جان لاک را پیامبر انقلاب انگلستان مینامند، فیلسوفی که در نزاع سلطنتطلبان و مشروطهخواهان انگلیسی، جانب حکومت پارلمانی را گرفت و از به ثمر نشستن «انقلاب باشکوه» در انگلستان به وجد آمد.فیلسوف محافظهکاری که در ساختار نظام سلطنتی انگلستان از آزادی فرد در مقابل اقتدار دولت دفاع کرد و به گاه اضطرار حتی حامی انقلاب شد و برداشتن سلاح در مقابل دولت محدودکننده آزادی را جایز دانست. رساله مشهور لاک «درباره فهم بشری» که یک سال قبل از انقلاب ۱۶۸۸ انگلستان و در دوران تبعید نویسنده در هلند منتشر شد، نوشتهای بود که مبتنی بر آن میتوان لاک را پیامآور انقلاب آرام در انگلستان دانست.
جان لاک اما فیلسوف انقلاب نیست که هم بانی لیبرالیسم فلسفی است و هم موسس مذهب تجربی. لاک شاید خوشبختترین همه فلاسفه باشد، چه آنکه کارش در فلسفه نظری را درست هنگامی پایان داد که حکومت کشورش به دست کسانی افتاد که در سیاست با او همعقیده بودند. عقایدی که جان لاک انگلیسی مدافع آنها بود، چه در عرصه عمل و چه در دایره نظر، تا سالهای سال و حتی امروز مورد اعتقاد قویترین و موثرترین سیاستمداران و فلاسفه است. نظریات سیاسی لاک، پس از تصرفهایی که مونتسکیو در آن کرد، در قانون اساسی آمریکا تجسم یافت.
اما این تنها تاثیر لاک نبود که قانون اساسی انگلستان نیز تا کمتر از یک قرن قبل بر نظریات لاک مبتنی بود و البته آن قانون اساسی که انقلابیون فرانسوی تصویب کردند، نیز چنین بود. چه آنکه به قول برتراندراسل، جان لاک همیشه عاقلانه میاندیشد و همیشه حاضر است تا جانب منطق را در مقابل مبهمگویی و معماسرایی بگیرد. بدینترتیب است که نهضت لیبرالیسم میراثی ماندگار از جان لاک به ارث میبرد، میراثی به نام «نداشتن جزمیت».
جان لاک در انگلستان به دنیا آمد. در سال ۱۶۳۲ و در روزگاری که در بستر سیاسی این امپراتوری، کشمکش بر سر تناسب قدرت میان شاه و پارلمان در جریان بود. شاه و حامیان او بر موهبت الهی شاه استناد میکردند و مخالفان این موهبت بر تقسیم قدرت میان پادشاه و پارلمان پای میفشردند. جان لاک نیز شاید تحت تاثیر پدر جانب مخالفین شاه را گرفت و همین رویکرد بود که فرار او از انگلستان و استقرار در کشور هلند را برایش پی آورد. جان لاک این شانس را داشت که در نظام بیتلاطم انگلستان، شاهد دو انقلاب باشد. او هم اعدام شاه انگلستان و اعلام جمهوری الیورکرامول را شاهد بود و هم پایان جمهوری دهساله کرامول و بازگشت سلطنت را و البته در نهایت بر تخت نشستن شاه محدود و انقلاب ۱۶۸۸ و پیروزی پارلماننشینان را.
سخنگویان این انقلاب که جان لاک برجستهترینشان بود، انقلاب را به عنوان پیروزی سنن استوار قدیم قلمداد کردند اما محتوای انقلاب بسیار بیشتر از این بود و در جریان آن، مهمترین مانع سیاسی توسعه سرمایهداری مدرن برطرف شد. تاثیر انقلاب آرام مردم انگلستان علیه سلطنت اما پایهگذار شکلگیری نظرگاه جان لاک درباره طبیعت بشر بود. چنین بود که او نظرگاهی متفاوت از هموطن معاصر خویش توماس هابز در باب آزادی بشر و طبیعت انسانی ارایه کرد. به این ترتیب اگر عدهای را این اعتقاد است که میتوان منبع نظریات توماس هابز را در تجارت او از انقلاب یافت، منطقا باید انتظار داشت که لاک نظری رادیکالتر از هابز درباره طبیعت بشر داشته باشد، چراکه او معاصر هر دو انقلاب بوده است. سالهای دشوار پیش از انقلاب بدون خونریزی که موجب سرنگونی جیمز شد، برای لاک به بهای از دست دادن پشتیبان و مقامش تمام شد و نیز سبب گشت که برای مدتی جلای وطن کند.
البته خاطرات کودکی جان لاک از جنگ داخلی احتمالا از خاطرات هابز که در آن زمان اوقات خود را میان خردمندان و روشنفکران پاریس با مسرت و فراغت بال گذرانده بود، تلخی و ناکامی بیشتری داشت. پدر لاک از جمله کسانی بود که مجدانه ضدپادشاه از پارلمان هواداری میکرد و چون بیشتر ساکنان قسمت غربی کشور که خانواده لاک در آن اقامت داشتند، سلطنتطلب بودند، افراد آن خانواده پیش از پیروزی نهایی نظریاتی که به حمایت آن برخاسته بودند، رنج فراوانی بردند. از فضای سیاسی که بگذریم بدون شک وجود جمع وسیع دوستان وفادار در شکلگیری نظرگاه خوشبینانه لاک نسبت به طبیعت بشری موثر بوده است.
لاک به هر جایی که قدم میگذاشت، دوستان و یارانی برای خود مییافت، در مدرسه وست مینستر، در کلیسای مسیحی، در دانشگاه آکسفورد که از آن فارغالتحصیل شد و بعدها سمت استادی در آن یافت و در دوران اشتغال درازمدتاش در خدمت ارل آشفیتس بوری که در آن مدت لاک را بیشتر دوست و معتمد خود میانگاشت تا یک کارمند حقوقبگیر و در هلند که سالهایی را به تبعید گذراند یاران شیفته و ارادتمند همیشه بر گردش بودند. بنابراین لاک در جوانی فرصت کافی داشت تا بتواند جنبههای نارسیده و شریر طبیعت انسانی را نظاره کند و در سالمندی و در طول سالهای مصیبتبار تبعید مواردی بود که بتواند اثرات دوران کودکی را تشدید کند و نیز بیماری و رنجوری که در سراسر زندگی لاک را آسوده نگذاشت، میتوانست موجب گردد که نسبت به زندگی، نظری تیره و تلخ داشته باشد. با وجود همه این عوامل یأسآور، لاک درصدد بود که بتواند خوبیها را بازیابد و آن را با چشمان یک فرد بدبین و تیرهاندیش همچون هابز ننگرد.
از این رو لاک، تصور هموطن خویش هابز از انسان را که موجودی بیعقل، غیرمنطقی و کاملا خودخواه را یکسره مردود دانست، پس لاک شارح این اندیشه شد که آدمیان از یک احساس اجتماعی برخوردارند که طبیعتا آنان را به گردهم میآورد و لازم نیست برای جلوگیری از پیکار دائم میان آنها به قوه قهریه تمسک جست. بدینترتیب جان لاک دایره اقتدار دولت و حکومت را تنها حمایت و دفاع از حق آزادی طبیعی انسان در مقابل ناقضین این حق برشمرد و در مقابل هابز ایستاد.
جان لاک فیلسوفی مدافع لیبرالیسم است و حامی آزادی انسان و برای دستیابی به این آزادی و حقوق است که حامی انقلاب میشود و سلاح برداشتن مخالفین حکومت را مهر تایید میزند. با این همه جان لاک فیلسوفی انگلیسی است و نظریات اندیشه سیاسیاش را در بستر خاص این سرزمین سازمان میدهد. پس میتوان در دیدگاه یک غیرانگلیسی بر تناقضهای موجود در نظریاتش چشم بست و جان لاک را فیلسوف آزادیخواه دانست. فیلسوفی که نظریاتش هنوز هم میتواند بستر عمل قرار گیرد.