در شرایطی که هر دقیقه بیشتر دوام آوردن رژیم اسلامی، ضرباتی جبرانناپذیر بر ایران و ملت ایران وارد میآورد، گاهی اوقات شاهدیم که عدهای هم در موازات با مخالفان رژیم ادعای مبارزه دارند اما جز اختلافافکنی در صفوف مخالفان، گویی کار دیگری از دستشان برنمیآید و شاید هم ارادهای برای آن ندارند.
پیشتر تلاش ما این بود که به منظور حفظ وحدت میان مخالفان رژیم سکوت پیشه کنیم اما چنانچه حافظ میفرماید «رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت» کاملاً مشاهده میشود که وحدت با عناصر خاصی که گویا به تازگی علاقهای هم به فروپاشی رژیم اسلامی نشان نمیدهند.
چنانکه یکی نفرشان هم در مناظره با مهدی نصیری به تازگی برملا کرد، تنها به شکست انقلاب ملی ایرانیان منجر خواهد شد. چنین افرادی با زیر سؤال بردن خدمات حیاتی و آثار جاویدان پهلویان در ایران، مدعیاند به عقب برنمیگردند و خیلی ادعاهای دیگری از این قبیل؛ لذا در این مطلب بدین منظور نگاهی به اقدامات عملی رضاشاه برای اصلاح و تجدد ایران بحرانزده و فسادزدهی پیش از آن خواهیم انداخت تا در ادامه به تحلیلی دقیق در مورد این افراد تحت عنوان چپ، جمهوریخواه، تحولخواه، گذارطلب و … بپردازیم.
کتاب «فرهنگ و سیاستهای فرهنگی در دورهی رضاشاه» ویراستهی بیانکا دِوُس و کریستف ورنر که مجموعهی مقالات متعددی از عمدتاً افراد صاحبنظر در زمینهی تاریخ معاصر ایران است و توسط ابراهیم اسکافی ترجمه و توسط نشر شیرازه منتشرشده است مطالبی بسیار مهم در مورد سیاستهای نوسازی و اصلاح ایران در دورهی رضاشاه را دربر دارد. فصل دوم این کتاب مقالهای است از کریستل کاتانزارو که نویسندهی مزبور در این مقاله به پایهگذاری دانشگاه تهران که متشکل از مدارس عالی پیشین که عمدتاً توسط دولت مشروطه بناشده بودند و همچنین پایهگذاری دانشکدههایی با رشتههای جدید و نهایتاً جمعآوری آنها در یک نظام دانشگاهی جامع و منظم و متشکل از دانشکدههایی در ساختمانهای جدید در دانشگاه تهران میپردازد.
نویسنده در این مطلب اشاره دارد که عیسی صدیق برای چنین برنامهای، در آمریکا رسالهی دکتری نوشته و پس از بازگشت خود از طریق تیمورتاش آن را به شخص رضاشاه رسانده و مورد تأیید وی قرارگرفته است. علیاصغر حکمت، وزیر فرهنگ نیز در این رابطه در خاطرات خود میآورد زمانی که در جلسهای در حضور رضاشاه و رئیسالوزرا فروغی، هر یک از وزرا در بیان عظمت و شکوه تهران از یکدیگر سبقت میگرفتند، خود حکمت سخن از نبود دانشگاهی در تهران گفته و رضاشاه پس از لحظهای تأمل گفته است «خیلی خوب است، بسازیدش» و لذا داور، وزیر مالیه ۲۵۰ هزار تومان از بودجه سال بعدی را به این منظور اختصاص داده است. نویسنده باز در جای دیگری از قول حکمت مینویسد که هنگامی که مراسم گذاشتن سنگ زیربنای دانشگاه تهران، به دلیل بدی آبوهوا لغو شده بود و زمین پر از گودالهای گلی شده بود و وزیر فرهنگ مضطرب از اینکه شاه چه قصدی دارد، پاسخی که از رضاشاه دریافت کرد این بود که «اگر از آسمان سنگ هم ببارد خواهیم آمد»
آری، توسعهی راستین کشور تنها با چنین ارادهای ممکن بود و با شعار و عوامفریبی، هیچ تفاوتی با حکومت قبلی حاصل نمیشد. در این رابطه نویسنده، زیرکی بسیار قابلتوجهی نشان داده و در جای دیگر مینویسد «به باور من، -برخلاف باور پذیرفتهشدهی گسترده و عمومی در مورد نقش مؤثر روشنفکران در فرایند نوسازی ایران- این روشنفکران نبودند، بلکه عملگرایان بودند که فرایند نوسازی را آغاز کردند و آن را ادامه دادند. روشنفکران ایران تمایل داشتند درکی از نوسازی ایجاد کنند که انتزاعی بود و بهندرت دقیق و مشخص.»
فصل سوم این کتاب مقالهای است از هوشنگ شهابی، با عنوان «میرمهدی ورزنده و ورود تربیتبدنی مدرن به ایران» ابتدای این مقاله توضیحی در این رابطه است که تربیتبدنی گرچه از زمان انقلاب مشروطه در دستور کار اصلاحگران ایرانی قرارگرفته بود اما سه دهه طول کشید تا علاقهای جدی به تربیتبدنی در دولت ایجاد شود و در سال ۱۳۱۳ انجمن ملی تربیتبدنی تأسیسشده و موردحمایت شاهزاده محمدرضا قرار گیرد. مقاله سپس به تلاشهای میرمهدی ورزنده، یک آذربایجانی اهل شبستر که تحصیلات خود را در اسلامبول تمام کرده بود اما به دنبال رد پیشنهاد ریاست دانشکده تربیتبدنی اسلامبول به دلیل لزوم اخذ تابعیت عثمانی برای این کار و از روی عشق میهن به ایران بازگشته و پس از ناکامیهای بسیار در اواخر دوران قاجار نهایتاً در تیرماه سال ۱۳۰۵ و در اوایل پادشاهی رضاشاه، شورای عالی معارف، دارالمعلمان ورزش را تأسیس کرد و ورزنده را به ریاست آن منصوب نمود. برنامهی درسی دوسالهی این دانشکده، شامل نه رشته میشد: ژیمناستیک، ورزش، آموزش، آناتومی، فیزیولوژی، تغذیه و کمکهای اولیه، فیزیک، پیشاهنگی و موسیقی.
این در حالی بود که تربیتبدنی در ایران پیشتر تنها شامل زورخانه بود که به باور نویسنده، «گرچه بسیاری از پهلوانان واقعاً آمیخته به معنویات بودند اما در برخی زورخانهها گردنکلفتهایی رسوخ کرده بودند که مایهی وحشت محلات بودند … و معروف بود که در برخی زورخانهها رفتارهای همجنسخواهانه رواج دارد؛ به عبارت دیگر نهاد الهامبخشی نبود که باب طبع اصلاحگرایان میهنپرستی باشد که در پی احیای ملت ایران بودند.» باز نویسنده این مقاله نیز زیرکانه به نکتهی بسیار جالبی اشاره میکند که ذهن خواننده را به این وامیدارد که پرهیزگاری و تقوا با میهنپرستی و تلاش برای آبادانی جهان (شبیه آموزههای زردشت) بدست میآید نه با دینگرایی و باورهای انتزاعی و ترسیم میخانهها و فاحشهخانههای بهشتی و نامردگاه جهنمی و شعار دادن و عمل نکردن؛ و به همین خاطر است که آنهایی که همواره ادعا کردند که اسلام مهمتر و برتر از ایرانی بودن است و بر منافع ملی الویت دارد، تماماً افراد فاسد و فاسق و فاجری بودهاند. چنانکه فسادهای بانک آینده، چای دبش، خاوری و خیلیهای دیگر نیز تنها در حکومت اسلامی میسر بود و رژیم شاه ذرهای از مفاسد چنین جماعتی را حتی متصور هم نبود.
فصل چهارم این کتاب مقالهای است به نام «مدرنیزاسیون موسیقی ایرانی در دوران حکومت رضاشاه» به قلم کیوان آقامحسنی؛ نویسنده ابتدا به وضع منحط موسیقی در دوران قاجار پرداخته است؛ از اینکه مطرب نامیده شده و نهایت کاری که میتوانستند بکنند این بود که در مجلس شاهان و ثروتمندان بنوازند و اینکه طی حکومت ناصرالدینشاه تقسیمبندی میان «عملهی طرب» برای مطربها و «عملهی طرب خاصه» برای نوازندگان کلاسیک به خوبی جا افتاد؛ یعنی تلاشی به سبک صفویان و حکومتهای ایران بعد از اسلام که نهایت پیشرفت و مدرنیزاسیونشان تقسیم امورات مردم و دربار پادشاه بین امورات عادی و امورات «خاصه» منجمله خود وزارت بود! نویسنده روایت میکند که علینقی وزیری، از پیشگامان مدرنسازی موسیقی ایرانی، پس از بازگشت به ایران در زمستان ۱۳۰۳ و چند ماه بعد از انتصاب رضاشاه به نخستوزیری گامهای نخست به سمت تأسیس مدرسهی عالیهی موسیقی در تهران را برداشت و در همان سال انجمنی برای موسیقی به نام «کلوپ موزیکال» تأسیس نمود و در سال ۱۳۰۷ نیز مدیریت مدرسهی موسیقی نظامی بر عهدهی وزیری گذاشته شد.
در دوران صدارت مهدیقلی هدایت، (۱۳۰۶ تا ۱۳۱۲) موسیقی علاوه بر آموزش رسمی در سطح تخصصی، به برنامهی درسی تمام مدارس نیز اضافه شد و مدرسهی دولتی موسیقی تأسیس گردید. هدف مهدیقلی هدایت آشنایی کافی با موسیقی ایران بود و خود وی نیز دو اثر ارزشمند در این زمینه تألیف کرده بود منجمله «مجمع الادوار» که مروری بر نظرات موسیقیشناسان قدیم نظیر فارابی، صفیالدین اورموی و عبدالقادر غیبی مراغی در حوزههای موسیقی ایرانی، عربی و ترکی بود. با این اوصافی که نویسنده میکند آنچه ذهن را به خود وامیدارد این است که یک ویژگی بسیار مهم حکومت پهلوی شکوفایی استعدادها بود و هر کسی توانی و تخصصی داشت به مقام و منصب و مدیریت میرسید؛ نه افرادی رانتخوار و فاسد و درعین حال کمهوش و نادان و ناتوان که تنها هوش سیاه یعنی هوش لازم برای دزدی و فساد و رانتخواری و سرکوب و بقای رژیم به هر قیمتی را دارند و آنقدر کمسواد و نادان و ناتوان هستند که تنها با به حاشیه راندن افراد توانمند و باسواد و خانهنشین کردن یا مجبور به مهاجرت کردن این نخبگان، جایی برای آنها در ادارات و هیئتعلمیها و وزارتخانهها و … باز میشود؛ و باز علت تعلقخاطر هر نخبهی راستگو و راستکرداری به حکومت و خاندان پهلوی از همین فرصت شکوفایی استعدادها مشخص میگردد.
نویسنده در ادامه اشاره میکند که نهادهای دیگری نیز برای گسترش موسیقی در دورهی حکومت رضاشاه ایجاد شدند؛ منجمله ادارهی موسیقی کشور در سال ۱۳۱۷ به ریاست غلامحسین مینباشیان و سازمان پرورش افکار در همان سال و نهایتاً رادیو تهران در سال ۱۳۱۹ و به توصیف تلاش این ادارات میپردازد؛ و نهایتاً رشد فعالیتهای زنان در عرصهی موسیقی نسبت به دورهی قاجار؛ «اگر کاتالوگهای آثار موسیقی ضبطشده طی دورهی رضاشاه را با کاتالوگهای مشابه دورهی قاجار مقایسه کنیم، این موضوع به خوبی آشکار میشود. در دورهی قاجار تنها با نام سه زن خواننده در آثار ضبطشده روبرو میشویم در حالی که این رقم در دورهی رضاشاه به ۵۶ زن خواننده میرسد.»
فصل پنجم این کتاب مقالهای است از تالین گریگور به نام «دیوارهای سفید شاه، مدرنیسم و معماری بورژوازی» که میتوان ادعا کرد مسئلهی تحقیق این مقاله، تلاشی برای معرفی سعی رضاشاهدر ایجاد طبقهی متوسط بورژوازی در ایران است، طبقهای که عامل پیشرفت و اعتلای هر تمدنی در جهان است و در ایران نیز همواره تلاش پهلویان ایجاد و تقویت و گسترش این طبقه بوده است؛ همان طبقهای که رژیم جنایتکار اسلامی از مدتها پیش بر روی آنها شمشیر کشیده و قصد نابودیشان را دارد. تلاش عامدانه برای گسترش تورم افسارگسیخته آنهم در طولانی مدتی که پایانی ندارد؛ و چنانکه حسین راغفر مدعی شده است، چهل درصد مردم ایران هماکنون در زیرخط مطلق فقر قرار دارند و هفت میلیون نفر دچار گرسنگی و سوءتغذیه هستند؛ یعنی دیگر در ایران هماکنون چیزی به نام طبقهی متوسط وجود ندارد و رژیم جنایتکار اسلامی به هدف خود یعنی نابودی طبقهی متوسط برای نابودی هرگونه امکان انقلاب در ایران رسیده است.
بارها و بارها در این مورد پیشتر نوشتهام و اینکه حتی معاون اجرایی پزشکیان آنقدر جسور شده که با صراحت مدعی شده «دغدغه بیشتر مردم معیشت است نه سیاست» و به تازگی هم بهروز افخمی کارگردان حکومتی، با نهایت بیحیایی گفته است «فقط ۵ درصد مردم که پول و وقت اضافهدارند با حکومت مخالفاند» سخنش به حدی وقیحانه است که دیگر نیازی به توضیحی در رد آن نباشد.
تالین گریگور در مقالهی مزبور مینویسد که تقریباً ۳۰ درصد از مناطق مسکونی و خدماتی در دوران رضاشاه با خاک یکسان شدند. چنین ملغمهای بدون آوردن دلایل آن دستمایهی تخریبگریها و عوامفریبیهای بسیاری از مخالفان پهلویان شده است. جملاتی از قبیل «ساختمانهای تاریخی بسیاری بر اثر سیاستهای قاجارستیزی پهلوی نابود شدند» از سوی افرادی که رشته تحصیلیشان معمولاً چیز دیگری است در حالی گفته میشود که گویندگان آن مفاهیمی همچون تاریخگرایی افراطی که به دامش افتادهاند حتی نامش را هم نشنیدهاند.
هیستوریسیسم یا تاریخمندی گوید هر چیز را باید در ظرف زمان و تاریخ آن بررسی کرد و مخروبههای دوران قاجار در زمان پهلوی هیچ جنبهی تاریخی نداشتند و نگهداشتن تهران در همان بافتهای قدیم و نامنظم، ادامهی همان سیاستهای قاجار بود و تهران و تبریز و تمام شهرهای دیگر ایران منجمله زادگاه خود اینجانب، یعنی مرند، تمام خیابانکشیهای مدرن و چهارراههای با خیابانهای ۹۰ درجه را از پهلوی دارند و باقی خیابانهای دوران قاجار، هماکنون جز کوچههای قدیمی تنگ و بسیار عقبمانده که هیچ شکل شطرنجی هم ندارند و دیمی کشیده شدهاند جز افسردگی برای رهگذرانشان چیزی ندارد.
محمدرضا شاه نیز در کتاب پاسخ به تاریخ اشاره میکند که موقع بازگشت از تحصیل به ایران در زمان حکومت پدرش، شهر تهران را شهری کاملاً متفاوت از آنچه موقع ترک ایران به چشم دیده بود، مشاهده کرده است. با چنین نتایجی، انتقاد نویسنده از این قانون رضاشاه که هر ساختمانی دو طبقه نباشد باید تخریب گردد، اهمیت خود را از دست میدهد، چرا که پیشرفت و توسعهی شهری تنها به صورت آمرانه میسر است؛ هماکنون نیز شهرهای ایران مملو از خیابانهایی است که ساکنانش دهههاست فرمان عقبروی گرفتهاند و چندتایی بیشتر تابهحال عقبروی نکردهاند و تا همگی عقبروی کنند و خیابانها عریض شوند لااقل عمر امثال ما تمامشده است.
نویسندهی این مقاله اما صادقانه میآورد که برخی از تخریبهای انجامشده (از سی درصد) با ساختمانهای جدید جایگزین شدند؛ … بهعنوان بخشی از کنترل شهرنشینی به منظور تمرکززدایی از مناطق متراکم شهری و شبیه ساختن تهران به شهرهای بزرگ اروپایی، «۱/۸ کیلومترمربع -۹ درصد از کل شهر» تبدیل به میدانهای باز از جمله خیابانهای پهن، میدانهای شهری و پارکهای شهری گردید.
وزارت جدید مالیه بر روی مکان حرمسرای سلطنتی با نمادگرایی شدید ساخته شد. بهیقین برای ساختن شهری با خیابانهای قائم و موازی، بسیاری از مخروبهها یا «خانههای تاریخی» نمیتوانستند در وسط خیابانها سرنوشتی جز فنا داشته باشند. در حالی که بنا به نوشتهی این مقاله خانههای تاریخی ارزشمند منجمله شمسالعماره و خلوت کریمخانی و عمارت بادگیر در کاخ گلستان سرپا ماندند.
قانون تعریض خیابانها نیز با اصرار رضاشاه در ۲۲ آبان ۱۳۱۲ به تصویب مجلس رسید و «در حالی که نطق شاه در مجلس افتتاحیهی مجلس نهم خواستهی صنعتی شدن سریع کشور را مطرح میکرد انگلیس احساس میکرد کشور بعید است آن را تحمل کند». آری هر جایی مورخان و نویسندگان غربی، از تجدد و توسعه و غربی کردن کشور انتقاد میکنند هدف درونی آنها عقبمانده نگهداشتن ایران و حفظ و افزایش فاصلههای تمدنی بین ایران و غرب است. احساس منفی آنها به غربی سازی در ایران از روی حسادت آنهاست و تابهحال هیچیک از آنها و هیچیک از روشنفکران داخلی که تحت عنوان روشنفکر و صاحبنظر و … به مبارزه با مظاهر غربی و بازگشت به خویشتن و فرهنگ بومی یا حمله به تقیزاده پرداختهاند جز آسیبهای جبرانناپذیر چیزی به ایران وارد نکردهاند.
جهان پیش رفت و ما در دام عوامفریبان و مرتجعان روشنفکر همچنان باقی ماندیم. تنها کافیست مردم ایران نظری به کتابهایی همچون غربزدگی بیندازند و سبکی متن و تحلیلها و اطلاعات را به چشم خود ببینند.
فصل ششم این کتاب مقالهای است به نام «باستانشناسی و موزهی ملی ایران؛ سیاستگذاری فرهنگی قاجار و رضاشاه» از نادر نصیریمقدم، که نویسنده مطالب بسیار مهمی از رویکرد دو سلسله به میراث تاریخی ایران میدهد. اینکه ناصرالدینشاه با هیات فرانسوی قرارداد اکتشاف «عتیقه» میبست به این شرایط که نصف اکتشافات متعلق به فرانسویان باشد و نیم آن برای ایرانیها و فرانسویان هم هر بار تمام کشفیات را به فرانسه میفرستادند اما باز از سوی شاه قاجار بخشیده میشدند و قرارداد دیگری منعقد میگشت. بدتر از همه قراردادهایی بود که مظفرالدین شاه با ژاک دومورگان میبست و به موجب آن «فرانسویان میبایست به مقدار عتیقههای طلا و نقرهای که کشف میکردند، معادل وزن آنها به دولت ایران طلا و نقره میدادند!»
آری، تفاوت نگاه دو سلسلهی قاجار و پهلوی به هر چیزی از همین شرط مشخص است؛ و همچنین از قرارداد رویتر که تمام منابع و جنگلها و معادن و ... را بهجز معادن طلا و نقره و سنگهای قیمتی به رویتر داده بودند! مهم نیست تمام آنچه ذکر شد به همراه گمرکات و تأسیس بانک و انحصار کشاورزی و آبیاری و مالیات و راهآهن به رویتر داده میشدند؛ مهم آن بود که معادن طلا و نقره و سنگهای قیمتی مستثنا بودند!
نویسنده در ادامه مینویسد که رضاشاه در سال ۱۳۰۶ تمام قراردادهای پیشین با فرانسویان را لغو کرد؛ اما با این حال مشکلاتی باقی بود. اداره عتیقات پیشتر در زمان مشروطه به دلیل گروهی مخالف، نتوانسته بود قانونی برای ملی کردن آثار و عتیقههای کشفشده تصویب کند. این مخالفان، علمای حاضر در مجلس بودند که بنا به فقه شیعه، عتیقههای کشفشده توسط هر شخصی را «کنز» یا گنج و از نظر فقهی متعلق به خود او میدانستند!
آری، تمام سوءاستفاده و مافیای عتیقه در ایران کنونی هم از همین افراد و با همین فقهها و کلاهبرداریها نشأت گرفته و عتیقهها جای حضور در موزههای ایران، توسط باندهای مافیایی حکومتی قاچاق شده و سر از موزههای کشورهای دیگر درآورده و به نام میراث تاریخی ملتهای دیگر به نمایش گذاشته میشوند.
نویسنده سپس به تأسیس موزهها در دورهی قاجار میپردازد که یک «نمایشگاهی از اشیای غربی» و طبق مشاهدات و نقل ناظران و سیاحان اروپایی، اغلب انباشته از «بنجلترین اقلام غیرقابل وصف» و اشیایی بود که کیفیت پایینی داشتند و مظفرالدین شاه در طول سفرهایش از اروپا به ارمغان آورده بود.
فصل نهم مقالهی ارزشمندی است از کریستف ورنر با عنوان «نمایش و اپرت در شیروخورشید سرخ؛ تئاتر تبریز ۱۳۰۶ تا ۱۳۲۰» که در آن تلاش رضاشاه برای ساختن بزرگترین سالن تئاتر ایران در تبریز و به دنبال آن نهادینه شدن تئاتر در تبریز را نشان میدهد. طنز تلخ ماجرا تخریب این بنای باشکوه در سال ۱۳۵۹ برای تبدیل فضای آن به بخشی از مصلای تبریز، در کنار تخریب ارگ علیشاه توسط رژیم اسلامی بود.
فصل یازدهم مقالهای است از الهام ملکزاده تحت عنوان «زاییدن نسلی جدید» که نویسندهی آن تلاش دارد اقدامات رضاشاه برای گسترش بهداشت عمومی از طریق آموزش پزشکی و قابلگی و جلوگیری از روشهای خرافی در قابلگی و مامایی را شرح دهد و بدین منظور قوانینی وضعشده و قابلههای فاقد آموزش و آزمون نداده، از فعالیت خود منع گشتند. در این میان بیمارستانها و شیرخوارگاهها و یتیمخانههایی هم ایجاد شدند گرچه در ابتدای امر اقبال مردم به زایمان و درمان در مراکز و زایشگاههای تازه ایجادشده بسیار کم بود.
فصل دوازدهم این کتاب نیز با عنوان «مهندسی جامعهی مدرن» از بیانکا دِوُس مطالبی با رویکردی دوگانه در رابطه با فناوریهای واردشده و ساختوسازها در دورهی رضاشاه دارد. اینکه ساخت راهآهن آنهم در صعبالعبورترین نقاط و ایجاد پلهای بزرگ در مشکلترین درهها که آثار بهیادماندنی بزرگی ایجاد کرد و نکتهی بسیار مهم این ساختمان آن بود که برخلاف قاجاریان، رضاشاه این پروژه را منحصر به رویتر و امثال رویتر نکرد و در قبال آن تمام امور اقتصادی ایران را به شرکتهای خارجی نداد. معماران و مهندسان متعددی از ممالک مختلف برای این پروژه عظیم و واقعاً اجراشده استخدام شدند و پولشان از راه مالیات اضافه وضعشده بر چای و قند و شکر تأمین شد، اما فاجعه آن است که نویسنده این مطلب برای انتقاد از آنچه گفتیم، از قول رابرت بایرون، سفیهانه مینویسد: «مالیات تحمیل شدهی سیصد کیلومتر نخست آن دهقانان را از تنها تفریح جذابشان که چای و قند و شکر بود محروم کرده است.»
آنچه گفته شد تنها گوشهای از خدمات و ارادهی رضاشاه برای نوسازی ایران بوده است. حال بماند دوران محمدرضا شاه که از این نظر با دوران پدرش برابری میکند. دوران پهلوی دوران سازندگی راستین و دوران عملگرایی بود؛ نه شعار و وعدههای پوچ و عوامفریبانه و در عمل هیچ.
آنهایی که امروزه سخن از انواع دیگر حکومتها غیر از پادشاهی مشروطه میکنند؛ آنهایی که تجربیات کاملاً شکستخورده در کشورهای مختلف خاورمیانه همچون مصر و سوریه و عراق و یمن و … و همچنین ترکیه را بر ایران تجویز میکنند، در ظاهر صحبت از دموکراسی دارند و در باطن دموکراسی را برای فاسدان میخواهند.
نمیتوان در تلاش برای براندازی رژیم جنایتکار اسلامی، با آنهایی متحد شد که مدعیاند جمهوری اسلامی را بر پهلوی ترجیح میدهند. از این سخن چنین برمیآید که اگر این افراد به سال ۱۳۵۷ برمیگشتند باز انقلاب میکردند. وقتی صراحتاً مدعی میشوند که رژیم جمهوری اسلامی را به پهلوی ترجیح میدهند ماهیت اهداف و هویتشان آشکارا مشخص میشود؛ حتی اگر بازهم از گفتن آنکه اپوزیسیون خوشخیم رژیم (که پیشتر از دهان یکی از مسئولان رژیم بیرون پرید) هستند خودداری کنیم، دیگر نمیتوان از گفتن آن اجتناب کرد که این افراد با هر توسعه و تمدنی مخالفاند و چشم دیدن ایرانی آرام و باثبات را ندارند. اگر خواهان دموکراسی بودند که جمهوری اسلامی در کنار ضد توسعه بودن ماهیت ایدئولوژی خود، از نظر فقهی نیز هیچگونه دموکراسی را حتی در زمینههای اجتماعی و اقتصادی هم قبول ندارد و اقتصادش چنانکه پیشتر بارها اشارهکردهام یک اقتصاد مارکسیستی فاسدتر از انواع پیشین است. لذا این افراد حتی دنبال دموکراسی هم نیستند و کیست که نداند برای یک کشور خاورمیانهای، یک پادشاهی مشروطه ضامن دموکراسی است؛ نه جمهوریهای ناجمهوری در کشورهای همسایه که هر رئیسجمهوری تا زمان مرگ یا هنگام یک انقلاب یا کودتا، سالهای سال یک دیکتاتوری ویرانگر (برخلاف استبداد منوره کشورهای عربی حاشیه خلیجفارس) میسازند. دموکراسی این جمهوریها دموکراسی برای مردم نیست؛ بلکه ایجاد شرایط «آشوب» به منظور ساختن بهشتی برای رانتخواران و فاسدان و همان باندهای مافیایی است که میخواهند در ایجاد «گذاری مسالمتآمیز» از ولایتفقیه به رژیم رانتپرور دیگری، همچنان منافع عظیم رانتی خود را حفظ و چهبسا بیشتر کنند.
آیا آنهایی که مدعیاند امثال مهدی نصیری سه سال است که اپوزیسیون شده اما خودشان چهل سال است اپوزیسیوناند، از خود نمیپرسند که حاصل و نتیجهی چهل سال اپوزیسیون بودنشان چه بوده است؟ رژیمی که از چهل سال و حتی بیشتر اپوزیسیون بودن این افراد، ککش هم نگزیده است، دیگر چه نیازی به دوست دارد؟
پیشتر در مناظرهی دیگری در بیبیسی فارسی، فرخ نگهدار وقتی عنان کلامش در مقابل بیژن کیان را از دست داد، مدعی شد فرخ نگهدار را همه میشناسند و نیازی به معرفی مخالف نظام بودنش نیست؛ آری همه او را میشناسند، امروزه بسیاری کتاب خانهی دایییوسف را خواندهاند و چنین افرادی را خیلی خوب میشناسند. تنها کافیست سری به تبریز زده و از مجاهدان پیشین و بازگشتهای که سنین کهولت را میگذرانند از احوالات نگهدار و امثال نگهدار خبر گرفته شود.
همین چند روز پیش آنچه را در وبسایت «خبرآنلاین» دیدم به سختی توانستم باور کنم؛ تصویری از مسعود بهنود بود و با کلیک روی آن وارد کانال یوتیوب وی میشد. وقتی لینکشان روی خبرگزاریهای داخل ایران هم گذاشته میشود دیگر اپوزیسیون خوشخیم نامیدن این افراد اتهامزنی نیست؛ خودشان عیان دارند. آنهایی که مدعی تحولخواهی و گذارطلبی شدهاند و خواهان اصلاح از بالای رژیماند آیا فکر میکنند مردم رژیم را خوب نمیشناسند؟
رژیم همواره نشان داده که هر چه کند، تغییر و اصلاحی در رفتار خود نمیکند و هر آنچه بوده باقی میماند. اگر رهبرش عوض شود جز در ظاهر تفاوتی نمیکند و فسادش هم بیشتر میشود و حتی اگر روحانی رهبر شود هم به سرنوشت خروشچف دچار شده و سپاهیها خیلی زود برژنف دیگری میآورند.
این رژیم تغییر نمیکند مگر اینکه نابود شود، چنانکه توبهی گرگ، مرگ است. رژیمی که در کنار تمام توطئههای ویرانگرش، توطئهی عوض کردن ملت ایران را اجرا میکند، زمانی نخبگان را بیرون کرد و حال تمام بقایای این ملت باستانی را بیرون میکند و آنهایی را هم که نمیروند با محصولات کشاورزی کشندهای و با بذرهای تغییر ژنتیکی دادهشده که تخم میوه و گندمشان قابلیت کاشت و محصول ندارند و خود محصول کشاورزی و میوه و سبزیجاتی که هیچ کشور دیگری آنها را نمیپذیرد و برمیگرداند، قصد ترور بیولوژیکی دارد و از سوی دیگر از ممالک همسایه مردم وارد میکند.
آری، یک علت اصرار بر خودکفایی در گندم و هندوانههای بدمزه و گوجهفرنگیهای سفید و سیرها و فلفلهایی در اندازههای بزرگتر و مزههای تلخ عجیبی که پیشتر چشیده نشده بود، ذرتهایی شیرین و … و هر محصول کشاورزی و باغی کاملاً آلوده که آبی هم در مملکت نگذاشته همین است که آنقدر سموم وارد شکم این ملت کنند که آنهایی که جان خود را هم از دست ندهند، آثار سرطانها تا نسلهای متعدد در میان این مردم فقیر و بیچاره باقی بماند.
آنهایی که مدعی تحول و گذار از بالا بهجای انقلاباند نتیجهی کارشان جز بقای رژیم نخواهد بود. آنهایی که مدعی نوع خاصی از حکومتاند نمیتوانند همزمان مدعی ارائهی نظرسنجیها و گمانسنجیهای معتبر و صحیح باشند. آنهایی که عدد میسازند و آمار جعل میکنند، صلاحیت صحبت از نظر مردم در کف خیابان را ندارند.
اینجانب به عنوان شاهدی عینی صراحتاً میگویم که بر خلاف آنچه رژیم سعی در جا انداختن روایتش از طریق گسترش مصنوعی قومگرایی توسط تبلیغات مسموم مأموران اطلاعاتش دارد، محبت شاه و رضاشاه و وارثانشان در کف خیابان و بازار تبریز خودنمایی میکند. کتابفروشیها تنها در این رابطه در اندازههای فراوان کتاب میفروشند و مردم همچنان به آیندهای درخشان امیدواراند. فاصلهی پهلویدوستی تا پهلویستیزی، فاصله میان استبداد و دموکراسی نیست؛ فاصلهای است میان حقیقتجویی تا کینهجویی؛ فاصلهای است میان راستگویی تا عوامفریبی و پروپاگانداسازی، فساد، ایرانستیزی، خیانت، آشوب و هر آنچه رژیم اسلامی در آن همواره استعداد بیسابقهای به نمایش گذاشته است.
در شرایطی که اسرائیلیها از نتایج ناقص جنگ ۱۲ روزه راضی به نظر میرسند؛ در شرایطی که خوشبینانهترین اظهارنظرهایشان سقوط رژیم تا پایان دوران ترامپ است یا اینکه از سقوط رژیم با مرگ خامنهای صحبت میکنند ما مردم ایران نمیتوانیم منتظر اینها باشیم. تا پایان دوران ترامپ بیش از سه سال دیگر باقیست و نظام حتی اگر سه ماه دیگر بماند آسیبش به ملت ایران در چندین سال هم قابل جبران نخواهد بود. خامنهای هم که دهههاست در حال مردن است اما نمیمیرد و البته حیف است که پیش از سقوط رژیمش بمیرد و سقوط رژیم را نبیند. آنچه بخشی از درد ملت ایران را تسلی میدهد لااقل محاکمهی خامنهای است، نه مردن یا کشتهشدنش؛ و بدین منظور نیاز به همتی قاطع از سوی این ملت است.
محمدعلی غیبی
برگرفته از کیهان لندن