آزادی فردی، آزادی منفی نامیده میشود، زیرا با اقتدار سیاسی در تعارض است و گسترهاش هر اندازه باشد، در هر حال درون محدودهای است که در آن در برابر مداخلات برونی، یعنی اعمال دیگران و به ویژه حاکمیت سیاسی، صیانت میکند.در کنار این آزادی منفی، میتوان آزادی مثبت را داشت، که برای هر فردی، ارباب خویش بودن است و این آزادی، روندی مرکزگریز است. آزادی مثبت تنها استقلال در برابر اجبارهای بیرونی نیست بلکه گزینش خود بوسیله خود است.
هیچکس معترض نیست که آزاد بودن بهتر از آزاد نبودن است. در عرصه سیاسی، آزادی هم به عنوان خصوصیت فردی و هم به عنوان آرمان دولت مطرح میشود. ارسطو نخستین کسی است که آزادی مشترک را معیار بهترین قانون اساسی میداند.. نظریهپردازان حقوق طبیعی، پس از او، آزادی را هم پایه و هم هدف حالت اجتماعی میدانستند.
باید آزادی را با توجه به نتایج آن و فراتر از مفهومش دریافت و درباره جایگاهش به نحو کاربردی و به اقتضای نقشی که میخواهیم در یک سیستم برای آن تعیین کنیم، تصمیم گرفت. آزادی اصل عملی است، بنابر این نمیتواند جز در عرصه عمل اعتباری داشته باشد، در آثار کانت میتوان شاهد تلاشی بسیار برای اثبات این مشروعیت و نیز برای جایگیری آزادی در فلسفه بود.
محدود کردن قلمرو آن کس که آزاد است برآمده از مفهوم منفی آزادی است که نگاهش تنها به تلاش مرتاضانهی چشمپوشی از جهان نیست. این مفهوم (آزادی منفی) را آیزایا برلین به عنوان پاسخ به این مسئله عنوان کرده است: قلمروی که هر عاملی فرد یا جمع، باید بدون مداخله دیگری در آن عمل کند یا در آن باشد کدام است؟
آزاد بودن به این معنا یعنی ( آزاد بودن از هر مداخله بیرونی) از هر اجبار و نبود دخالتی فراتر از مرزی که متغیر اما همیشه قابل شناخت است. بنابر این مفهوم، هر چه دامنهی مداخله گستردهتر باشد، آزادی بیشتر است. آزادی به معنای مورد نظر اندیشمندان لیبرالیسم، آزادی اساسا فردی که با قلمرو خصوصی، در برابر قلمرو سیاسی، منطبق است و به شکل منفی، با نبود اجبار مشخص میشود، چنین است.
آزادی فردی، آزادی منفی نامیده میشود، زیرا با اقتدار سیاسی در تعارض است و گسترهاش هر اندازه باشد، در هر حال درون محدودهای است که در آن در برابر مداخلات برونی، یعنی اعمال دیگران و به ویژه حاکمیت سیاسی، صیانت میکند.
در کنار این آزادی منفی، میتوان آزادی مثبت را داشت، که برای هر فردی، ارباب خویش بودن است و این آزادی، روندی مرکزگریز است. آزادی مثبت تنها استقلال در برابر اجبارهای بیرونی نیست بلکه گزینش خود بوسیله خود است.
هابز در فصل بیست و یکم لویاتان، تعریفی از آزادی میکند که مبنایش در عین حال مفهومی ماشینی از انسان و اعتقاد به خدائی قادر مطلق است. مسئله آزادی، از دید هابز، نقطه تلاقی علوم طبیعی و دین پژوهشی است. مفهوم آزادی طبیعی، که طبیعت شناسی و خداشناسی هابز را بر میانگیزد سنگ محک نظریه سیاسی اوست.
بر طبق تعریف آیزایا برلین، آزادی منفی به معنای عدم تحمیل مانع و محدودیت از ناحیهی دیگران است و آزادی مثبت از سویی به معنای توان تعقیب و رسیدن به هدف و از سوی دیگر به معنای استقلال یا خودفرمانی در مقابل وابستگی به دیگران است. برلین آزادی منفی را به مکتب سُنتی لیبرالیسم به صورتی که از قرن هفدهم تا اوایل نوزدهم در بریتانیا و فرانسه پدید آمد، مرتبط میسازد، اما آزادی مثبت توجه او را جلب میکند که به ادعای او هم مفهومی مبهم است و هم دستخوش تحریف و کژنمایی شده است.
منشاء مفهوم آزادی مثبت را برلین نظریههایی میداند که به استقلال، خودآیینی و خودفرمانی فرد توجه ویژه داشتهاند. برلین نظریهی روسو درباره آزادی را خطرناک میشمارد، زیرا روسو آزادی را مساوی خودفرمانی و خودفرمانی را مساوی اطاعت از اراده کلی قرار میدهد که یکسره مستقل از ارادههای فردی و غالبا حتی ناسازگار با آن است.
آزادی مثبت اولا به معنای خودمختاری فردی و ثانیا به مفهوم عمل بر حسب مقتضیات عقل و ثالثا به معنای حق مشارکت در قدرت عمومی به کار رفته است. برلین درباره آزادی مثبت چنین میگوید:
معنای مثبت آزادی از خواست فرد برای خودمختاری بر می خیزد. آرزوی من این است که زندگی و تصمیمات من متکی بر خودم باشد نه بر نیروهای خارج از من، میخواهم ابزار ارادهی خودم باشم نه ارادهی دیگران…خودگردان باشم نه این که دیگران با من چنان رفتار کنند که گویی شیء یا حیوانم یا بردهای عاجز از ایفای نقش انسانی خود، یعنی این که بتوانم اهداف و شیوههای رسیدن به آنها را در ذهن خود تصویر کنم. این دست کم بخشی از معنای عقلانی بودن انسان است.
برلین همچنین استدلال میکند که این معنای اصلی آزادی مثبت در اندیشهی فلاسفهی عقلگرا مسخ شده و به معنای دیگری، یعنی عمل بر حسب مقتضیات عقلی، مبدل گردیده است. به نظر وی، مفهوم آزادی مثبت در یک معنا با عقلگرایی در فلسفهی روشنگری غرب مرتبط بوده است، آزادی مثبت به چنین مفهومی عبارت است از زیستن به حکم عقل.
برداشت عقلگرایانه از آزادی مثبت کلیت انسان را تنها به عقلانیت او تقلیل میدهد و عقل را نیز اصلی عینی میپندارد. بنابر این چون عقل عبارت است از عمل بر حسب حقیقت یا ضرورت و چون آزادی عبارت است از زیستن به مقتضای عقل، پس آزادی یعنی پذیرش ضرورت. سقراط نیز با توجه به این معنای مثبت از آزادی در سراسر دوران حبس خود مدعی بود که آزاد است، به این معنا که بر طبق مقتضیات عقل عمل کرده است.
به نظربرلین اساس آزادی مثبت، به مفهوم عمل بر حسب عقل، خطایی است قدیمی که به موجب آن ارزشها در یک کل یکی میشوند. برلین میگوید هیچ گاه نفهمیدم منظور از عقل در این زمینه چیست، مفروضات پیشینی این گونه روانشناسی فلسفی با تجربهگرایی سازش ندارد.
برلین در مقابل مفهوم آزادی مثبت، که به نظر او با سنت جامعه بسته و توتالیتاریسم همراه بوده است، از مفهوم آزادی منفی به مثابه اساس لیبرالیسم دفاع میکند اما تاکید می کند که هر دو مفهوم ریشه مشترکی دارند ( مفهوم مثبت و منفی آزادی به معنایی که من به کار میبرم فاصلهی منطقی زیادی با یکدیگر ندارند).
از جنبهی تاریخی، آزادی منفی به مفهوم آزادی فرد از مداخلهی دولت و کلیسا در عصر ظهور لیبرالیسم پیدا شد. برلین در تعریف آزادی منفی میگوید: اگر دیگران مرا از آنچه بدون دخالت آنان انجام خواهم داد بازدارند، به همان اندازه آزادی خود را از دست دادهام، و اگر دیگران این حوزه را بیش از حد معینی محدود کنند درآن صورت میتوان گفت که من تحت اجبار و شاید دربندم.
برلین دربارهی ماهیت موانع عمل آزاد و انواع آنها نیز چنین استدلال میکند که: محدویتهای طبیعی را نمیتوان مانع آزادی پنداشت، زیرا اجتناب ناپذیرند. فقط محدودیتهایی که دیگران برای انتخاب آزاد فرد ایجاد میکنند مانع آزادی شمرده میشود.
سلطه و مداخله دیگران مانع اصلی آزادی منفی است. برلین میگوید نمیتوان گفت که فقر یا سلطهی طبقاتی عامل عمومی عدم آزادی است، زیرا اصل آزادی را از بین نمیبرد، بلکه برخی از شرایط آن را از میان برمیدارد. جوهر اندیشهی برلین مفهوم آزادی انتخاب فردی است.
هانا آرنت فهم ویژهای از آزادی دارد که در آن آزادی با امکان عمل در عرصهی عمومی و سیاسی یکسان گرفته میشود. در این مفهوم منفی از آزادی این مسائل مد نظر است: استقلال عرصهی خصوصی فرد، مقید نبودن انسان، خودمختاری…و گزینش آزاد از میان شیوههای مختلف زندگی.
آزادی مثبت امکان عمل در حوزه عمومی است، در حالیکه آزادی منفی رها ماندن در عرصهی خصوصی است. آرنت در این بحث به فرقی اساسی میان آزادی و رها سازی اشاره دارد. آرنت در کتاب انقلاب این چنین مینویسد:
….اولا آزادی و رهایی یکی نیستند، ثانیا رهایی ممکن است شرط آزادی باشد ولی به هیچ رو خود به خود به آن نمی انجامد، ثالثا تصور آزادی که به طور ضمنی در رهایی نهفته است میتواند تصوری صرفا منفی باشد، و در نتیجه حتی تصور رهایی مساوی با تمنای آزادی نیست.
آرنت در کتاب درباره انقلاب شرح میدهد که چگونه خواست تودهها برای رهایی از بند فقر و احتیاج و خودکامگی سیاسی بر آزادی مثبت غلبه یافته است.
کانت نیز با توجه مثال، انسانی که دزدی میکند، امکان مییابد که ثابت کند آزادی را نمیتوان تنها به صورت منفی توضیح داد، زیرا آزادی امکان استناد عمل به شخص و بعد اخلاقی آن را فراهم میآورد و در نتیجه میتوان در موضوعی معین و عملی معین، یکجا به طبیعت و آزادی هر دو اندیشید.
منابع:
iآزادی / آنتوان هاتزنبرگر
آزادی و خیانت به آزادی / آیزایا برلین
لیبرالیسم و محافظهکاری / حسین بشریه