در دهمین سال روز درگذشت دکتر داریوش همایون
معرفی کتاب در گفتگو با داریوش همایون لیبرال دموکراسی و حزب مشروطه ایران
برای دریافت این کتاب با دکتر نادر زاهدی تماس بگیرید!
جناب آقای محسن کُردی سلسله گفتگوهایی با دکتر داریوش همایون انجام داده بود که در اینجا پرسش و پاسخ اول را برای معرفی این کتاب ارزشمند درج میکنیم.
***
محسن کُردی: در حضور آقای داریوش همایون هستیم. امروز با مفهوم سیاست آغاز خواهیم کرد و اینکه مفهوم سیاست چیست و ما چرا باید در آن شرکت داشته باشیم در اموری که مربوط به سیاست است و به این وسیله در سرنوشت خودمان تأثیرگذار باشیم.
دکتر داریوش همایون: سیاست زاده اجتماع است. اجتماع از یک نفر به بالا شروع میشود؛ یعنی بهمحض اینکه دو انسان در کنار هم قرار میگیرند یک موقعیت اجتماعی پدید میآید و هر موقعیت اجتماعی سیاست را تولید میکند و بلافاصله باسیاست همراه میشود. برای اینکه رابط میان آدمهاست که سیاست را به صورتی تعبیر میکند. داستان معروفی است که رابینسون کروزو، نویسنده انگلیسی (دانیل دوفو) در قرن هجدهم نوشته است.[۱] میدانیم که رابینسون کروزو در یک جزیرهای میافتد و سالها بهتنهایی در آن جزیره زندگی میکند و یک زندگی شبه تمدنی با اندوختههایش از تمدن غربی آن زمان برای خودش به وجود میآورد. خوب تا آن زمان او یک نفر است در یک جزیره. یک روز آدمخواران جزیره مجاور یک جوان سیاهپوستی را دنبال میکنند و آن سیاهپوست میگریزد و پناه میبرد به رابینسون کروزو و او آدمخواران را فراری میدهد و از آن روز این دو نفر باهم زندگی میکنند. آن روز چون جمعه بوده، اسم این فراری میشود «جمعه». رابینسون کروزو و جمعه باهم زندگی میکنند تا یک روز کشتیای میآید و آنها را نجات میدهد.
از روزی که رابینسون کروزو همراه و مصاحبت و همدمی پیدا کرد به نام «جمعه»، سیاست در آن جزیره پیدا شد؛ یعنی این دو نفر رابطهای بین خودشان تعیین کردند؛ یکی بههرحال برتری داشت شاید از هر لحاظی و دیگری نیازمند او بود و باوجوداینکه خیلی باهم دوست بودند وزندگی بدون هم برایشان خیلی دشوار میشد، ولی آن رابطه بالاتر و پایینتر و یا برابر – فرق نمیکند – بین این دو برقرار شد و سیاست به آن جزیره پای گذاشت.
این داستان به نظر من، یکی از بهترین تعریفهایی است که میتوان از سیاست کرد. بهمحض اینکه افراد بشری در کنار هم قرار میگیرند و هیچ فرد بشری را نمیتوان در شرایط غیراجتماعی تصور کرد، مگر رابینسون کروزو و آنهم مدتی، سیاست بین آنها پیدا میشود و آنها نقش سیاسی و رابطه سیاسی با همدیگر پیدا میکنند.
ارسطو [۲] وقتیکه کتاب سیاستش را مینوشت یک تعریف بنیادی به دست داد و گفت: «انسان موجود اجتماعی است.» ولی اندیشمندان بعدی در قرن ما، این تعریف را اصلاح کردند و گفتند که: «انسان یک موجود سیاسی است.» دلیلش این است که در انسان غرایز ضداجتماعی نیرومندی وجود دارد. منظور از غرایز ضداجتماعی آن امیال و هوسها و بلندپروازیها و طمعها و بسیاری از معایب دیگر که در همه ماها موجود است که نمیگذارد ما باهم یک زندگی ایدهآل و آرمانی اجتماعی داشته باشیم. موجود اجتماعی واقعی مورچه، موریانه و زنبورعسل است. حشراتی هستند که در آنها فرد بهکلی ناموجود است. مفهوم فرد، منافع فردی، غریزه حفظ بقاء که اساس کار انسان است در آنها از بین رفته و یا اصلاً باوجود نیامده و فرد صرفاً برای اجتماع زندگی میکند. این موجود را میتوان گفت، موجود اجتماعی. ولی انسان بهعنوان یک موجود اجتماعی به آن معنا نیست چراکه انسان اعمالی میکند و خواستهایی دارد در تضاد و تصادم باهم، جامعه را از بین میبرد و ضعیف میکند. آنچه انسان را نجات میدهد سیاست است. موریانه حیوان سیاسی نیست بلکه ازنظر ژنتیک برای او تنظیمشده، به جهان میآید و وظائفی دارد و آن وظائف را تا حد مرگ دنبال میکند، نه خستگی میشناسد و نه ترس از خطر. ولی انسان بهعنوان یک فرد به دنیا میآید، خواستهای خودش را دارد، آرزوهای خودش را دارد – عموماً به زیان دیگران – و فقط در شرایطی میتواند زندگی بکند این تضاد منافع – چون هر انسانی دائماً با دیگران در تضاد منافع است و به صورتی با اجتماعش در جنگ است – در پرتو روابط سیاسی است که انسان میتواند با انسانهای دیگر زندگی بکند. به این دلیل است که پارهای اندیشهوران سیاسی انسان را نه موجود اجتماعی بلکه موجود سیاسی نام گذاشتهاند.
