ناگفتگو در نادیدار!

مارتین بوبر و «دیدار انسانی»

«در ابتدا رابطه بود». مارتین بوبر بر پایۀ خوانشی متحول از «کلمه» که متون مقدس آن را آغازگاه آفرینش می‌دانند، مفهوم گفتگو و دیدار انسانی را پایۀ فلسفۀ خود قرارداد. فلسفۀ بوبر، هرچند نگرشی اگزیستانسیالیستی به شمار می‌رود، ولی مقولۀ جدیدی را وارد فلسفۀ معاصر کرد: گفتگو و دیدار.

گریز به فلسفۀ گفتگو در زمان حاضر ازآن‌روست که ما پس از دهشت عمرها نا گفتگو در نادیـدار در آستانۀ احتمال سبز گفتـگو در دیـدار قرارگرفته‌ایم و شاید فلسفۀ گفتگو برای ما دربارۀ مقوله‌های چون مناسبت انسان با انسان، شی‌ء پنداری دیگری، بُت شدگی‌هایی چون جزم‌گرایی مذهبی و ایدئولوژی‌ها نکته‌هایی داشته باشد.

مارتین بوبر، فیلسوف آلمانی (۱۹۶۵ ــ ۱۸۷۸)، رابطه، ارتباط و مناسبت را غایت نهایی هستی انسان می‌داند و در چهارچوب فلسفۀ خود که از سویی اگزیستانسیالیستی و از سویی دیگر مانند کی‌یر که کار خداباور است، رابطه با دیگری را غایت هستی انسان و خدا را دیگری استعلایی می‌داند.

مارتین بوبر

بوبر بخش اعظم تجربۀ ما با دیگری را «نادیدار» می‌داند که طی آن به تک‌گویی، شی‌ء پنداری دیگری و برقراری مناسبت «من و آن» با دیگری می‌پردازیم. در چنین مناسباتی «دیگری» و در بسیاری از موارد، کاریکاتوری از دیگری که حاصل تعمیم و بسط‌های نارواست، موضوع تجربۀ ما می‌شود. بی‌تردید، همۀ برخوردهای انسانی نمی‌توانند دیدار باشند وگرنه، هر کنش کوچک زندگی روزمره، نیاز به زمان و کنکاش بی‌مورد داشت. در مناسبتی که دیگری در آن شیء و موضوع مشاهده و بررسی (Object) شده است، فرایند شناختن، طبقه‌بندی و استفاده روی دیگری انجام می‌شود. در مناسبت من و آن، کاری با فردّیت منحصربه‌فرد دیگری نداریم. بسیاری از مناسبت‌های روزمره همین‌گونه هستند و بخش بزرگی از آن‌ها را گریزی از این مختصات نیست.

وضعیت دوم بوبری در مناسبت انسانی، ارتباط در چارچوب «من و تو» است که در آن، تبادل انسانی میان دو نفر انجام می‌شود که با پذیرش و آگاهی از منحصربه‌فرد بودن دیگری، نه برای تجربه کردن دیگری بلکه در گفتگو و دیدار به یکدیگر گشوده می‌شوند. به نظر بوبر، دیدار برای انسان شدن انسان ضروری ست. وجود هر طرف «دیدار»، بر اساس نگاه دیگری به او بازتعریف می‌شود و به تحقیق کامل می‌رسد.

دیدار، خصلتی دوجانبه دارد که در آن هر کس در گفتگو یک نفر می‌شود برای دیگری. تعهد به تلاش صادقانه، شرط برقراری دیدار است. در دیدار از شیء پنداری پرهیز می‌شود. درجۀ بالای خودآگاهی فرد در شناخت خود، نقش مهمی در گشوده بودن به دیگری دارد. هرچند ازنظر بوبر، مناسبت «من و تو» خودجوش است، ولی ناآگاهانه نیست. بوبر، برای هر مناسبت گفتگویی یا دیدار، سه عنصر و مرحله قائل است:

مرحلۀ نخست، جذب Inclusion دیگری ست از راه شنیدن و تاب خوردن با او در نوسان‌هایش و استفاده از تخیل خود برای درک تجربۀ زیستۀ او: جذب یا درونی کردن دیگری. ما واقعیت او را تخیل می‌کنیم؛ اما برای شکل‌گیری دیدار، این مرحله کافی نیست.

مرحلۀ دوم ارتباط بوبری، مرحلۀ «حضور یابی» Making Present است. من تو را به‌گونه‌ای حس می‌کنم که این میان، چیزی منحصربه‌فرد شکل می‌گیرد که بوبر آن را نه در مقولۀ روان‌شناختی، بلکه هستی‌شناسی قرار می‌دهد. حضور و آمادگی من و دیگری برای یکدیگر مسلم می‌شود. پس از مرحلۀ «حضور یابی»،

مرحلۀ سوم یا فرایند «اطمینان یابی»Confirmation شکل می‌گیرد و ارزش دیگری به‌عنوان یک‌طرف گفتگو پذیرفته می‌شود. پذیرش یک «تو» ی منحصربه‌فرد، به معنای تائید هر چه می‌گوید نیست. بوبر دراین‌باره می‌نویسد: «شاید گاه لازم باشد که با نظر او دربارۀ موضوع گفتگو به‌شدت مخالفت کنم. ولی او را به‌عنوان دارندۀ یک عقیدۀ که با من مخالف است، می‌پذیرم. اطمینان یابی در اثر اعتماد، ارتباط و توجه متقابل شکل می‌گیرد.»

بوبر مناسبات انسانی را دائم در حال لغزیدن از وضعیت «من و آن» به «من و تو» و برعکس می‌داند و شر را در تداوم وضعیت «من و آن». بوبر در اثر خود میان انسان و انسان نوشت: «گفتگوی مستقیم و باز هر چه دشوارتر و نایاب‌تر می‌شود. پرتگاه میان انسان و انسان هرچه بی‌رحمانه‌تر گسترش می‌یابد و عبور ناپذیر تر می‌شود».

مقولۀ تک‌گویی در لباس گفتگو یا نا گفتگو مرکز توجه بوبر بود و آن را، ذاتی «وجود مدرن» و تنهایی انسان مدرن را ناشی از آن می‌دانست. به نظر بوبر، بسیاری از مکالمه‌های میان دوستان و عشاق تنها لذت بردن از روح خود و تجربۀ کردن دیگری ست. مکالمه‌های روزمرۀ ما نه گفتگو (Dialogue) که حرف (Talk) به شمار می‌روند. یکی از شکل‌هایی که امروزه به‌جای گفتگو قالب می‌شود، آوازه‌گری ست یا Propaganda، مانند مکالمۀ دو رقیب انتخاباتی که ازنظر بوبر «کنترل یافتن بر دیگری از راه زدودن فردّیت او» است. بسیار اتفاق می‌افتد که کسی در بحثی با شنیدن حرف دیگری و بدون درنگ می‌گوید: این همان است که فلان دسته و گروه و غیره می‌گویند. در اینجا فردّیت دیگری را زدوده‌ایم.

بوبر یکی از مختصات دنیای مدرن را بحران گفتگو می‌دانست و در ۱۹۵۲ نوشت: «امروز بیش از هرزمانی دنیای انسانی به دو اردوگاه تقسیم‌شده که هر یکدیگری را تجسم باطل و خود را تجسم حق می‌داند». بوبر شکل‌گیری ایدئولوژی‌ها را ضربه‌ای قاطع به گفتگو و دیدار انسانی می‌دانست. به این گفتۀ بوبر می‌توان افزود که ایدئولوژی‌ها گونه‌ای Comfort Zone یا محدودۀ آسایش ایجاد می‌کنند که فرد را از کار دشوار و پرمخاطرۀ گفتگو و دیدار با توی دیگری معاف می‌کند. ایدئولوژی، امنیت جمعی کاذبی ایجاد می‌کند که زحمت فرایند سه مرحله‌ای گفتگو با دیگری را از طریق حذف کل فرایند از دوش انسان برمی‌دارد.

به نظر بوبر که خود شارح اول نیچه در آلمان بود، بدفهمی از مارکس، نیچه و فروید در فضای ایدئولوژی سازی از فرا روییدن برخورد به دیدار و حرف به گفتگو جلوگیری کرده است. توهم نقاب برگرفتن از دیگران از طریق تحلیل روان‌شناختی و جامعه‌شناسی و نسبت دادن عقدۀ روحی یا پایگاه طبقاتی به آنان به مناسبات انسانی آسیب‌زده است. بوبر به‌کارگیری تحلیل‌های روان‌شناختی و جامعۀ شناسی را که گمان می‌رود پرده از منافع فردی و گروهی دیگری برمی‌دارند، گونه‌ای شیء پنداری و حکم صادر کردن می‌داند. سودای دیدن آن‌سوی یک فرد، دامی ست که دیدار انسانی را دچار ساده‌انگاری و تقلیل فردّیت به عناصری انتزاعی و تخیلی می‌کند. این‌گونه، بوبر عدم اعتماد انسان به انسان در عصر ایدئولوژی را مضاعف می‌داند؛ پرده‌ای مضاعف بر عدم اعتماد وجودی کشیده می‌شود. به نظر بوبر، ایدئولوژی، مرحلۀ اطمینان یابی را حذف می‌کند و به‌جای آن تائید جمعی درون اردوگاه خودی را می‌نشاند و به‌این‌ترتیب، بدترین حذف را از وجود فردی به عمل می‌آورد. انسان در چنین طرح جمعی‌ای، ناتوان از پاسخ‌گویی از اعماق وجود خود می‌شود. بوبر Collectivism یا جمع محوری را خطری برای دنیای مدرن می‌داند که در شکل توتالیتریزم یا وفاداری به احزاب سیاسی و از راه محو کردن خطوط فردی انسان بروز می‌کند. بوبر می‌نویسد:

«انسانِ در قیدوبند جمع، انسانِ همراه با انسان نیست… جمع‌گرایی به معنای خنثی‌سازی، بی‌ارزش سازی و تقلیل هرگونه مناسبت با موجودات زندۀ دیگر است. آن سطح ظریف زندگی فردی که مشتاق ارتباط با دیگری ست، به‌گونه‌ای روزافزون پژمرده می‌شود و از حساسیت تهی می‌گردد. انزوای انسانی در اینجا برطرف نشده، بلکه شدت گرفته و در رخوت فرورفته است… وضعیت تنهایی تأثیر خود را بر اعماق وجود فرد می‌گذارد و در نهان، به‌گونه‌ای قساوت تبدیل می‌شود که به‌زودی با کنار رفتن پرده‌های توهم، خود را نشان می‌دهد. جمع محوری مدرن آخرین مانعی ست که انسان در برابر دیدار با خود عَلم کرده است».

این دیدگاه بوبر دربارۀ خطرهای نادیدار و نا گفتگو در دنیای مدرن، پایۀ روش روان‌درمانی بر اساس گفتگو قرار گرفت. بوبر در من و تو (I and Thou) به سیاق شاعرانۀ این کتاب فلسفی کوچک که فلسفۀ و علوم انسانی قرن بیستم را متحول ساخت، نوشت:

«اگر فرد در تجربۀ زیست خود در جهان، تجربۀ پیشینی رابطه نداشته باشد و اگر این تجربه را به دست نیاورد و «تو»ی درونی خود را در طرف مقابل تشخیص ندهد، از درون می‌شکند». بعدها پزشکانی که بر پایۀ فلسفۀ دیالوگ بوبر و سه مرحلۀ ارتباط، مکتب گفتگو درمانی را پایه‌ریزی کردند، بسیاری از بیماران خودبزرگ‌بین و خود کوچک بین را که در مرحلۀ اطمینان یابی و حضور دادن آسیب‌دیده بودند، مورد معالجه قراردادند.

والتر کافمن، فیلسوف آمریکایی و مترجم و شارح مارتین بوبر، در کتاب کشف ذهن، کشش بوبر به فلسفۀ دیالوگ را به نقل از خود او مربوط به آسیب دوران کودکی و هنگامی می‌داند که مادرش در سه‌سالگی روزی خانه را ترک کرد و هرگز بازنگشت. پرستارش به او گفته بود که دیگر با مادرت گفتگو نخواهی کرد. موریس فریدمن، شارح بوبر می‌نویسد: «مادر مارتین بوبر، به معنای واقعی کلمه، بدون به‌جا گذاشتن هیچ نشانی ناپدید شد و آشیانۀ کودکی بوبر درهم شکست. این امر نقش افسردگی زایی بر مارتین جوان داشت که تا مدت‌ها دراین‌باره حرف هم نزد و در تمام طول جوانی نشانه‌های سوگواری را در روح خود حمل کرد». بوبر تا ۳۳ سالگی، مادرش را ندید و این دیدار را یک نادیدار نامید: آن‌ها قادر به ارتباط‌گیری با یکدیگر نبودند.

بُعد دیگر اندیشۀ بوبر که به بعُد اگزیستانسیالیستی آن گره‌خورده است، حسید یزم و قبالا ست که بوبر در ارائه فلسفۀ گفتگو از آن سود جسته است. در نقل‌قولی که از بوبر آوردم، یکجا به «توی» درونی اشاره‌کرده بود که در اینجا منظور او را بهتر می‌شکافم. از دید بوبر، انسان به‌گونه‌ای ذاتی یک «توی» درونی را همیشه با خود دارد. بوبر استدلال می‌کند که چون برای انسان، باور و شناختِ خدا آن‌گونه که هست، ناممکن است، بنابراین خدا در پیش‌زمینۀ مناسبت گفتگو برای انسان معنا می‌یابد. خدا هرگز در تأملی انتزاعی تجربه نمی‌شود و تنها در مناسبتِ رابطه درک می‌شود. انسان باوجود بشری خود، خدا را در چارچوب مناسبت انسانی می‌فهمد. خدا توی ابدی یا استعلایی ست: یکدیگری استعلایی. در دیدار انسان با انسان این دیگری ابدی نیز دیدار می‌شود. رابطه‌ی من و توست که حضور خدا را میان انسان و انسان ممکن می‌کند. باور اساسی بوبر این است که انسان‌ها وقتی می‌توانند به تجربه‌ای عمیق از یکدیگر و امر متعالی دست یابند که با یکدیگر دیدار می‌کنند. هر مناسبت من و تو (و نه من و آن) آینه‌ای ست از رابطه با توی ابدی که خداست. در نادیدار، این ما هستیم که غایب می‌شویم، نه خدا و این بحث کلیدی بوبر در کسوف خدا Eclipse of God است هنگام پرداختن به گفتۀ نیچه که: «خدا مرده است و شما او را کشته‌اید» و گفتۀ سارتر که: «خدا مرده است. یک‌بار با انسان سخن گفت و دیگر نمی‌گوید».

مارتین بوبر، از همین دریچۀ وضعیت «من و آن»، جزم‌گرایی مذهبی را نقد می‌کند. او جزم‌گرایی را امنیتی کاذب می‌داند که دیر یا زود از هم می‌پاشد. بوبر، آزادی انسان خداباوری را که دست رد به سینۀ مذهب جزم‌گرا می‌زند، «ناامنی مقدس» می‌نامد و خداباور حقیقی را کسی می‌داند که ناامنی مقدس انطباق عمل با قصد را برمی‌گزیند. او خطاب به مذهبیون جزم‌گرا می‌نویسد:

«آی شمایی که خود را امن‌وامان می‌دانید و پشت سپر قانون مذهبی خود را پنهان کرده‌اید تا زحمت نگاه کردن به پرتگاه میان انسان و خدا را به خود هموار نکنید! بله شما زمین محکمی زیر پایتان دارید، درحالی‌که ما در میان زمین و آسمان معلقیم ولی در همان حال به اعماق بی‌کران چشم می‌دوزیم. ولی ما این ناامنی سرگیجه‌آور و فقر خود را با آن امنیت و فراوانی شما عوض نمی‌کنیم! زیرا برای شما خدا کسی ست که یک‌بار خلقت را انجام داده و دیگر نمی‌دهد، ولی برای ما خدا کسی ست که کار خلقت را هرروزه از نو آغاز می‌کند. ازنظر شما خدا کسی ست که یک‌بار و نه بیشتر خود را آشکار کرده است، ولی از دید ما او از درون بوتۀ شعله‌ور امروز سخن می‌گوید و از درون آشکارگی‌هایش در اعماق قلب ما که عظیم‌تر از هر کلامی ست. ما ارادۀ او را در قلمرو بی‌زمانی و ابدیت می‌دانیم؛ در محدودۀ زمانمند، این ما هستیم که به خودفرمان می‌رانیم. ما ابتدا باید عمل کنیم و سپس دریافت کنیم: حاصل اعمال خود را.»

بوبر دیدار با خدا را تنها در مناسبتی گفتگویی و به‌دوراز جزم‌گرایی و تحقق آن را در دیدار انسان با انسان و نه در قانون مذهبی می‌داند؛ زیرا مذهب جزم‌گرا و تلاش آن در فرمان راندن از هر دو این مناسبت‌ها رابطۀ من و آن می‌سازد که خدا در آن غایب می‌شود. قساوت مذهب جزم‌گرا در طول تاریخ از همین اختلال مناسبتی می‌آید. در مذهب جزم‌گرا، خود مذهب و خدا به شیء تبدیل می‌شوند و به دنبال آن انسان‌ها شیء پنداشته می‌شوند. در چنین نا دیداری است که بُت شدگی خدا و مذهب شکل می‌گیرد و گفتگو میان انسان و انسان و انسان و خدا خاموش می‌شود. بی‌دلیل نبود که بوبر، جملۀ ژان پل سارتر را تأمل‌انگیز یافت.

شیرین‌دخت دقیقیان

برگرفته از ایران امروز

۲۰ سپتامبر ۲۰۰۹

مطالب مربوط

جهان دستخوش دولت‌های بی ملت

تعریف صلح

چرا «لیبرال» را به‌عنوان صفت به کار می‌برم؟

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر