2.6 C
تهران
یکشنبه, ۲. دی , ۱۴۰۳

ایران و افسانه امپریالیسم آمریکا

آمریکا

در جریان انقلاب ۱۳۵۷ بسیاری از خودانقلابی‌‌پنداران چپ‌گرا، پیوستن به حرکتی را که آیت‌الله خمینی آغاز کرده بود، با تأکید بر «ضرورت مبارزه با امپریالیسم آمریکا» توجیه می‌کردند. مرحوم نورالدین کیانوری، رهبر حزب توده، از «جنبش ضد امپریالیسم» ایرانیان سخن می‌گفت و اصرار داشت که در شرایط آن روز ایران مسئله اصلی نمی‌توانست نبرد طبقاتی پرولتاریا علیه بورژوازی کمپرادور باشد، زیرا دشمن اصلی خلق‌ها «امپریالیسم آمریکا» است.

این گفتمان بعضی مخالفان غیر کمونیست نظام مشروطه پادشاهی را نیز در برمی‌گرفت. شادروان داریوش فروهر در گفت‌و‌گویی دوستانه تأکید کرد که «اول باید سر امپریالیسم آمریکا شکسته شود.» در همان حال، او بی‌توجه به تناقض آشکار در موضع‌گیری خود، نامه‌ای را که به‌اتفاق مرحوم کریم سنجابی و مرحوم شاپور بختیار به جیمی کارتر، رئیس‌جمهوری وقت آمریکا، با عنوان «دعوت از آمریکا برای کمک به نهضت ملی ایران» نوشته بودند، توجیه می‌کرد.

مخالفان مشروطه پادشاهی در آن زمان تصور می‌کردند کلید مشکلات ایران را باید در واشینگتن جست‌و‌جو کرد. آنان قربانی طرز فکر نو‌استعماری بودند که نزدیک به ۱۵۰ سال زبدگان سیاسی و اجتماعی ایران را گمراه کرده بود. بر اساس آن طرز فکر که بقایای آن را هنوز هم می‌بینیم، ایران بدون لطف و توجه قدرت‌های بزرگ، انگلیس و روسیه در قرن نوزدهم و آمریکا در قرن بیستم، نمی‌تواند راه خود را انتخاب کند.

در اینکه انگلیس و روسیه قدرت‌های امپریالیستی بودند تردیدی نیست. انگلستان پس از کنفرانس برلین در سال ۱۸۸۴ میلادی رسماً عنوان «امپراتوری بریتانیا» را برگزید و ملکه ویکتوریا را «امپراتریس بریتانیای کبیر و هند» لقب داد. روسیه نیز تا انقلاب آوریل ۱۹۱۷ عنوان «امپراتوری» را داشت و تزار یا قیصر خود را «امپراتور» می‌خواند.

اما آیا آمریکا را نیز می‌توان یک امپراتوری و درنتیجه یک قدرت امپریالیستی به شمار آورد؟ در کنفرانس برلین، ۱۳ کشور آلمان، اتریش، مجارستان، بلژیک، اسپانیا، دانمارک، فرانسه، بریتانیا، ایتالیا، هلند، پرتقال، روسیه، سوئد، نروژ و عثمانی شرکت داشتند. ایالات‌متحده نیز با اعزام هنری شیلتون سانفورد، یک بازرگان اهل کنتیکت (Connecticut) و جان کاسان، حقوقدانی از ایالت آیوا به‌عنوان ناظر شرکت داشت. قدرت‌‌های امپریالیستی در آن کنفرانس دنیا را میان خود تقسیم کردند؛ اما آمریکا تنها خواستار حفظ استقلال لیبریا در آفریقای غربی بود – کشور کوچکی که گروهی از تاجران آمریکایی برای اسکان بردگان آزادشده آمریکایی- آفریقایی خریداری کرده بودند. هدف برنامه انتقالی بردگان آزادشده به آفریقا، کاهش درصد سیاه‌پوستان در آمریکا بود. سانفورد و کاسان تأکید کردند که ایالات‌متحده خواستار افزودن به خاک خود نیست. به گفته کاسان، «ما در آمریکا به حد کافی خاک داریم. آنچه می‌خواهیم جمعیت است.» به‌عبارت‌دیگر، ایالات‌متحده از اروپاییان می‌خواست که به مهاجرت تعداد بیشتری از اتباع خود به «دنیای جدید» کمک کنند.

اگر تعریف کلاسیک «امپراتوری» را که برای توصیف ایران یا روم باستان به کار می‌رفت، کنار بگذاریم، پرداختن به تعاریف جدید این پدیده نشان می‌دهد که توصیف آمریکا به‌عنوان یک قدرت امپریالیستی نوعی خلط مبحث است.

نخستین تعریف جدید را به جان هابسبام (Hobsbawm)‌، فیلسوف انگلیسی مدیونیم. بر اساس این تعریف، عرضه‌شده در کتابی در سال ۱۹۰۳ میلادی، نظام سرمایه‌داری در مرحله‌ای از تحول خود با یک چالش بزرگ، قدرت تولید روزافزون و محدودیت مصرف داخلی، رو‌برو می‌شود. درنتیجه راهی جز یافتن بازارهای تازه باقی نمی‌ماند: «باید سرزمین‌های تازه‌ای را تصرف کنیم و اهالی‌شان را مصرف‌کننده کالاهای خودسازیم.»

رودلف هیلردینگ، فیلسوف اتریشی، توجیه دیگری برای امپریالیسم عرضه کرد: «وظیفه ماست که امپریالیسم مسیحی را به سرزمین‌های دیگر ببریم و به اهالی آن سرزمین‌ها هنر حکومت خوب و عزت کار سازنده را بیاموزیم.»

رمزی مک‌دونالد، نخستین رهبر حزب کارگر که به نخست‌وزیری بریتانیا رسید، امپریالیسم بریتانیا را چنین توجیه می‌کرد: «امپراتوری با صدور سرمایه و فنون به سرزمین‌های تحول نیافته، به پیدایش طبقه کارگر آن سرزمین‌ها کمک می‌کند و سطح تولید جهانی را به سود همگان بالا می‌برد.»

در همان حال نویسندگان فرانسوی، امپریالیسم را به‌‌عنوان «مأموریت تاریخی اروپا برای متمدن کردن سرزمین‌های بی‌تمدن» توجیه می‌کردند.

ویلیام جیمز، فیلسوف آمریکایی، با ورود ایالات‌متحده به «بازی شوم امپراتوری سازی» مخالف بود و استقلال فوری فیلیپین، کوبا و پورتوریکو، سرزمین‌هایی که در جنگ با اسپانیا فتح‌شده بودند را ضروری می‌دانست. او نوشت: «آمریکا نمی‌تواند یک امپراتوری بشود.»

سرانجام، آمریکا هم کوبا و هم فیلیپین را مستقل اعلام کرد، اما پورتوریکو در یک رفراندوم علیه استقلال خود رأی داد و خواستار شد که به‌عنوان یک ایالت، به ایالات‌متحده بپیوندد. این خواست هرگز موردقبول آمریکا قرار نگرفت و پورتوریکو همچنان به‌عنوان یک سرزمین «تحت حمایت» باقی‌مانده است.

ولادیمیر ایلیچ لنین، رهبر حزب بلشویک، در ۱۹۱۶ جزوه‌ای را با عنوان «امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایه‌داری» منتشر کرد. در آن جزوه، بعضی نظرهای هابسون درباره نیاز به بازارهای تازه و صدور سرمایه تکرار شده است، اما لنین به‌مراتب بیش از هابسون، به داده‌های سیاسی مسئله توجه کرد. لنین در این جزوه چنان وانمود می‌کند که هدف او توصیف امپریالیسم ژاپن به‌ویژه اشغال شبه‌جزیره کره است؛ اما پس از سقوط تزار، لنین اعلام کرد که منظور دیگری داشته است. او نوشت: «در آن بررسی منظورم روسیه امپریالیستی بود نه ژاپن. از کره نوشتم، اما منظوم اشغال فنلاند، لهستان، کورلند، اوکراین، خیوه، بخارا، استونی و سیبریه بود که به اشغال تزار درآمدند.»

جالب اینجاست که نه لنین و نه استالین، آمریکا را دشمن نمی‌پنداشتند. مهم‌ترین هدف کمینترن که به دستور لنین ایجاد شد، مبارزه با امپریالیسم انگلیس، به‌ویژه در شبه‌جزیره هند بود.

امیر طاهری
امیر طاهری

اریک هابسبام، تاریخدان مارکسیست انگلیسی، با بررسی دقیق تعاریف گوناگون از امپریالیسم، ویژگی‌های آن را عرضه می‌کند: تمرکز قدرت تولید صنعتی، آمیزش سرمایه‌های صنعتی و مالی، صدور سرمایه، واردات مواد خام و انرژی،‌ تقسیم جهان میان کارتل‌های انحصاری و تقسیم سرزمین‌های دنیا.

این ویژگی‌ها در تاریخ امپریالیسم به‌خوبی منعکس است. پس از کنفرانس برلین، صدور سرمایه از کشورهای امپریالیستی از پنج میلیون لیره در سال، در طی فقط پنج سال به ۵۰ میلیون لیره رسید. درهمان حال صدور جمعیت نیز، برای تصرف و تحول سرزمین‌های اشغال‌شده، سرعت گرفت.

با توجه به همه تعاریف عرضه‌شده از امپریالیسم، آیا می‌توان ایالات‌متحده را یک قدرت امپریالیستی نامید؟ خود شما قضاوت کنید.

نخست، ایالات‌متحده کشوری است که با ورود خوش‌نشینان مهاجر از خارج و استقرار آنان در سرزمین‌های بی‌دولت – اما نه بی‌اهالی – شکل گرفت. بعضی از این سرزمین‌ها در طی دهه‌ها در نبرد با قبایل سرخ‌پوست بومی فتح شد. بعضی دیگر –‌مانند ایالاتی که با قرارداد لوئیزیانا از فرانسه خریده شد، یا آلاسکا که از روسیه خریده شد یا هاوایی که روسای قبایل محلی به واشینگتن فروختند‌– به ایالات‌متحده پیوستند. بدین‌سان ایالات‌متحده برخلاف امپریالیسم‌های کلاسیک – از ایران و روم باستان گرفته تا روسیه و انگلیس و فرانسه قرن نوزدهم – همواره واردکننده جمعیت بوده است، نه صادرکننده آن.

ایالات‌متحده در مقاطع گوناگون، صادرکننده سرمایه بود؛ اما دست‌کم در نیم‌قرن اخیر، واردکننده سرمایه بوده است. از دید اقتصاددانان، یک نظام سرمایه‌داری نیازمند پس‌انداز داخلی در حد ۱۵ درصد است، اما آمریکا دهه‌هاست که زیر این رقم قرار دارد و کمبود ناشی از این وضع را با سرمایه‌گذاری‌های خارجی جبران می‌کند. امروز بریتانیا، آلمان، ژاپن، هلند، چین و مجموعه‌ای از کشورهای عرب و آمریکای لاتین، بخش بزرگی از سرمایه‌های موردنیاز آمریکا را تأمین می‌کنند. به‌عبارت‌دیگر، در اینجا با امپریالیسم در جهت معکوس روبرو هستیم.

ایالات‌متحده ازنظر صادرات کالاهای صنعتی و واردات مواد خام و انرژی نیز در جهت عکس تعاریف امپریالیسم قرار دارد، زیرا بزرگ‌ترین واردکننده کالاهای صنعتی و یکی از بزرگ‌ترین صادرکنندگان مواد کشاورزی و انرژی است.

از سوی دیگر، آمریکا برخلاف امپریالیسم کلاسیک، وارد‌کننده جمعیت است. هرسال بیش از سه میلیون خارجی در آمریکا مستقر می‌شوند درحالی‌که تعداد آمریکاییانی که در دیگر نقاط جهان منزل می‌گزینند از چند هزار تجاوز نمی‌کند.

آمریکا در جنگ‌های بسیاری درگیر بوده، اما هدف آن غالباً دفاع از خویش بوده است تا تصرف سرزمین‌های تازه. در جنگ‌های ۱۸۱۲ پس از حمله نیروهای بریتانیایی و سوزاندن کاخ سفید در واشینگتن، آمریکاییان موفق شدند اقوام مهاجم را از خاک خود بیرون برانند و سرانجام بخشی از متصرفان بریتانیا را، آنچه اکنون کانادا خوانده می‌شود، تصرف کردند. در دو جنگ با مکزیک که مهم‌ترین آن برای پایان دادن به سلطنت ماکسیمیلیان (Maximilian)‌، یکی از خویشاوندان لویی بناپارت، امپراتور فرانسه بود نیز ایالات‌متحده توانست با خرید بعضی متصرفات مکزیک، خاک خود را توسعه دهد.

آمریکا برخلاف امپریالیست‌های اروپایی، هرگز تلاش نکرده است تا حضور فیزیکی خود را علی‌رغم خواست مردم یک سرزمین، تحمیل کند. هنگامی‌که ژنرال شارل دوگل، رئیس‌جمهوری فرانسه، کشورش را از بخش نظامی ناتو خارج کرد و خواستار تعطیلی پایگاه‌های هوایی و دریایی آمریکا و خروج ۵۰ هزار سرباز آمریکایی شد، واشینگتن بی‌درنگ خواست او را برآورده کرد. در لیبی سرهنگ معمر قذافی خواستار تعطیلی پایگاه هوایی – دریایی ویلس (Wheelus)، بزرگ‌ترین پایگاه آمریکا در جنوب مدیترانه شد، این بار نیز آمریکا بی‌درنگ این خواست را اجرا کرد. همین تجربه در فیلیپین با تعطیلی پایگاه بزرگ سوبیک بی (Subic Bay) تکرار شد.

به‌عبارت‌دیگر، برخلاف امپریالیست‌های انگلیسی، روسی و فرانسوی که برای حفظ حضور فیزیکی خود از هند گرفته تا اوکراین و الجزایر سال‌ها جنگیدند، آمریکا هرگاه که خود را مهمان ناخوانده دید، با یک «گودبای» قضیه را حل کرد.

این تصور که آمریکا یک قدرت امپریالیستی است ریشه‌ای در واقعیت ندارد و بدفهمیدن ماهیت آمریکا به‌عنوان یک ابرقدرت برای بدفهمان مشکل‌آفرین است. اینکه آمریکا یک قدرت امپریالیستی نیست، بدین معنا نیست که پاک‌‌تر از پاک است. آمریکا، مانند هر قدرت بزرگ دیگر، گرایش سلطه‌جویی داشته و دارد، کلک می‌زند، جنگ می‌کند و در رقابت با دیگران بی‌رحم است.

اما برخلاف امپریالیسم‌های کلاسیک، این قدرت نرم آمریکا است که آن را در موقعیتی استثنایی قرار داده است – قدرت نرمی که البته با یک قدرت سخت برای موارد سخت تثبیت می‌شود.

آه، تا یادم نرفته باید بگویم که بسیاری از دوستان و آشنایان انقلابی که از مبارزه با امپریالیسم سخن می‌گفتند اکنون در ایالات‌متحده به سر می‌برند و چندان ناراحت هم نیستند.

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر