رجب طیب اردوغان ترکیه را به کجا میبرد؟ این پرسشی است که همواره در بحثهای بینالمللی درباره ترکیه مطرح میشود. بعضی کارشناسان اصرار دارند که اردوغان به دنبال احیای امپراتوری عثمانی است و بدینسان فلسفه سیاسی او را «عثمان گرایی نو» مینامند.
بعضی دیگر، متعقدند که رهبر کنونی ترکیه در پی ساختن خلافت نوین اسلامی است و با تسلط بر شبکه جهانی اخوانالمسلین میخواهد بر خاورمیانه و بخشی از شبهجزیره بالکان مسلط شود و ترکیه را بهعنوان رهبر جهان اسلام به میدان نبرد قدرت جهانی بفرستد.
این نظرات تا چه اندازه درست است؟ به گمان من اردوغان خود نیز نمیداند چه میخواهد، چه رسد به اینکه برنامهای فکر شده برای رسیدن به آنچه میخواهد داشته باشد. رفتار و کردار او نشان میدهد که درکاش از تجربه ۶۰۰ سال دولت عثمانی بسیار محدود و پر از تناقض است. امپراتوری عثمانی با اتخاذ یک استراتژی انضمامی ساخته شد درحالیکه اردوغان با یک استراتژی حذفی به میدان آمده است.
در امپراتوری عثمانی، رهبر برای قبایل ترکزبان، یعنی غازیان که از دوران سلجوقیه شکلگرفته بودند، با لقب «پاشا» ظاهر میشود. او برای اتباع عرب خود، یک سلطان بود و برای اتباع مسیحیاش یک قیصر. پس از سلطان سلیم، برای اتباع مسلمان که بیش از ۷۰ درصد از جمعیت امپراتوری را تشکیل میدادند نیز، «خلیفه» بود.
در برابر این الگوی انضمامی که همه عناصر و عوامل سازنده یک هویت پیچیده التقاطی را معرفی میکند، اردوغان گاه بر یک عنصر و عامل تکیه دارد و گاه بر یک عنصر و عامل دیگر. او یک روز از شکوه قوم ترک سخن میگوید بیآنکه روشن کند که منظورش از ترک چیست: زبان، خون، نژاد، خاطره تاریخی؟ یک روز دیگر او به میراث هیتاتی (hittete) خود فخر میفروشد و خود را وارث تمدنی میداند که ۲۰۰۰ سال پیش از ورود نخستین قبایل عثمانی به آسیای صغیر شکلگرفته بود. وقتی به اسلام میرسد، او گاه بر مذهب حنفی خود تکیه میکند و علویان را که شاخهای از انواع تشییع هستند، خوار میشمارد و گاه مضامین اخوانالمسلین مصر را که اساساً شافعی است نشخوار میکند. سردرگمی اردوغان هنگامی شدت میگیرد که او خود را در هیأت چالشگر جدی غرب عرضه میکند، درحالیکه در پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) متحد غرب است و همچنان حاضر نیست که سراب عضویت در اتحادیه اروپا را فراموش کند.
البته، اردوغان نخستین رهبر یک کشور جهانسومی نیست که با مسئله بحران هویت روبهرو شده است. در طی کمتر از یک سده تقریباً تمامی بشریت ناچار شده است که الگوی اروپایی ملت-کشور را بپذیرد و قرنها، یا گاه هزارهها، تجربه متفاوت خود را از یاد ببرد.
پس از جنگ جهانی اول و سقوط امپراتوری عثمانی، مصطفی کمال (آتاتورک) و دوستانش برنامه تبدیل ترکیه به یک کشور مدرن اروپایی را در رادیکالترین شکل آن ارائه دادند. البته فکر اروپایی کردن ترکیه از دوران نهایی عثمانی آغازشده بود. نهضت مشروطیت، جنبش اصلاحات و ترقی و گروه ترکهای جوان در طی چند دهه بالغ این فکر بودند.
اما ازآنجاکه الگوی واحدی برای ملت-کشور به سبک اروپای غربی وجود ندارد، بعضی اندیشمندان و فعالان سیاسی عثمانی با تقلید از ناسیونالیسم «خاک و خون» آرمان پانترکیسم را شکل دادند و از ایجاد یک «جهان ترکزبان» از بالکان تا آسیای مرکزی سخن گفتند. گروه کوچکتری از روشنفکران عثمانی، پس از انقلاب بلشویکی روسیه، شیفته مارکسیسم -لنینیسم شدند و در هیأت مبلغان حکومت جهانی پرولتاریایی به میدان آمدند.
همه این کوششها ازآنچه در تاریخ طبری «فرض تأویل» خواند میشود، رنج میبرند. تأویل که در اساس یک مفهوم دینی برای تقسیر قرآن است، در قلمرو تاریخ برای تعیین اصل یا مبدأ یک فکر سیاسی درنتیجه یک نظام حکومتی به کار میٰرود. نخستین عیب این روش این است که پژوهنده یا سیاستگذار را از واقعیت موجود، یعنی اینجا و اکنون یک جامعه، دور میکند و بهسوی یک گذشته دور یا نزدیک، درهرحال غیردقیق میکشاند.
پژوهنده و یا سیاستگذار تأویلی، جامعه امروز را بهصورت یک صفحه سفید میبیند که اراده حاکم میتواند هر نقشی را که بخواهد بر آن ترسیم کند. ترکیه امروز میتواند هیتاتی باشد یا عثمانی یا اسلامی یا دموکراتیک یا پانترکیسم یا پرولتاریایی.
بسیاری از مخالفان اردوغان از برچسب «اسلامی» برای حمله به او بهره میگیرند اما اسلامگرایی، علیرغم آرزوی آتاتورک، همواره جزو واقعیات اینجا و اکنون ترکیه بوده است. نظر عموم بر این است که آتاتورک با اعلام یک جمهوری عرفی (یا به قول فرانسویان لائیک) پرونده اسلام را بست و دین را از حکومت جدا کرد. این تصوری است نادرست. در نظام آتاتورکی دین از دولت جدا نشده است زیرا درواقع دولت دین را ضمیمه کرده است. بهعبارتدیگر، به یک معنا، امپراتوری عثمانی عرفیتر یا «لائیک»تر از جمهوری آتاتورکی بود.
جمهوری آتاتورکی بهجز اقدامات نمادی مانند تغییر رسمالخط، بیرون انداختن واژههای عربی و فارسی از زبان ترکی، منع حجاب و ریش و عمامه و دولتی کردن اوقاف، برای جدایی دین و دولت انجام نداد و تنها یک عامل ممکن بود ترکیه را از هویت اسلامی خود دور کند: دموکراسی؛ اما آتاتورک و گروه زبدگان همراه او تنها با یک دموکراسی هدایتشده در مسیر عرفی شدن، حتی غربی شدن، حرکت میکرد و یک جامعه دیگر که نمیخواست یا نمیتوانست از لنگر اسلامی خود کنده شود تا بتواند بهسوی سواحل دیگر سفر کند.
جالب اینجاست که هیأت حاکمه آنکارا، با دستگاه حکومتی، هرگاه لازم بود از اسلام بهعنوان وسیلهای برای تقویت یا ادامه سلطه خود بهره میگرفت. پس از جنگ جهانی دوم و قدرت گرفتن جنبشهای چپ در ترکیه، هیأت حاکمه با یک چرخش بهسوی اسلام از آتاتورکیسم فاصله گرفت. در سال ۱۹۵۰ میلادی اسلامگرایان معتدل به رهبری عدنان مندرس حکومت را به دست گرفتند. دولت مندرس با تکیهبر خطر کمونیسم برای اسلام، ترکیه را به عضویت «ناتو» درآورد. این مقدمهای بود برای عضویت ترکیه در پیمان بغداد که بعداً تبدیل شد به سازمان پیمان مرکزی (سنتو) در جریان جنگ کره، دولت مندرس با اعزام یک تیپ از پیادهنظام ترک در کنار ایالاتمتحده علیه قدرتهای کمونیست جنگید (در ضمن تیپ ترک شجاعت فوقالعادهای نشان داد و با تحسین آمریکاییان روبهرو شد).
در همان زمان ایران، در دوران محمدرضا شاه، دعوت برای شرکت در جنگ کره را نپذیرفت. پیمان بغداد و سپس «سنتو» نیز به شکلی متفاوت از «ناتو» عرضه شد زیرا ایران حاضر نبود نیروهای نظامی خود را زیر فرماندهی ایالاتمتحده قرار دهد. به همین سبب، در «سنتو» ایالاتمتحده بهعنوان عضو وابسته شرکت کرد.
در تمام آن سالها، ایالاتمتحده حفظ و تقویت هیأت اسلامی ترکیه را برای مبارزه با کمونیسم لازم میدانست درحالیکه آتاتورکیستهای رادیکال، ازجمله بخش مهم از نظامیان ترکیه، اسلامگرایی را خطری بدتر از کمونیسم میپنداشتند. کودتای نظامی ۱۹۶۰ به رهبری سرلشکر جمال کورسل، گروه اسلامگرا را برای چند سال از قدرت دور کرد (مندرس اعدام شد) اما در ۱۹۶۵ اسلامگرایان، این بار با برنامهای معتدلتر، به رهبری سیلمان دمیرل که نخستوزیر شد، به قدرت بازگشتند.
در ۱۹۷۰ میلادی، دمیرل که دوستی نزدیکی با امیرعباس هویدا نخستوزیر ایران پیداکرده بود، برای تأکید بر هویت اسلامگرایانه حزب و دولت خود پیشنهاد کرد که ایران و ترکیه بهاتفاق مراسمی برای بزرگداشت نبرد ملازگرد در سال ۱۰۷۱ میلادی برگزار کنند.
درنبرد ملازگرد، قوای آلپ اسلان، سلطان سلجوقی که در آن زمان بر ایران و بخشی از آسیای صغیر حکومت میکرد، موفق شد ارتش امپراتور بیزنطیه، دیویانوس چهارم را شکست دهد و حیطه قدرت خود را تا غرب دریاچه وان، یعنی منطقهای که در آن زمان اکثریت ارمنی داشت، پیش ببرد.
پیشنهاد دمیرل با مخالفت شاه ایران روبهرو شد و به سردی مناسبات تهران و آنکارا انجامید. دو دلیل شاه برای رد این پیشنهاد بهظاهر جنبه تاریخی داشت؛ نخست، شاه یادآور شد که آلپ ارسلان و سلجوقیان ربطی به امپراتوری عثمانی نداشتند زیرا عثمانیان نزدیک به ۳۰۰ سال پس از نبرد ملازگرد در آسیای صغیر ظاهر شدند. دوم، شاه اصرار داشت که نبرد ملازگرد را نمیتوان بهعنوان نمونهای از جهاد برای آزادی مسلمانان از حکومت کفار ذکر کرد، زیرا جمعیت موردبحث نیز همگی مسیحی بودند.
اما به گمان من، دلیل واقعی برای رد کردن طرح ترکها چیز دیگری بود:
او نمیخواست ایران را در نقش یک غازی اسلامی درنبرد علیه غرب کافر عرضه کند. ایران هرگز در جنگهای صلیبی نیز شرکت نکرده بود (در ضمن سالگرد ملازگرد هفته آینده، روز ۱۹ ماه اوت خواهد بود).
گرایش اسلامی در سیاست ترکیه با دمیرل که با یک کودتای نظامی دیگر سرنگون شد، به پایان نرسید. تورگوت اوزال، در آغاز در سمت نخستوزیر و سپس در مقام رئیسجمهوری، الگویی تازه به شکل «اسلامگرایی تکنوکراتیک» عرضه کرد. در نخستین نبرد انتخاباتی پیروزمندانه اوزال، گردهماییها برای شنیدن سخنانش با تلاوت آیهای از قرآن آغاز شد اما سخنرانی همیشه درباره مبارزه با فساد و آغاز نوسازی اقتصادی ترکیه بود. یکشب پیش از انتخابات، اوزال در منزل یک دوست مشترک در استانبول، برای مدتی از سر میز شام دور شد تا نماز بخواند و دعا کند؛ اما بهخوبی میشد دید که ازنظر او اسلام یک مسئله شخصی است و بههیچروی نمیتواند بهعنوان محملی برای یک ایدئولوژی سیاسی به کار گرفته شود.
در چندین گفتوگو با اوزال رابطه دین و دولت را مطرح کردم. او عقیده داشت که اینیک بحث بیهوده است زیرا «لاییکگرایی» به معنای تسلط دولت بر دین همانقدر نادلپذیر است که تسلط دین بر دولت یعنی تئوکراسی.
اوزال همواره تجربه ایرانی را با انقلاب اسلامی، یعنی حادثهای که ایران را برای دستکم دو نسل، از تاریخ معاصر بیرون راند، تأسفآور میدانست و کوششهای فراوانی برای اقناع رهبران تهران به پذیرفتن ختم جنگ با عراق انجام داد، کوششهایی که بینتیجه ماند.
از دید اوزال اگر اکثریت مردم یک جامعه دیندار باشند میتوانند در چارچوب دموکراسی کسانی را انتخاب کنند که قانونی علیه ارزشهای دینیشان وضع نخواهد کرد.
بهعبارتدیگر، دموکراسی هم جلو استبداد ضد دینی را میگیرد و هم مانع از آن میشود که استبداد به اسم دین مسلط شود.
در ۱۹۹۶ میلادی در نخستین دیدار با اردوغان که بهتازگی شهردار استانبول شده بود، فکر کردم که او سیاستمداری در مسیر اوزال خواهد بود. در آن دیدار، تمام صحبت اردوغان معطوف بود به نجات شهرداری استانبول از ورشکستگی و آغاز بازسازی زیربنایی که در آستانه سقوط قرار داشت. در برابر پرسشهای تحریکآمیز مربوط به نقش اسلام، جواب او همواره یک لبخند اسرارآمیز بود همراه این جمله: «شهردار استانبول باید مواظب استانبول باشد نه مراقب عقاید دینی مردم.»
من هنوزم نمیدانم تا چه حد در معرفی اردوغان بهعنوان یک سیاستمدار صادق و اصلاحگر اشتباه کرده بودم، اما میتوانم حدس بزنم که اردوغان در رویارویی با بحران هویت ترکیه متوجه شد که نمیتواند آتاتورک باشد. همچنین او نمیتواند در هیأت یک انورپاشای مدرن پرچم پانترکیسم را برافرازد. درعینحال تکرار تجربه مندرس و دمیرل، یعنی اسلامگرایی خفیف، در شان مردمی که میخواهند بر تاریخ سایه بیافکنند، نیست.
درزمینهٔ بحران هویت، اردوغان نمیداند چه میخواهد؛ اما به گمان من در یک زمینه دیگر، یعنی حفظ قدرت خوب میداند که به دنبال چیست.
نمایش استفاده از ایاصوفیه بهعنوان یک مسجد نمونهای از این سردرگمی است.
ایاصوفیه همواره بخشی را برای ادای نماز از سوی مسلمانان تعیین کرده بود و هیچ لزومی نداشت که این مسئله بهصورت یک شو پرهیاهوی تلویزیونی در برابر جهانیان قرار داده شود. کوشش برای سهمگیری از منابع انرژی لیبی نیز از زمان صدرات دمیرل آغازشده بود و برای نزدیک به سی سال، لیبی جای ویژهای در مناسبات اقتصادی ترکیه داشت، با یکمیلیون کارگر ترک و یک سهم ۶۰ درصدی از بازرگانی خارجی لیبی.
گرفتاری اردوغان این است که میخواهد یک آتاتورک دوم، این بار با لهجه اسلامی باشد. در ۱۹۹۴، امید من و بسیاری دیگر این بود که اردوغان بخواهد و بتواند خودش باشد یا آنچه مینماید باشد، یک سیاستمدار امروزی، دلسوز مردم، دشمن فساد و معتقد به دموکراسی.
شاید بگویید اردوغان تازه دارد خودش میشود و آنچه ما در ۱۹۹۴ میپنداشتیم خود اوست، چیزی جز یک ماسک کابوکی در یک نمایش سیاسی نبود. اردوغان، بدون ماسک به خودش برگشته است.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی