با جای بزرگی که گذشته در زندگی بسیاری از ما یافته است بحث تاریخ و گذشته و اگرهایش را نمیتوان بیهنگام کوتاه کرد. ما آنچنان مردمانی هستیم که در این هنگامه بحرانها و خطرها و در هزاران کیلومتری ایران به دیگران تکلیف میکنیم که دادگاه حقیقتیاب برای رسیدگی به جنایات سه چهار دهه پیش کسانی دیگر تشکیل دهند. بجای چارهجوئی برای جلوگیری از جنایاتی هر چه فجیعتر و در ابعاد گستردهتر که هرروز در برابر چشمانمان روی میدهد با نداشتن هیچ امکانات و اقتداری، در اندیشه تعیین دادرسان و احضار متهمان و تعیین وکلای مدافع و هیئت منصفه باشند. من بسیار درباره گذشته زیان و بازماندگانی که در یک دوره، گاه در یک شخصیت، یخزدهاند گفتهام ولی این تازهترین پرده نمایش درماندگی نسل انقلاب را در بدبینترین لحظههایم نیز تصور نمیکردم. به نظر میرسد که شکستهای پیاپی در سطح ملی و بینالمللی، کسانی را در پافشاری بر آنچه بودهاند مصممتر ساخته است.
پیش از آنکه این چنگ زدنها درگذشته برای جلوگیری از هر حرکتی بهپیش، برای جلوگیری از هر دگرگونی، روان را تیره کند و امید ما را یکسره از آن نسل برگیرد، بازگشت به گفتاری که به پارهای از ما یاری خواهد داد بجا خواهد بود تا بلکه زنجیر یک دوره تأسفآور تاریخ از دستوپاها گشوده شود. در برابر کسانی که دستوپا زنان و با وامگیری از ادبیات روضهخوانی، اشتباهات هلاکت بار گذشته را به گردن هماوردان خود میاندازند میتوان این پرسش را کرد: آیا با همه مسئولیت انکارناپذیر دیگران خود ما ناگزیر از کوتاهیها و کژرویهایمان بودهایم و آیا باز بهناچار در کوتاهیها و کژرویهای دیگر ولی از همان ریشه و بنیاد خواهیم افتاد؟
مردمانی ناشاد از روزگار خود در هر فرصت به یاد گذشته میافتند و بایدها و نبایدهایی که اگر میتوانستند در آن گذشته تغییر میدادند: اگر آن خطا را نرفته بودند؛ اگر آن چاره را اندیشیده بودند. در زندگی شخصی با این اگرها میتوان خیالبافی و گمان پروری کرد یا از آنها پند گرفت و آینده را بهتر از گذشته گردانید. در زندگی سیاسی نیز میتوان همانگونه رفتار کرد و از اینجاست که اگرها در تاریخ جای بسیار بالائی دارند.
اگر در پی گمان پروری نباشیم آنگاه نمیتوانیم بگوییم در بحث تاریخی، اگرها جایی ندارند. تاریخ، بایگانی نیست، سیاست (زندگی) گذشته است و در زمان جریان مییابد. هر نسل، تاریخ را از نو مینویسد ــ که با اختراع کردن تاریخ تفاوت دارد ــ به این معنی که درسهای خود را از آن میگیرد؛ و آینده را با بهترینها (و برای بیشتر جهانسومیها با بدترینها)ئی که گذشته دارد میسازد. هیچچیز بهاندازه اگرهای تاریخی به کار درس گرفتن نمیآید، همان نقشی که اگرها در زندگی شخصی نیز میتوانند داشته باشند.
نیاز به گفتن ندارد که تاریخ یا امر رویداده را نمیتوان تغییر داد. “اعتبار امر مختوم” به زبان حقوقدانان جای سخن ندارد. ولی ما در اینجا از جبر تاریخ سخن میگوییم، از اینکه آیا در یک موقعیت مفروض جز آنچه رویداده چارهای نبوده است یا میشد بر راههای دیگری رفت؟ اهمیت این سخن در دو جاست: در اینکه اگرچه رویدادها تکرار نمیشوند، موقعیتها میتوانند در بافتار contextهای دیگری پیشآیند؛ و نیز در این است که سرتاسر نگرش انسان به عمل سیاسی، به خود زندگی، بستگی به آن دارد: آیا انسان زنجیربند اوضاعواحوال است یا اوضاعواحوال فرصتی به انسان میدهد که نیروی آفریننده خود را بکار اندازد و جهان را بسازد. در پنجاههزار سالی که از پدیدار شدن انسان فرزانه بر اختر زمین میگذرد این نگرش دومی، ما را از پیروزی به پیروزی بزرگتر رسانده است، با همه شکستها.
ایرانیان سی سال پیش میتوانستند تسلیم اوضاعواحوال خودشان، هرکدام در جهتی، نشوند و به این هاویه نیفتند، امروز نیز میتوانند خود را بجای رها کردن در اکنون یا گذشته از این هاویه بیرون بکشند. شرطش آن است که پارهای مخالفان فعال رژیم از گذشتهشان بیرون بیایند و توده مردم به اکنون خود تن درندهند. پیامدهای گذشته دیگر به هیچ ترفند توجیهپذیر نیست؛ و توده مردم تنها با ساختن آینده میتوانند از رنج امروز خود رهایی یابند. آنها که در نسل جوانتر نه غم گذشته خود را دارند، نه تا گردن در غرقاب دشواریهای روز فرورفتهاند، در کنار آزادشدگان از گذشته، نویدبخش آیندهای هستند که ارزش مبارزه دارد.
اینکه ما نمیتوانیم بسیاری از بندیان تاریخ را در میان خود ــ آنها که وظیفه اکنون و آینده را نگهداشتن و ساختن گذشته میدانند ــ به حال خود بگذاریم از احساس بستگی نسلی و شرکت در تجربه مشترک، اگرچه در دو سوی میدان، نیست. حتی به این سبب نیست که آنها به حال پیکار همگانی ما سودمندند. از اینجاست که آنها بهترین درس را میتوانند به آیندگان بدهند. چه در آنچه سی چهل سال است کردهاند و چه در آنچه در سالهای باقیماندهشان میتوانند؛ اگر آن تکان اخلاقی و سیاسی لازم را ــ لازم برای نسلی که چنین بدهی سنگینی به تاریخ دارد ــ به خود بدهند. آن تکان اخلاقی و سیاسی را در این بافتار context در یک جمله میتوان خلاصه کرد ــ اینکه بجای بهرهبرداری سیاسی در پی درس گرفتن از تاریخ باشند. آنگاه به هر انگشت اتهامی که رو به دیگران میگیرند نگاهی نیز به خود خواهند انداخت.
یک سودمندی و زیبایی بررسی انتقادی تاریخی، پی بردن به سهمی است که کسان و گروهها نهتنها در ویرانی خود بلکه در شکل دادن به دشمنان و مخالفان خود داشتهاند. سهمها طبعاً یکسان نیست و باقدرت نسبت مستقیم دارد، ولی پی بردن به این حقیقت به ما همه کمک میکند که نگرش یکسویه و جبری به تاریخ را به دور اندازیم. ما حتی میتوانستیم دشمنان خود یا دستکم رفتارشان را نیز بهتر سازیم.
برگسون به همه ماندگان در جبر تاریخ ــ ضرورت آنچه روی داد و جز آن نمیشد ــ کمک بزرگی کرده است. او از جبر ناظر برگذشته سخن میگوید. تا امری به گذشته نپیوسته باشد از جبری سخن نمیتوان گفت. این نگرش به جبر همان است که ما برای آزاد کردن نیروهای آفرینندگی خود لازم داریم. در آنچه امروز میکنیم جبری در میان نیست. ما محکومبه باز زیستن گذشتهها نیستیم، نامش را هر چه بگذارند. ما میتوانستیم بهتر از این باشیم و باز میتوانیم. اینجاست که “اگر” های تاریخی به کار میآیند. با شناخت آنهاست که در خود دگرگونیهای لازم را میدهیم.
مه ۲۰۰۷