بلکه ایرانیان را به ناچار در بافتار context خاورمیانهأی و اسلامی ما میگذارند و شگفتی خود را از رفتار سیاسی ایرانیان پنهان نمیکنند. آنها ایران زیر حکومتاسلامی را با دیکتاتوریهای نظامی یا حزبی ( نام دیگری برای دیکتاتوریهای نظامی منطقه ) یا پادشاهی یا قبیلهای از دریای عربستان و خلیج فارس تا اقیانوس اطلس مقایسه میکنند؛ و هنوز به یاد دارند که بیست سال پیش این مردم در چه عوالمی بودند.
برای بسیاری از ایرانیان هنوز دگرگونی ژرفی که در فرهنگ ما، از جمله فرهنگ سیاسی، دارد روی میدهد شناخته نیست یا اهمیت چندان ندارد. آنها بیش از آن نمونههای بیشمار واپسماندگی و جمود فکری را در پیرامون خود دارند که ارزش و ابعاد این دگرگونی را دریابند. در همین بحث برسر تحولات دو سه ساله ایران ـ که با هر نگاه به آن بنگرند بسیار با اهمیت بوده است ـ درجه دشمنی و کینه شخصی که اختلاف ناگزیر در میان برداشتهای افراد و گرایشها، بدان دامن زده است، نگرنده را بیشتر به یاد شیعه و سُنیهای پاکستان یا مسلمانان و مسیحیان نیجریه میاندازد تا باشندگان لوس آنجلس یا آلمان. اما به رویدادهای دورانسازی مانند انتخابات مجلس میباید بیشتر توجه داشت تا نوشتههای پراکنده در اینجا و آنجا، یا تصویرهائی که گاه و بیگاه از خیابانهای شهرهای ایران، با آخوندها و زنها و دخترکان چادری و مردان ژولیده، چاپ میشود.
یک روزنامهنگار عرب ( عدلی صادق ، القدس العربی ، ۴ فوریه به نقل از میدل ایست اینترنشنال ) در بیان تفاوت میانهروی در ایران با جهان عرب که معنای تسلیم و فرمانبرداری و رهاکردن امور بر حق ملی و دفاع از آنها، یافته است با رشگ ( غبطه ) آشکار میگوید “میانهروی ایرانی فراورده فشار بیگانه یا تلاش دروغین برای جلب موافقت دیگران نیست بلکه فرا آمد بازاندیشی ژرف تجربیات و اعمال گذشته است؛ و از اینرو نشانی از تحریف، یا زمینهسازی برای سیاستهای زیان آور به مصالح ملی در آن نمیتوان دید.”
میانه روی به این معنی، و نه به معنی بندوبست همه سویه دوران هشت ساله فربهی بساز و بفروشی، است که ناظران بیرون را وا میدارد به ایرانیان شادباش بگویند. ایران با احترام گذاشتن به گزینش مردم پا به هزاره سوم نهاده است. رسیدن به چنین مرحلهای بایست تا جابجائی نسلها و بیاعتباری همه پیامبران دروغین میکشید و از کشتار و ویرانی بیکران و همه سویه میگذشت؛ ولی این فرایند دیگر وارونه کردنی نخواهد بود. بازاندیشی ژرف تجربهها و اعمال گذشته برای تودههای جمعیت فزاینده و نوشوندهای که سود پاگیری در ادامه یا توجیه آنها ندارد؛ و زیستن در جهانی که “سیمکشی” شده است، به این معنی که بهر جا و هرکس و هر ایدهای دسترس میتوان داشت، ما را از دچار آمدن به سرنوشت پاکستانها و نیجریههای جهان، که ما خود بیست سال پیش در تباه کردنشان دستی داشتیم، باز خواهد داشت. اما پاکستانیها و نیجریهای میان ما نیز همان نخواهند ماند ـ یا دگرگون میشوند، یا وانمود میکنند دگرگون شدهاند، یا مانند بقیه ما میمیرند که دگرگونی نوع سوم است.