چند هفته پیش، با سقوط ناگهانی جمهوری اسلامی در کابل، غالب سیاستگذاران و تحلیلگران موضوع شناسایی دیپلماتیک طالبان بهعنوان دولت جدید افغانستان را به قید سه فوریت مطرح میکردند. مبلغان این فوریت دو دلیل برای موضعگیری خود ذکر میکردند. نیاز فوری به جلوگیری از قحطی در افغانستان درحالیکه بیش از ۹۰ درصد از جمعیت آن کشور جنگزده در آستانه گرسنگی قرار دارند و ضرورت استقرار حداقلی از نظم قانونی برای جلوگیری از پیدایش یا گسترش گروههای تروریستی جدید در آن سرزمین.
در همان حال، پاکستان و قطر که پرشورترین مبلغان شناسایی طالباناند، همچنین اصرار میورزیدند که طالبان امروز همان طالبان دیروز نیستند و پس از ۲۰ سال همکاری نزدیک با اسلامآباد و دوحه فهمیدهاند که بعضی مقررات بینالمللی و سیر و سلوک جهانی را باید پذیرفت. از سوی دیگر، مظنونان همیشگی، مانند نوام چامسکی، از فرصت استفاده کردند تا تز «دموکراسی را نمیتوان با زور تحمیل کرد» را غبارروبی کنند و دوباره به بازار بیاورند. خمینیچیهای تهران نیز فاجعه افغانستان را نمونهای از «مدرنیزاسیون تحمیلی و پوشالی» معرفی کردهاند، با این ادعا که ۲۰ سال گذشته در افغانستان مانند قطرههای آب بر پرهای یک مرغابی با یک تکان ناپدیدشده است.
جالب اینجاست که در دوران کنونی که به همه اتفاقها سرعت میدهد، موضعگیریهای ذکرشده، حتی در فقط چند هفته، ابهت اولیه خود را ازدستدادهاند. امروز میدانیم که افغانستان در لبه پرتگاه یک قحطی تاریخی قرار ندارد. ذخایر گندم و برنج موجود در کشور هنوز برای دستکم چهار ماه کافی است، درحالیکه ورود ۱۴۰ تا ۱۵۰ کامیون مواد غذایی از مرز پاکستان، به روال پیشین، هرروز ادامه دارد. از این گذشته، مکانیسم موجود برای توزیع مواد غذایی از طریق گروههای غیردولتی متلاشی نشده است. درهرحال، سازمانهای مسئول نظارت بر ذخایر غذایی در جهان هنوز زنگ خطر را درباره افغانستان به صدا درنیاوردهاند.
علاوه بر «شانتاژ قحطی»، مبلغان شناسایی طالبان چنان وانمود میکنند که دارو دسته مذکور بهآسانی میتوانند بر افغانستان مسلط شوند و چرخهای دولت را حتی اگر با دور کمتر به حرمت درآورند؛ اما در عمل میبینیم که طالبان حتی از عرضه صوری یک دولت نیز عاجزند. هیئتوزیران پیشنهادی آنان هنوز پر است از کرسیهای خالی. در همان حال، اکثریت وزیران معرفیشده هنوز نمیتوانند یا نمیخواهند در محل کار خود ظاهر شوند و در چارچوب یک برنامه زمانی مشخص کار کنند. امیرالمؤمنین امارت اسلامی طالبان، ملا هیبتالله آخوندزاده، هنوز در قندهار پشت پرده است. آنچه اکنون در کابل میبینیم شگفتیآور نیست. در نخستین دور تسلط طالبان بر کابل نیز ناتوانی آنان در تشکیل و اداره چیزی شبیه به یک دولت بهخوبی مشخصشده بود. از این گذشته، طالبان در مورد چارچوب قانونی دولت احتمالی خود دچار سرگردانیاند. از یکسو، میگویند «قانون اساسی ما قرآن است» و از سوی دیگر، از به کار بردن قانون اساسی ۱۹۶۴ (دوران محمد ظاهر شاه) یا دستکم بخشی از آن، یاد میکنند. بهعبارتدیگر، ملا هیبتالله و اصحاب او نمیدانند چه میخواهند یا میدانند و جرات ابراز خواسته واقعی خود را ندارند.
افغانستان امروز با افغانستان ربع قرن پیش فرق دارد. افغانستان امروز دارای نهادهای دولتی و شبکهای از بوروکراسی است که بهرغم ندانمکاریها، بیتجربگیها و البته فساد گسترده، جای خود را در مجموعه زندگی ملی تثبیت کردهاند. این نهاد و شبکه بوروکراسی تنها با یک فتوای ملا آخوندزاده به کار نمیافتد و در هر شرایطی خواستار سهمی از قدرت خواهد بود. از سوی دیگر، احزاب و گروههای سیاسی گوناگون، هرچند غالباً ناتوان از سازماندهی در سطح ملی، هنوز حضور دارند و یک نظام تکحزبی طالبانی را بهآسانی نخواهند پذیرفت.
فراتر از همه اینها، جامعه وسیع افغان وجود دارد: میلیونها دانشگاه دیده، دهها هزار بازرگان، سرمایهگذار و کارفرما که لااقل در سطحی ابتدایی با مقررات اقتصادی امروزی آشنا شدهاند. در دو دهه گذشته، افغانستان همچنین شاهد شکوفایی بیسابقه ادبی، هنری و فرهنگی بوده است، واقعیتی که با مواضع ضد ادبیات، هنر و فرهنگ طالبان در تعارض خواهد بود. صدها هزار زن افغان که در ربع قرن گذشته وارد بازار کار و زندگی فعال ازنظر اقتصادی شدهاند بهآسانی به پشت قاپو بازنخواهند گشت. ربع قرن پیش، میشد گفت که طالبان و گروههای شبیه آن، مانند حزب اسلامی، جمعیت اسلامی، محاذ اسلامی و غیره کموبیش بازتاب بخش بزرگی از جامعه افغان بودند. امروز، اما افغانستان درمجموع شباهتی با طالبان و گروههای مشابه ندارد.
عذر دیگری که مبلغان شناسایی سریع دولت طالبان عرضه میکنند وعده ملا عبدالغنی برادر به آمریکا است برای «جنگ با تروریسم». زلمی خلیلزاد، مذاکرهکننده اصلی آمریکا در روند دوحه با طالبان، میگوید «برادر به ما قول داد که داعش و القاعده را سرکوب کند». این نظر شگفتیآور نشان میدهد که از دید خلیلزاد و درنتیجه از دید آمریکا، تروریسم خوب، کمتر خوب، بد و بدتر وجود دارد. بهعبارتدیگر، با حمایت از طالبان علیه داعش و القاعده، دفع افسد به کمک فاسد میسر خواهد شد.
اما حتی اگر این سفسطه را بپذیریم، واقعیت این است که طالبان توانایی حذف داعش و القاعده در افغانستان را ندارند. هماکنون، آن بخش از داعش که زیر برچسب «خراسان» ظاهر میشود بخشی از ولایت ننگرهار را در کنترل دارد و در چند برخورد اخیر نشان داده است که بهآسانی از صحنه خارج نخواهد شد. القاعده نیز با بازگشت صدها عضو آن از تبعید در پاکستان (وزیرستان)، ایران و حتی کشورهای عرب و اروپایی، سرگرم بازسازی خود در افغانستان است. بدینسان، سناریو خلیلزاد ممکن است به صحنهای بینجامد که در آن ایالاتمتحده آمریکا برای کمک به طالبان در سرکوب داعش و القاعده، وارد جنگی تازه در افغانستان خواهد شد. در آن صورت، این سؤال مطرح خواهد شد: اگر حمایت از جمهوری اسلامی حامد کرزی و اشرف غنی نتوانست به حذف تروریسم از افغانستان بینجامد، چه تضمینی هست که حمایت از طالبان نتیجه بهتری به بار آورد؟
برخلاف آنچه جو بایدن، رئیسجمهوری ایالاتمتحده، ادعا میکند، خروج شتابزده و بد مدیریتشده از افغانستان سرآغاز برقراری ثبات و صلح در آن کشور نیست و برعکس، ممکن است که سرفصل دورانی طولانیتر از بیثباتی، آشوب و جنگ باشد. خروج شتابزده و بد مدیریتشده آمریکا هماکنون افغانستان را بهصورت یک «سرزمین بدون دولت» درآورده است. سازمان ملل متحد تلویحاً این واقعیت را اعلام کرده است. جلوگیری از سخنرانی نماینده جمهوری اسلامی اشرف غنی در مجمع عمومی نشان داد که سازمان ملل دیگر دولت غنی را بهعنوان نماینده افغانستان به رسمیت نمیشناسد. از سوی دیگر، سازمان ملل درخواست طالبان را برای شرکت در مجمع عمومی عملاً به زبالهدان افکنده است. بهعبارتدیگر، سازمان ملل طالبان را نیز بهعنوان دولت رسمی افغانستان نمیشناسد. از این گذشته، تاکنون هیچ دولتی روند شناسایی رسمی طالبان را کلید نزده است. در سالهای ۱۹۹۰ و اولین دوران سلطه طالبان در کابل، سازمان ملل همچنان دولت پیشین به رهبری برهانالدین ربانی را به رسمیت میشناخت و درنتیجه، باآنکه دولت موردبحث تنها در بخشی کوچک از خاک افغانستان حضور داشت، کسی نمیتوانست افغانستان را یک «سرزمین بدون دولت» یا ungoverned territory حساب کند.
پذیرفتن تلویحی «سرزمین بدون دولت» برای توصیف موقعیت کنونی افغانستان میتواند عواقب سیاسی، حقوقی و دیپلماتیک مهم داشته باشد. در چارچوب آنچه «ارزشهای جهانی» خوانده میشود و با تکیه به بهترین تفسیرها از بیانیه بنیادی سازمان ملل متحد و توجه به عرف بینالمللی در هفت دهه گذشته، هرگاه یک «سرزمین بدون دولت» شکل میگیرد، حق تعیین سرنوشت آن به مردمی که در آن سرزمین زندگی میکنند برمیگردد.
ازآنجاکه افغانستان یک مستعمره کلاسیک نبوده است، ایالاتمتحده یا هر قدرت دیگر نمیتوانند دولت آینده آن را تعیین کنند. از سوی دیگر، افغانستان یک منطقه تحت قیمومیت سازمان ملل متحد نیز نبوده و نیست و بدینسان، تعیین سرنوشت آن در حیطه اختیار قانونی شورای امنیت قرار ندارد. امروز، حتی اگر طالبان با کمک آمریکا، پاکستان و قطر بتوانند چیزی شبیه یک دولت ائتلافی با شرکت دیگر گروههای اسلامگرای حاضر درصحنه سرهمبندی کنند، به مشروعیت لازم و کافی برای شناسایی بینالمللی نخواهند رسید. هر آشی برای این «سرزمین بدون دولت» پخته شود، سرانجام میباید به تائید مردم افغانستان از طریق رفراندوم، انتخابات فرا حزبی یا دستکم لویه جرگه باریشه مردمی واقعی برسد.
شناسایی شتابزده طالبان میتواند این روند را مختل کند و مانع از آن شود که مردم افغانستان حاکمیتی را که ازنظر حقوقی و اخلاقی متعلق به آنان است اعمال کنند. ایالاتمتحده جمهوری خلق چین را نزدیک به ربع قرن پس از تشکیل آن به رسمیت شناخت. بدینسان، شتاب در شناسایی طالبان که هنوز حتی ویترین مغازه دولتی خود را نیاراسته است شگفتیآور خواهد بود. خروج شتابزده و بد مدیریتشده آمریکا و متحدانش افغانستان را از چاله به چاه انداخته است. هیچ قدرتی، هیچ گروهی و هیچ ترفند دیپلماتیک نمیتواند بدون مراجعه به آرای افغانها، کشور جنگزده و مظلوم را از این چاه بیرون آورد.
هدف ما از یادآوری این واقعیتها حذف کامل طالبان از صحنه زندگی سیاسی و اجتماعی افغانستان نیست، هرچند این ممکن است آرزوی قلبی ما باشد. طالبان بخشی از واقعیت بزرگتر افغانستان است و بیتردید معرف خواستههای بخشی از جامعه افغانستان به شمار میرود؛ اما طالبان بههیچروی نمیتواند مدعی شود که از حمایت اکثریت افغانها برخوردار است چه رسد به اینکه افغانستان را صفحه سفیدی تلقی کند که ملایان پیرامون امیرالمؤمنین میتوانند هر نقشی را بخواهند بر آن بکشند.
راهحل چیست؟ موضعگیری یکپارچه شورای امنیت سازمان ملل امکان اقدام جمعی جامعه جهانی را به وجود آورده است. در چارچوب این امکان میتواند و باید اعلام کرد که حق حاکمیت در غیاب یک دولت شناختهشده در داخل و خارج، اکنون متعلق است به مردم افغانستان. سازمان ملل میباید برای اعمال این حق پشتیبان و در صورت لزوم، راهنما و الهامبخش مردم افغانستان باشد. شناسایی هر دولت آینده در کابل منوط خواهد بود به تائید مردمی در چارچوب هر قانون اساسی که از حمایت قابل ارزیابی اکثریت افغانها برخوردار باشد.
درسی که میتوان از تراژدی افغانستان گرفت این است که سیاست حذف، بهناچار به تنش، خشونت و جنگ میانجامد. اگر در سال ۲۰۰۱، هنگامیکه ملامحمد عمر سوار بر موتورسیکلت یاماهای خود از کابل فرار کرد، حذف طالبان اشتباه بود، امروز انتقال انحصاری قدرت به طالبان نیز اشتباه است. تصمیمگیریهای شتابزده ۲۰ سال پیش به بنبست کنونی انجامیده است. نگذاریم که شتابزدگی با این تصور که داستان افغانستان تمامشده است، ۲۰ سال دیگر بنبستی دیگر به وجود آورد.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی