-2 C
تهران
چهارشنبه, ۲۸. آذر , ۱۴۰۳

از چهاردیواری به فضای عمومی

  ‏‏ ‏ از تظاهرات دانشجوئی تابستان گذشته جنب و جوش تازه‌ای در محافلی در بیرون به چشم می‌خورد. ‏امیدواری تازهای در آنها به آینده ایران، و طبعا آینده خودشان، راه یافته است. میدانی در برابر است و ‏کسانی می‌کوشند جائی در آن داشته باشند. در این هیچ نکته زننده‌ای نیست ‏‎–‎‏ هرچند مردم ما هنوز به ‏آسانی از مرز ابتذال می گذرند و چیزی نیست که به دست ما بیفتد و آن را به ابعاد بیزاری‌آور یا خنده‌‏آورش نرسانیم. منتها ورود ابتذال در همه جنبه‌های زندگی ما تازگی ندارد و مانند بقیه معایب ما، کشنده ‏نیست و پیشرفت افتان و خیزان ما را تنها می‌تواند کندتر سازد. ‏

‏ سیاست به عنوان ” علم” اداره اجتماع، به ناچار با قدرت همزاد است. حتا سیاست‌اندیشی نیز با قدرت ‏ارتباط می‌یابد: زیر تاثیر روابط قدرت است، و بر آن تاثیر میگذارد. اکنون اگر کسانی به تازگی به ‏سیاست‌روی آورده‌اند یا پس از فترتی چند ساله از نو روی آورده‌اند زیرا اوضاع و احوال را مساعدتر می‌‏بینند طبیعی است. آنها خود را برای اداره اجتماع شایسته می‌دانند و می‌خواهند سهمی در آینده‌ای که به ‏نظر نزدیکتر شده است داشته باشند. اینکه هرکدام چه اندازه حق دارند، در صحنه بزرگتر افکار عمومی ‏تعیین خواهد شد و در اینجاست که پیشرفت افتان و خیزان جامعه ایرانی را می‌توان دید. بیست سال پیش ‏بیشتر ابتذال بود چندانکه دیگر به چشم نمی‌آمد. امروز ابتذال حس می‌شود و نیازی به نشان دادنش نیست. ‏

‏ سیاست و بحث سیاسی در میان ایرانیان در هرجا دیگر آن نیست که در برداشت عوامانه به دروغگوئی و ‏پشت هم اندازی تعبیر می‌شد. دروغ و پشت هم‌اندازی هنوز در جاهائی هست و بسیار هست و همچنان ‏خواهد بود ؛ ولی ما مدتهاست از آنجا گذشته‌ایم. آنچه در گذشته گوهر ( ذات ) سیاست بود اکنون بیماری آن ‏شمرده می‌شود. کردار صرفا نمایشی و بهم بافتن واژه‌ها و بکار بردن زبان برای پوشاندن بینوائی اندیشه ‏یا دوروئی سیاسی به این زودیها دست از سر سیاست و بحث سیاسی بر نخواهد داشت. پیشرفت ما در این ‏بوده است که در آنجا که به حساب می‌آید، و نه در حلقه تنگ پیرامون کسان، این شیوه‌ها خریداری ندارد ‏‏. سیاست برای ما اندک‌اندک اهمیتی را که دارد می‌یابد. در میان فعالیت‌های بشری، جدی‌تر از سیاست ‏نمی‌توان یافت. این را ما تازه داریم در می‌یابیم؛ زیرا بهای سنگین سرسری گرفتن سیاست را در همین ‏صدساله بارها پرداخته‌ایم.‏

‏ ولی برخورد بیشتر ایرانیان با سیاست هنوز تا حد بدگمانی احتیاط‌آمیز است و بی‌سببی نیست. آنها مانند ‏همیشه از آن سر بام می‌افتند. این مردم بارها پس از دوره‌های دراز بی‌اعتنائی به سیاست، یکباره رمه‌‏وار به دنبال رهبری، امری، آرمانی افتادند و هربار با گوش‌های گم کرده به “چهاردیواری” خود، که ‏اینهمه برای مردمان جهان سومی اهمیت دارد، پناه بردند. چه در آن بی‌اعتنائی و چه در آن پیروی رمه‌‏وار، عامل اصلی، سرسری گرفتن سیاست بود. هنگامی که مردمی سیاست را کار دروغگویان و پشت ‏هم اندازان می‌دانند و پرداختن به آن را پائین‌تر از خود می‌شناسند، و هنگامی که اختیار سیاست را در ‏دست گروه‌های شکست‌ناپذیر حاکم یا از آن بدتر، قدرت‌های جهانی می‌شمرند و امیدی به مداخله خود نمی‌‏بینند، سیاست سرسری گرفته می‌شود؛ زیرا هرسه نظریه، نادرست و از مقوله فولکلور است.‏

‏ سیاست، حتی در جامعه‌های جهان سومی، شکارگاه ویژه ناراستان نیست. توده‌های مردم، چه رسد به ‏روشنفکران، به خوبی می‌توانند سره را از ناسره بازشناسند چنانکه گفته شده است همگان را برای همیشه ‏نمی‌توان فریب داد. تاریخ جهان تا کنون یک حکومت و رژیم شکست‌ناپذیر به خود ندیده است. بویژه ‏دوران ما که جهان بدینگونه باز شده است و تاثیرات از هر سو بیشمار است، دوران فروپاشی و سرنگونی ‏حکومت‌ها و رژیم‌هائی است که برهان قاطع‌شان زوراست. باز به همان علت باز شدن جهان ‏‎–‎‏ گشادگی ‏ذهن‌ها ، فراوانی ارتباطات و آگاهی‌ها، بستگی‌های همه چیز به همه چیز ‏‎–‎‏ نقش قدرت‌های جهانی در تعیین ‏حکومت‌های کشورهای کوچک کاهش یافته است. آنها بیشتر به طبیعت حکومت‌ها توجه دارند ‏‎–‎‏ حکومت‌هائی که ‏گشادگی جهانی را آسانتر کنند ‏‎–‎‏ تا به هویت فرمانروایان. دیگر نمی‌توان تکرار وضعی را که سفارت ‏انگلیس به سران حکومتی ایران مقرری می داد یا دولت روسیه برای برداشتن مستشار مالی ایران لشگر می‌‏کشید تصور کرد.‏

‏ این فولکلور سیاسی اتفاقا خود مهمترین عامل میدان یافتن دغلکاران و نیرو گرفتن حکومت‌های زورگو و ‏مداخلات بیگانه است. مردمی که از مردم بودن کناره می‌گیرند و به صورت ریزه‌های شن در می‌آیند، ‏منتظر هر بادی که برخیزد، نه تنها به درست درآمدن پاره‌هائی از فولکلور خود کمک می‌کنند، از ‏نگهداری آن چهاردیواری نیز بر نمی‌آیند. سیاست با جدی نگرفته شدن از سوی آنها همچنان جدی می‌ماند ‏و آنها را تا گوشه‌های فضاهای خصوصی‌شان دنبال می‌کند. ( مزاحمت‌های کمیته‌ها در ایران امروز ‏کمترین مصداق همه‌گیر بودن مداخله سیاست است . از آموزش کودکان تا سطح زندگی خانواده تا برنامه ‏تلویزیون و هر چه بتوان شمرد از سیاست تاثیر می‌پذیرد ) .‏

‏ توجه سودائی به نگهداری چهاردیواری و نگرش به چهاردیواری به عنوان دژ و پناهگاه، ریشه بسیاری ‏از کاستی‌های اجتماعی ما و مانند‌های ماست و ما وظیفه‌ای مهمتر از آن نداریم که هرچه زودتر و بیشتر‏، از مانند های خود فاصله بگیریم. نگرش چهاردیواری نمی‌گذارد ما “فضای عمومی” را گسترش بدهیم‏؛ و با گسترش دادن فضای عمومی است که از آن چهاردیواری بهتر می‌توان نگهداری کرد. فضای ‏عمومی که هابرماس اینهمه بر آن تکیه می‌کند پاره اصلی جامعه مدنی است. انجمن‌ها و باشگاه‌ها و اتحادیه‌‏ها و احزاب، همه فضاهائی هستند که افراد را از جهان تنگ چهاردیواری خانه بیرون می‌آورند و به آنها ‏قدرتی را که دارند و در چهاردیواری کشورشان از هر حکومت و هر قدرت جهانی بیشتر است می‌بخشند. ‏

‏ امروز ما با هرسه بخش این فولکلور شکست‌گرا ‏‎–‎‏ ناپاکی و فروپایگی سیاست، شکست‌ناپذیری حکومت ‏‏” مگر ابرقدرتها بخواهند، ” و همین تکیه بر ابرقدرتها – در بسیاری از مردم ایران روبروئیم و نخستین ‏آنها از همه زیان‌آورتر و درمان پذیرتر است. زیان آورتر است زیرا بی جنبشی می‌آورد و دو دیگر را ‏پایدارتر می‌کند؛ درمان پذیرتر است زیرا مردم را زودتر از آن دو می‌توان به چاره ناپذیری سیاست و ‏اصلاح‌پذیری آن متقاعد ساخت.‏

‏ یرای بازآوردن سیاست به جائی که می‌باید، ساده‌تر از این نیست که به پیامدهای سیاست‌گریزی در ‏زندگی‌های خودمان بنگریم. ممکن است کسانی بگویند که چندان هم با سیاست بیگانه نیستند ولی تجربه‌های ‏ بسیاری از ایرانیان با سیاست از مقوله اشتباه بوده است و نه تجربه؛ و نتیجه‌ای که از اشتباه در چنین ‏زمینه‌های حیاتی می‌توان گرفت، بهتر انجام دادن است نه فراموش کردن و دیگر گرد آن نگشتن. کسی ‏که از یک گران‌فروش خرید کرده است خرید کردن را به نام تجربه ترک نمی‌کند. پرداختن به سیاست در ‏زندگی عمومی اهمتش کمتر از خرید در زندگی خصوصی نیست. ایرانیان از گندم نمایان جوفروش سیلی‌های سخت خورده‌اند زیرا تجربه نداشته‌اند؛ تجربه نداشته‌اند زیرا به سیاست نمی‌پرداخته‌اند و حتا با ‏خواندن و آگاهی میانه‌ای نداشته‌اند.‏

‏ کوچک شمردن کار سیاسی سبب شد که در انقلاب هر ناشایستی به میانه میدان پرید و مردم تاوانش را با ‏جان و مال خود و کسانشان دادند و هنوز می‌دهند. پیش از انقلاب نیز نبودن فشار از پائین، اصلاحات را ‏که زمانش مدتها رسیده بود از انرژی لازم تهی کرد. میانمایگان فرصت یافتند که صحنه را اشغال کنند، ‏چه در حکومت و چه در جبهه مخالف. سیاست، خالی نماند ‏‎–‎‏ طبیعت به گفته مشهور از وایو ( خلاء ) ‏بیزار است. ولی با هرکه و هرچه پیش آمد پر شد. اینکه بگویند دیکتاتوری بود و نمی‌شد، درست نیست. ‏در دیکتاتوری هم می‌شود ‏‎–‎‏ چنانکه درجریان انقلاب شد و امروز هم مردمان بیشمار در ایران می‌توانند. ‏

‏ اگر ما نمی‌خواهیم همچنان قربانی سیاست بمانیم می‌باید نگرش خود را به سیاست دگرگون کنیم. سیاست ‏را عامل مردمی می‌سازد. مردم با کناره‌گیری از سیاست نیز به آن شکل می‌دهند ‏‎–‎‏ به سود میانمایگان و ‏از آن بدتر ، و به زیان دراز مدت خودشان. آنها هستند که با پشتیبانی و مخالفت یا بی‌تفاوتی خود کیفیت ‏سیاست خویش را تعیین می‌کنند. در این میان بی‌اعتنائی به سیاست از همه زیان‌آورتر است زیرا با ‏درگیرشدن مردم، سیاست بد دیر یا زود اصلاح می‌پذیرد ولی بی‌تفاوتی آنها سیاست خوب را نیز به بدی ‏می‌کشاند.‏

