5.4 C
تهران
شنبه, ۱. دی , ۱۴۰۳

مردم را به خشونت می‌رانند

  ‏‏ ‏ در خرم آباد، اصلاح‌گران جمهوری‌اسلامی در مسابقه نابرابرشان دور تازه‌أی را به خشونت باختند. ‏یک دعوت ساده سخنرانی از سوی اردوی سالانه اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان ( دفتر تحکیم وحدت ) ‏بار دیگر همه نیروی حزب‌الله را بسیج کرد. دار و دسته انصار ـ یا هر نام نازیبای دیگری که بر خود می‌گذارند ـ با عربده‌جوئی و چاقوکشی‌های معمول خود میهمانان را از همان فرودگاه برگرداندند و به یاری ‏ماموران انتظامی که در زیر فرماندهی رهبر، شاخه دیگری از انصار و دیگر نام‌های نازیبای آن شده است ‏، بیش از یک هفته دانشجویان و مردم خشمگین شهر را کوبیدند و هزار و پانصد تنی از آنان را به زندان ‏انداختند.‏

‏ اینکه در خرم آباد دانشجویان نتوانستند سخنان دو اصلاح‌گر مذهبی را بشنوند و بهای دفاع از جامعه مدنی ‏را با زخمیان و زندانیان انبوه پرداختند پدیده تازه‌أی در آن سرزمین بیداد نیست. آنچه تازگی دارد ‏بالاگرفتن روندی است که از هژدهم تیر دوم آغاز شده است. امسال در پیرامون دانشگاه تهران دانشجویان ‏و مردمی که به آنان پیوسته بودند حمله وحشیانه حزب‌اللهیان را بی‌پاسخ نگذاشتند و ضرب شصت مردمی ‏را به چند تنی از آنان چشاندند. در خرم آباد نه تنها پایداری خیزش مردم از هرجای دیگر در این سال‌ها ‏درگذشت، شدت آن نیز بی‌سابقه بود و سخن از یک کشته ( به ضرب گلوله ) در صف مهاجمان می‌رود. ‏مردم نشان داده‌اند که اگر تاکنون سلاح‌های حزب‌اللهیان را بکار نبرده‌اند نه از ناتوانی بلکه از خردمندی ‏آنان بوده است. اما خردمندی نیز در برابر وحشیگری به مرزهای خود می‌رسد و هیچ کس را نمی باید و ‏نمی‌توان از حق دفاع از خود بازداشت.‏

‏ این چرخشی نگرانی‌آور در سلسه رویدادهائی است که روزانه در جمهوری‌اسلامی روی می‌دهد . از ‏سوئی دار و دسته‌های انصار و بسیجی به دستور و پشتیبانی بالاترین رهبران رژیم آزادانه هر جا می‌‏ریزند و هر که را می‌خواهند می‌زنند و قانون را در دست خود می‌گیرند. از سوی دیگر مردم به جان می‌آیند و به تلافی و خشونت بیشتر رانده می‌شوند. از سوئی تا ترس مردم نریزد حزب‌الله را نمی‌توان برسر ‏جایش نشاند. از سوی دیگر هیچ نشانی از احترام گذاشتن به رای یا به حقوق مردم در حزب‌الله نمی‌توان ‏دید. از هر دو سو مواضع سخت‌تر می‌شود. ‏ ‏ ‏

‏ اصلاح‌گران، مردم را به شکیبائی و آرامش می‌خوانند به امید آنکه رهبر به خود آید و اگر غم کشور را ‏ندارد به آینده تیره خود و رژیمش بیندیشد. اما آنها بیهوده انتظار می‌کشند. رهبر عروسکی در دست سران ‏مافیا و کسی از نوع آنهاست؛ و آنچه از سخنان و موضع‌گیریهای مافیا برمی‌آید به هیچ روی برای ‏اصلاحگران امیدبخش نیست. حزب‌الله تصمیمش را گرفته است و برای نبرد نهائی آماده شده است. نهائی ‏بودن این نبرد لزوما به معنی یک برخورد قاطع با همه نیروها نیست ـ آنچه انگلیسها ‏Battle Royal‏ می‌نامند ‏و مترجمی آن را شاه جنگ ترجمه کرده است . نبرد دلخواه رفسنجانی به عنوان استراتژ، و خامنه‌أی به ‏عنوان مامور اجرا، یک نبرد همه سویه فرسایشی است تا انتخابات ریاست جمهوری و کنار زدن یا کنار ‏گذاشتن خاتمی؛ و آنگاه کامل کردن فرایند بازگشت به پیش از دوم خرداد. ‏

‏ یک سر استراتژی حزب‌الله کوتاه کردن دست ارگان‌های حکومتی است، از وزارتخانه‌ها تا مجلس. ‏دادگاه‌ها وزارت فرهنگ و ارشاد را در زمینه مطبوعات کنار زده‌اند و اکنون حوزه قم ـ چند صد تنی ‏آخوند و طلبه ـ دست روی سینما گذاشته است. گسترش اختیارات مجمع تشخیص مصلحت و شورای ‏خبرگان و چیدن پر و بال مجلس، چه در قانون‌گزاری و چه در نظارت، گوشه‌هائی از این استراتژی است‏‏. سر دیگر استراتژی حزب‌الله دست‌زدن به خشونت است ـ در بیشترینه‌أی که برای آن امکان داشته باشد. ‏در این نبرد همه‌گونه اسباب قانونی و غیر‌قانونی بکار می‌رود، باز تا آنجا که امکان داشته باشد. ‏

‏ جبهه دوم خرداد، که باهمه کوتاهیها و ناتوانیهایش تنها سنگر به نسبت سازمان یافته‌أی است که مردم در ‏شرایط کنونی در دسترس خود دارند، از این استراتژی و پاره‌أی پیامدهایش آگاه است و کاربردهایش را ‏هر روز می‌بیند. دیگر نمی‌توان تصور کرد که سران آن جبهه کمترین توهمی درباره ماهیت نیروی پیش ‏روی خود یا نیات گردانندگانش داشته باشند. سخنان رسمی آنان را نمی‌باید بیش از اندازه جدی گرفت. ‏آنها با دست فروتری که دارند هنوز ناگزیر از رعایتها و خویشتنداری‌هائی هستند که رفسنجانی‌ها و خامنه‌‏أی‌ها از آن بی‌نیازند. ولی حتا سخنگویان دوم خردادی نیز بیش از پیش نشان می‌دهند که ابعاد پیکاری را ‏که درگیرش هستند می‌شناسند. آنها همچنین به مخاطراتی که استراتژی حزب‌الله برای موجودیت رژیم ‏اسلامی و سرتاسر دستگاه حکومتی آن دارد آگاهتر به نظر می‌آیند. ‏

‏ تکیه دوم خردادی‌ها، از رئیس جمهوری تا سازمان‌های دانشجوئی و با صراحتی که در این رژیم بیمانند ‏بوده است، بر انفجار یا فروپاشی جمهوری‌اسلامی، برای ترساندن پدرخوانده‌هائی نیست که در پارگین ‏فساد و جنایت خودساخته‌شان غوته می‌زنند. این هشدارهائی واقعی است از سوی کسانی که لرزه زمین را ‏زیر پای خود بهتر از حزب‌الله حس می‌کنند. اما حزب‌الله نیز چندان کر و کور نشده است. آنها نیز ‌دانند که لحظه حقیقت نزدیک می‌شود ؛ و اگر تصمیم خود را به درهم کوبیدن جامعه مدنی ایران گرفته‌اند ‏از همین آگاهی، و برای خرید زمان است ـ از این بحران تا بحران بعدی که امیدوارند هر چه دیرتر باشد. ‏دو سوی طیف حکومتی از یک جا براه افتاده‌اند و به دو مسیر می‌روند.‏

‏ انتشار نوار گفته‌ها ( اعترافات ؟ ) یک حزب‌اللهی پشیمان که توفانی در ایران به پا کرد خوب می‌رساند ‏که این آگاهی به چه پایه است و در آن فضای بی‌اعتقادی محض تا کجا‌ها می‌تواند برود. در درستی آن ‏نوار اگر هم کمترین تردیدی می‌بود واکنش ارگان‌های حزب‌الله آن را از میان برد. حتا وکلای دادگستری که ‏نوار را به دادگاه داده بودند دستگیر شدند. حزب‌اللهی بخودآمده در آن نوار می‌گوید که پیش از انتخابات ‏مجلس پنجم ـ همان که در بی‌اعتباری از هر چه در تاریخ پارلمانی ایران درگذشت ـ رفسنجانیها به او و ‏همدستانش پول داده بودند که گردهمائیهای دختر رفسنجانی را بهم بزنند و از او عکس‌های غیر حزب‌اللهی ‏بگیرند و به شهردار پیشین تهران، و از ستارگان سیاست توسعه بسازوبفروشی سال‌های تاراجگری، بتازند ‏و در روزنامه‌های حزب‌اللهی به آن دو حمله کنند. منطق سفارش دهندگان این بود که با پیشرو و مردمی ‏جلوه دادن رهبران جبهه سازندگی و ابراز خشم حزب‌الله به آنان بر محبوبیت‌شان افزوده خواهد شد. این ‏پدیده شگفت را آقای فرج سرکوهی به درستی “آگاهی بر زوال” نام داده است. بر این نام می‌توان صفت ‏بهره‌برداری از زوال را نیز افزود. کدام حکومت دیگری را می‌توان سراغ کرد که بی‌آبروئیش را نیز ‏دستمایه ماندن بر قدرت ساخته باشد؟ ‏ ‏ ‏

‏ اگر حزب‌الله می داندکه زمین چه دهانی زیر پایش باز کرده است مردم ایران نیز می‌دانند که بازگشت به ‏پیش از دوم خرداد به چه معنی است. پرونده آدمکشی‌های زنجیره‌أی که هنوز با همه تلاش‌های رفسنجانی ‏و همدستان او باز است تنها گوشه‌أی از هاویه‌أی را که جامعه ایرانی بسویش رانده می‌شد نشان می‌دهد. ‏تا پیش از دوم خرداد حزب‌الله همه سکان‌های قدرت را در دست داشت و از هیچ سوئی تهدید نمی‌شد. سران ‏مافیا قلمروهای خود را بخش کرده بودند و بهرکس سهمی داده بودند. سانسور در زننده‌ترین صورتها و ‏محدودترین تعبیرها برقرار بود. دگراندیشان نه تنها هر روزنه‌أی را بر خود بسته می‌دیدند، بیشتری از ‏هراس یا دلمردگی اصلا در جستجوی روزنه‌أی نیز نمی‌بودند. مردم، سردرگریبان و درگیرگذران پر ‏رنج زندگی، حتا دیگر به سیاست نمی‌اندیشیدند.‏

‏ با اینهمه ماشین ترور گرم و پرکار بود. مخالفان بیرون را با بی‌پروائی روز افزون چندان کشتند تا ‏اروپای باختری در میکونوس به صدا در آمد و چند سالی شکار مخالفان پایان یافت ( اکنون بنا بر ‏آژیرهائی که دوستان از درون ایران می‌دهند دسته‌های ترور از مزدوران ترک و لبنانی با پول فراوان به ‏اروپا فرستاده شده‌اند ؛ و فعالتر شدن شبکه جاسوسی رژیم را در اروپا به آسانی و هر جا جمعی از ایرانیان ‏هست می‌توان حس کرد ). اما در خود ایران یک استراتژی به راستی هراس‌آور تا نیمه سال ١٣٧۶/‏‎۱۹۹۷‎‏ ‏و‎ ‎پس از انتخابات ریاست جمهوری نیز دنبال می شد. دستگاههای امنیتی برای آنکه امکان نیرو گرفتن ‏صداهای مخالف را از میان ببرند به شیوه‌أی سیستماتیک به نابودی رهبران روشنفکری ایران دست زده ‏بودند. چنانکه سعید امامی به یکی از آنان که در شرایط استثنائی جان بدر برد گفته بود، هرکس که سری ‏در میان سرها بر می‌آورد و امکان “هاول” شدن می‌داشت بایست در ایران کشته می‌شد. چرخ ماشین ‏ترور در خانه فروهرها به سنگ خورد. اما آنچه سعید امامی را به دم شمشیری فرستاد که بر جامعه ‏روشنفکری ایران آخته بود، آن بخش دستگاه حکومت بود که در دوم خرداد از چنگ حزب‌الله بدر رفت. ‏دنبال گرفتن پرونده آدمکشی‌ها تا همان خودکشی شدن سعید امامی نیز ( که بویژه از نظر سبک و اوضاع و ‏احوال بسیار برازنده حزب‌الله بود ) برای مسئولان اجرائی تازه بیش از هر چیز اقدامی در جهت دفاع از ‏خود بود. چه کسی می‌توانست اطمینان داشته باشد که در آینده به زیر آن چرخ نخواهد رفت؟‏

‏ اگر رفسنجانی و خامنه‌أی باز در جایگاهی باشند که توانش را بیابند بسیار بیش از آن سال‌ها خواهندکشت. ‏تور آنان این بار دورتر و بیشتر را در برخواهدگرفت و بیشتر خودیها و نیمه‌خودیهای کنونی در کنار ‏دگراندیشان از میان خواهند رفت. زندانها را چند برابر و زندانیان را چندین برابر خواهند کرد. ترور ‌اللهی تازه در کار آن است که قربانی بگیرد. آنچه تا کنون کرده‌اند جز پیشدرامدی نبوده است. این بار ‏کشور را چنان به جاروی سهمگین ترور خواهند روفت که جوانه مخالفتی هم نماند. هیچ کس بویژه دوم ‏خردادیها نمی‌باید تردیدی در این باره داشته باشد. این بار کشتار برای زهر چشم گرفتن نیست، چنانکه در ‏‏١٣۶٧ / ‏‎۱۹۸۸‎‏ بود، بلکه از سر هراس است و از اینرو مرزی نخواهد شناخت. آخوندهای حاکم از راه‌حل چینی بسیار دم می‌زنند. ولی دور بعدی ترور را به شیوه استالینی انجام خواهند داد. حزب‌الله در ‏رفتار و گفتار خود هرچه بیشتر به یک درنده زخمی مانند می‌شود؛ و این برای حساب‌ها و امیدهای جناح‌اصلاحگر نوید خوشی نیست. ‏

‏ اصلاحگران زمان را به سود خود می‌دانند و باختهای پیاپی را تحمل می‌کنند. زمان برای اصلاحگران ‏در واقع به معنی مردم است. مردم در سوی اصلاحات هستند و تا کنون در برابر خشونت و دورنمای ‏خونریزی کوتاه آمده‌اند. پس از هژدهم تیر دوم اکنون خرم آباد نشان می‌دهد که مردم می‌توانند به پایان ‏تحمل خود برسند و به درجه‌ای از خشونت بیفتند. نیروی خیابانی حزب‌الله چندان نیست و اگر مردم بایستند ‏و بزنند، نیروهای انتظامی نیز به دشواری خواهند توانست آتها را مهار کنند. آنگاه سلاح گرم و رگبار ‏تفنگها به میان خواهد آمد و پیامدهای پیش‌بینی‌ناپذیر آن. در باره چنین سناریوئی ـ که هیچ نا محتمل نیست ‏ـ چه باید گفت؟

‏ این را هیچ کس اعلام نکرده است و هیچ دلیلی نیز بر آن نمی‌توان آورد، ولی به نظر می‌رسد در محافل ‏بالای حزب‌الله نیز پذیرفته شده است که اگر جوانان و بویژه دانشجویان به گلوله بسته شوند پایان رژیم ‏اسلامی خواهد بود. این خط سرخی است که تا بتوان نمی‌باید از آن گذشت. دانشجویان این هشیاری را ‏نشان داده‌اند که در شعارها و خواستهای خود از حدود کلی نظام اسلامی فراتر نروند. بزرگترین تظاهرات ‏آنها در اعتراض به تجاوزات بسیجیان و انصار بوده است. آنها حتا ـ جز تک و توکی ـ خردمندانه شعار ‏مرگ بر ولایت فقیه را بر زبان نمی‌آورند، هر چند بر دل همگی‌شان هست. به گلوله بستن چنین جوانانی ‏به دلیل اعتراض به تجاوزات بسیجیان هزینه سیاسی سنگینی خواهد داشت که شاید همان پایان جمهوری‌‏اسلامی دست کم در صورت کنونیش باشد.‏

‏ در جبهه دوم خرداد از جمله رهبران جنبش دانشجوئی به دلیل اطمینان به آینده و به دلیل نگرانی از پایان ‏جمهوری‌اسلامی و بویژه احتمال خونریزی و هرج و مرج، هر چه بتوانند می‌کنند که کار به آنجاها نکشد. ‏اما این جبهه به تندی دارد بیربط می‌شود. کارنامه آن از پیروزی در انتخابات به بعد همه شکست و واپس‌‏نشینی در برابر حزب‌الله مهاجم است. مردم به حسن نیت دوم خردادیها اعتماد دارند ولی کیست که شکست ‏خوردگان را دوست داشته باشد؟ هشدارهای سران جبهه طنینی تهی دارد، زیرا قدرت عمل در جبهه نمانده ‏است. کسی نیست که ایستادگی کند. در جریان اصلی مخالفان رژیم نیز به همان دلیل نگرانی از خونریزی ‏و هرج و مرج هیچ کس نمی‌خواهد خشونت از دست برود و طبیعی است که از تصور کشته و زخمی شدن ‏مردم و دانشجویان نیز بیزارند. مساله در این است که روند بالاگیرنده خشونت را کسانی کنترل می‌کنند که ‏هم قدرت واقعی را در دست دارند و هم بی‌هیچ ملاحظه بکار می‌برند. هنگامی که رفسنجانی آشکارا دم از ‏خفه کردن اصلاحگران می‌زند و هر که را جز همدستان خودش در مافیا، دشمنی خطاب می‌کند که می‌‏باید از میان برداشته شود مردم با خشونت در بالاترین مراحل آن روبرو می‌شوند. خرم آباد در متن آن ‏سخنرانی روی داد و کیست که رابطه مستقیم آن دو را نبیند؟ نگرانیهای رهبران دوم خرداد به جای خود، ‏اما آنها نیستند که با همه خویشتنداری، در خیابان سرهایشان را می‌شکافند. آنچه بر اتوبوس دختران ‏دانشجو در بیرون از خرم آباد گذشت بس است که دل هر ایرانی را به درد آورد. ‏

‏ همه سخنرانیها و مقالات اصلاحگران نتوانسته است رفتار حزب‌الله را اندکی انسانی‌تر سازد. مردم این را ‏می‌بینند و چه بسا به این نتیجه برسند که زور را می‌باید با زور، و فشار را با فشار متقابل پاسخ داد. این ‏عاملی است که همه دست در کاران می‌باید به حساب آورند. چنین نیست که اوباش سازمان یافته همواره ‏دست گشاده داشته باشند. اگر کار به درازا بکشد زور چند هزار و چند ده یا چند صد هزار به این توده ‏میلیونی نخواهد رسید. حتا جلوگیری از هرج و مرج و بی‌نظمی در گرو قدرت نمائی مردم است. هرج و ‏مرج و خونریزی فرا آمد اجتناب‌ناپذیر خیزش مردمی نیست و در همه جا روی نداده است. برعکس اگر ‏دشمنان مردم تصور درست‌ تری از نیروی مردمی بیابند احتمال داردکه پاره‌أی از آنان زودتر تن به ‏واقعیتها بدهند و صف خود را جدا کنند. کسی مردم را به خونریزی نمی‌خواند. همان نشان دادن اراده ‏دفاع بس خواهد بود. اما رعایت همه این ملاحظات درجات بالائی از پختگی سیاسی می‌خواهد که رهبران ‏جنبش آزادیخواهی دارند در این پیکار تلخ بدست می‌آورند.‏

‏ مردم ایران از مرحله انتخابات، پیروزمندانه گذشته‌اند و اکنون به مرحله تظاهرات و اعتصابات انبوه گام ‏می‌گذارند. انتخابات مرحله بسیار مهمی بود ولی در جمهوری‌اسلامی عادت ندارند “نه” را همچون ‏پاسخی تلقی کنند. “نه” های مکرر مردم به گوش سران حزب‌الله فرو رفتنی نیست. این خود مافیاست که ‏مردم را به اقدامهای موکدتری فرا می‌خواند.‏

‎* * *‎

‏ ما از بیرون می‌باید بسیار محتاط باشیم. این خود مردم هستند که جا و زمان و آهنگ اقدامهای خود را ‏تعیین می‌کنند. فریادهای احساساتی ما، فراخوانهائی که هرچه هم حساب شده و با رعایت سلامت مردم، ‏از راه دور است و ربطی به امکانات در محل ندارد می‌تواند بی‌هوده و حتا زیان‌آور باشد. به کسانی که از ‏درون ایران به بیرون توسل می‌جویند می‌باید احترام گذاشت و همدردی نمود؛ ولی استراتژی و تاکتیکهای ‏پیکار در جاهای دیگری تعیین می‌شود ـ و می‌باید بشود ـ که لزوما از این تماس‌ها نمی‌گیرند.‏

‏ نفس رسیدن صدای بیرون و درون بهم، با همه اهمیت خود، بس نیست؛ خرد درون و بیرون می‌باید بهم ‏برسد. یافتن پاسخ‌های درست به مساله، که بیشترش در خود ایران انجام می‌‌گیرد، و آنگاه رساندن ‏پیام‌های مناسب به سرتاسر جامعه ایرانی، وظیفه ماست. در این قحطی روزنامه‌ها در ایران رسانه‌های ‏فارسی زبان بیرون نقش بزرگی در پشتیبانی از پیکار مردمی دارند. پشتیبانی از پیکار مردم ایران شعاری ‏برای رفع تکلیف نیست. پیش از هر چیز می‌باید ویژگیها و محدودیتهای پیکار را شناخت و از پیکارگرانی ‏که دستهاشان برخلاف ما از نزدیک بر آتش است، به اندازه سهمشان در مبارزه پشتیبانی کرد. پشتیبانی ‏نیز لازم نیست تنها پس از کشته شدن یا به زندان افتادنشان باشد.‏

‏ مردم یک ماهیت مجرد، یک واژه معنی‌پذیر برای هر گروه و هر سلیقه، نیستند . این مردم افراد شناخته ‏شده‌‌أی هستند که توده‌های بزرگ ناشناخته از آنان به درجات گوناگون پیروی می‌کنند. ما نیز در شمار ‏مردمیم و از آن شناختگان به درجات گوناگون و تا زمانهای معین می‌توانیم پشتیبانی کنیم. اما یک، ما در ‏بیرون و در مقوله‌أی متفاوت هستیم، و دو، با همه آزادی بیشتر خود ناچاریم فاصله‌مان را با مردم از ‏حدودی بیشتر نکنیم. ما از این تجمل برخورداریم که با قدرت و سازش‌های ناگزیر آن سروکار نداریم و از ‏این امکان برخورداریم که همه سخن خود را بگوئیم و ترسی از زندان و شکنجه نداشته باشیم. ولی این ‏تجمل و آزادی به معنی آن نیست که مردم را، مردم با نام و نشان را، ندیده بگیریم یا به چشم حق به جانب ‏یا بنده نوازانه به آنان بنگریم؛ از امرشان پشتیبانی و خودشان را تضعیف کنیم. ‏

‏ با اینهمه اطلاعات که از ایران به بیرون می‌رسد و با بکارگرفتن تکنیکهای جامعه‌شناسی که رویهمرفته ‏در جامعه‌ها و موقعیت‌های نزدیک بهم درست در می‌آیند، گذاشتن خود بجای بازیگران صحنه سیاست ایران ‏از سران اصلاحگر تا مافیای حزب‌الله کار دشواری نیست. پیش‌بینی‌های کلی روند اوضاع در جمهوری‌‏اسلامی در ده ساله گذشته در موارد بسیار امکان‌پذیر بوده است. عمده آن است که انسان بتواند از ساده‌‏اندیشی‌های پیچیده نمای اصحاب توطئه، و فورانهای احساساتی بیشتر هم میهنان بیرون آید و ایرانیان را ‏در هر پایگاه سیاسی و اجتماعی، مردمانی بشمارد که دنبال منافع اندیشیده خود هستند و بسیار ممکن است ‏که درست نیندیشند. ‏

‏ کمترینی که از ما بر می‌آید آن است که با فرستادن پیام‌های متناقض یا ناپخته به مردم کار آنان را ‏دشوارتر نسازیم. در میان ما آنان که به افکار عمومی ایران دسترس دارند می‌باید بیشتر احساس مسئولیت ‏کنند. خطر کوچکتر آن است که مردم را پیش از موقع به حرکت اندازند. خطر بزرگتر آن است که به ‏زودی بی‌اثر شوند. مردم و بویژه روشنفکران ایرانی را نمی‌توان به این آسانیها برانگیخت.

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر