اگر حوادث دوران بعد از انقلاب ایران را در ذهن خود مرور کنیم بیشباهت به متن خلاصهشده داستانی نخواهد بود که امروز جهان با آن روبهرو است. َدر سالهای پیش از انقلاب زیادهرویهای گروه کوچکی از عناصر متعصب و تمامیتخواه جدی گرفته نشد و سرانجام موشی توانست فیلی را مغلوب کند. اکنون هم یکبار دیگر، اما این بار در صحنه بینالمللی، همان سخنان گزاف و ادعاهای بیمورد برای جهان آزاد دردسر و مزاحمت جدی ایجاد کرده است.
از افغانستان گرفته تا عراق و از الجزایر تا نیویورک اقلیتی ناچیز اما متعصب و نادان، بشریت و مُدرنیته را به چالش کشیده است. روش و شیوه همان پیروی از تصورات غلط و راهحلهای جنونآمیز است. یکبار دیگر اما این بار در مقیاس جهانی، مذهب پوشش و حربهای شده است برای زیادهطلبی اقلیتی که نابرده رنج طالب گنج است.
آنچه شاید در درازمدت به سود ما ایرانیها تمام شود آفتابی شدن و طرح بیپرده مشکلات و مسائلی است که دامنگیر میهن ما شد و کشور ما را اینچنین به ذلت و عقبماندگی کشاند. آنهایی که امروز در افغانستان دبستانهای دخترانه را منفجر میکنند و آنهایی که در برابر حقوق مساوی برای زنان در سراسر منطقه مخالفت میورزند از قماش همان جنایتکارانی هستند که در ایران حکم به سنگسار زنان میدهند و از همان آبُشخور فکری تغذیه میکنند که دنیای مدرن هنوز نتوانسته است از برای مقابله با آن چارهاندیشی کند. فیلم مستندی که این هفته در برنامه “پانوراما” تلویزیون بیبیسی به زبان انگلیسی درباره جنایات رژیم نشان داده شد سیویک سال دیر موردتوجه قرارگرفته است.
امروز بهترین مؤسسات تحقیقاتی جهان و کارآمدترین متفکران امور فرهنگی و اجتماعی سرانجام ناچار شدهاند برای رویاروئی با این چالش تاریخی آماده شوند. زمانی که فرانسیس فوکویاما تِزِ پایان تاریخ خود را مطرح کرد مصادف بود با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و آزادی کشورهای اروپای شرقی. بهزعم او پس از شکست فاشیسم و نازیسم در جنگ دوم جهانی و سپس فروپاشی کمونیسم در دهههای پایانی قرن بیستم، آسمان آینده بشریت برای اولین بار روشن، باز و امیدبخش به نظر میرسید، ازاینرو فوکویاما پیشبینی کرده بود که دوران جنگ ایدئولوژیها به پایان رسیده است و از این پس جهان در مسیر آزادی سیاسی و اقتصادی به پیشرفت خود ادامه خواهد داد. کشورهای جهان یکی پس از دیگری با آزادی سیاسی و اقتصادی خواهند توانست به فراخور شرایط هر ملت و کشوری مسائل خود را حل کنند.
دموکراسی و انتخابات آزاد و اصل تناوب میان احزاب چپ و راست در چهارچوب رعایت حقوق بشر این فرصت را فراهم خواهد آورد که عدالت اقتصادی نیز در پرتو دمکراسی و تناوب احزاب برای زمامداری برقرار شود، دیگر نه نیازی به جنگ و خونریزی باشد و نه انقلاب و دیکتاتوری.
با این همه، فوکویاما حتی در آن زمان که کمتر کسی در سطح بینالمللی نگران مسألهای به نام اسلام مهاجم بود یادآور شد که تنها نقطه سیاه در این آینده امیدبخش که او پیشبینی میکرد مذهب اسلام و پیروان آن هستند که احتمالاً با نظم نوین جهانی سازگاری نخواهند داشت. با این حال او از این بابت زیاد نگرانی به خود راه نمیداد زیرا معتقد بود پیشرفت اسلام تنها در کشورها و نقاط دورافتاده امکانپذیر است و آنهم محدود و بیخطر خواهد بود. او هرگز گمان نمیکرد که نطفه توتالیتاریزم اسلامی در حاشیه شهرهای آمریکا و اروپا در حال نشو و نما باشد. حوادث چند دههء گذشته در مجموع پیشبینی فوکویاما را تأیید میکند و امروز تعداد کشورهایی که در آنها دمکراسی و اقتصاد آزاد و رعایت حقوق بشر حکمفرما است از هر دوره تاریخی فزونتر است و هرروز بر تعداد آنها افزوده میشود؛ اما چنین به نظر میرسد که پیشبینی او درباره دنیای پس از فروپاشی کمونیسم اندکی بیشازحد خوشبینانه بوده است.
آنچه امروز در پیش روی ما قرار دارد شباهتی به خوشبینیهای پایان قرن بیستم ندارد. وقایعی که در چند ماه اخیر در خاورمیانه روی داد مسلماً در درازمدت به سود بشریت و آزادی و سازندگی خواهد بود اما هیچ تضمینی نیست که این رویدادها در کوتاهمدت برای جامعه بشری مشکلآفرین نباشد. اگر در دوران بعد از جنگ جهانی دوم برای نزدیک به نیمقرن جهان گرفتار جنگ سرد و در معرض تهدید جنگ هستهای بود این امید وجود داشت که نه شوروی و نه آمریکا هیچکدام برای پیشبرد عقاید و مقاصد خود جامعه بشری را به مخاطره نخواهند انداخت. با آنکه در جنگ کُره و ویتنام این دو ایدئولوژی رو در روی هم قرار گرفتند اما ترس استفاده از سلاح هستهای هرگز مسأله روز نبود (بهاستثنای قضیه پایگاههای روسی در جزیره کوبا که جهان را چند روزی در مخاطره آتشافروزی اتمی قرار داد) در دیگر موارد تقابل قوای هستهای مانع از آن شد که یکی از دو طرف مخاصم با استفاده از سلاح هستهای جهان را به خاک و خون بکشاند.
متأسفانه امروز چنین اطمینانی وجود ندارد؛ یعنی زمانی که یکی از طرفین مجادله شهادت و نیستی را شعار خود قرار میدهد هیچگونه اطمینانی در میان نیست که روزی دریکی از شرایط مشکل استفاده از سلاح هستهای صورت نپذیرد. آنهایی که با حملات انتحاری مانند یازده سپتامبر آماده هستند که مردم بیگناه را به خاک و خون بکشند اگر روزی به سلاحهای هستهای پاکستان و یا موارد مشابهی دست یابند چه عاملی میتواند سد راه آنها و ضامن تداوم تمدن بشری باشد؟
سه گزینه تاریخی
آنچه امروز مطرح است رویارویی تعصب مذهبی با دنیای غرب است. اگر قبول کنیم که آنچه به عنوان عقلانیت موردقبول جوامع امروزی است در برابر تعصب مذهبی رنگ میبازد چگونه میتوان نگران آینده بشریت نبود. سرانجام از نظرگاه تاریخی تنها سه امکان در این رویاروئی دنیای غرب با اسلام مهاجم قابلتصور است.
یکی از گزینهها این است که کشورهایی که حکومت اسلامی را انتخاب میکنند عقبنشینی کنند و سایر نقاط دنیا را نادیده گرفته مانند کره شمالی “بهشت موعود” را بر روی زمین تقدیم پیروان خود کنند.
دومین راه این است که به شیوه بنلادن و مؤتلفان او در برابر غرب وارد جنگ و نزاع شوند که در چنین حالتی جهنم بر روی زمین به واقعیت خواهد پیوست، زیرا مشکل به نظر میرسد که کشورهای غربی تسلیم امیال و تمایلات منادیان دین مبین شده به اسلام بگرُوند.
راهحل سوم نوعی همزیستی مسالمتآمیز میان دولتهای معتدل در کشورهای اسلامی و جوامع غربی است. با انتخابات آزاد در کشورهای اسلامی مشکل میتوان تصور کرد که در اکثر کشورهای اسلامی چنین حکومتهایی انتخاب شوند.
از اینرو برنارد لوئیس معتقد است که تنها در چهارچوب حکومتهای نیمه آزاد نیمه سکولار از نوع آنچه در ترکیه و ایران در دوران کمال آتاتورک و رضاشاه ایجادشده بود شاید بتوان در درازمدت اسلام و مُدرنیته را آشتی داد. روشن است که این نوع حکومتها نمیتوانند در عین حال ضامن حفاظت از دموکراسی و حقوق بشر باشند. تاریخ دوران معاصر شاهد زنده این واقعیت است که اگر در این کشورها انتخابات آزاد برگذار شود به احتمال زیاد اکثریت به نوعی حکومت دینی رأی خواهد داد و معنی آن منع آزادیهای فردی و اصول ابتدائی حقوق بشر است. از سوی دیگر اگر قرار است در حیطه زندگی اجتماعی آزادیهای ابتدائی برای شهروندان تضمین نشود در این صورت حقوق سیاسی تمام شهروندان تأمین نشده است. به عبارت آخر انتخابات آزاد در هر شرایطی لزوماً منتج به آزادی و دمکراسی نمیشود.
به هر نحوی که به این مسأله بپردازیم مشکل اساسی عدم همخوانی اصول جامعه آزاد و دموکراتیک با مبانی حکومت مذهبی است. مسلماً برای هر خواننده تیزبینی این سوأل مطرح میشود که چگونه کشورهای غربی توانستند هم آزادی مذهب را رعایت کنند و هم در دموکراسی زندگی کنند. پاسخ این سوأل را باید در تفاوت تاریخی اسلام با مسیحیت جستجو کرد.
در مسیحیت پایه و مبنای جدایی مبانی الهی و امور دنیوی روشن است. تاریخ مذهب مسیح هم نمودار همین واقعیت است زیرا مذهب مسیحیت آسان به موفقیت نرسید. برای بقای خود تلاش فراوان کرد تا سرانجام توانست موردقبول مردم و امپراطورهای روم قرار گیرد. تاریخ گسترش هر مذهبی سامانبخش تحول آن مذهب است. اسلام هرگز نیازمند هیچگونه سازش و تسامح با مدعیانش نبود. صدسال اول اسلام سرشار است از پیروزی بعد از پیروزی و نیازی به تسامح و سازش با دشمن وجود نداشت. زمانی که در دنیای امروز مردم از دوران طلائی اسلام سخن میگویند دقیقاً توجهشان معطوف به همان روزگار است که در دورانی کمتر از یکصد سال اسلام توانست بخش بزرگی از جهان امروز از چین تا هند و از شمال آفریقا تا مناطقی از اروپا را تحت سلطه خود درآورد و امپراطوری اسلامی را بهزور شمشیر و خون مستقر کند. احتمالاً این سابقه تاریخی میتواند یکی از دلایل عدم تحمل و تسامح اسلامیستها با غیرمسلمانان و دگراندیشان باشد.
از آنجا که همه این مسائل با مسلمانهای مهاجم از ایران شروعشده است ولی متأسفانه بیش از سی سال کسی توجهی به آنچه بر کشور ما گذشت نداشت، امروز نیز باید توجه جهانیان را به ایران معطوف کنیم. شاید جامعه نوینی که در ایران در سه دهه گذشته توانسته است در برابر زیادهرویهای اسلام قشری مقاومت نماید بتواند نمونهای باشد لااقل برای بخشی از کشورهای مسلمان در منطقه خاورمیانه. هیچکس نمیتواند صد در صد اطمینان داشته باشد که ایران میتواند بعد از رهایی از نظام اسلامی مسیر نوینی را درآمیزش میان دین و حکومت به جهانیان نشان دهد، اما اگر چنین امکانی متصور باشد جز ایران و ایرانی هیچ ملت و کشور دیگری از عهده این مهم بر نخواهد آمد. مردم ایران زهر حکومت دینی را چشیدهاند و در مسیر مقاومت خود پادزهر آن را نیز یافتهاند.
سیزدهم آوریل دوهزارویازده
پاریس