اسفند ۶, ۱۳۸۲
بیست و پنجمین سالروز انقلاباسلامی بازار بحث درباره آن رویداد را که از هر نظر چرخشگاهی با ابعاد تاریخی است گرم کرد. رسانههای فارسیزبان که اجتماعات بیشمار ایرانی در بیرون راه انداختهاند فرصتی یافتند که نگاهی به آن رویداد بیندازند و پارهای از آنها به شنوندگان نیز مجال شرکت در بحث دادند. کمترین انتظاری که از آن گفتگوها میشد داشت آن بود که نشان گذشتن چند سالی را از انقلاب بر خود داشته باشند. اما احساسی که از عموم آنها برجای ماند منظره دلگیر مردمی است که اگر جوانترند چندان از گذشته نمیدانند و اگر از نسل انقلابند، چندان بیش از گذشته نمیدانند. (این درد دل به امید اصلاح است و نمونههای نه چندان اندک پیشرفت با زمان، و روزآمد شدن آگاهی، و آزادی از بستگیهای زیانآور را موقتاً گنار گذاشته است.)
نسل انقلاب را همان صفت به خوبی بیان میکند. مردمی که دست به چنان انقلابی زدند طبعاً نمیباید در بهترین شرایط عقلی و اخلاقی بوده باشند. کدام ملت پیشرفتهای برخوردار از کمترینه عقل سلیم در دهههای پایانی سده بیستم برای برقراری «حکومت اسلامی،» بزودی جمهوریاسلامی، دست به انقلاب شکوهمندی میزند که با آتش زدن سینماها و نماز همگروه روشنفکران بینماز در پشت سر روحانیان تشنه پول و مقام و دشمن تجدد آغاز گردید؟ همه قدرتهای جهان نیز اگر گرد آیند و توطئه بچینند نمیتوانند چنان انقلابی را با چنان رهبری و پیام، بر ملتی که چشم و گوش خود را بر خرد و صلاحاندیشی نبسته باشد تحمیل کنند چه رسد که او را چنان بفریبند که با نفس خود و به مراد هوای خویش چنان شاهکاری را « مرتکب» شود (با وامگیری از نویسنده درگذشتهای که بویژه از نظریه توطئه هواداری میکرد.)
انقلاب، و حکومتی که از کوزه آن تراوید تبلور کوردلی و سقوط اخلاقی جامعهای بود ــ از گروههای فرمانروا تا زاغهنشینان ــ که به هیچ ارزش والائی باور نداشت، مگر آن را در شعارهای میانتهی میپیچید؛ و اگر فرصتطلبی و سودجوئی عموماً بد فرجام، انگیزهاش نمیبود لگامش یکسره در دست احساسات میافتاد و کمترین شرارهای، پر کاه وجودش را آتش میزد. انقلاباسلامی را ائتلافی از یکسونگری روحیههای توتالیتر، و سینیسم قدرتطلبان بیملاحظه و آرمانگرائی سایه مردان ترحمانگیز سازمان داد؛ و هیچ دستیاری آماده به خدمتتر از گروه فرمانروائی که در بیاعتقادی و پوسیدگیش، اشرافیت فرانسه و روسیه را روسپید کرد نیافت. اگر بزرگی در آن بود منظره خودکشی جمعی ملتی بود که خود را به امیدهای واهی از کوره راه اکنونی رو به آینده، به مغاک آیندهای رو به گذشته افکند.
امروز پس از بیستوپنج سالی که هر روزش چون هفته و ماهی گذشته است و هیچ روزش بیدرد و رنجی نگذشته است باز، دست کم از آنچه در بسیاری از آن رسانهها بازتاب یافت، مردمانی را میشد دید که در هر چنان فرصتهائی، از سردخانه باورهای نقش شده بر سختترین مصالح، بیرون میآیند و همان اندیشههای نه چندان بلند را با همان واژگان نه چندان ثروتمند بیان میدارند و از مبارزه خود خرسند به همانجا بازمیگردند. آیا میشود بیستوپنج سال در توجیه آنچه هر کس بوده است سپری کرد و حتا در توجیه نیز چندان پیشرفتی نشان نداد؟ ما با این مایه پویائی اندیشه و گشادگی روان به کجا میخواهیم برسیم؟
چسبیدن به نظریه توطئه، زمینه فکری بیشتر کسانی بود که در فرصت سخنوری در بیست و پنجمین سالروز توانستند به زور تکرار، در باورهای خود استوارتر شوند. اکثریتی از شرکتکنندگان در بحثها، تقریباً همه در صف هواداران پادشاهی، بیاعتنا به تظاهرات میلیونی که خود نیز بیشتری در آن شرکت جسته بودند و پرستشی که همراه تودههای بزرگ مردم و روشنترین فکرها به پای او میریختند به سادگی، نخست چنان انقلاب تودهگیری را از صفت انقلاب عاری کردند ــ گوئی در انقلاب تقدسی است ــ و سپس مردم را از هر مسئولیتی در آن کنار گذاشتند. نه گناه مردم سادهلوح و سستعنصری بود که همراه باد بهرجا رفتند، نه طبقه سیاسی ناشایستی بود، چه در حکومت و چه در مخالفان، که مصلحت کشور، سهل است، مصلحت خود را نیز نمیتوانست بشناسد. مردمی که میتوانستند چهره خمینی را در ماه ببینند امروز عکسها و فیلمهای میلیونها تنی را که به پشتیبانی او خیابانهای شهرهای ایران را سیاه میکردند نمیتوانند به یادآورند. ذهن روشنی که وعده پرداخت ماهانه سهم هر ایرانی را از درآمد نفت باور میکرد به همان آسانی میتواند از این حقیقت ساده بگذرد که با چنان پشتیبانی ملی چه نیازی به توطئه نفتی میبود؟
روی دیگر سکه گریز از مسئولیت را در تلاش مخالفان پادشاهی برای جدا کردن انقلاب از پیامدهایش میشد دید ــ در افتخار «انقلاب شکوهمند» به عنوان تنها دستاورد زندگیهای تباهشده و تباهکننده شریک بودن، و از فراآمدهای فاجعهبار ناگزیرش دوری جستن. سلسله علت و معلول در دست این رهبران سیاسی و فکری چنان میگسلد که گوئی خفتهای از خوابی خوش بر بامدادی ناخوش ییدار شده بوده است. مردمی که هر چه میکنند خوب است و اگر بد از آب درآمد به آنها ارتباط ندارد، در یافتن راههای گریز درنمیمانند. «انقلاب از آغاز بد بود و ما نکردیم و بیگانگان کردند زیرا به جای بدی کشید» ــ این یک راه گریز. «انقلاب خوب بود و خود ما قهرمانانش هستیم ولی اگر به جای بدی کشید ما نبودیم و آن را زور ربائی highjack کردند» ــ یک راه گریز دیگر. سادهانگاری آن گروه با ترفند ناشیانه این گروه پهلو میزند و آنچه بدست نمیآید کمترین درس عبرت و حس پیشرفت و بهبود است. اگر سرامدان ملتی در یکی از بدترین لحظههای تاریخی خود نیز هیچ اشکالی نداشتهاند، آن ملت نمونه کمالی است که دیگران آرزویش را نیز نمیتوانند.
یکبار دیگر در لابهلای سخنان میشد شنید که انقلاب لازم میبود و اگر بد از آب درآمد بحث دیگری است (کدام بحث دیگر؟) و باز اینکه مردم چاره دیگری نداشتند و حکومت همه درها را جز مذهب بسته بود. این درست است و درها بسته بود ولی آیا نیروهای مخالف میگذاشتند در مذهب بسته شود یا آماده ورود از درهائی که از ۱٣٣۹ تا ۱٣۵۷ سه چهار باری باز شد میبودند؟ آنچه کمتر کسی هنوز متذکر میشود اجتنابپذیری انقلاباسلامی به رهبری یک آخوند نماینده ارتجاع هزارساله در آن سالی بود که درهای گزینش را از درماندگی بر همه گشوده بودند. از تابستان تا زمستان سال انقلاب هیچکس مجبور به چنان گزینشی نمیبود که از چپ تا راست به آن بیخیالی و بیهیچ پیشبینی و قید و شرط کردند. تا آن اواخر میشد بجای دنبالهروی کورکورانه و سرسپردگی بیخودانه، استقلال رائی نشان داد و اگر هم کسان اصرار بر انقلاب داشتند، انقلاب خودشان را میکردند نه انقلاب خمینی را.
شک نیست که استقلال رأی داشتن و فاصله را نگهداشتن و شرطهای لازم گذاشتن در آن فضای آشفته پربار الکتریک آسان نمیبود، ولی سیاست، گردش در باغچه سیب حومه پاریس نیست و نمیتوان در هنگامی که پای سرنوشت کشوری در میان است هر چه را دم دستتر و بی درد سر تر به نظر آمد گرفت و خود را به موج، اگرچه موج گنداب هزارساله، سپرد و پس از آنکه همه حسابها نادرست درآمد شانه بالا انداخت و گذشته و آینده و دور و نزدیک را گنهکار شمرد و باز به شکوه و قهرمانی یک لحظه تاریخی نازید که اجازه داده بود هر کس تا ژرفائی که میتوانست سقوط کند. انقلاب شکوهمند با آن درجه نابینائی عمدی و شلختگی فکری دست نمیدهد و اگر دست داد شکوهمندیش همین است که بیستوپنج سال میبینیم.
* * *
گفتگو درباره نیک و بد آن روزها و نقشهای بازیگرانش به این سادگیها به جائی نمیرسد و کاش بخشی از انرژی ذهنی که در بررسی انقلاب صرف میشود در خود آن صرف شده بود. دست کم تا نسل انقلابی و رسوباتش در نسلهای بعدی زنده است انتظار رسیدن به یک همرائی نمیتوان داشت. ما برای آنکه به نتیجه کار آمدنی برای آینده و امروزمان برسیم بهتر است تکیه را نه بر آنچه هر کس کرد بلکه آنچه دست داد بگذاریم. اگر آنچه رویداده به این بدی است میباید تکیه را از بازیگران برداشت و به علتها پرداخت، زیرا بازیگران هیچکدام به تنهائی نمیتوانستند چنین چشمانداز گسترده نکبت و شوربختی را در برابر جهانیان بگسترانند. چرا با بهترین نیتها در بیشتر دستدرکاران بدترین نتیجهها دست داد؟ چنین نگرشی احتمالاً یک پیامد فرعی نیز دارد که کاستن از بددلیها (آنتی پاتی) و آماده کردن زمینه برای همرائی است. انقلاب برندهای نداشته است؛ اینها نیز که برندهشدهاند و بر خوان یغما افتادهاند اسلام عزیزشان را قربانی کردهاند. اسلام دیگر در جامعه ایرانی به پایگاه سنتیاش بازنخواهد گشت و بجای تعیینکننده روندهای اجتماعی، تابعی از روندها خواهد بود. اگر در گذشتهی پیش از حکومت اسلام، عوامل دیگر به اسلام واکنش نشان میدادند، در آینده، اسلام است که میباید در برابر عوامل دیگر واکنش نشان دهد و خود را سازگار کند. این روند هم اکنون در جمهوریاسلامی دیده میشود.
بازندگان اصلی، آنها که از کنار سفره بر کنده شدند؛ و آنها که در گوشه سفره نیز نشیمنی نیافتند، اکنون میتوانند از بابت شکست مشترک دست از گریبان یکدیگر بردارند و به آیندهای که میباید از چنان شکستهائی بری باشد بیندیشند. ما به اندازه سهم خود و چند نسل بعدی از شکست بهره داشتهایم و حتا ملت ما نیز به پایان ظرفیتش رسیده است. طرز تفکرهای گذشته بود که ما را به اینجا رساند و گرنه، هم نظام پیشین میتوانست بجای خالی کردن میدان، خود را اصلاح کند و هم، اگر بر برداشتنش اصرار داشتند لازم نبود چنین هیئت بیزاری آوری را جایش بگذارند. در آن شکست، که قادسیه دومی بود، نشناختن سود شخصی، بزرگترین سهم را داشت. سود شخصی در نگاه اول، انگیزه هر عمل انسان است حتا اگر قربانی کردن خود باشد. برای دانستن این موضوع نه میباید به اپیکور برگشت که انگیزه انسانها را در لذت و درد، جستن یکی و دوری از دیگری، میدانست و نه به لاروشفوکو که نشان داد فدا کردن خود نیز باز برای «خود» است. هر کس به گفتار و کردار خود بنگرد میبیند که ملاحظه سود شخصی در همهجا حاضر است.
ولی سود شخصی مانند هرچه دیگر که در تصور انسان بیاید میتواند معنیهای گوناگون بیابد. آدام اسمیت در آغاز عصر روشنرائی در بریتانیای سده هژدهم برای نخستین بار اصطلاح سود شخصی روشنرایانه enlightened را سکه زد که دست ناپیدای بازار را برای برقراری تعادل میان عرضه و تقاضا، و برطرف کردن کمبود که موضوع اقتصاد است، بکار میاندازد. او به درستی دیده بود که بیشتر انسانها در بیشتر زمانها در واقع دنبال سود شخصی خود نبوده و نیستند و در جستجوی سود، به خود و انسانیت بزرگتر زیان زدهاند و میزنند. تاریخ جهان در بخش بزرگتر خود تاریخ فاجعه و تراژدی است که انسانها بر خود روا داشته و پسندیدهاند. شناختن سود شخصی روشنرایانه درجه معینی از شعور ــ آن دانائی که مولوی و سعدی میگفتند؛ همان عقل سلیم وcommon sense مشهور انگلیسی ــ و آگاهی، میخواهد که تنها تمدن غربی توانسته است در گستردهترین سطح ــ تا کنون ــ فراهم آورد. تصادفی نبود که بریتانیای آدام اسمیت پیشاهنگ انقلاب صنعتی گردید.
شعور بر خلاف آنچه در نگاه اول مینماید لزوماً نسبتی با دانش ندارد. برعکس دانش میتواند سلاح ویرانگری در دست بیشعوری شود. روشنگری فرانسوی و رومانتیسم آلمانی و مارکسیسم روسی و چینی و خمر سرخ در دست روشنفکران و دانشمندان به پارهای فاجعههای بزرگ نیز انجامیدند. دانش میباید با «دانائی» منظور مولوی همراه شود تا بدتر از تیغ در کف زنگی مست نباشد. آن ترکیب دانش و دانائی، که آدام اسمیت بدان سود شخصی روشنرایانه نام داد و آسان فهم ترش کرد، نایابترین کالا در ایران سال انقلاب بود ( از دانش هم چندان سخنی نمیشد گفت ).
اکنون اگر ما میپذیریم که انقلاب کار درستی نبود (در نرمترین زبانی که بتوان بکار برد) و ندانستن سود شخصی روشنرایانه بود که روشنترین و پیشروترین عناصر جامعه ایرانی را رمهوار به دنبال گرگ اسلام سیاسی انداخت؛ و گروه فرمانروائی را که همه چیز در اختیار داشت به دریوزگی تسلیمی افکند که آن را هم دریغ کردند، شاید آسانتر بتوانیم به این نتیجه برسیم که شناختن سود شخصی هر گروه ما در چیست؟ سود شخصی روشنرایانه از نقطهای آغاز میشود که از گنجایش روان ایرانی در بیشتر این دوران بیرون بوده است (وارد گذشتههای دورتر لازم نیست بشویم) و آن فرا رفتن از مفهوم تنگتر «خود» و در واقع بزرگتر کردن خود است. سود شخصی روشنرایانه در برابر سود شخصی، گرهگاه ملی ماست و میباید نحست آن را بگشائیم.
رویکرد تاکنون ما بُنبست بیستوپنج ساله گذشته را درازتر میکند زیرا هر کس دنبال سود خودش است. اکنون میتوان سود خود را در بیرون رفتن از بُن بست جستجو کرد ــ به زبان دیگر سودجوئی روشنرایانه. هر کس حق دارد و باید دنبال سود خودش باشد ولی سودهای شخصی همه یا دست کم اکثریتی میتواند در یکجا به هم برسد، در همان جا که «خود» بزرگتر میشود. داشتن دشمن مشترک به این فرایند کمک میکند ولی بس نیست. دشمن مشترک نمیتواند دشمنیهای متقابل را از میان ببرد. حتا سود مشترک نیز کفایت نمیکند و سود برندگان یکدیگر را بر سر گوسفند قربانی پاره میکنند.
نیاز به دشمن مشترک و سود مشترک داشتن هنوز در قلمرو سود شخصی قرار دارد که نابسندگی آن برای پیشرفت و بهروزی افراد و گروهها و جامعه بطور کلی در همین انقلاباسلامی آشکار شد. هر کس دنبال سود خود رفت و در برابر دشمن مشترک و به امید رسیدن به غنیمتی که در دسترس بود، خود را بازیچه آخوند کرد. تنها با نگرش اصولی میتوان به چنان شعور و آگاهی رسید که سودهای شخصی گوناگون و گاه متضاد را همگرا کند. این نگرش اصولی در شرایط ما به معنی بازسازی ایران به صورت جامعهای است که همه در آن حقوق برابر داشته باشند. سود همه ما در داشتن یک نظام دمکراتیک برپایه حقوق بشر است.
تجربه گذشته، تا هرجا برویم، نشان داده است که هیچ گروه و گرایشی نمیتواند حقوق استثنائی داشته باشد و اگر هم چند گاهی بتواند، به بهای پیشرفت و بهروزی جامعه و شکست نهائی خودش خواهد بود. درسی که از دمکراسیهای غربی ــ که مارکسیستهای سر سخت نیز تنها در آنها جا خوش میکنند ــ میتوان گرفت آن است که جز فراهم کردن زمینه رقابت آزاد و با حقوق برابر برای همه افراد و گرایشها راهی نیست . هر چه رقابت آزادتر و حقوق برابرتر باشد افراد و گروههای بیشتری به سود شخصی بیشتری خواهند رسید. در رقابت، کسانی حتماً خواهند باخت ولی سرنوشتشان از عموم برندگان انقلاب بهتر خواهد بود. سرنوشت ملت نیز بهتر خواهد بود. معنی سود شخصی روشنرایانه آدام اسمیت (که در کنار دیوید هیوم پدران روشنرائی اسکاتلندی-انگلیسی هستند و اندیشههایشان همراه با کانت بهترین دستاورد انتلکتوئل سده هژدهم بشمار میرود) همین است. اگر هم صد در صد به سود یکایک ما نباشد که در هیچ موقعیتی امکانپذیر نیست، دست کم به سود جامعه تمام شود؛ زندگی و آزادی و «پویش خوشبختی» را نیز از ما نگیرد.
* * *
آشتی دادن سود شخصی با سود شخصی روشنرایانه، که با ورود در قلمرو اصولی دست میدهد، برای ما ایرانیان و همه ملتهای مانند ما که تاریخشان را جنگهای داخلی، با هر وسیله، پر کرده است نخست به معنی گذاشتن گذشته در جایش است. گذشته را از یاد نباید برد و از آن نباید گذشت ولی نام گذشته روی آن است. گذشته، امروز و آینده نیست. مفهومش این است که دگرگونیهائی در اوضاعواحوال روی میدهند و بسیار چیزها را همانگونه که بودهاند نمیگذارند. خود گذشتهها نیز از چنین دگرگونیهائی پدید آمدند و هر چه مردمان با گذشته رفتار سزاوار آن را کردند بیشتر راه را بر دگرگونیها گشودند. بهترین رفتار با گذشته بهره گرفتن از آن برای اکنون و آینده است. انسان واپسمانده هم به نظر خودش از گذشته بهره میگیرد، ولی این بهرهگیری را با امتداد دادن گذشته به اوضاع و احوالی که چیز دیگری میخواهد انجام میدهد و خودش را در واپسماندگی فروتر میبرد.
مفهوم عملی رفتار سزاوار با گذشته آن است که باورها و دوستی و دشمنیها ابدی نیستند و دورانی دارند. باز در اینجا نگرش اصولی به یاری میآید؛ اگر کسانی به نادرستی باورهای پیشین خود پی بردهاند؛ یا دیگر با هم مشکل اصولی ندارند سود شخصی روشنرایانهشان همگرا میشود، هر چه هم اختلاف اصولیشان در گذشته تند بوده باشد. البته روانهائی هستند که نمیتوانند بیدشمنیهای تند، بیکینههای سخت بسر برند. با آنها که اقلیتی در میان ما هستند کاری نمیتوان کرد. روی سخن با ایرانیانی است که اگر از نسل پیش از انقلاباند میباید به کمترینهای از فروتنی رسیده باشند که تفاهم را ممکن میسازد و اگر اکثریت جمعیت ایراناند بیش از بار تجربههای گذشته ناپسند در زیر سنگینی واقعیتهای اکنون تحملناپذیر خمشدهاند.
اینکه کسی در گذشته چه ایستارهائی (مواضع) گرفته در تعیین نظر مردم به او و جای سیاسی اکنون و آیندهاش بسیار مهم است. ولی او را به خودی خود دوست و دشمن مردم نمیسازد و از فرایند سیاسی در بافتار context پیکار ما بیرون نمیبرد. زیرا نباید فراموش کنیم که پیکار کنونی ما نه برای پاک کردن حسابهای گذشته است نه صرفاً دشمنی با جمهوریاسلامی. ما میخواهیم در ایرانی زندگی کنیم که برای همه ایرانیان جا داشته باشد و به همه حقوق برابر ببخشد، و در آیندهای که امید است به جهان آرزوها نکشد، فرصت برابر بدهد. اگر از همین مرحله دست به پاکسازی بزنیم که همان و همین خواهد بود ــ باز سود شخصی کم شعورانه. با روحیه پاکسازی، پیروزیمان بر جمهوریاسلامی نیز به شوربختی دیگری خواهد انجامید، و همچنان جنگ داخلی با هر وسیله. منظور از پاکسازی در شرایط دوری از قدرت که کسی دستش به بیشتر نمیرسد همین کنارگذاشتنهاست؛ کسان را به سبب نامی که رویشان مینهند نه آنچه میگویند و مهمتر از آن، میکنند، ندیده انگاشتن؛ از سوی آنها اندیشیدن؛ رفتار جذامی با دگراندیش و غیرخودی کردن.
یک امتیاز ما پس از بیست و پنج سال آن است که روزگار، پیاپی پردههای توهم و آرزوپروری را دریده است، آخریش دوم خرداد و اصلاحطلبی و دمکراسی اسلامی. در سراسر طیف سیاسی ایران کیست که بتواند بر همان مواضع پنجاه سال یا سی سال پیش خود (پارهای سروران، چند ماه پیش خود) بایستد ــ البته اگر نگران نام نیک خود باشد؟ اما شاید این نیز پردهپندار دیگری است.