- ـ سارا رخشانی پانزدهساله باردار با ضربات چاقو توسط همسرش در زاهدان به قتل رسید.
- ـ رومینا اشرفی سیزدهساله در تالش پدرش با داس سر او را برید.
- ـ پروین پالانی پانزدهساله در سرپل ذهاب با روسری توسط برادرش خفه شد.
- ـ فاطمه محمدی در سرپل ذهاب با شلیک گلوله به دست همسرش به قتل رسید
- ـ فاطمه بریحی نوزدهساله در آبادان به دست همسرش سربریده شد.
- ـ ریحانه عامری بیستودوساله در کرمان پدرش با تبر سر او را از بدن جدا کرد.
….
پس از دو سده، آش دستپخت ملایان این روزها آمادهشده است تا بهصورت رواج قتلهای ناموسی به دنیا نشان دهد که همۀ آن فخرفروشیها دربارۀ فرهنگ والای ایرانی یاوهای بیش نیست. نه آنکه گذشتگان ایرانیان از چنین فرهنگی برخوردار نبودند، بلکه ما امت اسلام زده امروزه به چنان مغاکی در غلطیدهایم که دیگر آیندگان آنان نیستیم.
حال اگر بپرسیم، دو سه نمونه قتلهای ناموسی چه ربطی به اوضاع کلی کشور دارد، پاسخ این است که آنها نهفقط رویدادهایی اتفاقی، بلکه با توجه به توحش به نمایش گذاشتهشده، سقوط مدنی و اخلاقی جامعۀ ایران را نشانهگذاری میکنند و برای درک آن کافی نیست، فقط انگشت اتهام را بهسوی وحشیگری و فساد ملایان حکومتگر بگیریم، بلکه باید در پی روندهایی در دوران معاصر ایران بود که سبب سقوط مدنی ایران در دو سدۀ گذشته شدند.
این سقوط را در تاریخ معاصر برای نخستین بار میرزا آقاخان کرمانی درک کرد. او که شاهد کشتار فجیع بابیان در تابستان ۱۸۵۲ م. در کوچه و بازار تهران گشته بود، نوشت:
«ﮐﺠﺎﻳﻨﺪ ﭘﻴﺸﻴﻨﻴﺎن اﻳﺮﺍن ﮐﻪ ﺳﺮ از دﺧﻤﻪ ﺑﺮدارﻧﺪ و ببینند ﺧﻮی زﺷﺖ ﺷﺘﺮﭼﺮاﻧﺎن ﻋﺮب، چنان در ﻧﻬﺎد ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎن رﺧﻨﻪ ﮐﺮده که رﻳﺨﺘﻦ ﺧﻮن را ﺑﺴﻴﺎر مبارک ﻣﻰﭘﻨﺪارﻧﺪ..»(۱)
نکتۀ مهمی که ازنظرها دورمانده، این است که درگذشته در طول قرنها حتی در سایۀ شاهان «آدمخوار» صفوی نیز قتلهای فجیع تنها به دست ملایان و یا حکام رخ میداد و با آنکه اکثریت مردم ایران دیگر ظاهراً مسلمان شده بودند، اما پس از هزار سال هنوز هم بر موازین اخلاقی و رفتار ایرانشهری میزیستند و تازه در دو سدۀ گذشته در برابر تهاجم فرهنگی شیعهگری عقبنشینی کردند.
این شاهان شیعۀ صفوی بودند که «رسوم قبایل چادرنشین ترک آسیای میانه» را بدینصورت رواج دادند که همواره گروه چهلنفری از آدمخوارانی را همراه داشتند که به اشارهای «مجرمان را زندهزنده میخوردند». تا اوایل دوران قاجار نیز فقط ملایان بودند که مخالفان خود را به قتل میرساندند. چنانکه بنا به گزارش تاریخی، در زمان فتحعلی شاه، محمدعلی بهبهانی (۱۸۰۲ ـ ۱۷۳۲ م.) حاکم شرع کرمانشاه و بزرگ خاندان حکومتگر بهبهانی، معصوم علیشاه، رئیس صوفیان را به دست خود به قتل رساند و جسدش را به رود قرهسو انداخت.
بنابراین شگفتی آقاخان کرمانی از کشتار وحشیانه و گستردۀ بابیان بیدلیل نبود، زیرا تیراندازی دو جوان بابی به ناصرالدینشاه، درواقع بهانۀ لازم برای حملۀ ملایان به بابیان بود که تابهحال در برابر گرایش گستردۀ مردم به «مهدی موعود»، بساط خود را در حال برچیده شدن میدیدند و اینک میتوانستند در سایۀ خشم دربار، نهتنها از بابیان، بلکه از همۀ مخالفان و رقیبان خود نیز انتقام بگیرند.
این آغاز روندی بود که در تمامی دوران پنجاهسالۀ ناصری ادامه یافت و به تسلط کامل ملایان بر جامعۀ ایران و گسترش فرهنگ انسان کش شیعی منجر شد. بدین سبب نیز برای اغلب تاریخپژوهان چیستانی است که چگونه از درون چنین جامعهای انقلاب مشروطه پدید آید؟ البته آنان یا نخواستهاند و یا نتوانستهاند در ساختار جامعۀ شیعه زدۀ ایران وجود دگراندیشان مذهبی را ببینند که هرچند تاریکترین دوران ایران را در زیر فشار ملایان میگذراندند، اما مبارزۀ آنان برای بقا درواقع پاسداری از فرهنگ مشترک ایرانشهری نیز بود. گرچه ملایان میکوشیدند اقلیتهای زرتشتی، یهودی و ارمنی را در محلاتی گرد آورند تا از دیگر ایرانیان جدا باشند، اما وجودشان با رفتار و کرداری متفاوت از شیعیان، نهتنها از سقوط ایران به اعماق توحش کامل جلوگیری میکرد، بلکه با احیای فرهنگ ایرانشهری زمینه را برای رویداد انقلاب مشروطه فراهم آورد.
ارزش واقعی جامعه در میزان رشد اخلاق اجتماعی و موازین مدنی است که مرزهای رفتار فرد را تعیین میکند و درونمایۀ اصلی آن میزان نیکخویی فردی و مسالمتجویی اجتماعی است. درست است که در کشورهای پیشرفته نیز گاهوبیگاه کسانی به جنایات حیرتانگیزی دست میزنند، اما آنان بیماران روانی هستند، درحالیکه در کشورهای جهانسومی خشونت و انتقامجویی نهادی اجتماعی است که بهطور روزمرّه توحش فردی و جمعی را تأیید و تشویق میکند.
نکتۀ مهم تاریخی در دوران قاجار این است که بیشک اگر در آن زمان که ملایان جامعه را در قبضۀ قدرت خود داشتند، میتوانستند خوی شیعی را به روبنای انحصاری جامعه بدل کنند، ایران هرگز قادر نمیبود، از آن مغاک تاریخی بیرون بیاید و هیچگاه انقلاب مشروطه پدید نمیآمد. برای درک مطلب باید گستردهتر دید و به دگراندیشانی نظر کرد که با کمیت چنددرصدی در حاشیۀ جامعه، همان ارزشهایی را پاسداری میکردند که بخش بزرگ ایرانیان بهظاهر مسلمان شده نیز بدان پایبند بودند؛ بنابراین حتی در دوران سیاه قاجار نیز در اکثر ایرانیان همچنان راستی در گفتار و خشونت پرهیزی در رفتار، نهادینه بود.
مثلاً اگر بپرسیم که چگونه در آغاز دوران پهلوی خشونت و خونریزیهای گذشته تا حد زیادی از فضای فرهنگی جامعۀ ایران رخت بربست و تا پایان این دوران هرچه بیشتر جای خود را به تفاهم و همزیستی میان همۀ ایرانیان میداد، شکی نیست که این را تنها مدیون حکومتی نیستیم که خود ابزار بگیروببند بود، بلکه در درجۀ نخست بدین علت که اقلیتهای مذهبی توانستند با استفاده از آزادیهایی بیسابقه، بر فضای فرهنگی و اخلاقی جامعه اثر بگذارند و پذیرای رفرمهای اجتماعی (مانند رفع حجاب زنان) باشند.
بدین ترتیب ایرانیان بهخوبی میتوانستند با تکیهبر فرهنگ تاریخی خود تاریکاندیشی و خشونت فزایی ملایان را بهطور بازگشتناپذیر براندازند، اما متأسفانه دو عامل خارجی و داخلی بر این روند ضربات سختی وارد آوردند:
ــ برای شناخت «عامل خارجی» باید به دوران قاجار بازگردیم و بینیم که جنبش بابی با سرکوب وحشیانه و روزمره از میان نرفت و پیروان آن در دوشاخۀ ازلی و بهائی با کمیتی بالا در حاشیۀ جامعه تثبیت شدند. در این میان شاخۀ بهائی پرشمارتر بود و ازیکطرف با احیای فرهنگ ایرانشهری و از طرف دیگر با طرح مطالبی نو، از تأثیر بیشتری برخوردار شد. تفاوت رفتار بهائیان با بابیان چنان بود که ازنظر «ادوار براون» نیز پنهان نماند. رأی او دراینباره، چنانکه خواهیم دید، افشاگر سیاست انگلیس در ایران بود. او نوشت:
«بهاءالله جنبۀ اخلاقى تعالیم باب را بسیار تقویت نمود و بسط داد و… به اتباع خود توصیه نمود که باید کشته شدن را بر کشتن ترجیح دهند…(اما) بابىهاى اصلى، برعکس، مسلکشان بهکلی بر ضد این بود، شاید ایشان خود را مظلوم فرض میکردند، ولى در کمال اطمینان و یقین میخواستند که وارث ارض گردند، ایشان کسانى را که مؤمن به باب نبودند نجس و واجب القتل میدانستند..»(۲)
آیا جای شگفتی است که ادوارد براون، کارگزار وزارت خارجۀ انگلیس، بجای آنکه کوشش برای رشد اخلاقی ایرانیان را ستایش کند، بابیانی را میستاید که هنوز از اخلاق داعشی رها نشده بودند؟ او با این جمله نشان میدهد که چگونه در دو سدۀ گذشته پشتیبانی انگلیس از ملایان ضامن عقبماندگی فرهنگی و خشونت فزایی در جامعۀ ایران بوده است. شاهد آنکه، در تاریخ معاصر هیچگاه مأموران انگلیسی مورد آزار قرار نگرفتند، اما به سال ۱۸۲۹ م. به تحریک میرزا مسیح مجتهد، سفارت روسیه در تهران موردحمله قرار گرفت و بسیاری ازجمله، الکساندر گریبادوف، وزیرمختار روسیه، به قتل رسیدند و یا به سال ۱۸۸۳ م. امت وحشی در روز روشن رابرت ایمبری Imbrie نایب کنسول سفارت آمریکا را به «جرم» آنکه میخواست از سقاخانهای عکس بگیرد به قتل رساند.
ــ ضربۀ بزرگ دیگر بر کوشش ایرانیان برای عقب راندن خشونت و خرافات ضربهای «داخلی» بود و به رشد شگفتانگیز جریان چپ در ایران بازمیگردد. این جریان اصولاً تنها بدین سبب توانست در جامعۀ ایران در زیر نفوذ ملایان پا بگیرد که بسیار زود و سریع دریافت که تنها راه رسیدن به هدف، کرنش در برابر ملایان و تعهد به «احترام به عقاید عامّه» بود. درحالیکه به شهادت کسروی اگر جز این بود نهتنها از «آلعبا» اجازه فعالیت نمیگرفتند، بلکه سرنوشت دیگر دگراندیشان مذهبی در انتظارشان میبود. چنانکه در اوان کار:
«سیدی در اردبیل..، برعلیه حزب توده برخاسته و آنها را تکفیر کرده و مردم را بکشتنشان تحریص نموده، زنها را بنام ارتداد شوهرانشان، از آنها جدا گردانیده به شوهر دیگر داده..» (۳)
همسویی و همدستی کمونیستها با ملایان (که حتی گاهی «منبر خود را در اختیار ناطقان تودهای میگذاشتند») رمز موفقیت آنها در گسترش تبلیغات مزورانۀ «عدالتطلبی و پیشرفت خواهی» در میان نسل جوان ایران بود. بدین ترتیب رشد شگفتانگیز «جنبش چپ» درست به سبب ظاهر آراسته و مدرن آن، ضربهای سخت بر کوشش برای رشد انسانیت در جامعۀ ایران وارد آورد. خاصه آنکه برخورد حزب توده با مخالفان و دگراندیشان (به نمونۀ گروه ترور در اطراف خسرو روزبه) دستکمی از برخورد ملایان نداشت. این تازه روش حزب توده بود که ظاهراً ترور را محکوم میکرد، وگرنه تأثیر عملکرد گروههای تروریستی که به نام «چریکهای فدایی» قتل و ترور را بر پرچم خود نوشته بودند، روشنتر از آن است که به اشارهای نیاز داشته باشد.
بنابراین چنانکه نگاهی کوتاه به تاریخ معاصر ایران نشان میدهد، صرفنظر از قدرتیابی ملایان در دو سدۀ گذشته، نه برخورد با «غرب» و نه «جنبش ترقیخواه چپ» و نه حتی شبکۀ گستردۀ آموزشوپرورش، هیچیک کمکی به شکست واقعی و ماندگار فرهنگ خشونتطلبی وارد نکردند. از این نظر نیز منطق تاریخی حکم میکند که عقب رفت نسبی فساد اخلاقی و خشونت در سطح جامعه (بهویژه در دوران پهلوی دوم) را متناسب بانفوذ اجتماعی پیروان ادیان غیر اسلامی بیابیم.
بدین سبب نیز پس از انقلاب اسلامی کوشش همهجانبۀ ملایان برای راندن پیروان اقلیتهای مذهبی از ایران با توجه بدان که آنان کوچکترین مانعی درراه قدرتیابی انحصاری ملایان نبودند نیز شک دیگری بجا نمیگذارد از اینکه نفوذ آنان بر جامعه سدّی در برابر گسترش ضد فرهنگ شیعی بود و باعث شد که این بار شیعهگری در مقابل دیدگان شگفتزدۀ ایرانیان با همۀ جوانب ضد انسانیاش بر سراپای جامعه سایه افکند و به جهانیان چهرۀ زشت عقبماندگی کشور را نشان داد. شاخص این روند به باد رفتن سریع همۀ دستاوردهای حقوقی زنان بود که چون در جامعۀ شیعه زده نهادینه نشده بود، با کوچکترین مقاومتی از سوی مردان برخورد نکرد.
برگ برندۀ دیگر ملایان سیاست زدگی تودۀ ایرانی است که دستگاه تبلیغی حکومت اسلامی با هر ترفندی بدان دامن میزند و توده را وامیدارد، بجای پرداختن به مشکلات «پیشپاافتاده» مانند حجاب اجباری، تحقیر و توهین به دگراندیشان مذهبی و حقنۀ فقه شیعی … دربارۀ مسائل و بحرانهای بینالمللی اظهارنظر کنند.
ماشاالله آجودانی نخستین فرهیختۀ ایرانی است که با توجه به سیاست زدگی ایرانیان مطرح نمود، مشکل اساسی جامعۀ ایران عقبماندگی فرهنگی است و بدون حرکتی محسوس در این زمینه، تغییرات سیاسی نقش مثبتی در پیشرفت جامعه نخواهند داشت.
اعتراف میکنم در برخورد نخست با نظرات ایشان در این زمینه، به نظرم رسید که آجودانی با چنین استدلالی گذار از حکومت اسلامی را به آیندهای دستنیافتنی موکول میکند! درحالیکه گذار از حکومتی که هرروز بیش از دیروز ایران را بهسوی نابودی کامل بهپیش میبرد، وظیفۀ عاجلی است که نمیتوان آن را به «کار فرهنگی» واگذار کرد!
اما هرروز که سقوط اخلاقی و انحطاط فرهنگی جامعۀ شیعه زده ادامه مییابد، این پرسش خود را بیشتر تحمیل میکند که تحول سیاسی بدون تحرک مثبت فرهنگی، نهتنها دوای دردهای ایران نیست، بلکه میتواند آخرین ضربه بر پیکر موریانه خوردۀ جامعۀ ایران باشد. البته از ترفندهای مهم حکومت اسلامی نیز همین است که چنان جلوه میدهد که تضادهای جامعۀ ایران چنان عمیق و همهجانبه شده که با از میان رفتن حکومت اسلامی منفجر خواهد شد.
اما چون نیک بیاندیشیم و درک درستی از «فرهنگ» داشته باشیم، بهروشنی خواهیم دید که در جامعهای که در آن ناراستی چنان گسترده شده که راستگویی عملی انقلابی است و فساد چنان رونق دارد که شرم به کیمیایی بدل شده، هیچگاه مردمانی که بهدروغ و دورویی خو گرفتهاند، نخواهند توانست باوجود نارضایتی فراگیر به همزبانی برسند و در برابر حکومت جهل و جرم دست در دست هم بپا خیزند؛ بنابراین آجودانی حق دارد که مبارزه «سیاسی» با حکومت اسلامی، بدون مبارزۀ فرهنگی، چنانکه چهار دهۀ گذشته نشان داده است، اصولاً بنیان نیکی نمییابد. برعکس، در جامعهای که میلیونها ایرانی در نشستهای خانوادگی و میهمانیها با حکومت اسلامی مخالفت میکنند، اما نظارت بر رعایت حجاب اسلامی برای وابستگان را نیز وظیفۀ خود میدانند، افشای فرهنگ بیابانگردی که بر دوپایۀ «ناموس» و «غیرت» استوار است، عاجلترین وظیفه است.
بهراستیکه هر قدمی درراه بازیافت راستی و درستی اخلاقی، گامی برای گذار از حکومت اسلامی نیز هست؛ زیرا دمکراسی تنها در جامعهای میتواند استوار شود که در آن توده به «شهروندان» آزاده و مسئولی بدل شده باشد که به شهامت مدنی از ارزشهای انسانی دفاع میکنند. در چنین جامعهای روابط و وابستگیهای قبیلهای درهمشکسته، هیچکس «ناموس» دیگری نیست، «غیرت» جای خود را به کوشش برای رشد آزادگی نزدیکان داده است و «حمیت» چیزی نیست، جز استواری در دفاع از دستاوردهای فرهنگی و انسانی.
تیر ۱۳۹۹
———————————-
(۱) میرزا آقاخان کرمانی، سه مکتوب، انتشارات نیما، ص ۱۸۰
(۲) ادوارد براون، نقطهالکاف، میرزا جانی کاشانی، مقدمه
(۳) احمد کسروی، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟ ۱۳۲۴، تهران
نویسنده: فاضل غیبی
برگرفته از ایران امروز