14.3 C
تهران
یکشنبه, ۲۷. آبان , ۱۴۰۳

چرا سلطنت؟ (۹)

مشروطه نوین

پدیده‌ای دیگر که از آن کم‌زیان تر نیست، ثبوتی گرایی (پوزیتیویسم) غرب و پراگماتیسم آمریکای « انقلابی» است، آمریکایی که «انقلاب» را سنت دائمی و پابرجای خود می‌داند. این دو نیز از ره‌آوردهای سفر فرنگ بخشی از روشنفکران ما بود که با آن ارزش‌های سنتی جامعه ایرانی و سنت درخشان فرهنگ و تفکر علمی آن را به باد تمسخر گرفتند. دکارت، کومت، داروین و جان دیویی به پیامبران این رسته از روشنفکران، دولتمردان و فن‌سالاران تبدیل شدند که بشارت می‌دادند جهان واقعی، جهان برهان عقلی، تسلط کامل دوره ثبوتی (علمی) بر دوره‌های اساطیری و متافیزیکی (سنت‌ها تا این حد تحقیر می‌شدند)، فایده آنی علم و عمل، ترقی و تکاملی بی مسئله و سرراست خواهد بود.

این ارزش‌های جدید همگی از آثار عقل‌گرایی غیر انتقادی بود و پای آن‌ها در پایان دوره‌ای به ایران باز شد که از اواخر حکومت صفویه آغاز گردیده بود و در آن سنت گرایان قشری از زمره فقها و مستبدین سیاسی همدست آنان، هرگونه ندای آزاداندیشی، تحول، نوآوری و تفکر علمی و منطقی و پیشرفت دانش‌ها را در ایران خفه کرده بودند. ایدئولوژی رسمی و حاکم بر جامعه توسط افکار قشری، منحط، خرافی و به‌شدت ضد علمی فقهایی چون مجلسی نمایندگی می‌شد که بنیادگرایان اسلامی کنونی حاکم بر کشور خود را با مباهات از شاگردان وی معرفی می‌کنند. ایران، ایرانی که روزگاری سرآمد آزاداندیشی و ترقی‌خواهی و علم و پیشرفت بود، در این چند قرن به درون سکون، رکود، عقب‌ماندگی و تاریک‌اندیشی فروافتاد. ولی همان‌گونه که انقلابی گری و تجددطلبی افراطی و نسنجیده، واکنش قطب سنت و سنت‌گرایان را در جامعه برمی‌انگیزد، به همان‌سان نیز تسلط سنت گرایان قشری سرانجام به واکنش‌های انقلابی و تجددطلبی منجر می‌شود. و همین‌طور نیز شد و انقلاب مشروطیت تظاهر آشکار این تعارضات و درگیری‌ها بود که به گفته علامه نائینی به سیطره «استبداد مذهبی و استبداد سیاسی» (علامه نائینی از علماء مشروطه‌خواه و آزاداندیش بود) پایان داد. غافل از آنکه جرثومه انحطاط مذهبی، استبداد و قشریت در قلب جامعه روحانیت شیعی لانه کرده بود و می‌رفت که چند دهه بعد در هیئت هیولای خمینیسم انتقام شکست‌ها و زخم‌های دوره مشروطیت را از جریان‌های تجددطلبی، پیشرفت و مشروطه‌خواهی بگیرد.

مطلبی که در این رهگذر مورد تأکید ماست و کوشش در برجسته ساختن آن داریم این است که چگونه در کشور ما علم و سنت به‌منزله دو بیگانه، دو دشمن، دو تضاد آشتی‌ناپذیر ارائه شدند و تا چه حد جامعه ایرانی در یک‌صد سال اخیر چوب این نابخردی را خورده و هنوز هم می‌خورد. جالب است که در قرون نوزدهم آزاداندیشان و تجددطلبان برای مقابله با رکود و سکون علمی و اجتماعی که پاسدار آن قشریون مذهبی بودند، به ترجمه رساله معروف دکارت فیلسوف فرانسوی « گفتار در روش بکار بردن عقل» می‌پردازند و خوش‌بینانه راسیونالیسم غیر انتقادی او را که اعلام جنگ علم علیه هرگونه سنت است، جشن می‌گیرند. واکنش قشریون مذهبی و مستبدین سیاسی همدست آنان نیز به‌نوبه خود جالب است: رساله مزبور پس از انتشار آتش زده می‌شود.

درهرحال، اعتقاد جدید به «دانش تحقّقی» یعنی علوم ثبوتی دروازه‌های فروبسته و به‌شدت پاسداری و مراقبت شده‌ای را به روی ایرانیان گشود و ازاین‌پس رشد فرهنگ و معارف علمی بر پایه دستاوردهای غربیان درزمینه دانش‌ها، فنون و صنایع جدید را در ایران ممکن ساخت. این ره‌آورد مثبت و بسیار ارزنده ثبوتی گرایی و راسیونالیسم غیر انتقادی در کشور ماست. ولی این رشد علمی از آغاز در سایه معاندت و مرزبندی قطعی با سنت بود و تفهیم آن از خود این بود که منافی «آرای گذشتگان» است. جملات زیر از آقای فریدون آدمیت معروف همین راسیونالیسم غیر انتقادی است که ما بر آن تأکید می‌ورزیم: «همه آن معانی نفی منقولات و آرای گذشتگان بود. (تکیه روی کلمات از ماست) نتیجه‌ای که از این گرفتار می‌گیریم همین است که در اساس تفکر پیشینیان رخنه افتاد، تحول ذهنی تازه‌ای در جهت عقلی محض ظاهر گشت، به دانش تحقّقی اعتقاد پیدا شد، دانشی که پایه‌اش بر تجربه عینی بود، و رابطه آدمی با جهان هستی در اصالت عمل و اختیار شناخته گردید. این وجهه نظر علمی باگذشت زمان گسترش پیدا کرد.» (اندیشه ترقی و حکومت قانون- عصر سپه‌سالار، نوشته دکتر فریدون آدمیت، ص ۲۶). ملاحظه می‌شود که ایران چگونه با گذشته‌های خود و آرای پیشینیان می‌بُرَد و قادر نیست اخذ دانش‌های تجربی جدید اروپا را در وساطت با سنت‌های علمی گذشتگان خود قرار دهد. تو گویی دانش تجربی و یقینی در آرای صدها نابغه علمی ایرانی مانند ابن‌سینا، رازی، بیرونی، خیام، طوسی و دیگران وجود خارجی نداشته است. تو گویی علوم ریاضی و طبیعی، پزشکی، ستاره‌شناسی، گاه‌شماری، شیمی، موسیقی، کالبدشناسی، جغرافیا، تاریخ، فلسفه، ادبیات و زبان‌شناسی، حقوق، سیاست‌شناسی، روانشناسی و غیره و غیره در کشور ما پیشینه و سنتی نداشته است و آنچه ایرانیان به تحقق در این زمینه‌ها و رشته‌های تفکر علمی به اروپاییان داده‌اند، اصلاً به‌حساب نمی‌آید.

شاخص برداشت ثبوتی در همان دوران نکته دیگری است که آقای آدمیت از قول یکی از «نواندیشان» آن عصر می‌آورد: «گوید، «علم حقیقی» آن است که قواعدش مطلق باشد چون دانش ریاضی، چه قانون ریاضی تخلف‌بردار نیست و تقلب در آن راه ندارد.» اما «علم حکمت و کلامی» که مردم آن را «فلسفه» پنداشته‌اند، «علم غیرحقیقی» بلکه «جهل محض و وهمیات صرف» اند. همچنین «ادله اثبات هیولا و ادله نفی هیولا … و ارباب انواع و انواع اسفَهبُدیه و مُثُل افلاطون … هیچ‌یک از این مهملات داخل در علوم نیستند.»

(همان کتاب، ص ، دکتر آدمیت این سخن را از رساله خطی اسدالله بن محمدکاظم بنام «نمونه میمونه در علم سیاست مدن» نقل کرده است و این شخص بر شرح منظومه حاجی ملا هادی سبزواری حاشیه نوشته است و اکنون می‌خواهد با طغیان علیه سنت علم سیاست را بر اساس قواعد علم ریاضی قرار دهد!)

مشاهده می‌کنیم که ایرانیان روشنفکر در همان اوان آشنایی با دانش‌های جدید و دستاوردهای علمی در غرب، چنان مسحور ثبوتی گرایی و راسیونالیسم غیر انتقادی شده‌اند، که هم پیشینه‌ها و سنت‌های علمی کشور خود را نفی می‌کنند و هم فلسفه را در شمار مهملات قلمداد می‌نمایند. تردیدی نیست که نفی پیشینه‌ها و سنت‌های علمی ایرانیان و طرد فلسفه به‌منزله «مهملات» از نادانی کودکانه است، زیرا تنها کودکان هستند که با دریافت یک اسباب‌بازی جدید در جا اسباب‌بازی قبلی خود را به دور می‌افکنند و دیگر به آن وقعی نمی‌نهند.

و این جهالت کودکانه درست از علائم و نشانه‌های بازشناخت ثبوتی گرایی همین تکیه به اصالت تجربه در علوم جدید است، زیرا تنها تفکّری سطحی و کودکانه در این مورد فراموش می‌کند که در «تجربه و آزمایش علمی» هم عنصر سنت هست و هم عنصر فلسفه: «در تجربه علمی» عنصر سنت هست و حضور دارد زیرا، هر تجربه و آزمایش بدیع و جدیدی هرقدر هم که ابزار و روش نو باشد، باز حاصل تجربیات و آزمایش‌های پیشینیان است و بنابراین بر آراء گذشتگان تکیه دارد، همچنین در «تجربه علمی» عنصر فلسفه هست و حضور دارد زیرا موجودی که آزمون گرا است یعنی آزمایش علمی توسط او صورت می‌گیرد، پیوسته چه بداند و چه نداند دارای دید فلسفی خاصی است و آزمایش را نمی‌توان با دیوار چین و یا با وسایل ضدعفونی صد در صد از آزمون گر جدا کرد و یا پیراست.

بی‌جا نیست که اهمیت فلسفه (و همچنین سنت) را از زبان کارل فریدریش فون وایتس زکر (von Weizsäcker) بشنویم که خود یکی از فلاسفه و دانشمندان علوم جدید در آلمان کنونی است. وی در رساله‌ای تحت عنوان «نقش سنت در فلسفه» (۱۹۶۸) با این ادعا شروع به سخن می‌کند که: « انسان باید دارای سنت باشد». او برای اثبات این ادعا پدیده زبان را شاهد مثال می‌آورد:

«پیشرفت دائمی بشریت بدون زبان قابل‌تصور نیست. زبان را انسان از والدین خود، از همبازیان و محیط پیرامون خود فرامی‌گیرد. انسان نمی‌تواند بدون سنت، که با کمک آن زبان را فرامی‌گیرد و بدین‌وسیله نه‌تنها کلمات بلکه شیوه‌های رفتاری، عادات، رسوم و اعتقادات را می‌آموزد، آن باشد که هست. تمایل به پاسداری و حفظ این خواسته‌ها با کشش به‌سوی تغییر و ترقی به رقابت برمی‌خیزند. بدین‌سان سنت گرایی و پیشرفت گرایی در گوهر وجود انسانی نهاده شده‌اند. حتی درزمینه علمی نیز هرگونه پیشرفتی به سنت مشروط است، به‌نحوی‌که نمی‌توان بدون شناختن دستاوردهای گذشته، سهم قابل‌ذکری به دانش‌ها ارزانی داشت.»

آنگاه فون وایتس زکر ادامه می‌دهد: «این استدلال در مورد علوم طبیعی قانع‌کننده به نظر می‌رسید، چون سنت در اینجا به‌منزله نقل پیشرفت‌های گذشته محسوب می‌گردد. ولی در مورد علوم اجتماعی موضوع به این روشنی نیست، بااین‌همه در اینجا هم استدلال مذکور مصداق پیدا می‌کند.»

فون وایتس زکر از تجربیات خود شاهدی می‌آورد و می‌گوید: «در پی مبانی علوم نوین می‌‎گشتم و ناگهان ملتفت شدم که از آثار کانت (فیلسوف آلمانی در قرون نوزدهم) سر درآوردم.» آنگاه متوجه می‌شود که فهم کانت مشکل است و به جستجوی خود ادامه می‌دهد و ناگزیر به «دکارت» می‌رسد، از او به بعد در فلسفه مدرسی (قرون‌وسطا) و سپس در آثار فلاسفه یونان کهن کنکاش می‌کند و نتیجه می‌گیرد: «بدین‌سان دریافتم که قادر نیستم تئوری مقداری فیزیک جدید را بفهمم مگر آنکه افلاطون را فهمیده باشم … و برای آنکه افلاطون را فهمید، باید به سؤالاتی نظر افکند که سقراط مطرح کرد.»

این سخن نغز و بدون پیرایه به‌درستی گواهی می‌دهد که نفی رابطه درونی عقل (علم) و سنت تا چه اندازه بی‌پایه است. همچنین به خاطر می‌آورد که ترقّص و پایکوبی در برابر نواهای «علم محض» تا چه میزان از سبک‌سری «ثبوتی گرایی» ناشی می‌شود.

حال به ارائه دلیل دوم می‌پردازیم که جان کلام در فهم درست آن نهفته است و در سراسر این نوشته که اختصاص به تعمق در اهمیت ارزش‌های سنتی فرهنگ ملی به‌ویژه در رابطه با شکل‌گیری نظام‌های سیاسی و نهاد پادشاهی دارد، ما را همراهی می‌کند.

 

دلیل دوم: سنت دارای ریشه‌های عقلی است

بی گمان آنچه ما در اینجا می‌اندیشیم و به رشته سخن می‌کشیم متأثر از حوادث روز و حکایت‌کننده اخبار فعلی در زمانه‌ای پرآشوب است. بنابراین، سخن ما جمع‌بندی از اوضاع کنونی و روزگاری است که در آن به سر می‌بریم و آن را با همه وجود خود احساس و تجربه می‌کنیم. اما کارنامه گذشتگان نیز در برابر ماست، همچنان که کارنامه اندیشه‌ها و افعال ما نیز در برابر چشم آیندگان خواهد بود. پس هرچند که سخن مبتنی بر احوال است، ولی در متن اساسی خود خط ربطی بین گذشته و آینده خواهد بود و بدین‌سان چه بخواهیم و چه نخواهیم از حال و اکنون درمی‌گذرد و به آینده می‌رسد. آیندگان در این اندیشه‌ها و رفتارها خواهند نگریست و بر آن‌ها به داوری خواهند نشست، همچنان که ما اکنون درباره فکر و عمل آن‌ها به چشم داوری و عبرت می‌نگریم.

گذشته‌های ایران سرشار است از حوادث تاریخی بزرگ.

تأسیس شاهنشاهی هخامنشی بر پایه‌یک رستاخیز معنوی که ایرانیان مبشّر و مبتکر آن بودند، انقراض دولت مزبور توسط اسکندر و تحمیل یک دوره یونانی گرایی بر ملک و ملت، برخاستن دگرباره فرهنگ و دولت ایرانی در جهان در هیئت اشکانیان و ساسانیان، فرو غلتیدن مجدد ایران در برابر اعراب و شکستن دوباره زنجیرهای اسارت ملی و رستاخیزی از نو و این بار در چارچوب فرهنگ درخشان اسلامی، هجوم مرگبار چنگیز مغول و باز برپایی ایران و …

همه این رخدادهای بزرگ تاریخی را ایرانیان از سر می‌گذرانند، می‌افتند و باز برمی‌خیزند و زندگانی فرهنگی و دولتی خود را با تکیه به سنت‌های دگربار برمدار گذشته‌های پرافتخار خود قرار می‌دهند، نه فرهنگ ایران نابود شدنی است و نه پادشاهی ایران چیزی است که اسکندرها، اعراب و مغولان بتوانند از قطع ریشه آن فارغ شوند. آری تا ریشه در آب است امید ثمری هست … تا ایرانیان به هویت فرهنگی و سیاسی خودآگاهی دارند، تندباد حوادث شاخ و برگ آن‌ها را می‌ریزد، ولی تنه برومند و ریشه‌دار فرهنگ و دولت ایرانی را نمی‌تواند از جا برکند. انقطاع باز استمرار، استمرار دگربار انقطاع این است سرنوشتی که ناگزیر بر احوال نیاکان ما حکم می‌راند و پس از هر بریدنی باز رویشی نوین به چشم می‌خورد و چون تنه پابرجاست، هر رویش نوینی خرم‌تر و شکوفاتر به نظر می‌رسد.

ولی وضع در این سده اخیر به‌کلی دگرگونه می‌نماید. این بار از دو سو با دو تیشه‌کاری حکم بر انقطاعی می‌دهند که امیدوارترین دل را به استمرار تاریخی فرهنگ و دولت ایران سخت به لرزه می‌آورد. تکان‌های شدید کنونی جامعه ما حاصل ضربات این دو تیشه از دو سو می‌باشد: از یکسو عقل‌گرایان ضد سنت و از سوی دیگر سنت گرایان ضد عقل بر سر به باد دادن فرهنگ و دولت ایران شرط‌بندی کرده‌اند. زمانی که عقل‌گرایان ضد سنت قافله‌سالار می‌شوند، قافله را به ضرب شلاق مصرف‌گرایی، فایده آنی، کیش پرستش اقتصاد، تقلید کورکورانه از غرب، امیدهای واهی به «علم محض» و دنیاپرستی صِرف آن‌چنان به جلو می‌تازانند که مردم فرصت برداشتن توشه‌ای از گذشته‌ها را ندارند تا چه رسد به آنکه اصولاً وقت تفکر به گذشته‌ها و تأمل در هویت فرهنگی و شخصیت ملی و هدف‌های زندگانی خود را دارا باشند، و همگامی که سُنّت گرایان ضد عقل مهار قافله‌سالاری را از دست آن دگر می‌ربایند (رژیم ملایان کنونی) به چنان عقب‌گرد هیستریک و سراسیمه‌ای فرمان می‌دهند که ره‌آورد ناگزیر آن، تلفات میلیون‌ها ارزش مادی و معنوی و انسانی در زیردست و پاست. و این‌همه حکایت غمگین احوال ماست که طبعاً به دل شهریار جوان ایران نیز نشسته، پند زمانه‌ای است که جنگ و جدل کوته‌نظرانه سنت و پیشرفت بر زبان وی جاری است: «بدون شک [با] فاصله‌ای که میان رشد سریع اقتصادی کشور و خواست‌های سنتی ملت وجود داشت، ایران موفق به تطبیق دادن هویت خود با پیشرفت نمی‌شد و تاروپودهای این جامعه به‌تدریج ازهم‌گسیخته گردید. شاید بهتر بود با سرعت کمتری پیش رفته بودیم و به ملت ایران امکان ایجاد نهادهای لازم را داده بودیم که از طریق آن‌ها خود را بیان کند. خلاصه، فکر می‌کنم ما بر روی امکانات تطبیق سریع ملت شرط‌بندی کرده بودیم و موقتاً این شرط‌بندی را باختیم.» (مصاحبه رضاشاه دوم با فیگارو، چاپ ۸ ژانویه ۱۹۸۳)

شگفتا که جوانی چنین کم سن و سال از ره عقل به فهم سنت رسیده ولی آن شیخ کهن‌سال از طریق سنت به عقل نرسیده!

و این نکته اخیر موضوع بررسی کنونی ماست که چگونه خود سنت برریشه‌های عقلی خویش گواهی می‌کند. پرسش اساسی ما این است که: آیا سنت‌ها بی‌معنی هستند؟ و اگر چنین نیست و از سنت‌ها افاده معنا می‌شود، پس نه‌تنها با عقل ناسازگاری ندارند بلکه خود باید دارای ریشه‌های عقلانی باشند. در اثبات این نکته به دو دلیل بسنده می‌کنیم: یک: نشان دادن ریشه‌های عقلی آسمانی‌ترین سنت یعنی دین. دو: افاده معنای (یعنی عقلانیت) سنت‌ها از فونکسیون (نقش و عملکرد) اجتماعی آن‌ها.

 

Banner

برگرفته از مشروطه نوین، ماهنامه شماره ۵، بهمن ماه ۱۳۶۱

  • ویرایش متن: نسیم آریایی، تبسم آریایی
  • بازنشر مجموعه: نسیم آریایی، تبسم آریایی و وبسایت لیبرال دموکراسی

پیشگفتاری برای نوشتارهای فراموش شده

 

ادامه دارد

بازگشت به صفحه اول

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر