جمعه, ۱۴. آذر , ۱۴۰۴

بین دو جبهه: بازاندیشی آینده سیاسی ایران

درسی برای آینده

یکی از تراژدی‌های عجیب زمان ماست که بسیاری از محققان ایرانی، دهه‌ها پس از انقلاب، همچنان ماهیت سیاسی کشور را به درستی درک نمی‌کنند. آن‌ها در سخنرانی‌ها، مقالات و میزگردها بارها ادعا می‌کنند که یک نظام جمهوری به سبک غربی هنوز هم بهترین شکل حکومت برای ایران خواهد بود، البته اگر به درستی اجرا شود. آن‌ها معتقدند که شکست‌های نظام فعلی ناشی از بی‌کفایتی و تعصب روحانیون حاکم است، نه از تناقضات ساختاری درون ایده خود جمهوری ایرانی. این دیدگاه، اگرچه صادقانه است، اما سطحی و بی‌ارتباط با واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی ایران است.

پیش از انقلاب ۱۳۵۷، بسیاری از چهره‌های سیاسی و روشنفکران معتقد بودند که جمهوری به‌طور خودکار معادل پیشرفت و آزادی است. آن‌ها به مدل‌های آمریکایی و فرانسوی به عنوان نمونه‌هایی از جوامع مدرن و پویا نگاه می‌کردند که در آن‌ها انتقال قدرت به آرامی انجام می‌شود و شهروندان آزادند تا آینده کشور خود را شکل دهند. برای آن‌ها، سلطنت نشان‌دهنده رکود بود، در حالی که جمهوری‌خواهی به معنای تجدید حیات. با این حال، این دیدگاه هرگز ریشه در درک زمینه تاریخی و فرهنگی منحصر به فرد ایران نداشت. این دیدگاه شبیه تقلید از ایده‌ها بود، باور به اینکه آنچه در غرب کارساز بوده است، می‌تواند با اتخاذ همان نهادها در شرق نیز کپی شود.

این تصور که انتخابات، پارلمان‌ها و رؤسای جمهور به تنهایی می‌توانند دموکراسی را برقرار کنند، سنت‌های پیچیده اجتماعی، ارزش‌های اخلاقی و الگوهای تاریخی را که قرن‌ها زندگی سیاسی ایران را شکل داده بودند، نادیده می‌گرفت.

برخی از متفکران اکنون بحران‌های جمهوری اسلامی را کاملاً به گردن روحانیون مسئول می‌اندازند. آن‌ها استدلال می‌کنند که اگر جمهوری سکولار و مبتنی بر شایستگی باقی می‌ماند، شکوفا می‌شد؛ اما این دیدگاه مشکلات واقعی را بیش از حد ساده می‌کند. زوال نهادها، از دست رفتن پاسخگویی و از بین رفتن اعتماد ملی فقط به دلیل بی‌کفایتی روحانیون نیست، بلکه به مسائل عمیق‌تر و سیستماتیک اشاره دارند.

جمهوری‌خواهی ذاتاً نیازمند جامعه‌ای با سنت‌های مدنی پایدار، انضباط جمعی و سابقه طولانی مصالحه سیاسی است. ویژگی‌هایی که هرگز در ایران به‌طور کامل برای حمایت از چنین نظامی توسعه‌نیافته‌اند. بافت اجتماعی ایران، متشکل از قومیت‌ها، مذاهب و وفاداری‌های قبیله‌ای متنوع، از نظر تاریخی به یک اقتدار متمرکز به عنوان واسطه تعادل وابسته بوده است. در این زمینه، مدل جمهوری‌خواهی که برای جوامع همگن و سکولار طراحی‌شده است، اغلب به جای وحدت، به چندپارگی منجر می‌شود.

منتقدان سلطنت پهلوی اغلب به ترجیح شاه برای وفاداری شخصی بر قانونی بودن نهادی اشاره می‌کنند. این موضوع تا حدودی حقیقت دارد. با این حال، علیرغم این نقص‌ها، یک نظم خاص وجود داشت. یک سیستم نظارت عمودی که مانع از گسترش هرج‌ومرج در سراسر بخش‌های اداری و فرهنگی دولت می‌شد. بوروکراسی، اگرچه ناقص بود، اما ساختار را فراهم می‌کرد. اقتصاد، اگرچه با نابرابری مشخص می‌شد، حداقل عملیاتی بود؛ و مفهوم هویت ملی از درون دچار تفرقه نبود.