‏***‏

‏ در مصاحبه‌ای به تازگی گفتاوردی ( نقل قول ) از یک نوجوان چهارده پانزده ساله زاده و ساکن امریکا ‏آمده است که به ایران رفته بود و واکنش خود را به تحولات پس از خیزش دانشجوئی بیان می‌داشت: “ما ‏به عنوا ن جوانانی که خواستار آزادی و کسب حقوقمان هستیم این احساس را کردیم که خاتمی که اینهمه ‏قول و وعده به ما داده بود در اصل به ما خیانت کرده و ما را بکلی مایوس کرده است .” او در آغاز سخنش ‏از احساس افتخار خود در برابر خیزش دانشجوئی گفته بود.‏

‏ نظر این نوجوان به رویدادها و شخصیت‌های روز در اینجا مطرح نیست. آنچه اهمیت دارد رویکرد ( اتی ‏تود ) و زبان اوست که حتا در همسالانش در این کشورهای پیشرفته تبعیدگاه ما کمتر دیده می‌شود ولی در ‏میان ایرانیان، رویکرد و زبان بزرگسالان نیز هست. او مانند بیشتر ما در رویدادها و شخصیت‌ها، دو رویه ‏بیشتر نمی‌بیند . یک رویه خدمت است، یک رویه خیانت. زبان او، زبان گفتگوی ما، واژه‌های دیگری که ‏مراحل میان این دو را بیان کند ندارد. معادل‌های انگلیسی ‏‎ disservice‎‏( بیخدمتی ) یا ‏disappointment ‎‏ ‏‏( سرخوردگی ، خلاف انتظار ) و واژه‌های دیگری که از خدمت به خیانت می‌پیوندد در گفتار ما جائی ‏ندارد. از خدمت مستقیما به خیانت می‌رسیم، و از ستایش بیحساب و احساس افتخار به یاس کامل. آن ‏نوجوان و همه مانندهای او ‏‎–‎‏ زنان و مردان بیشماری که سنشان هرچه باشد از نظر رشد عاطفی در پانزده ‏شانزده سالگی مانده‌اند ‏‎–‎‏ حوصله گذشتن از مراحل و فراز و نشیبهای ناگزیر یک فرایند را ندارند ، و زمان ‏برایشان ، یا هم اکنون یا هیچگاه است.‏

‏ چنانکه پیداست و خود در عمل دیده‌ایم و می‌بینیم این نگرش سرتاسری و سطحی، هم خدمت و هم خیانت ‏و حتی احساس افتخار را مبتذل می‌کند. خدمت و خیانت و افتخار اگر درجات و مراحلی نداشته باشد برای ‏بکار برندگان این مفاهیم نیز معنی واقعی خود را از دست می‌دهد. اگر چنین واژه‌های سنگین از بار معنی ‏به این آسانی و در همه موارد بکار رود دیگر نه خدمت مایه سرفرازی است نه خیانت مایه سر شکستگی؛ ‏و نه سربلندی و افتخار حقیقتا افتخاری دارد . اینها همه به صورت تعارفات و دشنام‌های روزانه در می‌آید ‏‎–‎‏ که برای ما آمده است. مگر می شود کشوری به این پهناوری اینگونه از خیانت پوشیده شده باشد و در عین ‏حال اینهمه خدمتگزار در هر گوشه‌اش ریخته باشند و مردم بهر بهانه احساس افتخار کنند؟

‏ تنها “یاس کامل” است که در این مجموعه معنی و مصداق خود را دارد. نوجوانی که بکلی مایوس شده ‏رها کرده و آمده است، و لابد در آینده نیز بر پایه همین تجربه دیگر میلی به مشارکت سیاسی نخواهد داشت‏‏. ولی آیا حق با اوست؟ پاسخش را خوشبختانه آن دانشجویان بیشماری که خود در برابر تحریکات حزب‌اللهی‌ها دست از تظاهرات کشیدند ولی دست از مبارزه نکشیدند و در انتخابات پیکار خود را دنبال می‌کنند‏، بهتر می‌دانند. آنها نیز از آن تجربه درس گرفته‌اند.‏

‏ آبشار ستایشی که پس از مرگ برسر ستوده و ناستوده سرازیر می‌کنیم، بویژه آنها که در زندگی‌شان از ‏یک آفرین ساده نیز دریغ شده بودند، جنبه دیگری از ابتذال سیاسی و سرسری گرفتن ماست: از میان بردن ‏تمایزها، بی‌ارزش کردن پاداش و کیفر. با چنین رویکردهائی شگفتی نیست که میانمایگان و پشت هم ‏اندازان چنین تاخت و تازی در میدان سیاست ایران داشته‌اند و ملتی که خود را یه هوشیاری و زرنگی می‌ستاید و از همه بالاتر می‌داند، اینهمه فریب‌های مصیبت‌بار خورده است و درحالیکه همه به نگهداشتن ‏کلاهشان می‌اندیشد پی درپی یا به سرش کلاه گذاشته‌اند یا کلاهش را برداشته‌اند ( تنها در فارسی است که ‏این هر دو می‌تواند یک معنی بدهد . ) ‏

‏ شاید یکی از بهترین راه‌های دگرگون ساختن رویکرد ایرانیان به سیاست، کاستن از تاکید بر رابطه فعالیت ‏سیاسی و قدرت باشد. برای مردمی که زرنگی را بالا‌ترین ارزش‌ها می‌دانند، هیچ چیز خوارکننده‌تر از ‏آن نیست که نردبان دیگران شوند. این طرفه را که همین مردم دو دهه پیش کسی را تا آسمان نیز بالا بردند ‏می‌ باید از مقوله دوگانگی روان ایرانی بشمار آورد. موضوع سیاست، قدرت است ولی فعالیت سیاسی ‏لزوما برای رسیدن به قدرت نیست. جنبش‌های اجتماعی و فرهنگی فراوانی را می‌توان نشان دادکه ‏قصدشان رسیدن به حکومت نیست. جنبش سبز تا مدتها برای بیدار کردن افکار عمومی بر مخاطرات ‏سرمایه‌داری بی‌بند و بار پیکار می‌کرد و در بند حکومت نمی‌بود. ‏

‏ در بیرون از ایران که قدرتی در میان نیست و تا رسیدن به میهن و صرف حضور در سیاست ایران نیز ‏می‌باید مدتهای نا‌معلومی انتظار کشید، بهتر می‌توان فعالیت سیاسی را از بند جاه‌طلبی‌های فردی و ‏گروهی آزادکرد؛ و به گفته انگلیسها از ضرورت، فضیلتی ساخت. آزادی عمل در بیرون یک جنبه‌اش ‏نداشتن پروای سانسور و پیگرد و آزار، و جنبه دیگرش توانائی تاختن به تابوها و دریدن پرده‌های فریب ‏است. در بیرون می‌توان به مسائل بنیادی نیز پرداخت که پیوند مستقیم با کشاکش‌های سیاسی ندارند، ولی تا ‏روشن نشوند سیاست درستی نمی‌توان داشت. مسائل فرهنگی و ارزشی، استراتژی‌های توسعه، چاره ‏جوئیها برای گرهگاه‌های اجتماعی، از این مقوله‌اند. ‏

‏ کسی که سیاست می‌ورزد و می‌کوشد که همه چیز برای همه باشد و کسی را نرماند طبعا بهتر از تناقض ‏و کلی بافی در انبان ندارد – اگر انبان اصلا تهی نباشد. ولی آنکه سیاست را مهمتر از آن می‌داند که به ‏سودای قدرت محدود بماند و در شرایط تبعید، به حکومت کردن در چند هزار کیلومتری و در آینده نامعلوم ‏نمی‌اندیشد می‌تواند سخن خود را بگوید و زمینه را برای سیاست پربارتر و والاتری آماده کند. او سیاست ‏و مبارزه را فراموش نمی‌کند ولی دست گشاده‌تر خود را بر زمینه‌های گسترده‌تری نیز می‌آزماید؛ زیرا ‏بیمی از باختن در انتخابات، حتا واپس‌ماندن در مسابقه ندارد. مسابقه در بیرون نه چندان مسابقه‌ای است، ‏نه پیش و پس افتادن در آن قطعی و تعیین کننده است. بی‌دشواری و از خودگذشتگی زیاد می‌توان پروای ‏محبوبیت را به کناری نهاد و به جنگ واپسماندگی فرهنگی و اجتماعی رفت که مشکل اصلی ما ایرانیان ‏است و کم و کاستی‌های فراوان ما از آن بر می‌خیزد. ‏

‏ جامعه ما تقریبا همیشه بسته بوده است زیرا مغزها بسته بوده‌اند. خود مردم کمتر از دستگاه‌های ‏سرکوبگری حکومت‌ها راه را بر اندیشه آزاد و بت‌شکن نبسته‌اند. مردمی که یا پیوسته در کار تراشیدن ‏پیشوا و قهرمان و گناه‌کار و خائن هستند؛ یا چشمانشان به دنبال معجزات و نسخه‌های جادوئی و آسان ‏است؛ و هم خدا را می‌خواهند و هم از خرما نمی‌توانند بگذرند؛ و دانستن برایشان تجملی است که فرصتش ‏را ندارند، چنین مردمی طبعا با عوام‌فریبان و جباران آسوده‌تر بوده‌اند. امروز تلخی تجربه‌ها اندکی ‏مردمان را به خود آورده است و در خود ایران نیز با همه موانع و تهدید‌ها، کسانی ناگفتنی‌ها را می‌گویند ‏و مردم به آنان روی می‌آورند. دیگر می‌توان تا همه جای بحث سیاسی ‏‎–‎‏ از جمله جنبه‌های فرهنگی و ‏فلسفی آن – رفت؛ و کجا بهتر از فضای آزاد بیرون برای شکافتن موضوع‌هائی که صد سال از کنارشان به ‏تعارف و ندیده گرفتن گذشته‌اند؛ یا از آن بدتر، مانند دو سه دهه پیش و پس از انقلاب، خود به عنوان ‏روشنفکری و تعهد و انقلابیگری در گل آنها فرو رفته‌اند و مردم را به دنبالشان تا ژرفاها فروکشیده‌اند. ‏

‏ سرتاسر بحث سیاسی، ازجمله تاریخ که مهمترین جنبه این بحث بوده است، بسوی آزادشدن از یکسونگری‌‏های مسلکی می‌رود، و تا هنگامی که کشاکش بر سر تاریخ از نگرش مسلکی آزاد نشود نمی‌توان بحث ‏سیاسی را به سطحی که می‌باید رساند؛ بویژه در جامعه‌ای که فولکلور و ” میت ” را به نام مذهب به چنان ‏مقامی رساند که به نام آن یکی از انقلابات سیاسی بزرگ این سده به راه افتاد و همه چیز، از جمله آن ‏فولکلور و میت را زیرورو کرد. اکنون به یاری آن انقلاب بی‌اعتبار شده و انقلاب‌های آرام اروپای شرقی ‏که سرمشق “پارادیم” انقلاب فرانسه را بهمراه کمونیسم بی‌اعتبار کرد، ایرانیان نیز می‌توانند با دانش و ‏تجربه‌ای به مراتب بیشتر و با زیرساختی که صد سال کار یک ملت فراهم آورده است به بحث‌های صد سال ‏پیش بازگردند و همه موضوع‌ها را از پایه و ریشه زیر نگاه نقاد بگیرند. این فرایندی است که در خود ‏جمهوری‌اسلامی آغاز شده است. کسانی مانند نوری و کدیور به بهای زندان و از دست دادن فرصت‌های ‏بزرگ و واقعی سیاسی، بحث را به سطح‌ها و موضوعاتی می‌رسانند که در بیرون می‌بایست از سال‌های ‏دراز پیش صورت می‌گرفت. ‏

‏ گرایشهای سیاسی، بویژه آنها که سازمان یافته‌ترند، سهم بیشتری در این کوشش که تنها صورت ‏ظاهرش سیاسی نیست دارند. و در اینجاست که می‌باید از ضرورت، فضیلتی ساخت. اکنون که قدرت ‏سیاسی در دسترس نیست با دلیری بیشتر می‌توان به قلب مسائلی زد که بیشترین آسیب را به رشد فرهنگی و ‏سیاسی ما می‌رسانند و کمترین پژوهش آزاد را بر می‌تابند. مردمی که هر روز به خودشان از بابت ‏خوابگردی دو دهه پیش خود سرزنش می‌کنند دیگر از ما خوشزبانی و چاپلوسی و تکرار کلیشه‌های ‏فرسوده هنر نزد ایرانیان است و بس نمی‌خواهند. با آنها می‌باید یکرویه بود. اشکالاتی را که در خود آنها، ‏در خود ماست می‌باید به رویشان آورد. ” بدها که به من رسد همی از من ” را “برگردش چرخ و اختران ‏‏” – ابر قدرتها ، که در زمان مسعود سعد نمی‌بودند – نمی‌توان بست. بدها در آن زمان‌ها هم که خود ‏ابرقدرت می‌بودیم به ما می‌رسید . جامعه “کاستی ” ( طبقات بسته ) و مغ زده ایران ساسانی که در آن ‏توده‌های مردم حتا حق باسواد شدن نداشتند ‏‎–‎‏ زیرا امتیاز ویژه طبقه موبدان شمرده می‌شد ‏‎–‎‏ دوزخی بدتر ‏از جامعه آخوند‌زده کنونی بود. آخوندها تنها یکبار در کشتار دگراندیشان به گرد پای کشتارهای مانویان و ‏مزدکیان رسیده‌اند. ابرقدرت بودن بس نیست؛ شوروی نیز ابرقدرت بود. روسیه امروز نیز در پلیدی و ‏نکبت و توحش خود هنوز ابرقدرتی است. اما کدام روس است که آرزویش رسیدن به سطح تمدن همسایگان ‏کوچک اسکاندیناوی خود نباشد؟ ‏

‏ اسلام را سرچشمه واپس‌ماندگی تاریخی ایرانیان شمردن، این روزها مد شده است ‏‎–‎‏ باز فرمول‌ها و راه‌‏حلهای آسان و عوام‌پسند را بجای ژرف اندیشی گذاشتن. اما دست کم می‌توان خوشوقت بود که بحث ‏گشوده شده است و می‌توان به گاوهای مقدس معصوم پرستی و آریا‌پرستی دقیق‌تر نگریست؛ و ‏همانندیهای ریشه‌ای و زیان‌آور آندو را نشان داد: نگرش جزمی با نتیجه‌گیری از پیش تعیین شده، نهادن ‏یک میت بجای میت دیگر، مذهبی اندیش بودن به نام ضدیت با مذهب. ‏

‏ اینها مسائل آکادمیک نیست و بخشی از زمینه سیاست ما را می‌سازد. یک گروه سیاسی نمی‌تواند خود را ‏از این بحثها کنار بگیرد. کسانی از این بحث‌ها رنجه خواهند شد و حکم به تکفیر–‎‏ چه مذهبی و چه سیاسی – ‏خواهند داد ولی برخلاف آنچه در نگاه اول می‌نماید ،گروه سیاسی از این بحث و از آن تکفیر نیرومندتر ‏بدر خواهد آمد. با دلیری و راستگوئی و درگیر مسائل بنیادی شدن است که می‌توان اعتبار سیاست را باز ‏آورد. گریز از برابر موضوعات اصلی به نام تدبیر سیاسی تاکنون به شکل گرفتن هیچ گرایش سیاسی که ‏در شمار آید نینجامیده است؛ سیاست را نیز برای ایرانی معمولی از تصویر زشت و ناروای آن بدر نیاورده ‏است. اکنون می‌توان به ندای زمانه پاسخ داد و سیاست را در بهترین و گسترده‌ترین معنایش در برگرفت؛ ‏از چهاردیواری اندکی بیرون آمد و به فضای عمومی نیز پرداخت.‏

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر