در رژیمهای توتالیتر فرد بازیچۀ محض و بیدفاع حکومت است. مهمترین ویژگی این نوع رژیمها این است که گناهکار بودن یا نبودن اصلاً در سرنوشت فرد تأثیری ندارد، درواقع این حکومتها ــ مانند رژیم شوروی استالینی و آلمان هیتلری ــ منتظر نمیمانند تا کسی علیه حکومت کاری کند تا آنگاه مجازاتش کنند؛ بلکه ارابۀ مرگبار مجازاتِ کور کوچه به کوچه میگردد و قربانیانش را فارغ از اینکه مرتکب جرمی شده باشند، از لای جمعیت بیرون میکشد.
حاکمیت توتالیتر تمام وجود و شئون زندگی فرد را تابع حکومت میخواهد و هر چیز و کس را که مانع این تمامیتخواهی و سرسپردگی مطلق باشد، ریشهکن میکند. قضیه دشمنان «بالقوه» و «احتمالی» است. به همین دلیل استالین کل طبقۀ دهقانان زمیندار (موسوم به کولاکها) را با میلیونها کشته ریشهکن کرد تا مبادا این طبقه در آینده به پایگاهی برای مقاومت علیه حکومت تبدیل شود.
اما حکومت توتالیتر چگونه میتوانست اینقدر راحت هر فرد و گروه دلخواهش را به هر بلایی که میخواست گرفتار کند؟ چطور ممکن بود حکومت بتواند بهسادگی ژنرالهای نامدار، سیاستمداران شناسنامهدار و شخصیتهای بزرگ و موجه را بهسادگی دستهدسته بازداشت، در دادگاه نمایشی محاکمه و بعد به جوخۀ اعدام بسپرد، آنهم به واهیترین اتهامات و بر پایۀ اعترافاتی که زیر شکنجه از متهمان گرفتهشده بود؟
برای پاسخ دو تعبیر را باید شناخت: نخست «جامعۀ تودهای» و دیگری «اتُمیزه شدن» (یعنی ذرهذره شدن). جامعۀ تودهای جامعهای است که تمام پیوندهای گروهی و جمعی خود را ازدستداده است. در هر جامعه، مانند جامعۀ طبقاتی، هر فرد به مجموعهای از تشکلها، گروهها، دستهبندیها و اجتماعهای پیدا و ناپیدا «تعلق» دارد. عضویت در هر گروه و تشکل مبتنی بر منافع مادی و معنوی و ساختارهای اجتماعی است و برای فرد امنیت میآورد، مانند صدها ماهی که باهم حرکت میکنند و باهم از خطر میگریزند. در جامعۀ تودهای تمام پیوندها و تشکلها و تعلقات گروهی ازمیانرفته است و جامعه به «توده» یا «انبوهه»ای از افراد تبدیلشده که هیچ رشتۀ پیوندی ندارند. این افراد اتُماتُم (اتمیزه) یا ذرهذره شدهاند و بیهیچ پیوندی با هیچ تشکلی مستقیماً با حکومت روبرویند. حال برای حکومت از میان برداشتن فردی اتمیزهشده در جامعهای تودهای سادهترین کار است. به تلنگری میتواند فرد را سینۀ دیوار بگذارد و به جوخۀ اعدام فرمان آتش دهد.
اما هر فرد علاوه بر عضویت در تشکل و گروه، بستگان و دوستانی هم دارد. در رژیم توتالیتر این دوستان و آشنایان چقدر به داد فرد میرسند؟ رژیم توتالیتر دوستی و تعلق خانوادگی و خویشاوندی را هم بهسادگی نابود میکند. کاری میکند که بزرگترین دشمن هر فرد دوستانش باشند. نفس داشتن دوست به بزرگترین تهدید برای خود فرد تبدیل میشود. در این رژیمها طبق اصلی نانوشته معاشرت با فرد گناهکار گناه است. توضیح بیشتر را میسپارم به هانا آرنت تا شرح دهد در رژیم توتالیتر چه بلایی سر دوستی میآید:
«بهمحض آنکه اتهامی علیه کسی مطرح میشود، دوستانش یکشبه باید به سرسختترین و خطرناکترین دشمنانش بدل شوند، زیرا آنها فقط از این طریق میتوانند به داد خود رسند که دربارۀ فرد متهم افشاگری کنند و همزمان کمک کنند تا اقلام پروندهاش نزد پلیس و دادستانی آنگونه که لازم است تکمیل شود. ازآنجاکه در این اتهامها قضیه عموماً جرمهایی است که وجود خارجی ندارد، به آن دوستان نیاز است تا بتوان شواهدی جور کرد. در جریان امواج بزرگ پاکسازی (در شوروی)، تنها راه برای اثبات قابلاعتماد بودن خود، لو دادن دوستان بود. و این امر نیز در جای خود، تا جایی که به توتالیتاریسم… مربوط میشود، معیاری کاملاً درست است؛ اینجا فقط کسانی قابلاعتمادند که حاضر باشند به دوستانشان خیانت کنند. آنچه مشکوک است دوستی و اصلاً هر نوع پیوند انسانی دیگر است.
بنابراین، آنچه دوستان بیش از هر چیز باید اثبات میکردند این بود که آشناییشان با متهم فقط بهانهای بود برای جاسوسی از او تا بفهمند آیا او خرابکار یا مأمور خارج… نبوده باشد. ازآنجاکه این نوع شواهد و مدارک را فقط دوستان میتوانند تدارک آورند، روشن است که شهروند عادی شوروی در جریان پاکسازیهای بیشمار پلیس یکچیز را یاد میگرفت و آن اینکه اصلاً داشتن دوست از هر چیز خطرناکتر است، آنهم نه به دلیل صمیمیتی که به شکلی نامحسوس ایجاد میشود و میتواند باعث شود فرد مخفیترین اندیشههایش را فاش کند، بلکه فقط به این دلیل که در لحظۀ خطر بیش از هر کس دیگری اتفاقاً نزدیکترین کسانش منفعتی ضروری در نابودیاش دارند.»
پینوشت: نقلقول آرنت، از جلد سوم کتاب عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر بود.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی