اگرچه اندوهناک است، اما باید تصدیق کرد که چهار دهه تسلط فاشیسم اسلامی و بمباران تبلیغی جامعۀ ایران، سطح درک مسائل اجتماعی و سیاسی را از دوران پیش از انقلاب نیز نازلتر ساخته است. ملایان در طول این دوران سیاه با بهرهگیری از گفتارهایی هرچه سخیفتر گامبهگام سطح تفکر را در جامعه کاهش دادهاند. ترفند آنان در این مسیر چنین بوده است که از ابتدا و به شکلی مداوم چنان مطالب احمقانهای بیان میکردند که مردم عادی نیز به شنیدنشان خود را عاقلتر از آنان مییافتند و لاجرم گاه، حتی بهعنوان تأییدی بر حکمِ حماقت آخوندها، سخنان آنان را پخش و پراکنده میکردند.
البته این روش پیشتر در اروپا و بهویژه در مورد یهودیان نیز به کار گرفته میشد و بر این مبنا با پخش تهمتهایی هرچه غیرواقعیتر در میان عوامی که اصلاً با یهودیان تماسی نداشتند، احساسات ضد یهودی را نهادینه میکردند. امروزه در سایۀ حکومت جهل و جنایت میزان عوامفریبی و تبلیغ اوهام بهجایی رسیده که «رهبر» ادعای خدایی میکند و یا «امام زمان» در «کنفرانس اسلامی» در تهران «ظهور» میکند و کسی هم از شنیدن این مهملات شگفتزده نمیشود!
گفتنی است که سطح نازل درک سیاسی، نهتنها در داخل، بلکه در خارج از کشور نیز، علت اصلی سرنوشت فجیع ایران در دوران معاصر بوده و هست. نمونه آنکه در واقع فقر تفکر سیاسی عامل اصلی بروز انقلاب اسلامی شد، زیرا جامعه زیر فشار چپ اسلامی شعر و شعار را بر جایگاه تعقل سیاسی اجتماعی نشانده بود. شاخص فقر تفکر سیاسی وضعیت روشنفکری جامعه بود که در میان نمایندگانش دیگرکسانی مانند کسروی و فروغی یافت نمیشد و این کمبود باعث شد تا نظام سیاسی بهجای استفاده از بحران حکومت شاه و گذار به هنجارهای دمکراتیک به مغاک فاشیسم اسلامی سقوط کند.
شوربختانه باید اذعان کرد که بر پایۀ تحجر فکری رهبران «اپوزیسیون»، میزان تفکر سیاسی در داخل و خارج از کشور به سطح نگرانکنندهای نزول یافته است. علت اصلی نیز این است که این «رهبران» تصور میکنند هرگونه روشنگری سیاسی به خطر از دست دادن هواداران دامن خواهد زد.
دو نمونه: یکی دادن “وکالت” به رضا پهلوی از سوی بیش از ۳۰۰ هزار نفر از “ایرانیان فرهیخته” و دیگری موضع پایدار ضد اسرائیلی در میان اکثریت هواداران چپ، در عین ادعای مخالفت با حکومت اسلامی!
از آن مهمتر، سطح نازل درک سیاسی نهتنها بخش بزرگی از ایرانیان را از شناخت درونمایۀ نوین و بهراستی آیندهساز رستاخیز زن زندگی آزادی بازداشته، بلکه در را به روی عوامفریبیهای شگفتانگیز در مسیر رسیدن به ارتجاعیترین اهداف نیز گشوده است.
در این گیرودار صرفنظر از جیرهخواران حکومت اسلامی در داخل و خارج کشور، چپها و سلطنتطلبان، گوی سبقت را از یکدیگر میربایند. منظور از چپها آنهایی هستند که هنوز توهم آن را دارند که با «مبارزات جانانۀ» خود ایران را از حکومت اسلامی به «نظام شورایی» گذر خواهند داد. از آنان متوهمتر سلطنتطلبان هستند که هنوز هم تصور میکنند خواهند توانست تا حکومت شاه را با تمامی مزایا برای پیرامونیان، دوباره برقرار کنند. توگویی این نه دیکتاتوری فردی و نه کمبود دمکراسی سیاسی بود که باعث بحران نظام و سقوط شاه شد، بلکه ناسپاسی ایرانیان بود که سبب «رنجش ملوکانه» گردید و اینک که ایرانیان به “اشتباه” خود پی بردهاند کافی است که گرد «شاهزادۀ دمکراتمنش» گرد آیند تا فشار تودۀ «رضاشاه روحت شاد!» بر حکومت اسلامی غلبه کند و آنگاه با برگزاری «رفراندوم» (همهپرسی) تکلیف ایران مشخص گردد.
در این سناریو «کف خیابان» و «رفراندوم» دو مفهوم سیاسی تعیینکننده را تشکیل میدهند. «کف خیابان» در دیدگاه فلسفۀ سیاسی چنان مفهوم مبتذلی است که نیازی به اشاره ندارد؛ اما مهمتر از آن مقولۀ خطرناک «رفراندوم» است که در اوضاع کنونی ایران بیشک بار دیگر فاجعهآفرین خواهد بود!
رفراندوم بهعنوان نوعی «انتخابات» (رأی به موضوع، در برابر رأی به افراد) تنها زمانی کاربرد مثبت دارد که در چهارچوب دمکراسی پیشرفته آنهم بهطور استثنائی مورداستفاده قرار گیرد. بیسبب نیست که رفراندوم (صرفنظر از کشورهایی مانند سوئیس و ایرلند) در کشورهای دمکراتیک نمونههای چندانی ندارد. علت اصلی البته این است که حتی شهروندان کشورهای پیشرفته نیز ممکن است تحت تأثیر تبلیغات از تشخیص منافع ملی ناتوان باشند. (نمونه: رأی ۵۲% از شهروندان بریتانیا به خروج از اتحادیه اروپا (۲۰۱۶ م.))
اما بنیان نظام دمکراسی پارلمانی بر انتخاب نمایندگانی قرار دارد که از میان نخبگان جامعه برگزیده میشوند و در بهترین حالت با تکیهبر خرد جمعی کشور را راهبری میکنند. این نظام سیاسی تاکنون بهترین نظام شناختهشده در تاریخ بشر است که امروزه در سایۀ آن دو – سه میلیارد نفر از شهروندان جهان به رفاه، امنیت و آزادی فزایندهای دستیافتهاند. درحالیکه «رفراندوم» در کشورهای عقبمانده به وسیلهای برای تحکیم رژیمهای خودکامه و بهویژه توتالیتر بدل شده که نمونۀ بارز آن همین حکومت اسلامی در ایران است که تابهحال سه بار به «همهپرسی» دستزده و هر بار نیز برای خود «مشروعیت دمکراتیک» بیشتری دستوپا کرده است.
بسیار اسفناک است که بسیاری ایراندوستان چنین از درسآموزی از تجربیات تاریخی ایران و جهان ابا دارند! نمونۀ مهم دیگر در این مورد همهپرسی ۲۰۱۲ م. در مصر است که در آن ۶۴% مصریان به برقراری «حکومت اسلامی مصر» رأی دادند!
بنابراین میتوان چنین جمعبندی کرد که رفراندوم در کشورهای پیشرفته وسیلهای نامناسب و در کشورهای عقبمانده بهدرستی حربهای خطرناک شناختهشده است؛ زیرا در کشورهای عقبمانده هر آنکه قدرت سیاسی، رسانهها و یا نهادهای مذهبی را در دست دارد، یقیناً نتیجۀ رفراندوم را نیز تعیین خواهد کرد.
در مورد دوران پس از براندازی نیز موضوع روشن است: هر نیرویی که رهبری روند براندازی نظام مستقر را در دست داشته باشد (چنانکه رفراندوم ۱۲ فروردین ۵۸ نشان داد) به ناگزیر برندۀ رفراندوم خواهد بود و از آن برای تحکیم “شبه دمکراتیک” حکومت موردنظر خود سود خواهد برد.
کوتاهسخن، در سناریوی براندازی که بهویژه از سوی جناح راست «اپوزیسیون» بهعنوان راهحل نهائی مشکل نظام سیاسی تبلیغ میشود، برفرض که «کف خیابان» به شکلی معجزهآسا به پیروزی دست یابد، برگزاری رفراندوم بدین سبب که “نیروی برانداز” بههرحال قدرت سیاسی را تصرف خواهد کرد، نیازی به پشتیبانی دیگر نیروها نخواهد داشت و بدین سبب رژیم دیکتاتوری دیگری در راه خواهد بود.
بنابراین تنها راه ممکن و موفق برای گذار از حکومت فاشیسم اسلامی تشکیل «شورای همبستگی ملی» با شرکت نمایندگان همۀ نیروهای ایراندوست است تا این شورا اکثریت بزرگ ملت ایران را نمایندگی کند و مادامیکه چنین شورایی تشکیل نشود، هرقدر هم که حکومت اسلامی لرزان شده باشد، گذار از آن ممکن نخواهد بود.
از سوی دیگر تاکنون خیزشهای سرکوبشده نیز نشان دادهاند که برای گذار از رژیم سفّاک و مکّار اسلامی شوربختانه هنوز سطح آگاهی جمعی ایرانیان به حد لازم و کافی نرسیده است. برای غلبه بر این کمبود بزرگ دستکم دو تدبیر لازم مینماید:
۱) با توجه به اینکه دست تاریخ مانع چنان بزرگی را بهصورت حکومت فاشیسم اسلامی در برابر ایرانیان قرار داده است که غلبه بر آن به روشهای پیشین ممکن نیست، چنانکه سوءاستفاده از مفهوم «رفراندوم» نشان میدهد، تشکیل شورایی از فرهیختگان زبدۀ ایرانی بهمنظور روشنگری دربارۀ دیگر مفاهیم سیاسی و اجتماعی ضرورتی عاجل است تا خردورزی دربارۀ حقوق و وظایف شهروندی نزد ایراندوستان گسترش یابد.
۲) رستاخیز زن زندگی آزادی نشان داد که صرفنظر از فعالیت عظیم دستگاههای تبلیغی رژیم سرکوبگر، دو جناح چپ اسلام زده و راست سلطنتطلب از چه آتشبار تبلیغی بزرگی برخوردارند و چگونه عوامفریبانه توانستهاند با تفرقهافکنی در همبستگی ملی و کوشش برای مسخ درونمایۀ خیزش زن زندگی آزادی به رژیم اسلامی کمک کنند.
از اینرو تشکیل «شورای همبستگی و سازماندهی برای آزادی ایران» در اوان رستاخیز مهسا را، باید بزرگترین گام در راه گذار از حکومت فاشیسم اسلامی در نظر گرفت و نهتنها نباید از ناکامی آن دلسرد شد، بلکه با آگاهی بر نارساییهای ممکن، با اراده و شوق بیشتری برای برگزاری «شورای همبستگی ملی» کوشش نمود.