السدیر مکاینتایر (۱۹۲۹) در گلاسکو زاده شد. وی لیسانس خود را از وستفیلد کالج کویینمری لندن و فوق لیسانس خود را از دانشگاه منچستر گرفت. از ۱۹۵۱ کار تدریس را از دانشگاه منچستر آغاز کرد و در دانشگاههای آکسفورد، پرینستون، براندی، بوستون، دوک، و همچنین نتردام تدریس داشته است. یکی از پراهمیت¬ترین اهتمام¬های فکری وی نقدش بر فلسفه عدالت جان رالز است، نقدی که میتوان آن را نقد جماعتگرایی بر لیبرالیسم دانست. «جماعت¬گرایی»، به گرایش فکری خاصی در فلسفه معاصر اطلاق میشود که نقد مدرنیته و به طور خاص مدرنیته لیبرالی، به منزلهی نظریه سیاسی مدرنیته را مدنظر قرار داده است. آنچه جماعتگرایان در برابر لیبرالیسم بر آن تأکید دارند، اصالت و ارزش جامعه در برابر فرد است. مکاینتایر از جمله متفکران اصلی جماعتگرایی است که شهرت خود را وامدار تلاشها و مشارکتهایاش در بحثهای دو حوزه فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی معاصر می¬داند.
بر اساس تحلیل مکاینتایر، اخلاق در جهان امروز در وضعیت نابسامانی قرار دارد و دلیل عمده آن سیطره لیبرالیسم فردگرایانه است. راهی که مکاینتایر انتخاب میکند بازگشت به سنت ارسطویی است. اصل مدعای او در این زمینه در کتاب در پی فضلیت آمده است. این کتاب حاصل تلاش مکاینتایر برای تجدیدنظر در کارهای قبلی خود است. همانطور که در مقدمه کتاب اشاره کرده است «پیدایش این کتاب نتیجه تفکر و تامل ممتد در باب عدم کفایت کارهای قبلی من در فلسفه اخلاق و نیز نتیجه ناخرسندی فزاینده در مورد برداشتی از فلسفه اخلاق است که حوزهای مستقل و مجزا انگاشته میشود». تا پیش از این کتاب، مکاینتایر تا حد زیادی متاثر از فلسفه تحلیلی و روش جزئینگر آن بود. روشی که بعدها مورد انتقاد خود او قرار گرفت.
او در کتاب «در پی فضیلت» ادعا کرد که پروژه دوره روشنگرى تفکر اروپایى به شکست انجامیده است. رد تفکر مدرنیته معطوف به فلسفه اخلاقى بود اما خوانندگان این کتاب بسیار فراتر از فلاسفه اخلاق رفت. در مقالهاى هم که در دایره المعارف اخلاق درباره تاریخ اخلاق در قرن بیستم نوشته شده بود آلن داناگان پیش بینى کرد که توجه مک¬اینتایر به تفکر تومیستى (منسوب به توماس اکوئیناس فیلسوف و متأله مسیحى مشهور قرون وسطاى متأخر)، جریانهاى فلسفى در قرن بیست و یکم را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
کتاب مک¬اینتایر در میان نظریهپردازان سیاسى و منتقدان اجتماعى و نیز فلاسفه حرفهاى هم مباحث و گفتوگوهایى را برانگیخت. کنفرانسهایى براى بحث درباره آرا و اندیشههایش برپا شد و مطالعات انتقادى درباره آثار او به چاپ رسید. مک-اینتایر به حدی در احیاى اخلاق ارسطویى موفق بود که اخلاق ارسطویى یک رقیب جدى براى دو جریان اصلى فلسفه اخلاقى غالب در غرب از زمان روشنگرى ـ یعنى فایدهگرایی (Utilitarianism) – و مکتب کانت قرار گرفت.
مک¬اینتایر در کتاب «درپی فضیلت» استدلال میکند که آشوب و درهم ریختگى اخلاقى معاصر پیامد شکست اجتناب ناپذیر پروژه روشنگرى در توجیه عقلى اخلاق است. فلاسفهاى مانند هیوم و کانت هرگونه شناخت غایتشناسانه (teleological) از طبیعت انسان را رد میکردند، اما چون قوانین اخلاقى¬اى که بر آنها صحه میگذاشتند بدین منظور بود که طبیعت و سرشت آدمى را از حالت ناپرورده به شکوفایى برسانند، نسبت به واقیعت عینى سرشت آدمى احساس ناخرسندى میکردند. مک-اینتایر نتیجه میگیرد که براى فرونیفتادن در ورطه پیامدهاى این شکست به بازسازى یک نگرش غایتمند به انسانها نیاز است. کارى که به عقیده او با تفسیر مجدد فلسفه اخلاق ارسطویى بر پایه سه مفهوم عمل، وحدت روایى (narrative) زندگى انسان و سنت تحقیقى اخلاقى انجام میشود.
یک سنت مجموعهاى است از اعمال و (practices) به همراه درک خاصى از ارزش آنها و یک واسطه نهادینه براى شکل دادن و انتقال پاسخى خاص به این پرسش که بهترین شکل زندگى چیست. افراد قائل به آن سنت بطور پیوسته به بحث راجع به درک و شناخت متداولشان از زندگى خوب و اصلاح آن میپردازند، خود این کار نیازمند فضایلى است که براى حفظ زندگى خوب بدانها نیاز است. خلاصه به عقیده مک¬اینتایر زندگى خوب براى انسانها زندگى-اى است که در جستجوى زندگى خوب صرف شود؛ هدف جستجو جداى از خود جستجو نیست. هرگونه درک راجع به زندگى خوب در بردارنده شناختى از چگونگى ارزیابى و اصلاح آن درک است. از همین رو هر سنت باید به استقرار و اصلاح معیارهاى خودش از داورى اخلاقى عقلانى بپردازد.
مک¬اینتایر در کتاب «درپی فضیلت» این نظر را مطرح میکند که گفتار اخلاقى در غرب معنى و مفهوم خود را از دست داده و به عنوان پوشش و ظاهر خوشایندى براى بیان ترجیحات و عواطف و تمایلات و کسب قدرت به کار گرفته میشود اما دیگر هیچ ربط و پیوندى با آنچه واقعاً خوب یا درست است ندارد.
او در بخش اعظم این کتاب به نقادى جنبههاى مختلف اندیشه روشنگرى در هیوم، کانت، سودگرایان، عاطفه گرایان و در فلسفه سیاسى لیبرال معاصر به ویژه آن طور که جان رالز آن را پرورده بود پرداخت. به عقیده مک¬اینتایر براى گذر از خطاهاى سنگین مدرنیسم و لیبرالیسم فقط دو راه وجود دارد: یا باید به نیهیلیسم و نیست انگارى منفى نیچهاى تن در داد و یا به یک اخلاق ارسطویى بازگشت. به عقیده وی براى آنکه بتوان به نقادی¬هاى روشنگرى نسبت به تفکر مدرسى یا اسکولاستیک (scholasticism) جواب مناسب داد این بازگشت باید نوعى ارسطوگرایى اصلاح شده و سازگار با علم جدید باشد.
مک¬اینتایر مانند منتقدان نیچهاى معتقد بود که هیچ نظرگاه (standpoint) مطلقى وجود ندارد که از آن بتوان به حقایق اخلاقى مطلق دست پیدا کرد. هر یک از ما جهان را از دیدگاه خودمان و جایگاهى که در تاریخ و جامعه داریم مینگریم. همین موضوع بود که باعث شد بسیارى از منتقدان کتاب «درپی فضیلت» او را متهم به نسبیتانگارى و تاریخگرایى کنند و عمدتاً در پاسخ به این انتقادات بود که او که کتاب «کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟» را نوشت.
در پی فضیلت، تحقیقی در نظریه اخلاقی؛ السدیر مکاینتایر؛ ترجمه: حمید شهریاری و محمدعلی شمالی؛ انتشارات سمت ۱۳۹۰؛ ۴۶۶صفحه.