رنجی که در جمهوری اسلامی بر ایرانیان بهایی میرود، تازه نیست. فقط هر بار موجی به راه میافتد و پس از مدتی، مشابه دیگر مصیبتهایی که این حکومت بر همه مردم تحمیل میکند، نه فراموش بلکه زیر بار سنگین انبوه مصیبتهای دیگر پنهان میشود تا در موجی دیگر بیشتر آشکار شود.
خانه و مزارع بهاییان در روستاهای استان مازندران که از دیرباز سکونتگاه آرام آنان بود، هر بار به صحنههای دردناک و ضد انسانی تبدیل میشود. فشار بر شهروندان بهایی حدومرز ندارد. از محرومیتهای اجتماعی و اقتصادی و تخریب آرامستانها و عدم مجوز خاکسپاری درگذشتگان تا حرکت ضد انسانی و تحقیرآمیز گرداندن آنها در شهر! بهار ۱۳۹۰ بود که وجیهالله گلپور روستایی ۷۱ ساله را از روستای صفرآباد در حوالی ساری به جرم بهایی بودن به شهسوار بردند تا در خیابان «بگردانند»! جمهوری اسلامی برای ایرانیان، بهویژه ایرانیان بهایی، از همه نظر دوران قاجار را به «ارمغان» آورد با همان مناسبات اربابورعیتی، بدون آنکه با جامعه پویای ایران سازگار باشد. رژیم این ناسازگاری را با سرکوب خشن و بیامان «حل» کرد.
اینکه در قانون اساسی جمهوری اسلامی مسیحی و یهودی و زرتشتی به رسمیت شناختهشدهاند، مانند بسیاری موارد دیگر، در پیامد انقلاب مشروطه و پنجاه سال پهلوی و نیز مقتضیات جهان امروز، به این حکومت تحمیلشده! از همین رو در عین اینکه آنها را به رسمیت میشناسد اما همه راهها برای حضور پیروان این ادیان نیز در ساختار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کشور بسته است! چه برسد به بهاییان که موجودیت آنها اصلاً به رسمیت شناخته نمیشود. اصرار بر اصل «مذهب رسمی ایران» که در صدر متمم قانون اساسی مشروطه نشست نیز حاصل فشار مشروعهخواهان بود که در انقلاب ارتجاعی ۵۷ با قدرت انحصاری افسار پاره کردند.
ولی نفرت ملایان و زمامداران جمهوری اسلامی علیه بهاییان از کجا ریشه میگیرد؟ چرا حتی نمیتواند تحمل کند که آنها بدون برخورداری از امتیازات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، به زندگی عادی مشغول باشند؟ به خاطر «جاسوسی اسرائیل»؟! روستاییان روشنکوه و صفرآباد چه جاسوسی میتوانند برای کشوری بکنند که مأمورانش بغل گوش زمامداران رژیم نشستهاند و در روز روشن اسناداتمی آن را از قلب پایتخت به تلآویو میبرند؟!
آزار و کشتار ایرانیان بهایی، تکرار دوران قاجار با همان سیاهی و خشونتی است که بهاییت در آن شکل گرفت. کینهی شیعهی قجری از بهاییت که از بغل خودش جوانهزده، به خاطر رقابت عقیدتی است! آنهم درحالیکه هر دو به عرصه خصوصی و پیروان خودشان تعلق دارند!
راه همزیستی مسالمتآمیز ایرانیان متفاوت و متنوع در کنار یکدیگر، حذف «مذهب رسمی» و نقش آن از هر قانون اساسی و نظام حقوقی و جدایی دین و هر نوع ایدئولوژی از حکومت است. نهفقط ایرانیان بهایی بلکه همه شهروندان از هر قوم و مذهب و جنس و عقیده، تاوان سنگین و خونین دخالت دین در حکومت را میپردازند.