انسان و تغییر: چرا الگوی کا‌گ‌ب مخدوش است؟

کا‌گ‌ب

در ماه‌های اخیر تقریباً هیچ هفته‌ای نگذشته است بی‌آنکه «دلسوزان» ناشناس «پرونده محرمانه» یکی از فعالان سیاسی سرشناس را به بهانه «هشدار علیه دشمنان ایران» برای ما نفرستند. چه کسی این پرونده‌ها را می‌سازد نمی‌دانیم. می‌توان دید که تهیه‌کنندگان، یعنی پرونده‌سازان، هم کارشان را بلدند و هم از امکانات فنی لازم برای سیاه‌نمایی دشمنان واقعی یا خیالی برخوردارند.

هدف از این پرونده‌سازی ایجاد شک و تردید و سوءظن میان کسانی است که امروز هر یک از دید خود، در راه بیرون کشاندن ایران از بن‌بست نظام مشروعه‌ــ‌ولایتی می‌کوشند. الگوی این پرونده‌سازی را می‌توان در بایگانی کاگ‌ب، سازمان امنیتی اتحاد شوروی سابق، پیدا کرد. بر اساس این الگو، سه ادعا با قوت تمام مطرح می‌شود:

نخست، فردی که هدف گرفته‌شده است، به‌عنوان یک «عامل نفوذی» دشمن معرفی می‌شود.

دوم، فرد مورد هدف متهم می‌شود به اینکه حضورش در محل مبارزان سیاسی صرفاً برای تأمین منافع مادی است.

سرانجام، آنجا که دو اتهام ذکرشده ممکن است جدی گرفته نشوند، ادعای دیگری عرضه می‌شود: فرد موردبحث قبلاً در صف مقابل نبرد قرار داشته است و اکنون می‌کوشد خود را کاتولیک‌تر از پاپ جلوه دهد.

بر اساس این الگو بود که از ۱۶ عضو دفتر سیاسی حزب بلشویک در اکتبر ۱۹۱۷، فقط دو تن به مرگ طبیعی درگذشتند: لنین و استالین. دیگران از جمله کامنف و زینوویف به اتهام توطئه علیه انقلاب اعدام شدند و تروتسکی، بنیان‌گذار ارتش سرخ، در تبعید در مکزیک، به قتل رسید.

پرسش اساسی در این زمینه این است که آیا انسان می‌تواند در ساحت‌های گوناگون، در زمان‌های مختلف، ظاهر شود یا برای تمام عمر، زندانی هویتی است که در یک مرحله خاص از زندگی شکل می‌گیرد؟ به‌بیان‌دیگر، آیا آدمیان قابل‌تغییر هستند یا نه؟ و اگر قابل تغییرپذیری هستند، آیا هویت آنان در هر مرحله از زندگی را باید به قول عکاسان با منجمد کردن کادر (فریز فریم) تعیین کرد.

از دید فلاسفه خودمان، بودن و نبودن پرسش‌ اساسی نیست؛ پرسش‌ اساسی چگونه بودن است. از این دید، انسان در یک‌روند «شدن» است‌ــ یعنی موجودی که از نظر فیزیکی مدام تغییر می‌کند و در نتیجه، برخلاف جانوران دیگر که قوه تمییز و اختیار ندارند، زیرا زندانی غرایز خویش‌اند، می‌تواند خود را تغییر دهد. ارجاع به اسلاف، نیاکان و پدران تنها نقطه آغاز شکل‌گیری یک هویت انسانی است. همان‌طور که فرزند الزاماً از فضل پدر بهره نمی‌برد، پاسخگوی عذر پدر نیز نیست.

تاریخ سرشار است از موارد تغییرپذیری آدمیان. تمیستوکلس، مردی که به گفته تاریخ‌‌نویسان کلاسیک، درخشان‌ترین بخش از یونان باستان را رهبری کرد و فرمانده یکی از بزرگ‌ترین پروژه‌های نظامی یونانی علیه «مهاجران ایرانی» بود، در دهه آخر زندگی‌اش به عنوان یک مشاور شاهنشاهی هخامنشی در شوش مشغول کار بود. پیش از آن، نفرت تمیستوکلس از ایرانیان به حدی بود که یک شهروند آتن را به اتهام مترجمی برای نیروهای ایرانی اعدام کرد. پیش از تمسیتوکلس، یک یونانی برجسته دیگر، میداس پادشاه فیدیه، به استخدام ایران درآمد و در طراحی نخستین نظام پولی بین‌المللی از سوی هخامنشیان، نقش مهمی عهده‌دار شد.

در عالم مسیحیت، شاید بهترین نمونه دگرگونی هویتی را در قدیس آگوستین می‌یابیم. آگوستین سال‌ها عمر خودش را به لهوولعب گذرانده بود و رنج‌های مسیح مصلوب را افسانه می‌پنداشت. در زندگینامه‌ خود زیر عنوان «اعترافات»، آگوستین به یاد می‌آورد که هرگاه مرتکب گناهی می‌شد، گناه از دید مسیحیت، دعا می‌کرد: ای خدا! مرا از گناه دور بدار! اما نه حالا، کمی بعد!

همین آگوستین، بعدها از «پدران» مسیحیت شد و لقب «قدیس» گرفت و الگوی همه اساقفه به شمار می‌رفت. البته پیش از او قدیس پل را داشتیم که سال‌ها عمر خود را صرف مبارزه با مسیحیت کرد اما ناگهان در حین سفر به دمشق، به دین مطرود دیروزش پیوست و به نظر بسیاری از کارشناسان، مسیحیت را جانی تازه بخشید.

در دنیای اسلام، بنی‌امیه که در آغاز سرسخت‌ترین دشمنان محمد و دین جدید او بودند، به‌سرعت با کسب خلافت از سوی عثمان بن عفان، سکاندار همان دین شدند. معاویه و اخلاف او بزرگ‌ترین خلافت اسلامی را از شبه‌جزیره ایبریا در اروپا تا قلب آسیای مرکزی به وجود آوردند. هند، معروف به جگرخوار، از چهره‌های برجسته بنی‌امیه بود که در ترور حمزه، عموی پیامبر، دست داشت (می‌گویند که جگر حمزه را بیرون آورد و بلعید!). چند سال بعد اما همین هند که شاعره خوش‌ذوقی هم بود، لقب «مادر مؤمنان» را به دست آورد.

تاریخ روم باستان نیز سرشار است از دگرگونی‌های هویتی. ماریوس و سولا، دو سرداری که به‌اتفاق به اوج افتخار رسیده بودند، سرانجام در هیئت دشمنان خونی ظاهر شدند و نخستین جنگ داخلی آن سرزمین را به راه انداختند.

یولیوس قیصر با ضربه‌های خنجر نزدیک‌ترین دوست خود، بروتوس، به قتل رسید. در عوض مارکوس آنتونیوس که از کمک یولیوس برای ترفیع درجه محروم مانده بود، رهبری خونخواهان را به عهده گرفت تا اکتاویوس، پسرخوانده یولیوس را در رأس امپراتوری قرار دهد.

جامه عوض کردن البته منحصر به سیاستمداران و سرداران نظامی و چهره‌های مذهبی نیست. ولتر، فیلسوف بزرگ فرانسوی که به‌عنوان قهرمان نبرد برای آزادی اندیشه و بیان شهرت دارد، سال‌ها مشاور کاترین دوم، امپراتریس روسیه، بود؛ در زمانی که روسیه تزاری را نمی‌شد الگویی از آن آزادی‌ها به شمار آورد.

یک مفهوم کلیدی برای قضاوت درباره تغییر کنندگان را روزبهان بقلی مطرح می‌کند: گناه را نباید بخشید، اما گناهکار را باید بخشید! در سنت ایرانی‌ــ‌اسلامی، توبه حتی تا دم آخر زندگی انسان، پذیرفتنی است. شبیه این مفهوم را در سنت «اعتراف کن و بخشوده شو» کلیسای کاتولیک می‌یابیم: خداوند از گناه خشمگین است، اما گناهکار را دوست دارد و گناهکار توبه کرده را بازهم بیشتر.

امیر طاهری

در دهه‌هایی که مارکسیسم‌ــ لنینیسم‌ــ استالینیسم در میان «روشنفکران»، به‌ویژه در اروپا، مد بود، تعدادی شگفت‌آور از نویسندگان، شاعران و فلاسفه شیفته نظامی می‌شدند که یکی از سیاه‌ترین فصل‌های تاریخ انسان را رقم می‌زد. بااین‌حال، بودند دوآتشه‌هایی که ناگهان در جبهه مقابل «سوسیالیسم جهانی» قرار می‌گرفتند. آندره ژید، نویسنده فرانسوی، یکی از آنان بود که پس از سفری طولانی به اتحاد شوروی، مبارزه علیه کمونیسم را از وظایف خود قلمداد می‌کرد. در سال‌های ۱۹۷۰ میلادی گروه بزرگی از روشنفکران چپ‌گرای فرانسوی ناگهان با تغییر موضع، در نقش پیش‌قراول ضدکمونیسم ظاهر شدند‌ــ با لقب «فلاسفه نو».

زندگی واقعی با زندگی مسلکی تفاوت دارد. زندگی واقعی، مدرسه‌ای است که درهایش به روی جهان، به روی هوای تازه، به روی چهره‌ها و صداهای نو باز است. از سوی دیگر، زندگی مسلکی مانند خانه‌های دمشقی است؛ بناهایی با پنجره‌هایی که فقط به درون، از پس دیوارهای بلند، باز می‌شوند. ماکسیم گورکی پس از سال‌ها زندگی در خانه دمشقی بلشوویسم، زیبایی زندگی واقعی‌ــ دانشکده من، به قول خودش‌ــ را کشف کرد.

جامه عوض کردن گاه به انتخاب بدتر در مقایسه با بد منجر می‌شود. بالدور فون شیراخ، یکی از رهبران برجسته حزب نازی آلمان، در جریان دادگاه نورنبرگ گفت: «الگوی من هنری فورد، مخترع آمریکایی اتومبیل فورد، بود که ملت‌ها را در طبقه کارگر مجسم می‌دید.» آلفرد روزنبرگ، فرضیه‌ساز و رهبر حزب سوسیالیست ملی کارگران، از طراحان برنامه «پاک‌سازی قومی» علیه یهودیان بود؛ اما در سال ۱۹۴۲ میلادی با رواج سوءظن درباره اصل یهودی خودش‌ــ ظاهراً هشت نسل پیش خانواده‌اش‌‌ــ از شرکت در کنفرانس «وان زه» که طرح «راه‌حل نهایی» را تصویب کرد، محروم ماند.

روژه گارودی، فیلسوف حزب کمونیست فرانسه، پس از استعفا از کمیته مرکزی، نخست به کلیسای پروتستان پیوست، سپس مسلمان سنی و سرانجام مسلمان شیعه شد و مشاطه‌گر جمهوری اسلامی در تهران. پیش از او، یک فیلسوف دیگر حزب کمونیست فرانسه، آنری لوفور، به جمع مشاوران فلسفی شهبانو فرح پهلوی پیوسته بود تا به «گفت‌وگوی تمدن‌ها» کمک کند.

 

تاریخ دوران پادشاهی محمدرضا شاه پر است از جامه عوض کردگان. علی دشتی با خروج از لباس روحانیت نقش دشمن شماره یک قشر آخوندان را بر عهده گرفت. شخصیت‌های مذهبی دیگری نیز در همان مسیر قرار گرفتند، از جمله علامه وحیدی و شمس‌ قنات‌آبادی. در ۱۳۵۷، ساواک به گفته منابع آن زمان، دست‌کم ۳۰ روحانی را در تهران و شهرستان‌ها در فهرست حقوق‌بگیران خود داشت.

جامه عوض کردگان را در میان کمونیست‌های آن زمان نیز می‌شد یافت. دکتر یزدی، عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران، در نقش پرشورترین ضدکمونیست ایرانی زندگی تازه‌ای برای خود رقم زد. انور خامه‌ای، یکی از ۵۳ تن بنیان‌گذار حزب، به سردبیری «اطلاعات هفتگی» رسید و به دریافت نشان همایونی نائل شد. محمد باهری و هادی هدایتی با خروج از حزب، به وزارت رسیدند. محمود جعفریان در مقام معاونت رادیوــ‌‌‌تلویزیون ملی، به‌مثابه یک مدافع پرشور و حقیقی مشروطه پادشاهی ظاهر شد. کوروش لاشایی، نخستین چه‌گوارای ایران، به دبیر کلی لژیون خدمت‌گزاران بشر رسید. ابراهیم گلستان در یک قرن زندگی، جامه‌های گوناگون پوشید: خزانه‌دار حزب توده ایران، خبرنگار روزنامه شرکت نفت ایران و انگلیس، مترجم و مبلغ ادبیات آمریکا، فیلم‌بردار ویژه دربار شاهنشاهی و منتقد نظام مشروطه سلطنتی. رسول پرویزی، یکی دیگر از برجستگان حزب توده ایران، بخشی از زندگی خود را به‌عنوان دستیار امیر اسدالله علم، وزیر دربار شاهنشاهی و نخست‌وزیر، گذراند.

در بسیاری از موارد بالا تا آنجا که می‌توانستیم از نزدیک شاهد باشیم، این تغییر جامه ظاهرسازی نبود. حتی سیدحسین نصر که اینک هدف انتقادهای بسیار است، احتمالاً خواستار صدمه زدن به‌نظام پادشاهی که در چارچوب آن، اداره دفتر شهبانو فرح را برعهده‌گرفته بود، نبود و در عالم تخیلی خود به ایجاد یک امپراتوری شیعه، احتمالاً به رهبری محمدرضا شاه، می‌اندیشید.

دوران مشروعه نیز البته پر است از موارد تغییر جامه. میرحسین موسوی که روزی مدعی بود که مفاهیمی مانند ملت ایران و میهن را خارجیان برای مقابله با مفاهیم امت اسلام و دارالاسلام درست کرده‌اند، امروز از ملت ایران سخن می‌گوید و خواستار انحلال جمهوری اسلامی است. آیت‌الله مهدی کروبی که روزی در کنار اسامه بن‌لادن، گلبدین حکمتیار و حسن الترابی، عضو کمیته ۹ نفره «رهبری انقلاب اسلامی جهانی» بود، امروز به جرم ایستادن در برابر استبداد در منزل خویش زندانی است.

این فهرست می‌تواند بسیار طولانی‌تر باشد. روزی نمی‌گذرد که یکی از چهره‌های نظام مشروعه از پیراستن کهن‌جامه ناامید نشود و جامه عاریتی نجوید. هم در داخل و هم در خارج، کسانی را داریم که طی دهه‌های اخیر و در دوره‌ها مختلفی از زندگی، هم چریک بوده‌اند، هم تحلیلگر ویژه ساواک، هم مشاطه‌گر نظام خمینی‌گرا و هم در حال حاضر مبلغان تغییر رژیم.

این قابلیت برای تغییر مسیر، بازسازی فکری، پذیرفتن گناهان و جست‌وجو برای مسیر بهتر از زیبایی‌های انسانیت است، یا اگر دینی بیندیشیم، از نعمت‌هایی که خداوند به اشرف مخلوقات خود داده است. در میان جانوران، تنها انسان است که می‌تواند خود را تغییر دهد و در نتیجه بالقوه توانایی تغییر جهان را نیز دارد.

بعضی شاید این خوش‌بینی مرا ساده‌لوحانه بپندارند و شاید هم حق‌دارند؛ اما از دید من، هر انسانی در هرلحظه، آن‌چنان‌که هست، باید پذیرفته شود؛ با این امید که در دانشکده زندگی واقعی، مسیر تغییر را کشف کند.

در ۱۳۵۵، پس از مذاکرات طولانی با عفو بین‌الملل، همراه با رئیس دانشکده حقوق تهران، دبیر کمیته حقوق بشر ایران، رئیس انجمن حمایت از زندانیان و یک پزشک دولتی برای رسیدگی به وضع ۲۷ زندانی سیاسی که به ادعای عفو بین‌الملل شکنجه‌شده بودند، یک روز تمام را در زندان اوین گذراندیم. در این بررسی، همه زندانیان ذکرشده در فهرست‌ به‌جز یک‌تن‌ دوستانه با ما روبرو شدند و تأکید کردند که لااقل در آن زمان شکنجه‌ای ندیده‌اند، اما بااین‌حال، هنوز خود را قربانی رژیمی می‌دانند که آنان را به دلیل فعالیت‌های سیاسی به زندان افکنده است. این واقعیت که آنان آماده بودند در یک گفت‌وشنود شرکت کنند، حتی اگر اظهاراتشان نادرست یا اغراق‌آمیز باشد، نظر مرا که انسان‌ها قابل‌تغییرند، تائید می‌کرد. در چهار دهه گذشته، تقریباً تمامی آنان این تغییر را در زندگی واقعی خود نشان داده‌اند؛ غالباً با مبارزه علیه نظام خمینی‌گرا در تهران.

اما آن‌یک نفر که حاضر نشد حتی یک کلمه با ما حرف بزند که بود؟ نمی‌خواهم نام او را بنویسم، زیرا احتمالاً هنوز زنده است و در کانادا یا سوئد یا جای دیگر در پنهان، اشک پشیمانی می‌ریزد. او دختری جوان بود؛ احتمالاً بیست‌وچند ساله که در تبادل آتش با مأموران کمیته مبارزه با خرابکاری، روی پشت‌بام یک‌خانه قدیمی گروه خود، کلاشنیکف به دست دستگیرشده بود. این دختر کوچک‌اندام اما بسیار زیبا، مانند یک بمب ساعتی جلوه می‌کرد. می‌شد دید که او اگر می‌توانست، تمامی هیئت ما را به مسلسل می‌بست. برای نخستین و الحمدالله تاکنون آخرین بار، تجسم خشم در هیئت انسان را در آن دختر دیدم.

ممکن است بپرسید خوب! آیا فکر می‌کنید حتی او هم‌تغییر کرده است؟

جواب من آری ‌است؛ اما جواب قطعی را خود او، هر جا که باشد، می‌تواند بدهد.

به گفته عبدالله وزیری، درباره هیچ‌کس تا روز مرگ او داوری نکنید و البته پس‌ازآن روز هم داوری کار تاریخ‌نویسان است و به قول خودمانی، پشت سر مرده نباید حرف زد.

 

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

مطالب مربوط

مسکو، پکن و تهران: برخورد واقعیات با خیالات

ذکر مصیبت یا دادوستد؟

بازگشت شبح سر ریدر بولارد

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر