نوامبر ۲۰۱۰
تلاش ـ در گفتگویی در پاسخ به پرسشهای تلاش و همچنین دریکی از نوشتههای خود، بر این جمله تکیه کردهاید: «ایران یک هسته سخت دارد.» این عبارت به چه معنائی است؟ به معنای آنچه بهعنوان سرزمین ایران و جود دارد؟ یا آن روحیه ایرانی که در تمام درازای تاریخ خود از یکپارچگی ملی و تمامیت سرزمینی خود دفاع کرده و هرچند در مواردی ناکام، اما همواره کوشیده حتا گوشهای از خاک خود را از دست ندهد.
داریوش همایون ـ هسته سخت هم تعبیری جغرافیائی است هم صفتی که از روانشناسی و تاریخ ایران برمیآید. سرزمینی که امروز به نام ایران بر جغرافیای جهان جای دارد هسته ماندگار این سرزمین در سه هزار سال یکی از پرآشوبترین تاریخها در جهان است. شمار جابجاییهای مرزی ایران از دست تاریخنگاران رفته است. ولی در نقشههای ایران که از سدههای پیش از میلاد تاکنون مانده و بیشترشان را دیگران ازجمله هماوردان ایران کشیدهاند این هسته سخت همواره در مرکز دیده میشود. (آقای سیروس علائی در کتاب بیمانندی همه این نقشهها را گردآوردهاند ــ بهترین بیان جغرافیائی یکی از برجستهترین سرگذشتهای ملی جهان.)
اما هسته سخت اصلی، این ملت پرمایه تابآور است که همه پیشگویان نابودی و نافرجامی را سرخورده کرده است. ملتی که شکست را نیز سرانجام بهگونهای پیروزی درمیآورد؛ و مانند سرگذشت استثنائیاش از تعریف ساده میگریزد. این ملت، این هسته سخت هر چه هم در ظاهر ازدسترفته بنماید در یکجایی نمیگذارد؛ اجازه نمیدهد؛ نیروهایی را از هیچ جا به میدان میفرستد؛ از نومیدی محض ناگهان به سرچشمههای ناپیدای انرژی دست مییابد؛ ناسزاوارترین فرزندانش را نیز یکشبه دگرگون میکند و به بلنداهای سربلندی و فداکاری میرساند.
بسیار از داستانهای پایداری ملی در دورانهای دور گفتهاند، از مقدونیان و عربها و مغولان و تاتاران، ولی من سیساله پایانی سده نوزدهم و آغازین سده بیستم را به خودمان با ارتباط بر مییابم. آن زمانی بود در توفان بحران جهانی پیش و پس از جنگ جهانی اول که درختهای کهن و استوار صدها ساله را از ریشه درآورد و بر ایرانی فروافتاد که در سالهای نهائی سلسله قاجار نهالی پژمرده و از ریشه برکنده بود ــ خالیترین دستها روبرو با بیشترین تهدیدها. ما اکنون نمیتوانیم ابعاد درام آن سیساله را درک کنیم. ولی همروزگاران در پایان احساسی مانند معجزه داشتند. ایران نهتنها دستنخورده از تندباد بدر آمد بلکه یک دوران انقلابی نوزائی ملی را آغاز کرد که ارتجاع خونین جمهوری اسلامی نیز مغلوب آن خواهد شد.
تلاش ـ دریکی از آخرین گفتگوهایمان در توصیه به نیروها گفتهاید:
«وارد هیچ ترتیباتی با آن سازمانها (سازمانهای تجزیهطلب) نشوند تا هنگامیکه بر سر دو اصل توافق صورت گیرد: تمرکززدائی و حقوق مدنی و فرهنگی اقوام و مذاهب ــ هر دو در چهارچوب اسناد سازمان ملل متحد ازجمله اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای پیوست؛ و کشور و ملت ایران.»
در مورد «حق تعیین سرنوشت» چطور؟ مگر این حق خارج از چهارچوب اسناد سازمان ملل متحد است؟
همایون ـ توصیه من از بررسی استراتژی گردانندگان «کنگره ملیتها …» آمده است. این استراتژی پنج مؤلفه دارد:
الف ــ گذاشتن ملیت-ملتهای ایران بجای ملت ایران (که همهچیز را به دنبال خواهد آورد؛ زیرا در دولت-ملت نخست ملت میآید.)
ب ــ تقسیم ایران به شش منطقه زبانی-ملی کرد، ترک، بلوچ، عرب، ترکمن، فارس (در ایران زبانهای بسیار بیشتری هست و اگر بنا بر جدا کردن است چرا اقلیتهای مذهبی واحدهای فدرال نداشته باشند؟)
پ ــ جا انداختن نظام فدرال بهعنوان تنها راهحل دمکراتیک چه برای حل «مسئله ملی» و چه برای غیرمتمرکز کردن حکومت (لابد به همین دلیل است که از نزدیک به دویست کشور عضو سازمان ملل متحد تنها بیستوچند کشور نظام فدرالی دارند.)
ت ــ تشکیل حکومتهای فدرال با ارتشهای محلی به نام نیروهای انتظامی و نظام آموزشی خود و اختیار وضع قوانین در «مناطق ملی» ششگانه در زیر یک حکومت مرکزی مسئول دفاع، سیاست خارجی و برنامهریزی کلی اقتصاد (که با توجه به تجربه عراق فدرال اساساً به معنی تقسیم درامد و منابع نفت و گاز خواهد بود.)
ث ــ گرد هم آوردن یک جبهه نیروهای دمکراتیک بر پایه دو شعار فدرالیسم و سکولاریسم. (این شعار دومی برای فدرالیستها کمخطرتر از دمکراسی و حقوق بشر است که بجای زبان بر حقوق طبیعی هر فرد انسانی و حکومت اکثریت تکیه دارد.)
ج ــ نزدیک شدن به محافل جنگطلب در اسرائیل و امریکا (که احتمال دارد برای جلوگیری از برنامه اتمی جمهوری اسلامی و خطری که برای ایران و منطقه و جهان دارد به راهحل نظامی متوسل شوند.)
ما میبینیم که با بالا گرفتن بحرانهای سهگانه رژیم اسلامی (سیاسی، اقتصادی، روابط خارجی) تلاش برای جایگزین سازی به معنی پر کردن خلأ قدرت در صورت سرنگونی رژیم افزایشیافته است. حزب دمکرات کردستان ایران به سبب امکانات مالی و تشکیلاتی که در نیروهای مخالف بیرون مانند ندارد و نیز ارتباطات تنگاتنگ خود با آن محافل در اسرائیل و امریکا وزنه سنگینی در عموم این تلاشهاست و برای پشتیبانی یا دستکم موافقت خود بهای هنگفتی به هزینه موجودیت ملی ایران میخواهد که متأسفانه کسانی بهآسانی آماده پرداخت آن شدهاند.
با توجه به آنچه در پشت پرده میگذرد و در بیشتر جاها ندیده گرفته میشود توصیه من آن بود که اگر تصور میکنند موضوع حقوق اقوام مهمترین مسئله ماست (در ایران کسی چنین احساسی ندارد) و حقیقتاً غم مردم و کشور دارند دامنه توافق و همرائی را به تمرکززدائی و نه صرفاً شکل فدرالی آن و حقوقی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای پیوست آنهم در چارچوب ملت و کشور ایران، محدود کنند که راه بر گرایشهای تجزیهطلب باز نشود. شایسته یادآوری است که اسناد مربوط به حقوق اقلیتها همه از حقوق افراد متعلق به اقلیتها سخن میگویند و نه خود اقلیتها.
اما حق تعیین سرنوشت با فرد انسانی میآید. سرنوشت فرد با خود اوست و اگر نخواست نمیتوان او را به نام خانواده یا قبیله یا قوم یا مذهب یا ملت مجبور کرد. مردمان در همهجا از کوچکترین واحدها آغاز کردند و از چند صدسالی پیش (برای اندک شماری از دو سه هزاره پیش) در صورتهای رو به تکامل دولت ملت ــ مردمانی با تاریخ و فرهنگ و منافع مشترک در قلمرو معین و در زیر یک حکومت ــ سازمانیافتهاند. این دولت-ملتها حق تعیین سرنوشت خود را دارند یعنی مستقل هستند و نمیتوان به آنها تجاوز کرد. منشور ملل متحد بجای آنکه از تکتک افراد هر کشور بپرسد حق تعیین سرنوشت را به مجموعه دولت-ملت داده است. کشورها و سرزمینهای مستعمره پس از جنگ جهانی دوم به استناد این حق که بهتصریح به آنها داده شد استقلال یافتند.
بهموجب منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای آن نمیتوان برای هر گروه زبانی حق تعیین سرنوشت شناخت. تصادفی نیست که در کنگره ملیتها کسی به یاد این اسناد نمیافتد. اشاره بهحق تعیین سرنوشت بخشی از آن مبانی فکری است که برای خدمت به یک هدف سیاسی سرهم کردهاند. کسانی نیز که سخنگوی آن کنگره شدهاند بهتر است پیش از تکرار نسنجیده فدرالیسم بهعنوان راه دمکراتیک و تنها چاره تمرکزگرائی و تبعیض، آن اسناد را یکبار بخوانند.
تلاش ـ اخیراً دو نوشته تحقیقی دربارهی معنا و سیر تاریخی مفهوم حق تعیین سرنوشت در حوزهی حقوق بینالملل ـ از آقایان دکتر محمد رضاخوبروی پاک و محمدعلی بهمنی قاجار ـ در تلاش آنلاین منتشر کردهایم. میدانیم این «حق» از دیرباز مورد استناد احزاب و سازمانهای قومگرا و نیروهای چپ بوده است. سازمان ملل که خود را پیشگام دفاع از حقوق انسانها میشمارد، با استناد دائمی به این حق ـ یا اساساً با تصویب هر قاعده و مقررات تازه ـ در عمل میدان چالش جدیدی در برابر ملتها و دولتها میگشاید. بهترین راه چیست؟ مخالفت، تسلیم، یا …؟
همایون ـ مسلماً مواردی پیش میآید که اقوام یا مذاهب گوناگون همزیستی را ناممکن مییابند و موضوع را با همهپرسی بر سر جدائی یا جنگ فیصله میدهند. مردم در ایران مشکلی در همزیستی ندارند؛ مشکلشان با حکومت است نه یکدیگر. ما حق تعیین سرنوشت را برای فرد فرد مردم ایران میخواهیم که در فضای آزاد پس از حکومت کنونی با انتخاب مجلس مؤسسان برای تدوین قانون اساسی تازه و همهپرسی برای تصویب آن، نظام حکومتی خود را برگزینند. مسلم است که میباید در برابر جدائی انداختن میان مردم و جا انداختن ایده تقسیم ایران به مناطق فدرال زبانی و تیشه زدن به ریشه یگانگی ملی ایستادگی کرد و از رنجش دوست و خشم دشمن نهراسید. از ما این ملت و کشور خواهد ماند نه دوستیها و دشمنیها.
تلاش ـ دو نوشته تحقیقی یادشده در مراحل و در وقایع مختلف در چهارگوشهی جهان نشان میدهند در قطعنامهها و تصمیمات بینالمللی در موضوع «حق تعیین سرنوشت» همواره بر اصول اولیه و پایهای منشور سازمان ملل یعنی خدشهناپذیری و استقلال دولتها در قلمرو داخلی و گزند ناپذیری مرزهای رسمی کشورها تأکید ویژه شده است. آیا این تأکید بدین معناست که حق تعیین سرنوشت باید در پرتو و زیر سایه اصول فوق تعبیر و تفسیر شده و به اجرا درآید یا آنگونه که ملتسازان میگویند؟
همچنین تفاوت این تعبیرات از «حق» با اصل حقوق شهروندی در نظامهای لیبرال ـ دمکراسی که پایه و جانمایهی آنها حق برابر و آزادیهای فردی است، چیست؟
همایون ـ تعبیر ملتسازان از حق تعیین سرنوشت و اساساً رویکرد آنان به مساله «ملی» لزوماً ارتباطی به منشور ملل متحد و اعلامیه حقوق بشر ندارد زیرا آنها از حقوق فرد انسانی آغاز نمیکنند. در عمل نیز میبینیم که نه در پاکستان و نه در عراق پیرامون ما حکومتهای فدرال هیچکدام نمونههای دمکراسی و حقوق بشر نیستند. فدرالیسم برای این گروهها به کار مرز کشی و ریاست و قدرت و اگر شد جدا کردن کشوری از آن خود میآید. اگرنه این باشد بهموجب اسناد جهان روای سازمان ملل متحد و سنت لیبرال دمکرات در یک جامعه شهروندی نه تبعیض میتوان داشت نه محدودیت در برخورداری از حقوق بشر و نه تمرکز کارها همه در یکجا (آیا تمرکززدائی هیچ ربطی به تقسیم کشور به مناطق زبانی دل خواسته، تنها آن شش زبان که تازه پارهای از آنها یکزبان نیستند، دارد؟) این اصرار بر یکراه حل معین و جلوه دادن آن بهعنوان دمکراسی و نادیده گرفتن استدلالهایی حتا به قوت کارهای آقای دکتر خوبروی پاک و نویسندگان دیگر مانند آقایان بهمنی نژاد و ثاقب فر نشان میدهد که مساله شناخت حقیقت نیست. آنها مقاصدی دارند که تنها در بدترین شرایط به آن خواهند رسید. وظیفه همه ماست که جلو بدترین شرایط را بگیریم.
تلاش ـ در سیاست، برای تأثیرگذاری و دستیابی به هدفها، توازن نیروها مهم است. همین اصل مسئله حقوق سیاسی جمعی را پیش میآورد. چرا باید اصل حرکتهای جمعی و در بهترین حالت سازمانیافته را بپذیریم ولی در حقوق سیاسی برای اقوام تردید کنیم؟
همایون ـ توازن نیروها در این بحث آنگونه که من درمییابم همچنان که اشاره کردم تنها در بدترین شرایط به سود این گروهها خواهد شد ــ در شرایطی که ایران چنان از هم بپاشد که توانائی جلوگیری از اقدامات اهل هر زبان برای گرفتن «منطقه ملی» و راندن «ملت» های دیگر و جنگ داخلی در اینجاوآنجا نماند و کسی نتواند جلو ورود پیشمرگان از عراق برای تشکیل اقلیم کردستان ایران و سپاهیان ترک برای خفه کردن آن را بگیرد و بلوچان مسلح و جندالله از پاکستان و طالبان افغان هرکدام به دلایل خود سرازیر نشوند و ترکمنها تجربه سال دوم انقلاب را تکرار نکنند و عربها از آنسوی مرز به «الاهواز» نریزند و هرکس بتواند کارد بر گلوی هرکس دیگر بگذارد.
رویای شش ملت همزبان در آن ایرانستان که محمدرضا شاه میگفت تنها در چنان اوضاع و احوالی امکان دارد وگرنه هیهات که آن هسته سخت کمترین قماری را با یگانگی ملی برتابد. ولی آیا حتا در آن شرایط نیز امکان دارد؟ به سرورانی نیز که از دو سر طیف روبهزوال پادشاهی و جمهوری و با دست به دامنی نستالژی و «سند» در فدرالیسمی که به ادعای آنان هیچ خطری برای ایران ندارد به هم رسیدهاند میباید شعری را که به یادم آمد تقدیم کنم:
زاهدی به میخانه سرخرو ز می دیدم گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی!
حرکتهای جمعی یکچیز است، حقوق سیاسی اقوام چیز دیگر. حرکت مردمی بهرهگیری از حقوقی است که در اعلامیه جهانی آمده است. حقوق سیاسی افراد متعلق به اقوام در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است و تفاوتی با شهروندان دیگر ندارد. هیچ جا نیز اشارهای به حقوق اضافی آن افراد نشده است. باز میباید تأکید کرد که گوهر حقوق بشر فرد انسانی است و قوم و ملت و مذهب فرع بر اوست.
تلاش ـ با نگاه به تجربه ازهمپاشی یوگسلاوی که هنوز پایان نیافته (زیرا اقلیتهای قومی کوچکتر در آخرین کشور جداشده از باقیمانده یوگسلاوی میخواهند تا آخر خط تفکیک «پاکی» قومی ـ مذهبی خود پیش روند) میتوان آن دورنما را که گفتید دید. چه میتوان کرد که چنان سناریویی پیش نیاید؟
همایون ـ اینجاست که میبینیم بدترین پیامد این موضعگیریهای ایران بربادده هماکنون پدیدار شده است. ما تا پیشازاین تلاشها و دستهای نیرومند بیگانه در پشت آنها همهچیزمان روشن و بیهیچ پیچیدگی بود. یک دشمن در برابر داشتیم و نگرانی پسازآن دشمن و چگونه پسازآن دشمن بهاندازهای نبود که اینهمه اندیشناکمان سازد. چنان به سرنگونی رژیم میاندیشیدیم که دوستان چپ به ما بهعنوان سرنگونی طلب حمله میکردند. امروز دورنمای خطرناک دیگری در برابرمان گذاشتهاند که ممکن است ملت ما را از این گودال سیاه به سیاهچاله بدتری بیندازد. سناریوهای عراق و یوگوسلاویوار خیالپردازی نیست. موقعیتی پیش آوردهاند سراپا تناقض که سادهاندیشی و سیاهوسفید برنمیدارد. من امیدوارم سرهای سردتر در سازمانهای قومی اندکی به آنچه بر همزبانان خودشان خواهد آمد بیندیشند. این کشوری است که افراد و گروههای بیشمار خود را از هماکنون آماده میسازند: برای روز مبادا، برای ایستادگی به هر بها، برای انتقامگیری با هر وسیله، برای رسیدن به بیشترینهای که بیرحمی و درندهخوئی اجازه خواهد داد.
تلاش ـ «تبعیض» مفهوم بسیار پردامنهای است و تاریخ دراز ایران سراسر مصداق عینی و عملی تبعیض دینی و جنسی؛ اما در سالهای گذشته و توسط محافلی در کشورهای غربی با همکاری برخی افراد و سازمانهای سیاسی تلاش میشود، پروندهای درزمینهٔ تبعیض و «ستم قومی» یا «ملی» علیه این ملت گشوده شود. لطفاً بفرمائید، آیا نزد نهادهای بینالمللی رسمی و سازمان ملل متحد، پرونده ایران و دولتهای آن در این زمینه چگونه بوده است؟
همایون ـ در نهادهای بینالمللی تا آنجا که میدانم از تبعیض جنسیتی و مذهبی در جمهوری اسلامی یادشده است ولی نه تبعیض قومی که برای این رژیم کربلایی و جمکرانی معنی ندارد، زیرا دلمشغولیشان از زن و خارج از مذهب و مخالف نظام آنسوتر نمیرود. سرکوبگری و جنایت بر ضد بشریت در ایران هرروزه ولی فراگیرنده است و به همه مخالفان و دگراندیشان به یکچشم مینگرد. آنها دلشان میخواهد بلوچان سنی را بهزور و پول «به اسلام مشرف کنند!» ولی با آنها بهعنوان یک قوم دشمنی ندارند.
تلاش ـ سابقه لشکرکشی از مرکز و بهفرمان حکومتهای مرکزی به مناطقی از کشور به نام «فرونشاندن شورش» یا «سرکوب جداسری» در تاریخ این کشور کم نیست. باوجوداین چرا هیچگاه ایران بابت چنین اقداماتی از سوی نهادهای بینالمللی محکوم نشده است؟
همایون ـ فرونشاندن جنبش مسلحانه کار هرروزی حکومتها بوده است و هست و جزء امور داخلی کشورها به شمار میآید.
تلاش ـ نکته تازهای که در هر دو آن نوشتههای تحقیقی مورد تأکید قرارگرفته ظرفیت و حتا ضرورت سازگاری و انطباق حق تعیین سرنوشت با اصل یک ملت، یک دولت یک کشور است نه برعکس؛ اما سازمانها و احزابی که به این «حق» استناد دائمی میکنند تا رسیدن به جدائی و برهم زدن مرزهای کشور میروند. آیا آنها به ظرفیت و امکان تحقق این «حق» در چهارچوب وحدت سیاسی و انسجام ملی و یکپارچگی سرزمینی در ایران باور ندارند؟
همایون ـ من بعید میدانم که در آن سازمانها نیز مانند بیشتر ما ایرانیان به مطالب مخالف میل خود با همه ارزشمندی نگاهی بیندازند. همچنین پیشینه فعالیت بسیاری از آنان نشانی از دلبستگی ویژهای به ایران نمیگذارد (در این مورد امیدوارم دچار اشتباه باشم.) ولی مساله عمده در جای دیگر است. این سازمانها خود را در برابر دیگران ــ در نزد افراطیترانشان در ضدیت با آنان ــ تعریف میکنند. خودی و غیرخودی گوهر «هویتطلبی» آنان است. روند قابل پیشبینی در حکومتهای فدرالی که خیال دارند، جدائی هر چه بیشتر خواهد بود. در عراق کودکان کرد کمکم عربی نمیآموزند که به زیان پرورش فکری آنان است. دیوارهای حکومتهای فدرال زبانی ناچار بالاتر خواهد رفت. اینهمه تازه بستگی به این خواهد داشت که مرزکشیها بی جنگ و پاکشوئی قومی انجام گیرد که در شرایط ایران ناممکن است. نفوذ روز افزون همزبانان همسایه نیز سهم خود را خواهد داشت.
تلاش ـ برای رسیدن به جدائی، نیروهای سنتی طرفدار «حق تعیین سرنوشت» بهعنوان پشتوانه استدلالی خود به کارکرد این «حق» و تعبیر کلاسیک آن در چهارچوب استعمارزدایی و موضوع کشورهای اشغالشده توسط بیگانگان استناد میکنند. چرا استناد به چنین پشتوانههایی در مورد ایران از اساس بیپایه و بیربط است؟
همایون ـ آذریها و کردها (مادهای آن روزگار) از نخستین استعمارگران سرزمین ما بودند که از هزاره دوم پیش از میلاد به فلات ایران سرازیر شدند و نخستین دولت ایرانی را ساختند. بلوچستان دو هزار و پانصد سال پیش گدروسیا خوانده میشد و یک ساتراپی هخامنشی بود و بلوچان مانند آریائیان دیگر از آسیای مرکزی کوچ کرده بودند (در شاهنامه کوچ و بلوچ.) عربهای خوزستان در زمان ساسانیان به میل خود به ایران مهاجرت کردند. گروه دیگری نیز پس از گشودن ایران در میهن تازه خود ماندند. ترکمنها بقایای ایلغاریانی هستند که از سده یازدهم تا نوزدهم به خراسان بزرگ میتاختند و سردار سپه آنان را وادار به زندگی شهرنشینی کرد. با این ترتیب ظاهراً تنها گریبان «ملت فارس» استعمارگر را میباید گرفت.
ملت سازان حریفی قویتر از تاریخ ندارند.