آبان ۵, ۱۳۸۵
تلاش ـ جناب آقای همایون شما در جدیدترین اثر خود «صدسال کشاکش با تجدد» گفتهاید: «در تاریخ هم روزگار ایران سنتی نیرومندتر و زایندهتر از مشروطه نمیتوان یافت… . سرآمدان ملتی در جهانی که هنوز سده نوزدهم را میگذراند به راه آخوندزادهها و میرزا آقاخان کرمانیها و رسولزادهها افتادند و در پایان سده بیستم به کژ راهه آل احمد و شریعتی و خمینی.» آیا نگاه به واقعیت فوق نباید معتقدان به سیر بیوقفه پیشرفت را به تردید بیندازد؟ همایون ـ پیشرفت در نهاد آدمی است ولی بسا چیزهای دیگر نیز در نهاد آدمی است ازجمله گرایش به خودویرانگری. این معنی را اقبال لاهوری در غزلی (آفرینش آدم) که مانند بسیاری شعرهای او پر از انرژی است و همه ضعفهایش را بهعنوان شاعر و اندیشمند میتوان بدان بخشود، به شیوائی آورده است: «فطرت (خلقت) آشفت که از خاک جهان مجبور / خودگری، خودشکنی، خودنگری پیدا شد.» من در اینجا نمیتوانم خواننده را در لذت نخستین بیت غزل انباز نکنم «نعره زد عشق که خونینجگری پیدا شد / حسن لرزید که صاحبنظری پیدا شد.» در انقلاب مشروطه «دست کم بود» و این را میباید از عوامل مهم پیروزی انقلاب در نخستین مرحله آن بشمار آورد. از طبقه متوسط کوچک و میتوان گفت ناچیز ایران یکلایه بسیار نازک روشنفکران برآمده بود که به پیروی زمان با فضای فرهنگی دموکراسی لیبرال و ناسیونالیست آشناییهایی یافته بود و در میدان اندیشه هماوردانی جز آخوندها به خود نمیشناخت که بهترینشان مرتجعی چون نائینی بود، با فتوایش به حرام بودن آموزشگاهها. آن لایهنازک بهآسانی توانست جمعیت کوچک شهرنشین را که هنوز در امواج روستاییان کوچنده غرق نشده بود، پشت سر خود آورد. در بزرگترین برخوردها بسیج چند هزار تن کار را تمام میکرد. روشنفکران مشروطه بالاترینها نبودند ولی «توده» های انقلابی، همان چند هزار تنها، رهبریشان را میپذیرفتند بهویژه که چاشنی و فریب مذهب نیز همهجا حاضر میبود. این توهم بهآسانی جا میافتاد که آرمانهای مشروطه از اسلام جدا نیست و حتا از آن درآمدهاست. در انقلاب اسلامی دست، زیاد و همهچیز وارونه شد: طبقه متوسط بسیار بزرگتر و گوناگونتر؛ لایه روشنفکری ستبرتر و شکاف افتادهتر که بخش بزرگی از آن درنبردی خونین با بخش دیگرش بود؛ گفتمان دست بالا یافته پسامدرن، ازجمله ارتجاع مذهبی بهعنوان بازگشت به ریشهها، در روشنفکرانی که هنوز مدرنیته را نمیشناختند، به زیان گفتمان دمکراسی لیبرال و ناسیونالیست؛ جمعیت شهرنشینی که درواقع بیشتر روستایی بود. تنها چیزی که عوض نشده بود ــ و نخواهد شد ــ آمادگی تودهها، این بار صدها هزارنفری، برای پذیرفتن رهبری روشنفکران بود، روشنفکرانی که کممایگیشان را در پشت اعتراضشان پنهان میکردند. ما امروز در نگاه شتابزده، ازدسترفته و سرمایههای صدساله را ازدستدادهایم؛ اما پویش پیشرفت با همه فاصلهها و کژ و راست شدنهایش، ادامه خواهد یافت زیرا همواره کسانی هستند که ناخرسند از وضع موجود، آرزوی پیشرفت و بهتر شدن را که در نهاد انسان است تحقق میبخشند. صدسال دیگرکسانی درباره پیروزی نهائی انقلاب مشروطه بر انقلاب اسلامی خواهند نوشت. حسن کار انسان این است که تجربههایش انباشته میشوند و در روزگاری که دگرگونه خواهد بود به کار میآیند. ما اتفاقاً به آن روزگار دگرگونه رسیدهایم. پارهای از ما عملاً در آن روزگار زندگی میکنیم و دیگرانی را نیز به آن خواهیم کشید. تلاش ـ بسیاری از محققان و اندیشمندان ما از شکست جنبش مشروطهخواهی و آرمانهای انقلاب مشروطیت سخن میگویند. بااینهمه، توجه گستردهای ــ حتا توسط بسیاری از همین افراد ــ به این دوره میشود. به نظر نمیآید که این روی آوردن به مشروطه از مقوله تاریخنگاری و ملاحظات تاریخی صرف درباره رویدادی باشد که به گذشته سپرد شده و به آن تعلق داشته باشد. چگونه میتوان رویدادی را که به همراه همه پشتوانههای آرمانی و نظری خود از تجربه عملی پیروز بدر نیامد، بهعنوان یک موضوع تازه و پراهمیت محور بحثهای امروز قرار داد؟ پس معنای این شکست را چگونه میتوان فهمید؟ همایون ـ شاید مهمترین توضیحش آن باشد که جنبش مشروطه شکست نخورده است. در تاریخ، ما دو گونه شکست داریم، شکست سیاسی و شکست تاریخی. شکست سیاسی، مغلوب شدن در برابر اوضاعواحوال است؛ و میتواند در اوضاع و احوالی دیگر جبران شود. شکست تاریخی مغلوب شدن در برابر زمان است؛ سپری شدن و بی موضوع شدن است. انقلاب مشروطه شکستی سیاسی خورد. طرح یا پروژه اصلی آن در سده بیستم ناتمام ماند و در پایان با انقلاب اسلامی به زیر افتاد. ولی طرح مشروطهخواهی زنده است و هنوز در بنیاد خود اعتبار دارد و درنتیجه دچار شکست تاریخی نشده است. برعکس انقلاب اسلامی که پیروزی سیاسی تمامعیار و بسیار کاملتری از مشروطه داشت ازنظر تاریخی شکستخورده و بی موضوع است؛ چیزی جز درسهای تلخ برای آینده ندارد. شکست انقلاب مشروطه نیروی زندگی را از برنامه مشروطه خواهان نگرفت و بیشتر آن برنامه در ابعاد بسیار بزرگتر در دهههای بعدی به اجرا درآمد. پدران جنبش مشروطهخواهی در نبرد شکست خوردند ولی جنگ را به تمام نباختند. در تاریخ نظامی بسیار میشود که یکطرف نبرد را میبازد و جنگ را میبرد. روسها و بریتانیائیها در جنگ جهانی دوم بیشترین تجربه را در این زمینه داشتند. آلمانیها برعکس نبردها را پیاپی میبردند. ما به دوران مشروطه مینگریم نهتنها ازنظر دستاوردهایش؛ نهتنها ازنظر برجستگی تاریخیاش که چراغی بود که جهان تاریک مستعمراتی را روشن کرد؛ نهتنها ازنظر کیفیت رهبریاش در شرایط آن زمان و بهویژه در مقایسه با انقلاب اسلامی، بلکه بهعنوان سرمشق زندهای که میباید از آن پیشتر رفت. تا ایران برپاست میراث جنبش مشروطهخواهی ــ بازسازی دولت-ملت ایران در جامه مدرن آن از ممالک محروسهای که هر گوشهاش میدان تاختوتاز کسی بود؛ و نو سازندگی جامعه ایرانی از آن ژرفاها ــ زنده خواهد ماند. تلاش ـ برخی از محققین جوانتر هم با شما همزبان هستند و بعضاً از «پروژه نیمهتمام مشروطیت» نام میبرند. اگر معنای این عبارت اشاره به وجود یک طرحِ تغییر همهجانبه اجتماعی باشد که اجرای بخشهایی از آن صدسالی است که به تعویق افتاده است، لطفاً بفرمائید؛ آن کدام بخش است؟ بهعبارتدیگر شما در چه چیز، کدام مطالبات و کدام رفتار امروزمان نشانههای قوی همان آرمانهای ترقیخواهانه صد – دویست سال پیش را میبینید؟ همایون ـ جنبش مشروطه جنبش روشنگری و انقلاب دمکراسی لیبرال و باز زایی ناسیونالیسم ایرانی و نو سازندگی سراسری ایران، همه باهم بود. طرحی بود برای توسعه همهسویه جامعه ایرانی. من چهل سالی پیش در «بامشاد» آن روزها مقالهای زیر عنوان «انقلاب ناتمام ایران» نوشتم در اشاره به همین طرح که در آن زمان بخش توسعه سیاسیاش بهجایی نرسیده بود و من بر آن بودم که زمانش رسیده است که به آن بخش بپردازیم. در آن زمان هیچ نمیتوانستم پیشبینی کنم که یک نسل بعد باز سخن از پروژه نیمهتمام مشروطیت خواهد بود و نیمهتمامتر از چهل سال پیش من. بااینهمه امروز در ارزیابی کامیابیها و ناکامیهای این صدساله منظره هیچ یاس آور نیست.
