بیست و سه سال پیش و هنگامی که نخستین امواج ایرانیان مهاجر و تبعیدی به کرانههای امن کشورهای آزاد خوردند، گفتمان سیاسی ایرانیان چه در ژرفا و چه در دامنه، پیشرفت نمایانی کرده است. آنها که در هر فرصت با شتابزدگی به تکرار کلیشههای بیست ساله درباره بیاثری و بیربط بودن و پراکندگی جامعهسیاسی ایرانی بیرون میپردازند، همان به تکرار کلیشهها سرگرماند. آنها خود توجه ندارند که بیشتر آنچه هستند و میگویند و میکنند به همین جامعهای مربوط میشود که گویا نه تشکیلاتی دارد نه سخنی برای گفت؛ و بیست و چند سال است که هیچ کار نکرده است و اکنون میباید با دیدگان مشتاق به انتظار بنشیند که خانمها و آقایانی همه چیز را از نو آغاز کنند. اما حتا آنها که همه از اهمیت درون میگویند بخش عمده وقتشان را به درستی صرف بیرون میکنند.
اجتماع سیاسی بیرون، آن چند درصدی از ایرانیان مهاجر یا تبعیدی که منظم و جدی به مشکل سیاسی ایران میپردازند، در دو دهه گذشته بر رویهم از بهبود، اگرچه نه درمان، سه عارضه جامعه ایرانی برآمده که دستمایه کسانی نیز هست که هیچ اعتباری برای آن نمیشناسند: چیرگی بر دشمنی، بالا بردن گفتمان سیاسی، و درجهای از سازماندهی سیاسی. از این سه عارضه، دوتای نخستین دنباله فضای زهراگین پیش از انقلاب بود که سیاست بیرون را نیز بیمار نگه میداشت و سومی کم و کاستی دیرپای مردمی که هم زود باور و هم سخت بدگماناند، نه همیشه در جای خود؛ و هنوز معنی سود شخصی روشنگرایانه nedenlighte را که میتواند دورتر از منافع آنی را ببیند در نمییابند.
امروز از آن بیزاری و کینه سوزانی که ایرانیان آواره را بهم میپیوست و تنها چیزی بود که از ایرانی بودن در میانشان مانده بود؛ و باورهای تعصبآمیزی که جهان را به سیاه و سپید بخش میکرد کمتر نشانی است. به آن عوالم بیمار و مالیخولیائی جز در مردمانی خزیده در حاشیهء مهتابزدهء lunatic fringe جامعه سیاسی بیرون نمیتوان برخورد. آنها یادآوراناند. در میان ما هستند، تا ما در بیرون فراموش نکنیم چه مردمانی با چه غرایز غیر انسانی بر ایران حکومت میرانند. حتا مردمی که در این سالها با علاقهشان به شایعات، بازار دشنام و اتهام را گرم نگه میداشتند ، دیگر لذت گذشته را از دیدن گروهی درهم افتاده نمیبرند. خستگی و تکرار، یک عامل این کم اعتنائی است، بالاتر رفتن بحث سیاسی یک عامل و دستاورد دیگر است.
مقایسهء جدلهای پایانناپذیر آن ده پانزده سال اول با نوشتههای روزافزون این سالها تفاوت بزرگی را که پیدا شده است نشان میدهد. آن جدلها بیشتر بدزبانی بود و در بالاترین صورتش به راست کردن استدلالها برای پیشبرد” حقیقت” های از پیش مسلم شده میکشید. اکنون ایرانیان بسیاری نشان میدهند که لازم نیست چنان تفاوت آشکاری میان آنچه ایرانیان به فارسی میگویند و مینویسند، با آنچه به زبانهای بیگانه از همانها شنیده و خوانده میشود باشد. نشان دادهاند که ایرانی میتواند به فارسی هم سخن درست سنجیدهای بگوید که ترجمهاش به زبان بیگانه، ریشخند و بندهنوازی و نگاه عاقل اندر سفیه بدنبال نداشته باشد.
در زمینه کار تشکیلاتی و گروهی نیز جامعه سیاسی بیرون از آنچه ناممکن انگاشته میشد برآمده است. هنوز اجتماع میلیونی ایرانیان بیرون، احزابی شایسته چنین جمعیت بزرگی نساختهاند ولی آنچه هست بسیار بیش از انتظار خوشبینان بوده است. اگر در نظر بگیریم که هزینه و مشکلات کار منظم سیاسی در بیرون برای افراد چه اندازه سنگین، و انگیزهء آن چه اندازه کم است، از اینکه گروههای نسبتا بزرگی گردهم آمدهاند که هم انگیزه اش را دارند و هم هزینههای گوناگونش را میپردازند به شگفت میافتیم. هزاران ایرانی در حزبها و سازمانها و انجمنهای گوناگون از هر گرایش هر کدام به فراخور خود برای آزادی و ترقی میهن در تلاش هستند. و از خودمایه میگذارند؛ نه از منفی بافی ها دلسرد می شوند ، نه کارشکنی ها راه شان را سد می کند و نه با تهدیدها ازمیدان بدر می روند. آنها با حضورخود، پیکار امروز را کارسازتر و بازسازی آینده را اطمینان بخشتر میسازند.
* * *
این اندازه تعریف از خود بیشترینهای است که بر مبارزان بیرون، از هر گرایش، میتوان روا داشت. از این گذشته، یادآوری کاستیهاست که میباید به قصد اصلاح، در اولویت بیاید. پیش از هر چیز شناختن سره از ناسره در این آشفتهبازاری است که همه چیز در آن میتوان یافت و هر کس میتواند در آن هرچه را که سطح اخلاقی و فرهنگیاش اجازه میدهد عرضه کند. اگر فشار و سرکوبگری بلیه سیاست ایران در درون است، بی بندوباری محض، آفت آن در بیرون بشمار میرود. آن هزاران تنی را که حضورشان به پیکار در راه ایران معنی میبخشد سپاه بزرگی درمیان گرفتهاند که بازار را هرچه آشفتهتر و سطح را هرچه پائینتر میخواهند.
در نخستین سالهای پس از انقلاباسلامی، میدان بیشتر در دست اینگونه میدانداران میبود. در آن سالها سرنگونی رژیم آخوندی را نزدیک میانگاشتند و گروههای بیشماری به آزمندی و سودجوئی و فرصتطلبی خود نام مبارزه میدادند. ایرانیان بیرون به درجات بیسابقه ای “سیاسی” شده بودند و در فضائی بیشتر تهی از اندیشه به اینسو و آنسو میزدند. چندی نگذشت که بیپایگی پیشبینیهای آرزوپروران آشکار، و بازار “سیاست” و “مبارزه” کساد شد. فرصتطلبان و سودجویان همچنان فراوان بودند ولی گروهها و افرادی که به مبارزه با دید گستردهتری مینگریستند نقشی مهمتر یافتند. در آن فرصت ده پانزده ساله بود که گفتمان و فضای فعالیت سیاسی بیرون پیشرفتهای قابل ملاحظه کرد و یکی از مهمترین تحولات در سازماندهی سیاسی ( شکل گرفتن یک حزب راست میانه ) صورت پذیرفت.
اکنون باز انتظارها بالا گرفته است. روشنائی در پایان تونل سیاه جمهوریاسلامی پدیدار شده است و دیگر آرزوها را به جوش انداخته است. بار دیگر ازدحام سودجویان، بازار را آشفته میکند. این پدیدهای ناگزیر است. نه جلو کسی را میتوان گرفت نه اصلا کسی چنین حقی دارد. فردا نیز که در ایران بتوان به آزادی زیست با همین پدیده در ابعاد میلیونی سروکار خواهیم داشت. جامعهء ما امروز در بیرون شایسته سیاست و رسانههائی است که دارد. فردا نیز اگر آزادی به ایران بیاید شایستهء سیاست و رسانههائی خواهد بود که خواهد داشت. چاره در این است که سطح را بالا ببریم و بر شایستگی خود بیفزائیم. دربارهء استعداد جامعه ایرانی برای دمکراسی، برای حکومت کردن برخود و پذیرفتن مسئولیتهای مردمسالاری، بسیارگفتهاند. ما بیست سال و بیشتر است که در جهان آزاد زندگی میکنیم و هیچ بهانه و سپر بلائی نداریم. آنچه از کم و کاستی و پیشرفت نشان دادهایم مربوط به خود ماست.
ترازنامه سیاسی اجتماع تبعیدی بیرون چنانکه در آغاز آمد ثابت میکند که این استعداد در ما نیز هست. ما نیز میتوانیم از اینکه سیاست به پائینترین مخرج مشترک بیفتد جلوگیری کنیم. اگر ما به ازدحام تسلیم شده بودیم هنوز درگیر جنگ صلیبی سیاسی و مسلکی دهههای پیش از انقلاب، که به دو دهه پس از آن نیز کشید، میبودیم و از پیشرفتهای این دو دهه در زمینههای فکری و سازماندهی برنمیآمدیم. وارد کردن اصول در بحث و مبارزهء سیاسی بود که به بسیاری از ما کمک کرد خود را بالا بکشیم و به موقعیت کنونی ایران و نیازها و خواستهای مردم ربط پیدا کنیم. آن اصول در واقع از همین شناختن و مقدم داشتن موقعیت کنونی و مصالح مردم ایران برخاست. هر یک از ما که توانست اندکی از خود بدرآید و به آنچه این مردم نیاز دارند و به آیندهای که میباید برای این مردم ساخت بیندیشد از قالب پنجاه شصت سالهء گذشته جدا شد. هر که گوشش را به زمین ایران نزدیکتر کرد اصولیتر اندیشید؛ بدین معنی که مهر و کین شخصی و مسلکی را از تخت فرمانروائی به زیر کشید و امر عمومی را برتر گذاشت.
هنوز بسیارند کسانی که میپندارند ایران آینده ادامه همان گذشته است با بازیگران دیگر. بسیارند کسانی که مسئلهشان چیزی است که در هر تغییر برای خودشان میماند. آنها اصلا تغییر را جز در جابجائی افراد ( خودشان در مرکز آن ) نمیبینند. این بویژه در جامعهای با غرایز اجتماعی ضعیفطبیعی است و از بیشتر دست درکاران جز این انتظاری نمیرود. سیاست ما نیز، مانند فراوردههای فرهنگی ما، در شرایط آزادی، گرایش به میانمایگی، بلکه ابتذال دارد و از پائینترین آغاز میکند؛ ولی در همان جا نمیماند. چنانکه در این دو دهه گذشته دیدیم حتا یک گروه کوچک با قدرت اخلاقی و اندیشهء خود میتواند فضا را دگرگون کند. بلندای اخلاقی moral high ground و توانمندی انتلکتوئل در همه جا کارساز است، حتا در اجتماعاتی که از این هر دو کمتر نشانی است. مردم در نهایت، بهترین را تشخیص میدهند و قدر آنچه را لازم ولی کمیاب است میدانند. آزادی اگر هم نخست به زیان خود کار کند، بدین معنی که پائینترین را به سطح بیاورد، مردمان را با گزینش روبرو میسازد و در جائی که گزینش هست سرانجام بهترینها نیز جای شایسته خود را مییابند. چنان نیست که همیشه به گفتهء سعدی “بوی عود از گند سیر فرو ماند و نغمهء تنبور از غلبهء دهل برنیاید.”
جامعه ما در انقلاباسلامی، خود را به پائینترین جاها رسانیده بود، به اندازهای که در هیچ انقلابی دیده نشده است. هنگامی که بیشترین مردم با بیشترین آزادی به هرچه خاطرخواهشان بود روی آوردند منظرهای پدیدار شد که سخن سعدی با همه رسائی از توصیف آن بر نمیآید. ما در بیرون از همان پائینترین جاها آغاز کردیم. تودههای ایرانیان مهاجر و تبعیدی که به کشورهای آزاد پناه آوردند ( دیکتاتورمنشترینشان نیز از بهشت توتالیتاریسم روی گرداندند ) با همان آزادی از آنچه خاطرخواهشان بود پیروی کردند. فضای بیزاریآور انقلاب تا مدتها در بیرون ادامه یافت. مردمان از فراآمد انقلاب خود پشیمان شده بودند ولی روحیات و حالات ذهنی گذشته را که چنان انقلابی را فرا آورد نگهداشتند و تا سالهای دراز در همان گذشته زیستند و پارهای هنوز میزیند. ما هر چه هم از خود توقع داشته باشیم ناگزیر میباید ژرفاهائی را که فرازش ( صعود ) خود را از آن آغاز کردیم در نظر آوریم. سیاست ما در بیرون ایران ( که هر چه در سرزنش و کوچک کردنش بگویند عامل مهمی در ساختن آینده ایران خواهد بود ) به مقدار زیاد از آن فضای بیزاری آور بدر آمده است که سادهلوحی با کینه حیوانی پهلو میزد و تعصب از سینیسم ( بی اعتقادی ) پیشی میگرفت.
* * *
اکنون باز منظره به تیرگی میگراید. دورنمای زیر و رو شدن جمهوریاسلامی هر روزنزدیکتر میشود و در کسانی رویای نشستن بر خوان غنیمتها، و در کسانی بیم یکبار دیگر بینصیبی را بیدار میکند. آنها که مدتها رها کرده بودند بازگرم شدهاند و آنها که رها نکردند پاداش بیشتر میخواهند. هر کدام میکوشند سهمی در پیروزی زود و آسان که نه زود و نه آسان خواهد بود داشته باشند. کسان بسیار دیگری نیز هستند که در دل و حتا به زبان ادامهء وضع موجود را بر هر سناریو محتمل دیگری که نمیپسندند ترجیح میدهند، و نومیدانه در این یا آن بازیگر رژیم اسلامی به جستجوی اصلاحاتاند تا مگر برچیده شدن این نظام نالازم گردد. واپسماندهترینهاشان کاردهای انتقام بیست و پنج ساله و پنجاه ساله را تیز میکنند و در پی پاک کردن حسابهای شخصی و حزبی، دشمنیهای بیرون از عرصه خرد و انسانیت، افتادهاند.
اما این احساس فوریت را میتوان به سود سیاستی که بیست سال است در بهبودش کوشیدهایم بکار گرفت. سراشیب چاره ناپذیر حکومت دینی پایانی جز زبالهدان مشهور نخواهد داشت. کسانی از هم اکنون به شتاب در پی اشغال جاهای حساساند. کسان دیگری میباید فرایند انسانی کردن و مدرن کردن و دمکراتیک کردن جامعه ایرانی را که در بیرون آغاز شد با شتابی نه کمتر هرچه پیشتر ببرند. اگر حقیقتا سالهای جمهوریاسلامی به شماره افتاده باشد فرصت زیادی نیست. در خود ایران این فرایند از نیمه دهه هشتاد شتابی امیدبخش گرفته است. ولی نیروهای آزادی و ترقی هرجا هستند هر کمکی را که در دسترس باشد لازم دارند. جامعه ما سراسر از زنان و مردان آزادمنش ساخته نشده است. بیشتری از مردم هنوز به آسانی میتوانند تسلیم غرائز غیر اجتماعی خود شوند. در یک موقعیت بحرانی و “شارژ” شده هیچ مسلم نیست که نتوان آنها را درکوتاه زمان گمراه نکرد و به مدت دراز دربند نگه نداشت. فریب خمینی تکرار شدنی نیست ولی مردم میتوانند هربار فریبی تازه بخورند.
والائی هرچه بالاتر میرود باریکتر میشود. پیشروترین و بیدارترین عناصر در جامعه سیاسی ایران اقلیتی بیش نیستند و بیشترین مسئولیتها را دارند. آنها هستند که میباید با همکاری یکدیگر، سیاستهای مخالف را از آلودگی یکسونگری و گرایشهای انحصارجو و استبدادپرور، از بُتسازی و خونآشامی، پاک نگهدارند. رگههای این بیماریها در تودههای بزرگ ایرانیان هست و ما شاهد نیرو گرفتنشان در هر فرصت کوچکی که بدست حرفهایها و اصلاح نشدگان بیفتد هستیم. اینهمه عوارض سیاستی غیرعادی است. در این عصر پیروزی آرمانهای دمکراسی و حقوق بشر، سیاست عادی، گرایش به همرائی consensus و سازش میان دیدگاههای گوناگون و بیرون بردن دشمنی از فرایند سیاسی دارد که مستلزم بدورانداختن فرایافت ( کانسپت ) جرم سیاسی است. در یک سیاست عادی به اینهمه خائن و جانی در یک طبقه سیاسی نمیتوان برخورد که راست و چپ ایران نثار یکدیگر میکنند. نیاز به گفتن ندارد که در اینجا بحث از جمهوریاسلامی نیست که سراسر جامعه ایرانی به سرطانش دچار شده است و میباید برکنده شود.
یک راه عادی کردن سیاست در بیرون ، عادی کردن موضوع پادشاهی است که بزرگترین نقش را در شکل دادن به جامعهء ایرانی داشته است و بهمین دلیل از شش دهه پیش برقگیر سیاست ایران بوده است، بدین معنی که شدیدترین عواطف و ویرانگرترین دشمنیها را بخود جلب کرده است. نگاه به پادشاهی هنوز از هر دو سوی طیف سیاسی، نیاز به عادی شدن دارد. اگر هواداران بیشمارش میباید آن را از آسمانی که برای خود ساختهاند پائین بیاورند، مخالفان فراوانش نیز میباید اهریمنی را که برای خود تصویر کردهاند به کناری نهند. پادشاهی یک شکل حکومت است و مانند هر شکل حکومتی دیگر رنگی را به خود خواهد گرفت که سیاست در ایران به آن بدهد. در آن سالها که پادشاهی ایران قدرت مطلق یافت جمهوری نیز مییافت و زمینهای برای دیکتاتوری نظامی میشد. اگر پادشاه را آسانی خدایگان خدایگان کردند، رهبر ملی نیز تا پیشوائی بالا رفت، و رهبر مذهبی به امامت و جانشینی خداوند رسید. پادشاهی در اوضاع و احوال ویژه، در جامعهای که هیچ یک از شرایط دمکراسی را نداشت موتور پیشرفت جامعه ایرانی گردید. ولی جامعه ایرانی پس از تجربه صد سالهاش دیگر نیاز به چنان موتوری ندارد. موتور جامعه اِیرانی، جمعیت هفتاد میلیونی کمابیش با سواد، از جمله شش میلیون دانشجو و دانشآموخته دانشگاههای ایران و یک میلیون دانشجو و دانشآموختهء دانشگاههای غربی هستند که بهرصورت در بازسازی ایران نقشی مهم خواهند داشت. نقش پادشاهی در ایران آینده نمیتواند تکرار گذشته باشد و آنها که اکنون خوابهای شیرین گذشته را میبینند که در پناه نام پادشاهی درایران به جاه و مالی برسند و در بیرون مقام و نفوذی دست و پا کنند، تنها بازگشت پادشاهی را به ایران دشوارتر خواهند ساخت.
* * *
دعوت مخالفان پادشاهی به چشم پوشیدن از این نهاد نابجاست. آنها این چشم پوشیدن را نشانهای از تعهد به دمکراسی و صمیمیت هواداران پادشاهی وانمود میکنند؛ یا برای رسیدن به توافق میان همه آزادیخواهان لازم میشمارند. این استدلالها یک واقعیت و یک امر اساسی را نادیده میگیرد. واقعیت، دلبستگی به پادشاهی است که در بخشهای بزرگی از جمعیت ایران ریشه دارد و این در شرایط مبارزه یک عامل بسیج کننده سودمند است. هیچ کدام ما برای نشان دادن راستگوئی و تعهد خود به دمکراسی لازم نیست از باورهای خود بگذریم، و در اینجا به امر اساسی میرسیم. اگر دو سوی طیف مخالف جمهوریاسلامی، چپ و راست دمکرات و ترقیخواه، نتوانند با نگهداشتن مواضع خود، به همرائی برسر اصولی که نظام سیاسی آینده ایران را میباید برآنها ساخت برسند، هنوز تا بلوغ سیاسی راه درازی خواهند داشت. همرائی کسانی که مشکل جدی با هم ندارند پیشرفتی است ولی کمک چندانی به جاگیر شدن روحیه و نهادهای دمکراتیک نمیکند. ما درست میباید از دشوارترش آغاز کنیم؛ ازآنچه ما را بیش از همه از هم جدا میکند.
در آن صورت است که یک جریان اصلی مدافع نهادهای دمکراتیک در ایران بوجود خواهد آمد که مردم ایران رای بهر شکل حکومتی بدهند از افتادن کشور به پادشاهی استبدادی یا جمهوری همه عمر یا موروثی جلوگیری خواهد کرد. آزادیخواهان از هر گرایش با همه اختلافاتشان بهم نیاز دارند. جامعهء ایرانی از نظر سیاسی هنوز ناپختهتر از آن است که پیروزی دمکراسی را بتوان مسلم گرفت. از این نظر هواداران پادشاهی با کشاکشها و بحثهایشان چه در میان خود و چه با جمهوریخواهان خدمت بزرگی به سالم شدن فضای سیاست کردهاند. اگر آنها نمیبودند گرایشهای دیگر در نگرش یزدان و اهریمنی خود به گذشته و سرتاسر موقعیت ایران پابرجاتر میشدند. در گفت و شنودها و جدلهای دو طرف در این سالها بوده است که ما جوانههای یک فضای عادی سیاسی را میبینیم. در یک فضای عادی سیاسی، اصل بر حق هر کسی به داشتن و ابراز نظر خویش است و درست و نادرست در بحث آشکار میشود. اما آزادی بحث، هر چه هم تلخ و تیز باشد، محفوظ میماند. ( آزادی دشنام دادن نیست و زبان مناسب خود را میخواهد. )
بجای گذاشتن پادشاهی در مرکز بحث سیاسی میباید آن را از حالت برقگیر بدرآورد. موافقان و مخالفان هر دو بهتراست نگاه واقعگرایانه تری به آن بیندازند. پادشاهی چه بخواهند و چه نخواهند گزیداری option برای آینده ایران است. میتوان آن را موضوع اصلی نبرد سیاسی کرد، چنانکه مخالفان وجودیاش میکنند، و میتوان موجودیت ایران و ایرانی را به آن بست ــ چنانکه عاشقان از هررنگ میبندند. اما هر دو مبارزه را منحرف میسازند. اولی سترون است، دومی ارتجاعی است، و هر دو خطرناکاند. هواداران پادشاهی در عادی کردن امر خود و در آوردنش از موضوعی که در بیشتر شش دههء گذشته جامعهء سیاسی ایران را به دو پاره کرده است سهم بیشتری میباید داشته باشند. چشمان مخالفان و ناآشنایان و کسانی که تصمیم نگرفتهاند به آنهاست. ما هر چه هم به قبول عام خود باور داشته باشیم نمیتوانیم فراموش کنیم که اکثریتی از مردم ایران هیچ آگاهی درستی از گذشته ندارند. میباید آنان را آگاه و متقاعد کرد. سخنان خود وارث پادشاهی پهلوی بسیار موثر است ولی مردم بیشتر به رفتارهواداران او مینگرند. اگر رفتار آنها با گفتار او نخواند کسی سخنان را باور نخواهد کرد.
این هواداران در دو زمینه اصلی میتوانند نه تنها هر تردیدی را دربارهء تعهد خود به یک پادشاهی مشروطه یا پارلمانی برطرف سازند، بلکه به برقراری نظام مشروطه از هم اکنون کمک کنند. نخست در غیر مقدس کردن امر پادشاهی و شخص پادشاهان پهلوی است. در یک دمکراسی، مقدس وجود ندارد. به زبان دیگر هیچ کس و هیچ ایدهای بالاتر از بحث واقعگرایانه انتقادی ــ و نه ناسزا و اتهام ــ قرار نمیگیرد. عمده، گشاده بودن و دید بیتعصب است که همه میباید بیاموزند. در بحث سیاسی، همچنانکه بحث تاریخی، میباید از سیاه و سپید دیدن جهان پرهیزکرد. دفاع ازدستاوردهای آن پادشاهان هیچ نیازی به ندیده گرفتن کم و کاستیها ندارد و اشاره به کم و کاستیهای آشکار، موضع هواداران را ضعیف نمیکند و بر سلامت بحث سیاسی میافزایند.
دوم، مشروطهخواهی را میباید ازهمین جا آغاز کرد. اگر ما، در هزاران کیلومتری ایران و دور از هر اسباب قدرت و به رغم خود وارث پادشاهی در پی راه انداختن بساط فرماندهی باشیم و با نزدیک شدن به او یا نزدیکان او برای خود نقش رهبری و سازماندهی بتراشیم هرکسی حق دارد از خود بپرسد که “اطرافیان” فردا در مراکز قدرت چه خواهند کرد؟ در حالی که از هم اکنون “شیخ علی خان” هائی پیدا شدهاند که سخنان صریح وارث پادشاهی را ندیده میگیرند جز بدگمانی چه میتوان از سوی دیگران انتظار داشت؟ او پیوسته میگوید که بلائی را که به سر پدرم آوردید به سر من نیاورید؛ ولی دست بردار نیستند. با چنین کسانی جز کشاندن بحث به میدان عمومی چارهای نیست. پادشاهی در امروز و فردای ایران عاملی مهمتر از آن است که به مانوورهای پشت پرده و سخنان در گوشی واگذاشته شود. آنها که دم از مشروطهخواهی میزنند ولی یک تن را ــ در واقع خود را از سوی او ــ به عنوان پادشاه بجای همه میگذارند و به نام نیاز به رهبری، با روحیه مستقل و آزادمنش و سازمان یافتن مردم مبارزه میکنند یا سازماندهی را امتیاز ویژه خود میشناسند در واقع بخت برقراری پادشاهی مشروطه را ضعیف میکنند.
ممکن است کسانی بگویند که مهم برگرداندن پادشاهی است و اینها همه حرف است؛ ولی پادشاهی اگر بختی در ایران داشته باشد تنها به صورت مشروطه خواهد بود. ما می باید از حلقه پیرامون خود بدرآئیم و به آن توده های چند ده میلیونی بنگریم که هیچ شناخت درستی از آنان نداریم و دل خود را تنها به نشانه هائی که از این سو وآن سو دریافت می کنیم ــ هرچه هم فراوان باشند ــ خوش نداریم. پادشاهی در ایران زمینه دارد و تردیدی نیست ولی باید برای آن سخت کار کرد و با روحیه و کارکردهای قدیمی و شکست خورده به جائی نخواهد رسید. بوربنها حتا توانستند در پشت سپاهیان خارجی بازگردند. اما آنها نیز نه چیزی فراگرفته بودند نه چیزی فراموش کرده بودند.