یک مداخله پزشکی، با پیامدهای احتمالی ناخواسته، در محیط آمیختهی ایرانی- اروپایی ما واکنشهایی تأملانگیز داشت. یک ایرانی صدقه را توصیه کرد و یک اروپایی شمعی در کلیسا برافروخت. صدقه بهعنوان نیکوکاری در برابر پاداش؛ افروختن شمع بهعنوان توسل به ماهیتی برتر از اراده و دانش انسانی. شمع در کلیسا سوخت و صدقه پرداخت نشد؛ و این تکنولوژی پیشرفته پزشکی و دانش و مهارت پزشک بود ــ فراورده رویکردی بیگانه از صدقه و توسل ــ که کار را به خوشی پایان داد. عامل ایمان مذهبی در هر دو سو در کار بود ولی با تفاوت شگرفی که در هر گوشه زندگی در سرزمینهای میزبان خود تجربه میکنیم.
در نگرش مذهبی مسلمانان دو ویژگی هست که در درازای تاریخ به زیان پیشرفت و زندگی اخلاقی عمل کرده است: توکل و قصد قربت.
توکل به معنی سپردن سرنوشت خود، بلکه گذران هرلحظه، به مشیت خداوند است. باآنکه از پیامبر اسلام گفتاورد میآورند که «با توکل زانوی اشتر ببند» که به اراده انسانی هم اشارهای دارد، باز توکل به مشیت الهی چنان جامعههای اسلامی را برداشته است که انشاءالله و ماشاءالله از دهانها نمیافتد. همهچیز را یا خدا خواسته است یا میباید بخواهد. در سرزمینهایی که سنگینی فرهنگ و تاریخ پای پیشرفت و بهروزی را کند کرده است و جامعه و حکومت بر ضد آسایش و آزادی است زنان و مردانی درمانده جز توکل چارهای نمیبینند. درماندگی، آنان را به توکل میراند و توکل به درماندگی.
در میان شیعیان تنها خداوند نیست که میباید بخواهد. شمار اندازه نگرفتنی مقدسان درگذشته و اشیاء نظرکرده نیز تواناییهای خدایگونه دارند و حاجت میدهند. در میان عوام از جا برخاستن هم نگاهش به یاری دست پنهان معجزه است ــ «یا علی.» درسخواندگانشان، حتی در امریکا، از روی محکمکاری در معامله («حالا آمدیم راست بود») به بهترین تکنولوژی پیشرفتهترین بیمارستانها بسنده نمیکنند و سفره نذری را نیز از یاد نمیبرند. داستان آن پزشک متخصص قلب که خود به بیماری قلبی دچار شد و خانمش برای او سفره انداخت و از دستان بریده شفا خواست مشهور است.
قصد قربت، انگیزه نیکوکاری است که پاداش آن، این جهانی و آن جهانی دارد. انسان میباید نیکی کند که به خداوند نزدیک شود؛ در این جهان به خوشبختی و دوری از بلایا و در آن جهان به آمرزش و لذتهای حسی بسیار محدود بهشتی برسد. نیکی که بهقصد قربت نباشد در شمار نمیآید؛ نیکی مسلمانی، رایگانی و برای خود نیکی نیست. معاملهای است که حس اخلاقی را در انسان به دادوستد کاسبکارانه فرو میکاهد؛ و خداوند را حسابدار و طرف معامله انسان میشمارد. اگر توکل و مشیت، اراده دگرگونی سرنوشت و در دست گرفتن فرمان روزگار را در مسلمانان ضعیف میکند، قصد قربت، پروانه بیرون رفتن از قانون اخلاقی را که کانت میگفت در دل اوست، به آدمیان میدهد. بدی رواست و قابلخرید است. مردمان زشتکاریهایشان را نیز مانند بیماری یا گرفتاریشان میتوانند با خداوند معامله کنند.
* * *
درباره علتهای واپسماندگی جامعههای اسلامی و پیشرفت جهان غرب بسیار گفتهاند (البته اگر اصلاً این معادله را بپذیرند و مانند آن استاد دانشگاه ایرانی در امریکا که با همه نیرو بهجایش چسبیده است اصلاً منکر واپسماندگی نشوند.) اما در کنار و شاید پیش از همه آنها میباید به این دشواری بنیادی، این گرهی که در ذهن بستهشده است و همهچیز را وارونه میسازد، اشاره کرد.مردمانی که نمیتوانند مسئولیت خود را بپذیرند چگونه خواهند توانست جهان پیرامون خود را دگرگون کنند و گستاخانه «دست در کار خدا» ببرند؟حافظ تکلیف را روشن کرده است: «در کارخانهای که ره علم و عقل نیست / فهم ضعیف رای فضولی چرا کند»
و کسانی که حتی نیکیشان به امید پاداش است چگونه آن صفات و فضیلتهای اجتماعی را در خود پرورش خواهند داد که به مردمان توانایی باهم زیستن و نیروهای خود را بر رویهم ریختن میبخشد. زندگی در جامعهای که هر کس بر ضد هر کس نیست نیازمند بلندنظریها و خدمتهای بیپاداش و احساس همبستگی است (واژهای که در فارسی نبود.) این بس نیست که آدمیان در پیوند با ماهیت بالاتری باشند. برای زندگی در این جهان پیوندهای میان خود آدمها مهمتر است. اجتماع باورمندان، امت نیز نمیسازد چه رسد به جامعه شهروندی.
شمع افروختن نیز دنباله روحیه سدههایی است که جهان مسیحی در عوالم جهان اسلامی آشنای ما بسر میبرد. ولی اروپاییان اندکاندک آموختند که توسل به یک ماهیت برین بیش از تسلی و قوت قلب نقشی ندارد؛ و بیماری را نه در کلیسا و پیشگاه کشیش بلکه با علم ویرانگر گذشته و سازنده آینده میباید درمان کرد. توسل_ بیگانه از دانش، ماند ولی جلو علم را، چنانکه در جهان شوربختتر ما، نگرفت. خداوند از تخت همهدانی و همه توانی به زیر کشیده نشد ولی قدرت بیچون او را در قوانین آهنین و بیرحمانهای که برجهان هستی فرمانرواست شناختند نه در برطرف کردن گرفتاریهای هرروزه آفریدگان و برآوردن نیازهای متناقض آنان (نیاز شکار به زنده ماندن و نیاز شکارگر به کشتن.)
غربیان دین را رها نکردند ولی قدرت سازمانیافتهاش را درهم شکستند تا نتواند هنجارهای خود را بر اندیشه و عمل اجتماعات بزرگ انسانی تحمیل کند. مردمان تکتک و گروهگروه از غار تاریکی که با دست و پایدربند در آن میزیستند بیرون آمدند و تا مدتها هزینههایش را پرداختند ــ سنگینترینش مستقل اندیشیدن و تفاوت داشتن.
ایرانیانی که این روزها بر روی دومین ذخیره گاز و چهارمین ذخیره نفت جهان از سرما میلرزند و کشوری را که «روزی روزگاری شبچراغ روزگاران بود» میبینند که در برابر چشمانشان هرچه بیشتر به یک پمپبنزین بزرگ مانند میشود میباید در این غوغای سینهزنی و زنجیرزنی و بساط دل بهمزن مداحی و روضهخوانی دمی به رابطههایی که اشاره رفت ــ رابطه معجزه و عجز ــ بیندیشند. یک ملت بیهوده به چنین نشیبهایی نمیافتد. سیل اشکی که بهر بهانه از این چشمان کوتاه بین سرازیر است و سدههاست سرازیر است گوشهای از پلشتی زندگی بر این سرزمین باشکوه را نشسته است. با گریستن نه اثر گناهان پاک میشود نه کشور آباد. روز و شب به امید معجزه چاه مینشینند و زیارت و نذرونیاز میکنند و هرروز درماندهترند. اگر کشور امام زمان بودن چنین جایگاه بلندی است چرا مردمانش هرروز بیبهرهتر میشوند و ایران هرسال در جدول کشورهای جهان، مگر در ابعاد عزاداریها، پایینتر میرود؟ مگر در این کشورهایی که آرزوی مهاجرت و دستکم سفر به آنها در هر سری هست مردمان وقتشان را اینگونه تلف میکنند و همتشان را این اندازه پایین میآورند؟
ژانویه ٢٠٠٨
www.d-homayoun.info