در آن نخستین سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وقتی ماهیت حکومت آیتالله روحالله خمینی در عمل آشکار شد، هواداران به اصطلاح «روشنفکر» آیتالله، از حقوقدان و استاد دانشگاه گرفته تا نویسنده و روزنامهنگار، در برابر این پرسش قرار گرفتند که مگر شما نوشتههای خمینی، به ویژه کتابهای «کشفالاسرار» و «ولایتفقیه» را نخوانده بودید؟ خمینی پس از پیروزی انقلاب اسلامی همان کاری را میکند که از سالها پیش دربارهاش گفته و نوشته بود. اگر نخوانده بودید و خمینی را نمیشناختید و آنگونه زیر علم وی سینه زدید، پس گناه از خودتان است؛ و اگر خوانده بودید و میدانستید که اگر خمینی و آخوندها بهطور کلی، به قدرت برسند چه خواهند کرد، پس شکایت و آه و ناله امروزتان از چیست؟
همین پرسش امروز در برابر کسانی قرار دارد که بیانیه پشتیبانی از بیانیه اخیر میرحسین موسوی را امضاء کردهاند؛ هرچند امروز موسوی در جایگاه خمینی سال ۲۵۳۷ ایرانی (۱۳۵۷ هجری) نیست و چنانکه توضیح داده خواهد شد، امکانی برای پیروزی او بر علی خامنهای وجود ندارد.
برای تازه کردن حافظه امضاکنندگان بیانیه، میرحسین موسوی همان کسیست که در مقالهای با عنوان «هنر و ناسیونالیسم» در ۲۶ شهریور ۲۵۴۱ (۱۳۶۱ هجری) در روزنامه جمهوری اسلامی نوشت: «… برگزاری هزاره فردوسی در سال ۱۳۱۳ و پیراستن زبان فارسی از کلمات عربی که بر اساس ناسیونالیسم صورت میگرفت توطئهای از سوی غربیها برای نابودی اسلام بود. همان موقعی که در ایران با توسل به باستانشناسی خرابههای تخت جمشید از خاک بیرون کشیده میشد و تاریخی ساخته میشد تا ملت ما اجباراً به آن تاریخ افتخار کند، در حالی که آن تاریخ کاملاً بیگانهای از اسلام بود، تاریخ پیش از اسلام و ارزشهای آن هزاران سال بود که مرده بود و به این ترتیب دوباره احیا گشت. هنرمندان ایرانی از هـنرها و ادبیات ایران صحبت میکردند لاکن در تمام مجموعههای کارهایشان یک کلمهای از داستان کربلا نبود».
همان روز، میرحسین موسوی در مصاحبهای با روزنامه کیهان گفت: «… من به عنوان یک فرد و شهروند جمهوری اسلامی عقیده دارم که دانشگاه محل یک متخصص نیست، محل یک فرد مکتبی است که در ضمن تخصص را هم در آنجا فرامیگیرد. آن چیزی که در جامعه، مخصوصاً رسانهها باید مواظب باشند این است که ما مسئله مکتبی بودن دانشگاه را نمیتوانیم فدای هیچچیز دیگری بکنیم. ما نمیتوانستیم ارزشهای غربی را به خاطر اینکه نیروهای متخصص کم داریم، یا اصلاً نداریم، در دانشگاهها احیاء بکنیم. الآن برای برنامه پنجم حدود ۲۶۰۰۰۰ نفر نیروی انسانی کم داریم. برای دولت بهطور طبیعی این سؤال مطرح است که چهکار کنیم این نیروی انسانی را از دانشگاه بگیریم. ولی از دانشگاهی که در خط مکتب باشد».
این اظهار نظر میرحسین موسوی در مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی ۱۹ مهر ۲۵۴۳ (۱۳۶۳ هجری) نیز شاید به شناخت وسعت دید سیاسی و مدیریتی او کمک کند: «… سروصدایی که درباره توزیع بد هندوانه به راه افتاده ناشی از انگیزههای سیاسی است. تقارن برپایی این مسائل با توطئههای وسیع ابرقدرتها و ایادی آنان در خلیجفارس بسیار جالبتوجه است».
همسرش، زهره کاظمی، با نام تشکیلاتی زهرا رهنورد، همدست کمی از همسر انقلابیاش ندارد. او درباره دلیل تغییر نامش در ۱۸ خرداد ۲۵۶۸ (۱۳۸۸ هجری) یعنی سی سال پس از وقوع انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، به وبسایت خبری «عصر ایران» گفت: «من پیش از ورود به مسائل مذهبی، تمام حسهای مبارزاتی را تجربه کردهام اما پس از انتخاب راه مذهب و لباس مذهبی نام خود را از زهره به زهرا و نام خانوادگیام را از کاظمی به رهنورد که به معنای رهنورد در مسیر اسلام، قرآن و پیروزی اسلام بود، تغییر دادم».
زهرا رهنورد در مرداد ۲۵۴۳ (۱۳۶۳ هجری) در دیدار با گروهی از بانوان عرب، گفته بود: «… ابرقدرتها میدانند که حجاب اساس حکومت اسلام است و برای تصرف خلیجفارس و غارت منابع نفتی آن نخست باید حجاب را از میان ببرند».
برای شناخت میرحسین موسوی و همسرش از این نمونهها بسیار میتوان آورد. شاهبیت آن شاید همان شعاری باشد که در جریان مبارزات انتخاباتی سال ۲۵۶۸ (۱۳۸۸ هجری) مطرح کرد: «بازگشت به دوران طلائی امام». ویژگیهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، مدیریتی و حقوق بشری «دوران طلائی امام» در ایران از هر توضیحی بینیاز است.
اجازه بدهید همه گذشتهها و کندوکاو در شخصیت انقلابی اسلامی میرحسین موسوی را به کنار بگذاریم و حتی ادعای او درباره بیخبری از قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۲۵۴۷ (۱۳۶۷ هجری) را هم باور کنیم و به زمان حال بپردازیم.
امسال ۱۵ سال است که موسوی، به سبب اعتراض به تقلب در انتخابات سال ۲۵۶۸ (۱۳۸۸ هجری) در زندان خانگی (حصر) بسر میبرد. ولی او تظاهرات میلیونی ایرانیها و بهویژه مردم تهران را نمیتواند به حساب محبوبیت خود بگذارد. در آن سال، مردم بیشتر برای ابراز نفرت از علی خامنهای و نظام به خیابان آمده بودند تا برای نشان دادن محبوبیت میرحسین موسوی. به گفته خود آخوندها، آن تظاهرات نه لِحُب میرحسین، بَل لِبُغض خامنهای بود.
اخیراً موسوی در بیانیهای که به مناسبت جنگ ۱۲ روزهی جمهوری اسلامی با اسرائیل منتشر کرد، پس از تکرار ادعاهای پوچ خامنهای در مورد همبستگی مردم با رژیم، درخواست «برگزاری رفراندوم برای تأسیس مجلس مؤسسان قانون اساسی» را برای چندمین بار تکرار کرده است. نمیتوان باور کرد که میرحسین موسوی قانون اساسی رژیمی را که نخستوزیرش بوده نخوانده، یا نفهمیده، باشد. او برگزاری رفراندوم را از چه شخص یا مقامی درخواست کرده است؟ تا زمانی که این رژیم بر سرکار باشد، به موجب بند ۳ اصل ۱۱۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی، «رهبر»، یعنی علی خامنهای، تنها مقامیست که صلاحیت دارد فرمان برگزاری همهپرسی را صادر کند. حتی اگر بر پایه اصل ۵۹ قانون اساسی دوسوم نمایندگان مجلس شورای اسلامی هم خواستار برگزاری همهپرسی باشند، فقط میتوانند «درخواست» مراجعه به آراء عمومی را تصویب کنند؛ درخواستی که برای اجرا، باید به تائید رهبر برسد. به این ترتیب تا زمانی که این رژیم بر سرکار است، برگزاری رفراندوم موردنظر میرحسین موسوی فقط با فرمان علی خامنهای میسر است، ولاغیر.
تنها انگیزه موسوی برای صدور بیانیه، محکوم کردن «جنایات اخیر آمریکا و اسرائیل»، تکرار ادعای خامنهای در مورد همبستگی مردم با رژیم و تسلیت به خانوادههای داغدار و آسیبدیده است؛ بیآنکه هیچ اشارهای به سیاستهای جنگافروزانه علی خامنهای شده باشد. در چنین شرایطی، تکرار درخواست برگزاری رفراندوم فقط برای خالی نبودن عریضه است و نه چیزی بیش از آن؛ زیرا موسوی بهتر از هرکس میداند که خامنهای هرگز با چنین درخواستی موافقت نخواهد کرد.
کسانی که برای ابراز پشتیبانی از بیانیه میرحسین موسوی امضاء گردآوری و منتشر کردند نیز آیا نمیدانند که تا این رژیم بر سرکار باشد، برگزاری رفراندوم فقط در اختیار علی خامنهایست؟ اگر هم این رژیم برافتد یا فروبپاشد که دیگر برگزاری رفراندوم برای تغییر قانون اساسی موضوعیت نخواهد داشت زیرا قانون اساسی حکومت اسلامی خودبهخود ملغی میشود و انتخابات جرگه بنیادگذار (مجلس مؤسسان) برای تدوین قانون اساسی رژیم بعدی برگزار خواهد شد. حال بماند که در میان این امضاها، نام نعمت احمدی دوبار (نعمت و نعمتالله) تکرار شده در حالی که نعمت احمدی نزدیک به دو سال پیش درگذشته است. یا مهدی مظفری استاد دانشگاه در دانمارک که اعلام کرد اصلاً چنین بیانیهای را امضاء نکرده و آن را تائید هم نمیکند.
با نگاهی به دیگر نامها در فهرست امضاکنندگان بیانیه پشتیبانی از میرحسین موسوی درمییابیم که آنها عمدتاً از دو گروه هستند: اصلاحطلبان حکومتی و کمونیستهای پیشین که در رودربایستی گیرکرده و اکنون خود را «سوسیالدموکرات» معرفی میکنند. آنها از حکومت اسلامی انتقادهایی دارند و خواستار اصلاح برخی از نادرستیها هستند ولی هیچیک از این دو گروه سرنگونی حکومت اسلامی را نمیخواهند. پهلویستیزی فصل مشترک همه آنهاست.
در میان آنان، نام استادان دانشگاه، پژوهشگران، روزنامهنگاران و نویسندگان نیز دیده میشود. آنها نمیتوانند ندانند که تا وقتی این رژیم وجود داشته باشد، فقط علی خامنهای (ولیفقیه) میتواند درباره برگزاری رفراندوم تصمیم بگیرد و نه هیچ مقام دیگری؛ و خامنهای و حتی جانشین او، هرگز فرمان برگزاری رفراندومی را صادر نمیکنند که نتیجه آن، برکناری، محاکمه و مجازات خود آنهاست. تنها انگیزه این «فرهیختگان» برای امضای چنین درخواستی میتواند تلاش برای ایجاد وزنه تعادلی در برابر اپوزیسیون ملی و دموکراسیخواه باشد.
اپوزیسیون (مخالفان واقعی حکومت اسلامی)، متشکل از جمهوریخواهان ملی و هواداران پادشاهی که حکومت اسلامی را در کلیت آن نفی میکند و به حفظ یکپارچگی ایران (تمامیت ارضی) پایبند است و برای جایگزینی حکومت اسلامی با رژیمی دموکراتیک، بر پایه جدایی دین از دولت و رعایت حقوق بشر، مبارزه میکند، امروزه متحد و متشکل شده و رهبری شاهزاده رضا پهلوی را، در این مرحله از مبارزه و برای مدیریت دوران گذار تا تشکیل جرگه بنیادگذار (مجلس مؤسسان) و تصویب و اجرای قانون اساسی آینده، پذیرفته است؛ و این دقیقاً همان سناریویی است که «هواداران دستاوردهای انقلاب شکوهمند» را میترساند.
از این روست که در هفتههای گذشته به کارزار تبلیغات علیه اپوزیسیون و مشخصاً شاهزاده رضا پهلوی شدت دادهاند. آنها، از جمله، رضا پهلوی را متهم میکنند که اسرائیل را به حمله به ایران برانگیخته است. این تهمت را فقط کسانی باور میکنند که آن را خوش دارند و دوست دارند باور و بازگو کنند وگرنه کسانی که خبرها را اندکی پیگیری کرده باشند نیک میدانند که اولاً جنگ با اسرائیل را حکومت اسلامی ایران از ۴۵ سال پیش آغاز کرد. ثانیاً برنامه عملیاتی اسرائیل برای حمله به تأسیسات اتمی و موشکی حکومت اسلامی از سالها پیش تهیه و تمرین شده است.
درست برعکس این اتهامات، میهنپرستان و ایراندوستان باید از شاهزاده رضا پهلوی سپاسگزار باشند که با برقراری پیوند دوستانه با زمامداران اسرائیل، سفر به آن کشور و توضیح این واقعیت که ملت ایران هیچ دشمنی با اسرائیل ندارد و مسئولیت هر اقدامی علیه ملت و کشور یهود، با حکومت اسلامیست، نه با ملت ایران، سبب شد که دولت و ارتش اسرائیل حساب مردم ایران را از حساب حکومت اسلامی جدا کنند و سعی کنند حملاتشان را بسیار هدفمند و با کمترین میزان تلفات مردم عادی انجام دهند. اگر تهران بیروت نشد، به لطف روابط دوستانه شاهزاده رضا پهلوی با زمامداران اسرائیل بود وگرنه آنها عاشق چشم و ابروی هیچکس نیستند و فقط به تأمین امنیت کشور و ملت خود میاندیشند.
از سودمندیهای ناراسته جنگ ۱۲ روز حکومت اسلامی و اسرائیل یکی این است که هواداران پنهان حکومت اسلامی، از قبیل تلویزیوندار لس انجلسی، فعال پیشین دانشجویی یا کارمند اندیشکده واشنگتنی ناگزیر شدند نقاب از چهره بیفکنند و آشکارا در کنار اصلاحطلبان و حکومت قرار گیرند و اکنون با گردآوردن امضاء برای پشتیبانی از بیانیهای که به معنای ریاضی کلمه، هیچ بختی برای عملی شدن ندارد، از علی خامنهای بخواهند برای برکناری خودش رفراندوم برگزار کند.
آشکار شدن نهاد و سرشت این هواداران، هرچند منتقدِ حکومت اسلامی، فرصت تازهای در برابر اپوزیسیون قرار میدهد تا مبارزه برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی را سازمانیافتهتر و با انگیزه بیشتر به رهبری شاهزاده رضا پهلوی به سرانجام برسانند و میهن را از چنگ دشمنان اشغالگر رها سازند. آن دسته از امضاکنندگان بیانیه که پاکدلانه و به راستی خواهان تشکیل مجلس مؤسسان برای تدوین قانون اساسی تازهای برای ایران هستند، بهتر است بجای انجام کارهای بیهوده، مانند امضای بیانیههایی از این دست، به انقلاب ملی ایران به رهبری شاهزاده رضا پهلوی بپیوندند و واقعاً برای آزادی میهن و «نجات ایران» بکوشند.
آرمان مستوفی
*آرمان مستوفی تحلیلگر سیاسی و عضو جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی
برگرفته از کیهان لندن