با این حال، امروزه فقدان اقتدار منسجم در جمهوری منجر به فلج حکومت شده است. هر جناحی ادعای مشروعیت می‌کند، هر نهادی نهاد دیگر را تضعیف می‌کند و فساد در پشت ظاهر فضیلت انقلابی شکوفا می‌شود. هم محیط سیاسی و هم محیط اجتماعی آسیب‌دیده‌اند. آنچه زمانی یک سیستم ناقص اما کارآمد بود، به یک بدنه تکه‌تکه و فرسوده تبدیل‌شده است که تنها با اجبار و ترس در کنار هم نگه‌داشته شده است.

در میان کسانی که با بازگشت سلطنت مخالفند، بخش عمده‌ای از مقاومت در برابر رهبری شاهزاده رضا پهلوی از این باور ناشی می‌شود که هر نوع پادشاهی ذاتاً اقتدارگرا است. آن‌ها می‌ترسند که ظهور احتمالی او، علیرغم اصرار مکرر او مبنی بر اینکه آینده ایران باید از طریق یک همه‌پرسی آزاد و عادلانه تعیین شود، نه تکرار گذشته. شاهزاده گفته است که او نه به دنبال قدرت شخصی، بلکه به دنبال چارچوبی برای تضمین وحدت و ثبات ملی، چه تحت سلطنت و چه تحت جمهوری است.

با این حال، اختلافات داخلی در میان مخالفان، جنبش تغییر را تضعیف کرده است. کسانی که به دلایل ایدئولوژیک با سلطنت مخالفند، اغلب ناخواسته خود را در حال حمایت از نیروهایی می‌بینند که سیستم فعلی را حفظ می‌کنند. عدم اتحاد در اطراف یک رهبری عملی و انتقالی که قادر به هدایت ملت فراتر از جمهوری اسلامی باشد، رنج مردم را افزایش داده و امید به بهبود را به تأخیر انداخته است.

فراتر از جذابیت‌های احساسی، این فراخوانی برای نوستالژی نیست. پادشاه ایران، مانند هر نهادی، سهم خود را از نقص‌هایی داشت. با این حال، رد کامل بدون به رسمیت شناختن درس‌های آموخته‌شده از ثبات نسبی آن، دور از هر اندیشه و تفکر سیاسی، و تجربه‌های ارزشمندی که  پس از چهل‌وشش سال حکومت جمهوری تحت حاکمیت مذهبی، ایران به طرز دردناکی آموخته‌ایم که نظام‌های عاریتی بدون ریشه‌های فرهنگی نمی‌توانند شکوفا شوند.

ایران آینده باید با خودآگاهی هدایت شود، نه تقلید. حکومت آن باید ریشه در واقعیت‌های ایرانی داشته باشد. این کشور سنت‌های عدالت، تنوع اجتماعی و سابقه طولانی انسان‌گرایی معنوی دارد. نه یک دیکتاتوری مذهبی و نه جمهوری‌خواهی وارداتی نمی‌توانند چنین جامعه باستانی، متنوع و زخمی را حفظ کنند. آنچه ایران نیاز دارد، نه یک انقلاب شعارمحور دیگر، بلکه انقلابی مبتنی بر فهم است.

رویای جمهوری، که زمانی به عنوان نمادی از آزادی دیده می‌شد، به سرابی تبدیل‌شده است که بر فراز کویری از سرخوردگی می‌درخشد. این جمهوری که نوید آزادی می‌داد، به بی‌نظمی منجر شد. نوید برابری می‌داد اما شکاف‌ها را عمیق‌تر کرد. درس این نیست که سلطنت را رمانتیک جلوه دهم یا جمهوری‌خواهی را اهریمنی جلوه دهم، بلکه باید درک کنیم که حکومت را نمی‌توان مانند یک گیاه خارجی در خاک ناآشنا پیوند زد.

ایران باید آینده سیاسی خود را بسازد، آینده‌ای که بین اقتدار و پاسخگویی، تداوم و تغییر، و هویت ملی و مدرنیته تعادل برقرار کند. تنها در این صورت است که کشور می‌تواند از چرخه تقلید رهایی یابد و هنر خودگردانی را که زمانی آن را به ستون تمدن تبدیل کرده بود، بازیابد.

خلیل نیک خصال

 

برگرفته از کیهان لندن

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر