آذر ۷, ۱۳۷۹
تا پنج شش ماهی پیش، تا هنگامی که ژرفای ددمنشی حزبالله به رهبری میانهرو و عملگرای مشهور سالهای فربهی چپاول بیدریغ، دانسته نشده بود، در سخنان و نوشتههای سخنگویان دوم خردادی گاه و بیگاه شعاری میآمد که هیچ با گوشهای ایرانیان آشنا نمیبود. نویسندگان و گویندگانی با کمروئی آشکار، گوئی خود نیز امکانش را باور نمیدارند، “زنده باد مخالفان ما” سر میدادند. آنچه پس از آن روی داد ـ تیراندازی به حجاریان، درو کردن روزنامههای آزاده، دستگیری گسترده خودیهائی که اندکی غیرخودی شده بودند، از پرده بدرافتادن توطئه کودتا و ترورهای دیگر، رسوائی شورای نگهبان در انتخابات ـ چنان تکانی به سیاست ایران داد که نرمخوترین مدافعان جامعه مدنی نیز دم درکشیدند. دیگر کسی نمیتواند درباره چنین مخالفانی زنده باد بگوید و پشتش به لرزه نیفتد. آن شعار پیش از موقع، به امید آشتی یا دست کم آتش بسی در جنگ بیرحمانه سیاسی داده میشد. امروز با آنکه گرایش به آشتی و آتشبس در برندگان نبرد انتخابات مجلس مانده است، زخمهای سختی که بر پیکر خود دارند بازگشت به آن روحیه را ناممکن میسازد. آنها رودر روی خود مردان خون آشامی را میبینند که هر لحظه بتوانند تا ریختن خون مخالفان خود خواهند رفت. هیچ شاخه زیتونی شمشیر آنان را کند نخواهدکرد. ولی چه خود شعار و چه رویدادهای پس از آن، میتواند و میباید به بحثی دامن بزند که برای آینده ایران بسیار پرمعنی خواهد بود. زنده باد مخالفان ما، در هر کشوری تازگی دارد و در ایران کنونی، در جمهوریاسلامی، باورنکردنی است. ایران کشور زنده باد و مرده باد است. در جامعه ما یا چیزی موافق است که در آن صورت بالاتر از آن نمیباید باشد؛ و یا مخالف است که میباید نابودگردد. جمهوریاسلامی این روحیه را تا پایان ویرانگرش رسانیده است و سایه مرگ خود را بر هر رویاروئی و ناهمداستانی افکنده است. چگونه است که در چنین فضای هراسآور سیاسی کسانی توانستهاند چنین شعار پیشرفتهای که برای هر جامعهای زود است بدهند؟ اما شاید تنها در ایران چنین شعاری، چنین روحیهای ، امکان تواند داشت. آن رگه رواداری که تاریخ ایران با آن آغاز شد و تاریخ جهان را به مسیر دیگری انداخت، هنوز با همه خشونت و یکسو نگری دو هزار ساله مذهبی، در روان ایرانی درکار است. خونریزی و توحش جمهوریاسلامی، در پسزنش فرخندهای، میرود که رواداری را بار دیگر صفت برجسته جامعه ما سازد. از زیادهروی بیابانی و بدوی حکومت حزبالله تا مبالغه دلپذیر “زنده باد مخالفان ما” چندان راهی نیست. تنها دوران بیشکوه جمهوریاسلامی در میانه است. مبارزان جامعه مدنی که در آرزوهای خود برای ایران چنان بلند رفتند، همان انقلابیان خونآشام دیروزیاند که دریافتهاند گره درکجاست. از نو حمله آوردن حزبالله با تلفات سیاسی سنگینی که واردکرده است، بر توسن آرمانگرائی آنان دهنهای زد؛ ولی میباید امیدوار بود که آن را از پا در نینداخته باشد. این حمله بیش از پیش نشان داد که ایران تا چه اعماقی فرو رفته است؛ و نیز نشان داد که خشونت بهر نام و با هر توجیه، پیکره سیاسی را پارهپاره، و راهحلهای کوتاه مدت را در مسائل دراز مدت غرق میکند. درست به این دلیل که سیاست ایران بستر آسوده چنین نامردمیهاست می باید درپی چارهای بنیادی و پاک غیر متعارف بود. آن شعار، دست زدن نومیدانه بهر وسیله از سوی کسانی بود که به قربانی بودن و قهرمان شدن خرسند نیستند. ولی درهای بحثی سازنده گشوده شد. برای مردمانی که در آن گودال مار میتوانند چنین پروازی بکنند میباید کلاهها را برداشت. در نخستین نگاه، کمتر چیزی به سود این روحیه تازه است. حزبالله هرچه میگذرد داو خشونت را بالاتر میبرد؛ قربانیان بیشتری میگیرد و بر کینههای بیشتری دامن میزند. “ستم از میان و کرانه” میگذرد و تشنگی به تلافی، دست کم به عدالت بالا میگیرد. در چنین شرایطی به دشواری به زبانی جز انتقامجوئی میتوان سخن گفت. آنهمه خونهای بیگناهان که بر خاک ریختهاند ؛ آنهمه سالها که در زندانهای غیرانسانی سپری شده است چه میشود؟ کسانی در تجاوز حد نگذاشتهاند. چگونه میتوان فراموش کرد و از آن کمتر، بخشود؟ مساله رویاروئی موافق و مخالف نیست، مساله کشنده و کشته است. آیا میتوان از رنجدیدگان یا بازماندگانشان انتظار داشت که هر روز به سختترین کیفرها برای سران رژیم و هزاران کارگزار و فرمانبر و همدست آنان نیندیشند؟ با اینهمه در چندسال گذشته چه در میان اصلاحگران در ایران و چه در میان بسیاری از نیروهای مخالف رژیم در بیرون، اندیشه پایان دادن به خشونت ـ اگرچه به نام عدالت ـ با سرسختی در برابر هر جلوه تازه درنده خوئی فرمانروایان اسلامی پایداری کرده است. گفتمان مخالفان وضع کنونی از هر رنگ ، آشکارا با آن سالها که هرتیر چراغ را برای یک آخوند نشان کرده بودند تفاوت یافته است. رنج مردم با گذشت سالها بیشتر شده است اما واکنشها دیگر آن آمیخته درد و کینهجوئی نیست و عنصر غیرشخصی در آن چیرگی مییابد. پاک کردن حساب با کسانی که چنین بیرحمانه به جان کشور و هم میهنان خود افتادهاند همچنان اولویتی است ولی معنی و نوع پاک کردن حساب دستخوش دگرگونی میشود. جامعهأی که سرانجام تصمیم گرفته است رسیدن به پختگی را آغاز کند درپی پاک کردن حساب نه تنها با یک حکومت بزهکاران، بلکه با خود و تاریخ خودش است. حکومتاسلامی ریشه در ژرفای فرهنگ و تاریخ ایران دارد؛ یک پدیده بومی است. “بازگشت به خود” بیهوده آغازگر جنبشی نبود که تظاهر کاملترش را در انقلاباسلامی یافت. “میکشم، میکشم، آنکه برادرم کشت” و “خمینی عزیزم، بگو که خون بریزم” فریاد انقلابی مردمی بود که در میلیونهایشان به خود، به شنهای داغ صحرای کربلائی که همه جهانبینیشان از آن “سیراب” شده بود، باز میگشتند ؛ و با شور واپسماندهترین لایههای مردم در واپسماندهترین سرزمینها، پیرایههای عاریتی تمدن امروزی را بدور میانداختند. بازگشت به ریشههای خود در برابر هجوم ارزشهای فرهنگ جهانگیر غرب، بومیگرائی، که بیش از صد سال کشورهای اسلامی را از دریافتن و زیستن جهان امروز بازداشته است برای بسیاری کسان بسیاری معنیها میداشت؛ ولی در جامعهای که خون و شهادت و بازهم خون، برترین ارزشها بود و بزرگترین “اندیشمندانش” به اصطلاح رنسانس فکری و سیاسی خود را با زنده کردن سرمشق ( پارادیم ) کربلا آغاز کرده بودند تنها به همان کربلا میشد بازگشت. آن میلیونها که دو دهه پیش صلای خون در میدادند در چشم خود همان اندازه بر حق میبودند که خونخواهان امروز هستند ( در واقع بسیاری از اینان همانهایند که در ۱۳۵۷ به دلایل دیگری فریاد خون میکشیدند ) . دلیل و بهانه برای همه هست و فراوان هست. بحث برسر اینکه چه کسی حق دارد چه کسی را بکشد و چه کسی بیشتر سزاوار است، تمامی نداشته است. همه در پایان خود را بر شنهای داغ آن صحرا یافتهاند. سرمشق را میباید تغییر داد.
* * *
دگرگونی سازنده از بازاندیشی موقعیت مخالفت آغاز شد. ما چرا با جمهوریاسلامی در مبارزهایم؟ آیا برای بازپس گرفتن اموال یا مقامات یا تلافی ناروائیهائی است که در این سالها بر مردمان رفته است؛ آیا برضد الیگارشی آخوندی و ولایت فقیه است و هرچه میخواهد بشود؛ و یا هدفهای بزرگتری در برابر است؟ از نظر اکثریت کسانی که هنوز رهانکرده و دنبال زندگی خود نرفتهاند پیکار ما برای ساختن جامعهای است که دیگر دستخوش استبداد و خشونت نشود. برگشت به جای اول برای این کسان نه عملی است و نه ارزش مبارزه دارد. انقلابی روی داده است که فرصتی یگانه برای گشودن بسیاری گرههای تاریخی جامعه ایرانی فراهم کرده است. مسئولیت ما گشودن این گرههاست نه رفتن به دنبال هوای دل خودمان. دریغ است که این فرصت تاریخساز را در سودجوئیها یا کینهکشیهای شخصی و مسلکی هدر دهیم. حتا جمهوریاسلامی جز مانعی بر سر راه نیست. آن را میباید از سر راه برداشت ولی بیش از جمهوریاسلامی، به ایرانی می باید اندیشید که بر آن ساخته خواهد شد. 
آذر ۷, ۱۳۷۹