یک جنبش ملی زمانی به وجود میآید که برخی مردم، روشنفکران و نخبگان به این نتیجه برسند که ملت بودن مورد تهدید نیروهای تضعیفکننده و خردکننده قرار میگیرد. این تهدیدات ممکن است از بیرون یعنی جهانیشدن، دولتهای رقیب، جهانوطنی و… باشد و یا از درون بهوسیله مهاجران، اقلیتهای ناساز و نیروهای دیگر صورت بگیرد. در سالهای اخیر بر ادعاهای ایدئولوژی بودن ناسیونالیسم، خدشههای زیادی واردشده است و معمولاً در مطالعات جدید، آن را نه یک ایدئولوژی که یک بینش ناظر بر نظر و عمل دانستهاند که سامانی آشفته دارد؛ بنابراین ناسیونالیسم خود ایدئولوژی نیست اما با بیشتر ایدئولوژیها همراه میشود.
از سویی ملیگرایی هر چه باشد نمیتواند هدفی جز ایجاد شرایط بهتر برای زندگی در چارچوبی که آن را میهن مینامد و خوشبخت کردن اعضای ملت داشته باشد.
امیل دورکیم از میهن بهعنوان والاترین جامعه سازمانیافته یاد میکند و تأکید دارد که انسانها نمیتوانند بدون میهن به سر ببرند چون نمیتوانند خارج از جامعه سازمانیافته زندگی کنند (گیبرنا، ۱۳۷۸: ۴۵). گسترش کمونیسم بر بخش مهمی از جهان در آغاز سده بیستم با پیروزی انقلاب اکتبر باعث غلبه قرائتهای توتالیر و تنگنظرانه فاشیستی از ملیگرایی در جهان شد و ازآنپس ملیگرایان از سوی رقبا با اتهامات مشابهی روبرو شدند. مورخان که زمانی از مشوقان عمده ناسیونالیسم در واحدهای ملی بودند پس از جنگ به یکی از بزرگترین دشمنان و منتقدان ناسیونالیسم بدل شدند. آنان پیامدهای خونبار بسیاری را به ناسیونالیسم نسبت دادند که دامنه آن از سیاستگذاریهای نامعقول اجتماعی و فرهنگی گرفته تا خودکامگی رعبانگیز و بیثبات جهانی گسترش داشت (smith,1996: 177). بدین ترتیب بهویژه در جوامع خاورمیانه این ذهنیت که ناسیونالیسم با لیبرالیسم قابلجمع و تلفیق نیست بهعنوان یک مفروضه شایع درآمد. ولی ناسیونالیسم رمانتیک آلمان و ایتالیا در این دوره (که حاصل ویرانیهای بهجامانده از جنگ نخست، بحرانهای اقتصادی، تهدیدی به نام کمونیسم و… به شمار میرفت) همه آن چیزی نبود که میتوان از ملیگرایی انتظار داشت. این قرائتها نه بر اساس ملت باوری صورتبندی میشدند و نه اصولاً اعتقاد باطنی به اراده مردم داشتند. ناسیونالیسم رمانتیک اغلب از شرایط اضطراری ناشی میشود و آنچنانکه دکتر سیف زاده تأکید دارد مبنای روش آن از وجود ارگانیگ اخذ و درنتیجه به دولت مطلقه میانجامد (سیف زاده، ۱۳۷۸: ۶).
مونتسرات گیبرنا معتقد است برداشت مناسب از ناسیونالیسم نیازمند مرتبط ساختن آن با حاکمیت ملی است، ایدهای که با جنبه سیاسی شهروندی و حقوق و وظایف مربوط به آن پیوند خورده است (گیبرنا، ۱۳۷۸: ۶۶). ملتهای جدید با تغییر نحوه تفکر بشر در دوره رنسانس امکان پیدایش یافتند و ملتهای کهن با بازتعریف مجدد خود در دوران مدرن صورتبندی جدید و مدونی از خود ارائه دادند و سپس حکومتهای ملی با تحکیم اقتصاد و فرهنگ بر عرصه آمدند.
