جریان چپ در اروپا در دو سه دهۀ گذشته همزادی یافت که گوی سبقت را از او ربوده است. این همزاد جریان دفاع از محیط زیست («سبزها») است که مشکل محیط زیست را که باید با توجه به امکانات تکنیکی و مالی موجود و به تدابیر مشخص حل گردد، بهعنوان مهمترین مشکل سیاسی به عرصۀ تبلیغات هیستریک و پوپولیستی کشانده است.
«سبزها» درزمینۀ نظری نیز بر همان طبل «عدالتطلبی و انترناسیونالیسم» میکوبند، به حدّی که رهبر حزب سبزهای آلمان نوشت: «از میهندوستی احساس تهوع میکنم.» (1) آنان در دیگر زمینهها نیز از همان تاکتیکهای چپ در سدۀ گذشته استفاده میکنند: ازیکطرف با کوبیدن بر طبل زیادهخواهی و دامن زدن به تشنج اجتماعی از تفاهم اجتماعی برای دست زدن به تدابیر سنجیده جلوگیری میکنند و از طرف دیگر هرگاه که چنین تدابیری عملی شد، آن را بهحساب پیروزی خود میگذارند.
مهم اما استراتژی مشترک دو جریان «چپ» و «سبز» در دو دهۀ گذشته است که اندیشمندان با توجه به پیامدهایش درباره آن هشدار میدهند:
برای شناخت پیامدهای یادشده، کافیست به دهۀ پس از فروپاشی کمونیسم (دهۀ واپسین سدۀ گذشته) در مقایسه با اوضاع کنونی اروپا نگاهی بیافکنیم تا ببینیم که در آن دوران احزاب رادیکال چپ و راست تقریباً ازمیانرفته و احزاب میانه از پشتیبانی اکثریت قاطع شهروندان برخوردار بودند، درحالیکه امروزه برعکس، در سراسر اروپا احزاب میانه (سوسیالدمکرات و مسیحی) رو به تحلیل میروند و جریانات راست و چپ افراطی در حال پیشروی هستند.
چپها چنان جلوه میدهند که جریانات راست افراطی (مانند AFD در آلمان و FN در فرانسه…) از آسمان نازلشدهاند، درحالیکه بهروشنی میتوان نشان داد که رشد آنها همهجا پیامد تدابیر پوپولیستی بوده است. بدینصورت که بسیاری دولتهای اروپایی به هدف مقابله با تبلیغات چپها و سبزها به تدابیر نسنجیدهای دست زدند که پیامد آن نارضایتی عمومی و تعمیق شکاف سیاسی به نفع نیروهای افراطی بود؛ مانند نقشۀ جایگزینی «انرژی اتمی» با «انرژی تجدید پذیر» در آلمان که با شکست روبرو شد و از آن مهمتر، باز کردن مرزهای اروپا به روی میلیونها تن از جنگزدگان و مهاجران از دیگر کشورها.
تدابیر پوپولیستی هرچند در راستای خواست اکثریت جامعه انجام میپذیرد، اما چون سنجیده نیست پیامدهای نیکی ندارد و موجب نارضایتی شهروندان میشود! وظیفۀ دولت در دمکراسی پارلمانی کاربرد تدابیر سنجیده و خردمندانه است، نه آنکه تابع خواست لحظهای اکثریت باشد. وگرنه موقعیتی مانند دوران زمامداری «آنگلا مرکل» شکل میگیرد که با توسل به تدابیر پوپولیستی عمری طولانی یافته، اما به نارضایتی عمومی و شکاف شدید سیاسی نیز دامن زده است.
چپها و سبزها با تکیۀ تبلیغی بر حقوق بشر، همۀ دیگر ارزشهای انسانی و اجتماعی را ردّ میکنند. مثلاً بهسادگی بر هرگونه پیوند ملی انگ «ناسیونالیستی» و حتی «فاشیستی» میزنند، درحالیکه نظام دمکراسی فقط در چهارچوب واحدهای ملی و با تکیهبر فرهنگ مشترک تاریخی استوارشده و عمل میکند. در جوامعی که از تمامیتهای فرهنگی و هویتی ناهمگون تشکیلشدهاند، نهتنها سستی پیوندهای ملی رشد دمکراسی را به خطر میاندازد، بلکه هرگونه پیشرفت اجتماعی را نیز غیرممکن میکند. نیچه نخستین اندیشمندی بود که هشدار داد، کافیست بیش از ده درصد شهروندان از رعایت موازین حاکم سرباز زنند تا جامعه دچار اختلال شود.
جوامع مدرن بر همبستگی و همکاری آگاهانۀ شهروندان استوارند و برای آنکه بتوانند قدمی در جهت بهبود و پیشرفت بردارند، نیاز به پذیرش و همکاری آگاهانۀ اکثریت جامعه دارند. وانگهی «ملیگرایی نفرت ورزیدن به خارجیها نیست، بلکه مهر ورزیدن به هموطنان و مراقبت از آنها است.» (۲) و چنانکه بحران ویروس کرونا نیز بهخوبی نشان داد، مادامیکه دمکراسی در سراسر جهان گسترده نگردد، همبستگی ملی مهمترین عامل حفظ و پیشرفت ملتها باقی خواهد ماند.
از سوی دیگر چپها به هدف تشنجآفرینی، خود را تنها مبارزان راستین «ضد فاشیست» جلوه میدهند و نهتنها از تبلیغات تهاجمی و درگیری با گروههای رادیکال راست برای مطرح کردن خود سؤاستفاده میکنند، بلکه مخالفان خود را نیز با برچسب «راشیست» و «ناسیونالیست» میترسانند. آنان با استفاده از ناآگاهی هواداران، این حقیقت را در پرده میگذارند که کوشش استالین برای مقابله با فاشیسم، نه به خاطر دفاع از دمکراسی و ارزشهای مدنی و انسانی بود، بلکه تنها برای اینکه رقیب خود در جهانگیری را از میان بردارد. هیتلر و استالین پیشوایان دو نظام توتالیتر و هر دو دشمن دمکراسی بودند. بدین معنی تبلیغات تهاجمی چپها نیز خود ماهیت توتالیتر آنها را افشا میکند.
تاکتیک نوین سبزها خطرناکتر است، زیرا کارزار تبلیغی خود را با شیوههای غیرقانونی پیوند میزنند. مثلاً جنبشی به نام Fridays for Future به رهبری دختری ۱۴ ساله پدید آوردند که دانش آموزان را برای پیوستن به تظاهرات به خاطر محیط زیست، از رفتن به مدرسه بازمیدارد. اگر این تاکتیک موفق شود، دیری نخواهد پایید که گروهی دامداریها را به خاطر بدرفتاری با حیوانات و یا آزمایشگاهها را به سبب سؤاستفاده از موشها و میمونها، اشغال خواهند کرد. زیان بزرگ چنین تاکتیکهایی تضعیف قانونمداری است که بنیان نظام دمکراسی را تهدید میکند.
نمونۀ بسیار مهمتری که قانونمداری را تهدید میکند، تشویق به سؤاستفاده از «حق پناهندگی سیاسی» در کشورهای اروپایی است. «حق پناهندگی سیاسی» والاترین نمود انساندوستی در نظامات دمکراتیک است که برای نخستین بار در آلمان به سال ۱۹۴۸-م. (با توجه به بازگردانده شده هزاران یهودی فراری به آلمان نازی) در قانون اساسی رسمیت یافت و سال بعد در کنوانسیون بینالمللی ژنو، حمایت «جنگزدگان غیرنظامی» نیز به تصویب رسید. پارلمان اروپا به سال ۲۰۱۱-م. «مقررات تکمیلی حمایت» subsidiary protection را به تصویب رساند که بنا به آن هر کس در هر جای دنیا اگر درخطر نقض یکی از مصادیق حقوق بشر قرار داشته باشد، در اروپا شامل مزایای پناهندگی سیاسی شده، بستگان درجهیک نیز حقدارند به او بپیوندند.
دولتهای اروپایی (در درجۀ اول آلمان) به سال ۲۰۱۵-م. مجبور شدند، برای مقابله با تبلیغات چپ، چند میلیون از اتباع بیگانه را بهعنوان جنگزده و پناهندۀ سیاسی بپذیرند. گرچه چنین رفتاری ظاهری انسان دوستانه دارد، اما از چند جهت زیانبار است. بیش از هر چیز، بدین سبب که خود دولتها را واداشت، غیرقانونی رفتار کنند و با سؤاستفاده از حق پناهندگی، به تودهای که حتی ورقۀ هویت نداشتند اجازۀ ورود به کشور داده و در مرحلۀ بعدی برای چند صد هزار نفر بیرویه حق پناهندگی سیاسی قائل شوند. روشن است که چنین خدشۀ بزرگی بر قانون پناهندگی سیاسی، از یکسو امکانات کسانی که در دیگر کشورها تحت پیگرد سیاسی قرار دارند به صفر رسانده و از سوی دیگر، در کشورهای «مهمان» لطمهای بزرگ به قانونمداری و اعتماد ملی وارد آورده است. صرفنظر از آنکه:
۱ ـ بخش بزرگی از پناهندگان از تحصیلکردگان جامعۀ خود هستند و مهاجرت آنان موجب کاهش نیروی انسانی برای غلبه بر دشواریهای اجتماعی و سیاسی در کشورشان است. دو نمونۀ بارز، ایران و افغانستان هستند که زندگی فرهنگی و سیاسی آنها درنتیجۀ مهاجرت ۷ تا ۹ میلیونی در چهل سال گذشته، به ناتوانی شدیدی دچار شده است.
۲ ـ با توجه به مشکلات جلب نیروی کارگر ماهر از کشورهای خارجی (مانند ترکیه)، با هجوم «پناهندگان»، لشگری از نیروی کار ارزان به کشورهای اروپایی وارد میشود که موقعیت زحمتکشان را در برابر کارفرمایان تضعیف و با تزریق نیروی کار ارزان به بازار کار، از رشد دستمزد زحمتکشان اروپایی جلوگیری میکند. درنتیجه، مثلاً در آلمان، بهعنوان بزرگترین واحد اقتصادی اروپا، در طول یکچهارم قرن (از ۱۹۹۱ تا ۲۰۱۵-م.) رشد درآمد واقعی زحمتکشان با میزان ۰.۶% عملاً ثابت ماند. اضافه بر آنکه طبقۀ متوسط و بهویژه قشر متخصصین با درآمدهای بالا، تقریباً از میان رفت و در این میان، در پایین، شمار فقیران از مرز ۱۶% کل جمعیت گذشته است.
۳ ـ آنان که برای هویت فرهنگی و میراث تاریخی جوامع ارزشی قائل نیستند، بدین تصور دامن زدهاند که کافیست مهاجران به اروپا زبان کشور مهمان را فراگیرند تا در محیط فرهنگی جدید ادغام شوند؛ اما تجربۀ نیم سدۀ گذشته نشان داده است که نهتنها چنین نیست که برعکس، مهاجران در محیط بیگانه به هویت بومی خود بیشازپیش وابسته میشوند و درنتیجه در کشور مهمان جزیرههای فرهنگی ثابتی پدید میآیند که (مانند گروههای مسلمان) علاقه و نیازی به همگرایی با پیرامون فرهنگی خود ندارند. وانگهی صدها میلیارد یورویی که صرف مهاجران میشود، میتوانست در محل برای کمک به جنگزدگان صرف شود.
۴ ـ چپها و سبزها مدعیاند که جوامع متشکل از گروههای اجتماعی با حفظ هویت فرهنگی (Salad Bowls، Multicultural) شکل مطلوب جوامع آیندۀ بشری هستند؛ اما چنین ساختار اجتماعی به جوامع پیشامدرن تعلق دارد که اقوام مختلف در مرزهای کشوری زیر سلطۀ حکومتی استبدادی میزیستند. جامعۀ دمکراتیک مدرن مجموعۀ شهروندانی است که در زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور فعالانه شرکت دارند و در راه بهبود جامعه به کمک رفورم در هر زمینهای همیاری میکنند. البته که گروههای اجتماعی میتوانند از پیشینۀ فرهنگی و تاریخی گوناگونی برخوردار باشند، اما برای آنکه رفورمهای مهمی (مانند رفورم در سیستم آموزشی) به ثمر برسد، لازم است که همۀ جامعه از آن پشتیبانی کند. تجربۀ کشورهایی مانند کانادا و ایالاتمتحده آمریکا نشان میدهد که اگر جامعه از تمامیتهای بیگانه باهم تشکیلشده باشد، آگاهی جمعی و ارادۀ ملی بهسختی شکل میگیرد و دمکراسی با خطر سقوط به پوپولیسم چپ و راست مواجه میشود.
بدین ترتیب سیاست درهای باز، تنها نیاز دو گروه را برآورده میکند. نخست به سرمایه در کشورهای اروپایی نیروی کار ارزان میرساند و دیگر آنکه با دامن زدن به نارضایتی گسترده، باعث تقسیم جامعه به «قبیلههای متخاصم» و بحران خزنده در دمکراسیها میشود. بحرانی که در دهۀ گذشته به سود تشنج فزایی جناح چپ عمل کرده و با توجه به کوششهای چین و روسیه برای تضعیف «جهان آزاد»، خطر بزرگی است که بشریت مترقی را تهدید میکند.
نویسنده فاضل غیبی
برگرفته از ایران امروز