گوبینو از جمله افرادی بود آرایش تأثیرات مهمی بر قرن بیستم داشت. جامعه شناسان حوزه هویت گوبینو را به عنوان نخستین کسی میشناسند که به اصالت نژادی بهاء داد و صراحتاً مخالفت خود را به اختلاط نژادها بیان نمود. بعد از وی استوارت چمبرلین فرزندخوانده ریچارد واگنر (موسیقیدان ضد یهود آلمانی) به دنبال راه او رفت.
گوبینو به عنوان سفیر کبیر فرانسه در ایران در زمان ناپلئون منصوب بود و درعین حال مورخی تیزبین و موشکاف بود. وی روایتهای مختلفی از ایران عهد ناصری دارد و برخی از تجربیات خود را مکتوب نمود. مرور خاطرات گوبینو در مورد مردم عهد ناصری به ما کمک میکند تا دریابیم که مردم ایران در آن دوره چه مقدار اهمیتی برای مقوله تاریخ و هویت ملی خود قائل بودند و دیدگاهشان در مورد معیارهای ملیت چه بود. به ویژه هنگامیکه این ثبت از سوی یک ناظر بیرونی انجام میپذیرد ارزش دوچندانی مییابد.
به همین دلیل تصمیم گرفتیم بخشی از خاطرات در مورد ایرانیان در اختیار خوانندگان قرار دهیم:
ایرانیان خود را در کشورشان و کشور را در خودشان دوست دارد. آنان با بیاعتنایی به آمدوشد حکومتهای گوناگون نظر میکنند، بیآنکه علاقهای به یکی از آن حکومتهایی که از بالای سر آنها میگذرند، نشان دهند. بدینسان، آنان مردمانی عاری از حس وطنپرستی سیاسی به نظر میآیند، اما کشورگشاییها و چیرهشدنها، بیآنکه به فردیت ایرانی آسیبی برسانند، نیروی خود را از دست داده و نابود میشوند. به عبث، میتوان بخشی از ایران را جدا یا سرزمین آن را تقسیم کرد؛ میتوان نام ایران را از آن گرفت، ایران، ایران خواهد ماند و نخواهد مُرد. ایران در نظر من، چونان سنگ خارایی است که موجهای دریا آن را به اعماق راندهاند، انقلابات جوّی آن را به خشکی انداخته، رودی آن را با خود برده و فرسوده کرده است؛ تیزیهای آن را گرفته و خراشهای بسیاری بر آن وارد آورده، اما سنگ خارا که پیوسته همان است که بود، اینک، در وسط درهای بایر آرمیده است. زمانی که اوضاع بر وفق مراد باشد، آن سنگ خارا گردش از سر خواهد گرفت. اهمیتی ندارد که کدام عنصر طبیعی پیروز شده یا چه حوادثی رخداده باشد؛ تا زمانی که او از میان نرفته باشد، همان سنگ خارا خواهد بود و به جای نیرویی که بخواهد در درازای یک سده اندک آسیبی بر او وارد کند، او بر هزار نیروی مشابه چیره خواهد شد.
ایرانیان قومی باستانیاند و چنانکه خود میگویند، شاید، کهنترین ملت جهاناند که حکومتی منظم داشتهاند و بر روی زمین همچون ملتی بزرگ عمل کردهاند. این حقیقت در ذهن هر خانواده ایرانی حضور دارد و تنها گروهها درسخوانده نیستند که این مطلب را میدانند و آن را بیان میکنند. حتی مردمان طبقات بسیار پایین نیز همین سخنان را تکرار میکنند و آن را موضوع گفتگوهای خود قرار میدهند. این مطلب شالوده استوار حس برتری آنان و یکی از اندیشههای عمومی و بخش ارجمندی از میراث معنوی آنان است. گاه شنیدهام که به تعارف میگویند که فرانسویان عالیترین نمونه نظام پادشاهی کهن اروپایی را به وجود آوردهاند و از این حیث به ایرانیان شباهت دارند.
در ایران هرگز به کسی، حتی از پایینترین طبقات، برنخوردم که دستکم از خطوط کلی این نوشتههای تاریخ طولانی که با عالم آغاز و با شاه کنونی به پایان میرسند، آگاهی نداشته باشد. تردیدی نیست که داوری آنان درباره بسیاری از واقعیتها خطاست و اعمالی را به برخی از شخصیتهای تاریخی نسبت میدهند که از اینان سر نزده است، چنانکه در نظر آنان چهره جمشید درخشش بیشتری دارد، رستم پهلوانی بس بزرگ است و به گفته قاطرچیان نیز همه کاروانسراهای ایران را شاهعباس بزرگ بناکرده است. من این نکته را از این حیث نقل نمیکنم که برای دانستن روایتی درست از سلسلههای ایران، باید به عوام مراجعه کرد، بلکه تنها میخواهم بگویم که گذشته ملت حتی برای عوام نیز از جالبترین موضوعات گفتگوست و در نظر آنان این گفتگوها برای صرف وقت، روشی مناسبتر و دلپذیرتر از گوش دادن به قرائت کتابی یا … شنیدن داستانهای برخی مردمان دانشمندی است که میخواهند چیزهایی را به دیگران بیاموزند که هنوز خود به درستی نمیدانند. من انجمنهای بسیاری را دیدهام که گویندگان و شنوندگان آنهمه از عامیترین گروهها بودند. این انجمنهای علمی، در بن دیواری خرابه یا در گودالی، درحالیکه جمعیت روی زمین نشسته بودند، تشکیل میشد، اما همگان به همان اندازه به مطالب گفتهشده توجه میکردند که اگر آن انجمن در تالاری تشریفاتی برگزار میشد و شرکتکنندگان در مبلهایی که دور فرشی یشمیرنگ چیده شدهاند، نشستهاند باشند.
در طول چهار ماهی که من در بیابانی در بیست فرسخی تهران در چادری به سر میبردم، خدمتکاران من، هر شب، در چادر یکی از پیشخدمتها یا آبدارباشی جمع میشدند و در آنجا کتاب میخواندند و درباره حوادث تاریخ باستان بحث میکردند، افراد بومی محل اردوگاه از حاضران همیشگی این انجمن بودند؛ آنان که چیزی میدانستند، درباره آن سخن میگفتند و کسانی که دانشی نداشتند، گوش میدادند و کوشش میکردند تا چیزی یاد بگیرند. حتی سربازان نیز از این فراغت بهرهای داشتند. گاهی پیش من میآمدند تا میان آنان داوری کنم. آشکار است که قومی که تا این اندازه به گذشته بها دهد، از اصلی حیاتبخش و نیرویی بزرگ برخوردار است.
دانشجویان ناسیونالیست