وقتی با این تعریف آغاز بکنیم، آنوقت میرسیم به اینجا که برای جامعه بهتر، برای زندگی اجتماعی بهتر – چون عرض کردم زندگی بیرون از اجتماع معنا و مصداق ندارد – انسان نیازمند سیاست بهتر است. از اینجاست که ریشه همه بدبختیها و خوشبختیهای بشر را باید در سیاست جستجو کرد. اگر سیاست درست باشد، جامعه بشری درست خواهد شد و اگر سیاست درست نباشد هر جامعهای محکومبه تحمل یک سلسله ناکامیهاست. شاید بهترین نمونه این امر را در همین کشور سوئد بشود نشان داد. برای هممیهنان گرامی که در سوئد زندگی میکنند این موضوع شاید تازگی نداشته باشد، ولی برای خیلی دیگر از هممیهنان شاید جالبتوجه خواهد بود و من این را جاهای دیگر اگر فرصت شد تکرار خواهم کرد.
سوئد کشوری است که در قرن هفدهم و هجدهم از قدرتهای بزرگ اروپائی بود ولی در همان وقت هم در وصفش میگفتند که کشوری است که جز برف و آهن هیچچیز دیگر ندارد. کشور ثروتمندی نبوده است ازنظر منابع. خب، یکمشت جنگل داشته است و ماهی؛ و در قرن نوزدهم و تا اوایل قرن بیستم این کشور قحطیها و خشکسالیها و آسیبهای اینچنینی بسیاری را تحمل کرده بهطوریکه تا دو سه دهه اول این قرن نزدیک یکمیلیون سوئدی رفتند به کشور آمریکا و جاهایی که بخش عمدهای از جمعیتشان سوئدی هستند مثل مینهسوتا. این کشور از عهده نان دادن و سیر کردن ساکنانش برنمیآمد. همین کشور در دهه ۳۰ سده بیستم شروع کرد به اجرای یک برنامه سوسیال- دمکرات؛ برنامه عدالت اجتماعی و در عرض نزدیک ۵۰ سال یکی از بالاترین سطحهای زندگی را در بالاترین نسبتهای جمعیت کل فراهم نمود.
اینجا ما نهتنها میرسیم به نقش سیاست در بهروزی جامعهها بلکه به اهمیتی که تشخیص درست و منصفانه دور از تعصبات ایدئولوژیک میتواند در اجتماع داشته باشد. من یک تعریف دیگری را دراینباره از اعلامیه استقلال آمریکا در اوایل قرن هجدهم میآورم. میدانید که این اعلامیه به این صورت شروع میشود: «ما مردم» یک اعلامیه یگانهای است در تاریخ جهان. اولبار هم است که اینگونه اعلام شد. « … ما مردم … حقوق انسان را که آزادی است و پویش خوشبختی (تلاش برای رسیدن به خوشبختی و رضایت)». این اعلامیه بعداً در قرن نوزدهم در دست یک متفکر انگلیسی به نام بنتام [۳] به این صورت درآمد که هدف سیاست، هدف حکومت این است که بیشترین خوشبختی را برای بیشترین تعداد مردم فراهم بکند و سوئد یکی از کشورهای معدودی است که بیشترین خوشبختی را اینجا میبینیم و نه بیشترین تعداد را در برگرفته است ولی در مقایسه با دیگر جامعهها اینها خیلی نزدیکتر شدهاند. بهطور خلاصه، سیاست عبارت است از فن راه بردن جامعههای انسانی و تنظیم روابط میان افراد یک جامعه و نیروهای یک جامعه – برای اینکه فرد بهتنهایی قادر نیست و افراد تبدیل به گروهبندیهایی میشوند و دارای منافعی میشوند و اینها در تضاد باهم- و کلید خوشبختی و زیستن در جامعه بهتر و ساختن جامعه بهتر و سیاست درستتر است و هدف کار سیاسی و اجتماعی تأمین بیشترین خوشبختی است برای بیشترین تعداد ممکن.
[1]– دانیل دفو (۱۶۶۰-۱۷۳۱) نویسنده رمان «رابینسون کروزو» منتشرشده در ۱۷۱۹.
[۲]– فیلسوف یونانی (۳۸۴ ق.م-۳۲۲ ق.م).
[۳]– جرمی بنتام (۱۸۳۲-۱۷۴۸) فیلسوف و حقوقدان انگلیسی