اوصاف ذاتی ناسیونالیسم برای روزآمد و کاربردی بودن باید فراتر از نازیدن به سوابق و سنن گذشتگان باشد. از این منظر تأکید بر «اراده ملی» و منشأ اثر بخشیدن به آن در امر قانونگذاری و اجرای اصول حاکمیت ملی دارای اهمیت جوهری است و بهترین و بالاترین گونه و صورت ناسیونالیسم است. درحالیکه ناسیونالیسم باستانگرا دارای کمترین کاربرد سیاسی است، ناسیونالیسم متکی بر اراده و قدرت ملی صورت مناسبتری از آن به شمار میرود. ناسیونالیسم باستان گرا در بهترین حالت خود دائماً بر هویت ملی تأکید دارد، بدون آنکه بتواند تضمینها و رهیافتهای مناسبی (اعم از سیاسی، حقوقی و جامعهشناسانه و…) برای حفظ منزلت ملی ارائه دهد؛ اما ناسیونالیسم متکی بر حقوق شهروندی و حاکمیت ملی میتواند الزامات و تبعات خود را بهصورت عقلایی تبیین نماید و حفظ منافع ملی را در اولویت قرار دهد.
این صورت از ناسیونالیسم با ارائه فرصتهای مختلف انتخاب، شهروندان را نیز درگیر امر سیاست میکند و جنبه دموکراتیک به خود میگیرد، ضمن اینکه بر مواد تشکیلدهنده خود ازجمله تاریخ، زبان، فرهنگ و آیینهای ملی و… در قالب یک «نظام ارزشی» تأکید مثبت و متناسب با شرایط دوران دارد.
ناسیونالیسم باستان گرا در بهترین حالت خود دائماً بر هویت ملی تأکید دارد، بدون آنکه بتواند تضمینها و رهیافتهای مناسبی (اعم از سیاسی، حقوقی و جامعهشناسانه و…) برای حفظ منزلت ملی ارائه دهد؛ اما ناسیونالیسم متکی بر حقوق شهروندی و حاکمیت ملی میتواند الزامات و تبعات خود را بهصورت عقلایی تبیین نماید و حفظ منافع ملی را در اولویت قرار دهد.
در تفسیر و قرائت روزآمد از ناسیونالیسم تأکید بر منافع ملی جایگاه ویژهای دارد. دولتهایی که فهمی از منافع ملی در روابط خارجی خود ندارند همواره بازنده بازیهای سیاسی خواهند بود. به گفته «فرد هالیدی» در حال حاضر ملیگرایی به شأن عمده روابط اخلاقی کشورها و نظام بینالمللی تبدیلشده است. رابطه میان ملیگرایی و نظام بینالملل معاصر تنها یک رابطه تاریخی نیست بلکه جنبه ارزشی نیز دارد (هالیدی، ۱۳۷۹: ۲۲).
صور مختلف ناسیونالیسم درواقع قرائتهای متنوع آن به شمار میروند که تاکنون دیدهشدهاند. یکی از مهمترین عوامل تعیینکننده صورت ملیگرایی تعریف شارحان آن از پدیده «ملت» است. تعریف از ملت هر چه باشد شکلدهنده صورت ملتگرایی نیز خواهد بود. تجلی نهایی ناسیونالیسم بستگی به نوع چینش گزارههای آن دارد. ناسیونالیسمی که ملت را یک گروه قومی خاص تعریف نماید ممکن است با ویژگی عدم تسامح یا تساهل مشخص شود. تعریف بسته از ملت راه را بر قرائتهای نژادپرستانه و توتالیتر از ملیگرایی هموار میکند اما هنگامیکه تعریف از ملت بر ویژگی قومی تأکید نداشته باشد ناسیونالیسم مدنی عرضه میشود. در ناسیونالیسم مدنی عضویت در ملت با شهروندی مساوی تلقی شده و ملیت مقولهای سیاسی یا حقوقی به شمار میرود درحالیکه در ناسیونالیسم قومی عضویت در ملت بر اصل و نسب مبتنی است و خصوصیتی فطری تصور میشود.
اریک جی هابسباوم تحلیلگر چپگرای مسائلی هویت و ملیت در اثر ملت و ملیگرایی پس از ۱۸۷۰ مینویسد:
«ملت مدرن از زاویهای دیگری نیز بخشی از ایدئولوژی لیبرال بود. اینکه ملت مدرن تداعیکننده شعارهای بزرگ لیبرالی از قبیل آزادی، برابری و برادری است نه ناشی از ضرورت منطقی بلکه ناشی از همنشینی دیرپای آن با این شعارهاست» (۱۳۸۲: ۵۸). وی گرایش ملیگراهای اتریشی به لیبرالیسم ازجمله روزنامهنگاری به نام آرنولد پیشلر دراثنای سالهای ۱۹۰۱-۱۹۰۸ را نمونهای ظرفیتهای این گرایش به نزدیکی حداکثری به یکدیگر میبیند و نتیجه میگیرد «متفکران لیبرال در عصر شکوفایی بورژوایی به مفهوم ملت و ملیگرایی از دریچه اصل ملیت نگاه مینگریستند» (پیشین: ۵۹).
ناسیونالیسم آنگاهکه باارزشهای فردی و فردیت افراد ملت توأم شود در مسیر سازندگی قرار میگیرد و افراط جمعگرایانه آن بهوسیله فردگرایی تعدیل میشود.
بدین ترتیب بود که مشکل تقریب معرفتی ناسیونالیسم و لیبرالیسم در غرب از طریق تعریف ملت در چارچوب یک جهانیبینی فراگیر حل شد. ویتگنشتاین ناسیونالیسم و لیبرالیسم را مفاهیمی با شباهتهای خانوادگی مینامند (هوگارد، در دایره المعارف ناسیونالیسم: ۷۰۸). درواقع ناسیونالیسم و لیبرالیسم نهتنها دو مفهوم نزدیکاند بلکه هر دو مفاهیمی قابل درجهبندی نیز هستند، به این معنی که برخلاف مفاهیم مطلق میتوانند در درجات متفاوتی از شدت، حدت و سطوح تعهد تجلی یابند.
آنچه این تقریب معرفتی را در اروپا آسانتر میکرد، تقدم ملیگرایی بر لیبرالیسم بود. ماکیاولی و روسو در سده ۱۵ و ۱۶ نخستین کسانی بودند که به دیدگاه ملیگرایانه پرداختند و سپس لیبرالیسم در سده ۱۷ با هابز و جان لاک شروع شد.
در سده هیجدهم جرمی بنتام در انگلستان تبدیل به یکی از سخنگویان اصلی جریان ناسیونال لیبرالیسم شد که هدفش تحدید دامنه نفوذ و اقتدار دولت در عرصه زندگی شهروندان بود. ازنظر بنتام ملیت پایه دولت و حاکمیت به شمار میرفت. طرفداران ناسیونالیسم لیبرال باوجود همه تفاوتها بر این امر تأکید داشتند که هر ملیت باید واحد سیاسی خاص خود را بر اساس حقوق و قانون تشکیل دهد که به استبداد، اشرافیت و نفوذ کلیسا پایان دهد و همه شهروندان را از وسیعترین عرصه مجاز آزادی شخصی مطمئن سازد (اوزکریملی، ۱۳۸۳: ۵۶).
«اعلامیه حقوق بشر و شهروند» فرانسه که تأکید میکند اصل حاکمیت ذاتاً در وجود ملت نهفته است و هیچ گروهی از انسانها و هیچ فردی نمیتواند قدرتی اعمال نماید که صریحاً از آن ناشی نشده باشد، یکی از مهمترین عینیتهای اشتراک نظری ملیگرایی و لیبرالیسم است.
کاربرد کلیدواژه حقوق بشر، نشانگر رویکرد لیبرالی و تأکید بر نهفته بودن حق حاکمیت در وجود ملت نمایانگر رویکرد ملی است. بر این اساس فرضیه ناسیونال لیبرالیسم بر این اصل استوار بود که ملتها باید دولتهای مستقل مبتنی بر قانون و دموکراسی را پایهگذاری کنند (گوتسه، در دایره المعارف ناسیونالیسم، ۱۳۸۳: ۸۳۹).
از اواخر دهه ۱۹۸۰ توجه دوباره بر ناسیونالیسم لیبرال پس از افولی کوتاهمدت افزایش یافت. هانس کوهن نظریهپرداز آمریکایی که میان ناسیونالیسم غربی و شرقی تمایز عمدهای قائل است و تفاوت را در قومی بودن اولی و مدنی بودن دومی (البته بعد از ۱۹۴۵) میدید. کوهن الهامبخش «پلا مناتز» در تبیین ناسیونالیسم آزادیخواهانه شد.
مارک هوگارد در دایره المعارف ناسیونالیسم مفهوم کشور متحد را نیز از شالودههای مشترک ناسیونالیسم و لیبرالیسم میپندارد. از دید وی تقارن کشور و ملت تنها در صورتی مفهوم پیدا میکند که سیاست از طریق یک کشور یکپارچه شکل بگیرد و یکپارچگی کشور نیز در هر دو رویکرد اهمیت دارد.
دو اصل مهم دیگر در ناسیونالیسم لیبرال دارای اهمیت وافراند. اولی اهتمام به توسعه سیاسی- اقتصادی است. جوامع ملی باید شرایط مساعد سیاسی برای تداوم خود و امر توسعه را فراهم آورند. آنگاه آزادیهای فردی و ارزشهای حقوقی بهوسیله نهادهای ملی به طرح مطلوب برسند، این امر منطقاً متضمن ترتیبات دموکراتیک نیز خواهد بود (پیشین: ۸۴۰).
مسئله دوم در حوزه فرهنگ شکل میگیرد. در ناسیونالیسم لیبرالی فرض بر یک فرهنگ ملی مشترک است و در صورت حضور اقلیتهای فرهنگی دیگر در جامعه هنوز این فرهنگ ملی است که از سوی نهادی رسمی و دولتی تقویت میشوند؛ زیرا گروههای فروملی در بطن خود اقلیتها نیز ممکن است حضورداشته باشند که بر اساس همان منطق خواستار استقلال بیشتر فرهنگیاند و روشن است که چنین آشفتگی کمکی به انسجام و قدرت ملی نمیکند. جوامعی چون فرانسه که هم دارای گروههای اقلیت مهاجر همچون مسلمانان عرب شمال افریقا و نیز اقلیتهای دیگری در نرماندی، کورس، آلزاس و… است بر پایه همین سرمشق سیاستگذاری شدهاند. «بر پایه الگوی فردگرای فرانسه مهاجران باید با سیاست و فرهنگ ملی این کشور کاملاً هماهنگ شوند» (بازیل، ۱۳۸۴: ۴۴). الگوی فرانسه در این خصوص تا جایی پیش میرود که تشکلهای حامی گروههای اقلیت را ضروری نمیداند و بر ارتباط فرد با دولت تأکید دارد نه ارتباط گروه قومی/اقلیت با آن. در چنین حالتی لازمه شرکت گروههای قومی یا اقلیتی در جامعه پذیرش ارزشهای فرهنگی و اصول جامعه فرانسه است و نظام متمرکز واحد به رابطه افراد مردم و دولت تأکید دارد و با نمایندگی گروههای ویژه از راه تشکلهای واسط در درون جامعه مخالف است. دخالت تشکلهای واسط که ادعای نمایندگی یک گروه اقلیت یا گروه قومی را دارند به این دلیل در کشوری چون فرانسه منع شده است که با همگنی جامعه سازگار نیستند (پیشین: ۴۳). در جامعهای که لیبرالها مجسم میکنند قومیت افراد مانع بروز فردیت میشود و برعکس ملت در مفهوم سیاسی «کانون ارزشهای فرهنگی است که فردیت را تعریف میکند». این تعبیری است که ماکس وبر از آن در مورد ملیت استفاده میکند. وبر به عقیده آنتونی. دی اسمیت احتمالاً نخستین کسی است که به مسئله رابطه قومیتها و ناسیونالیسم کلان پرداخته است (Smith: 1996). گیبرنا معتقد است و بر اهمیت زیادی برای ملیت قائل است و مسئله قومی را امری فرضی میپندارد (گیبرنا: ۴۹).
مشکلات و منازعات قومی در جهان همواره وجود داشتهاند. هیچ نظام فکری نمیتواند مدعی حلوفصل و خاتمه مسائل قومی شود. زمانی که هویتی سیاسی شد بهسختی پسازآن امکان تغییرش ممکن خواهد بود؛ اما هر نظام فکری جدیدی درراه درمان و سیاستگذاری برای حل چنین مسئلهای ناچار از پاسخگویی به برخی پرسشهاست:
- آیا با امواج جدیدی دموکراسی خواهی و دموکراتیک شدن بسیاری از جوامع لازم است که حقوق اقلیتها و قومیتها بهموازات حقوق فردی پیگیری شود؟ بهعبارتدیگر درحالیکه پشتیبانی از حقوق فردی درنهایت به احقاق حقوق اقلیتها منجر میشود چه نیازی به درگیر شدن در مسئله پیچیده و بغرنجی چون پیگیری حقوق قومی است؟
- درحالیکه پشتیبانی از حقوق فردی درنهایت به احقاق حقوق اقلیتها منجر میشود چه نیازی به درگیر شدن در مسئله پیچیده و بغرنجی چون پیگیری حقوق قومی است؟
- آیا دولتهای موجود بهویژه در جوامع درحالتوسعه قادر به اداره یک جامعه چند فرهنگی و چندملیتی شده خواهند بود؟ درحالیکه جوامعی چون انگلستان و آلمان به شکست سیاستهای چند فرهنگی خود اذعان کردهاند؟
- آیا با تحمیل تنوع قومی یا ملی و حتی فدرالیسم قومی به کشور میتوان به توسعه اقتصادی و همچنین توسعه حقوق فردی و شهروندی امیدوار بود؟
- و آیا قومیت و وابستگیهای مجرد قومی، فردیت و قدرت انتخاب آزادانه و دموکراتیک افراد را محدود نمیکند؟
لیبرالیسم ظاهراً مایل است تنها یک نوع گروه اجتماعی را با طیب خاطر و علاقه وافر در اولویت قرار داده و به رسمیت بشناسند و آن «ملت» است. در بیانیه جهانی حقوق بشر و منشور سازمان ملل متحد از عبارت اقلیت و قومیت و حقوق مربوط به آن سخنی نرفته است. حتی در میثاقین (میثاق مدنی و سیاسی و میثاق فرهنگی اجتماعی اقتصادی هر دو مصوب ۱۹۶۶) و اعلامیه حقوق افراد، ملیتها و اقلیتهای قومی – مذهبی و زبانی –مصوب ۱۹۹۲ «افراد» این گروهها موضوع قرارگرفتهاند نه کل گروه. از این منظر حقوق گروه به حقوق افراد گروه خلاصه میشود و حقوق فردی بر پایه مفهوم ارائهشده در کمیسیون حقوق بشر یعنی انتخاب آزاد هر فرد استوار است. بر پایه درک فردگرایانهای که در بالا آورده شد دولت موظف است تا شهروندانش را در انتخاب روشهای زندگی آزاد بگذارد (بازیل: ۵۵). فردگرایی حق انتخاب و فرصتهای گوناگون را برای افراد اقلیتها در نظر میگیرد.
این در حالی است که قومیتگرایی مخالف سرسخت حقوق فردی و انتخاب آزاد افراد و حتی در مواردی گزینش سبک زندگی است. بر این اساس ممکن است طرفداران حقوق اقلیتها و مدعیان نمایندگی و قومیتگرایان با تنظیم سازوکارهایی از قبیل فشارهای اجتماعی و درونگروهی ازجمله ابداع اصطلاحاتی چون «جاش» و… افراد را مورد تهمت و آزار و طرد قرار دهند. در ایالاتمتحده چینیها، سرخپوستها، یهودیها، عربها، ایتالیاییها و … با اصطلاحهایی چون موز، سیب، عمو جیک، عمو جیوانی و عمو احمد و… افرادی که روش زندگی اکثریت را انتخاب میکنند مورد فشار قرار میدهند (پرل موتر: ۱۳۸۴: ۳۵).
برآمد:
به نظر نمیرسد ناسیونالیسم و لیبرالیسم آنگونه که در ادبیات سیاسی بعد از جنگ جهانی دوم بهویژه در کشورهای توسعهیافته شیوع یافته دو زاویه متنافر و متضاد سیاسی باشند. ناسیونالیسم در ایران و در بدو شکلگیری در عصر مشروطه دارای گرایشهای لیبرالی نیز بود؛ اما به دلیل شرایط خاصی که در ایران بعد از انقلاب مشروطه به وجود آمد همان ناسیونال لیبرالیستهایی که مغز متفکر مشروطه و قانون اساسی آن بودند ناچار شدند به دلیل موقعیت زمانی از بخش لیبرالیسم و آزادیخواهی آرمانهای خود موقتاً چشم بپوشند و تن به استبداد مشعشعی دهند که ازنظر آنان ضروری به نظر میرسید.
ناسیونالیسم لیبرال میتواند از درون یک ناسیونالیسم مدنی پدید آید. بهعبارتدیگر از قرائت مدنی/ سرزمینی از ملیگرایی ملاک عمل باشد، ناسیونالیسم لیبرال احتمالاً نتیجه منطقی آن است؛ اما نمیتوان انتظار داشت که از گفتمان ناسیونالیسم قومی- فرهنگی ناسیونال لیبرالیسم پدیدار شود. به همین دلیل و براثر حاکمیت این دو قرائت است که بحثها و اختلافنظرهای بسیاری در خصوص نسبت و قرابت ملیگرایی و لیبرالیسم درگرفته است.
از این منظر میتوان فهمید که چرا ناسیونالیسم گاه بهعنوان ترویجدهنده آزادی و توسعه سیاسی و گاه بهعنوان عاملی سرکوبکننده عمل کرده است؛ اما دیوید براون استاد مدرسه علوم سیاسی دانشگاه مردک استرالیا در کتاب خود «ناسیونالیسم معاصر» معتقد است که ویژگی سیاسی ملیگرایی یعنی لیبرال یا ضد لیبرال بودن آن مربوط به اساس مدنی یا قومی/فرهنگی آن نیست. بلکه مربوط به موقعیت، جایگاه و شرایط فاعلانی است آن را به کار میبرند (Brown,2000: 66-69).
صحبت از شرایط و موقعیت نخبگان ناسیونالیست همان سرنوشتی را توضیح میدهد که ملیگرایی در ایران بدان دچار شد؛ یعنی اعراض از برخی مؤلفههای اجتماعی خود بهضرورت زمان و اضطرار و به سود بخشی که مهمتر تلقی میشد.
«ناسیونالیسم ایرانی از همان آغاز دارای این گرایش محوری بود اما پس از فرازوفرودهای جنبش مشروطه و فشارهای خارجی بر ایران در سالهای ۱۹۲۱-۱۹۰۷ برخی از ناسیونالیستها بر ضرورت نظم و ثبات و مبارزه با سلطه خارجی و برپایی یک دولت قدرتمند، بیشتر تأکید داشتند تا جنبه آزادیخواهانه داخلی. به نظر آنها بدون نظم و ثبات و استقلال، آزادی و دموکراسی معنی و مفهومی برای ملت ایران ندارد و امکان رسیدن به آن نیز نیست» (احمدی: ۱۳۸۸: ۱۴۹). این طیف از نخبگان درنهایت ناچار از پذیرش برقراری نظمی آهنین و استبداد مشعشع رضاشاهی شدند ولی بعد از استقرار دولت احتمالاً چون استمرار چنین دیکتاتوری را ضروری نمیدانستند خود را کنار کشیدند و مجدداً بهسوی ناسیونالیسم لیبرال گرایش پیدا کردند. هرچند رنگ و بوی این گرایش در دهههای گذشته بسیار کمرنگ بوده اما غیبت آن بهاندازه نیست که بتوان حضورش را نادیده انگاشت.
این ناسیونالیسم حتی هنگامیکه بهصورت پانایرانیسم درمیآید «بیشتر یک جنبش سیاسی – فرهنگی است که در نگاه به داخل خواستار گسترش بیشتر فضای سیاسی و به لحاظ بیرونی یک جنبش فرهنگی است که همگرایی جهان ایرانی و همدلی و همکاری آن را در نظر دارد.»
بههرحال ناسیونالیسم ایرانی در معنای عام آن بیشتر میانهروی را پیشه کرده است تا افراطگرایی از نوع نژادی یا الحاقگرایانه آن (احمدی: ۱۴۷). این ناسیونالیسم حتی هنگامیکه بهصورت پانایرانیسم درمیآید «بیشتر یک جنبش سیاسی – فرهنگی است که در نگاه به داخل خواستار گسترش بیشتر فضای سیاسی و به لحاظ بیرونی یک جنبش فرهنگی است که همگرایی جهان ایرانی و همدلی و همکاری آن را در نظر دارد و بر آن است که دولت باید در سیاست خارجی خود علاوه بر منافع مردم ایران، جهان ایرانی و منافع آن را در چارچوب حوزه تمدنی در نظر بگیرد و در راستای دوستی و همگرایی این سرزمینها بکوشد» (پیشین: ۱۵۲- ۵۳).
با این اوصاف به نظر میرسد ملیگرایی و لیبرالیسم که در ایران هم چون دو مقوله اجتماعی – سیاسی به عرصه آمده و ابداً دو بینش بیگانه یا بعید از یکدیگر به شمار نمیروند. چیزی که نخبگان ایرانی را وادار به انتخاب کرد شرایط تاریخی و اجتماعی کشور بود. بحرانهای سیاسی پیشآمده بود که باعث شد، نخبگان کشور از مقولاتی چون دموکراسی، آزادی بیان و مطبوعات،تحزب و … اعراض کردند.
نوشتهشده توسط دانشجویان ناسیونالیست
بنمایهها:
– گیبرنا، مونتسرات (۱۳۷۸)؛ مکاتب ناسیونالیسم- ناسیونالیسم و دولت ملت در قرن بیستم، امیر مسعود اجتهادی، با مقدمه حسین سیف زاده، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی
– دایره المعارف ناسیونالیسم (۱۳۸۳)؛ انتشارات وزارت خارجه، تهران
– اوزکریملی، اوموت (۱۳۸۳)؛ نظریههای ناسیونالیسم، محمدعلی قاسمی، تهران، انتشارات تمدن ایرانی
– هالیدی، فرد (۱۳۷۹)؛ ملیگرایی، احمد علیخانی، تهران، دوره عالی جنگ
– احمدی، حمید (۱۳۸۸)؛ بنیادهای هویت ملی ایرانی، تهران، پژوهشکده مطالعات اجتماعی و فرهنگی
– موتر، فیلیپ پرل (۱۳۸۴)؛ اقلیتها و تبعیض، در اقلیتها و تبعیض، ترجمه محمود روغنی، تهران، قصیدهسرا
– بازیل، سینگ (۱۳۸۴)؛ پاسخ جوامع لیبرال دموکرات به درخواستهای حقوقی گروههای اقلیت، در پیشین.
– هابزباوم، اریک (۱۳۸۲)؛ ملت و ملتگرایی پس از ۱۷۸۰: برنامه اسطوره واقعیت، ترجمه جمشید احمد پور، تهران، نشر نیکان
– Smith.D, Anthony (1996) Nationalism and the historians, in mapping the nation
Brown, David (2000); Contemporary Nationalism,London and New York.