سه شنبه, ۱۳. آذر , ۱۴۰۳

ملتی در جست‌و‌جوی آزادی

آزادی

در سه‌هفته‌ای که از قیام مردمی ایران می‌گذرد، یک پرسش در گردهمایی‌های گوناگون گردانندگان فعلی و سابق جمهوری اسلامی مطرح بوده است: مردم چه می‌خواهند؟

این پرسش را آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر انقلاب، آیت‌الله دکتر ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهوری و تعدادی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی نیز تلویحاً تکرار کردند و پاسخ‌های گوناگونی ارائه دادند. پاسخ خامنه‌ای در سخنرانی اخیر، پس از سه هفته سکوت، این بود: «به دنبال دوران پهلوی هستند». از دید رئیسی، مردم «خواستار حل مشکلات» هستند، مشکلاتی که به‌زعم ایشان میراث رئیس‌جمهوری پیشین، حجت‌الاسلام حسن روحانی، است. از سوی دیگر، نمایندگانی که جرات اظهارنظر داشته‌اند، می‌گویند: «مردم خواستار تجدید‌نظر در بعضی قوانین هستند.»

گروهی از استادان دانشگاه در تهران، غالباً از مقام‌های پیشین جمهوری اسلامی، نیز با بهره‌گیری از شگرد به میخ و به نعل زدن، کوشیدند تا خواسته مردم را در «مشکلات معیشتی» و «عدم توجه لازم» خلاصه کنند. اما کافی است به آنچه قیام‌کنندگان در خیابان‌ها و میدان‌های بیش از ۱۵۰ شهر فریاد می‌زنند گوش بدهید تا بدانید چه می‌خواهند. در سه هفته گذشته، به همت بسیاری از فعالان سیاسی در ایران، مجموعه‌ای از شعارها در اختیارمان قرارگرفته‌ است. در همه این شعارها یک کلمه به شکل‌های گوناگون حضور دارد: آزادی!

به‌عبارت‌دیگر، قیام مردمی ایران را نمی‌توان در مسائل خاصی مانند رفع حجاب، حقوق زن، فقر رو به گسترش، بی‌کاری جوانان، سرکوبگری فرهنگی و قومی، یا فسوسان (نوستالژی) برای گذشته‌ای طلایی خلاصه کرد. این واژه آزادی است که فراتر از دغدغه‌های موضعی یا موقتی، فراتر از فسوسان، فراتر از مرام‌ها و مسلک‌ها و ادیان، خواسته واقعی قیام‌کنندگان، شاید اکثریت مردم ایران را بیان می‌کند. البته این‌که «آزادی» حلقه پیوند ایرانیان و درواقع همه انسان‌ها، باشد شگفتی‌آور نیست، زیرا تنها در یک جامعه آزاد است که هم فرد و هم جمعی از افراد می‌توانند آنچه را می‌خواهند مطرح کنند و برای رسیدن به آن در محیطی از امنیت و احترام بکوشند.

اما «آزادی» شاید تنها یا لااقل مهم‌ترین چیزی است که یک نظام مسلکی (ایدئولوژیک) و تک‌ساحتی نمی‌تواند عرضه کند. در چنان نظامی، آزادی دشمن شماره یک به شمار می‌آید. لنین در نامه‌ای به کامنف، در سال ۱۹۲۱، می‌نویسد: «شما از آزادی، به‌خصوص آزادی مطبوعات، سخن گفته‌اید. این‌یک اشتباه بزرگ است. در نظام پرولتاریایی، آزادی که یک مفهوم بورژوایی است، جایی ندارد. آزادی مطبوعات یعنی بورژوا که پول و سواد دارد روزنامه بدهد و به سوسیالیسم حمله کند.»

در سال ۱۹۲۸، بنیتو موسولینی، رهبر فاشیست ایتالیا و ظاهراً در قطب متضاد لنین، نیز آزادی را دشمن نظام خود معرفی کرد. او نوشت: «آزادی یک ارزش منفی است. با آن نمی‌توان طرح مشخصی را اجرا کرد و جامعه ایده‌آل را ساخت چون معلوم نیست که افراد چنین چیزی را بخواهند.» به‌عبارت‌دیگر، ایدئولوژی دشمن آزادی است زیرا انتخاب انسان را در یک چارچوب خاص و تعیین‌شده برای همیشه محدود می‌کند. بدون حق انتخاب، آزادی وجود ندارد.

دوازده سال پس از موسولینی، یوزف گوبلز، فرضیه‌ساز نازیسم هیتلری، این واقعیت را به زبان خود بیان کرد: «مفهوم آزادی و دموکراسی را یهودیان اختراع کردند چون در اقلیت بودند و فقط از طریق جلوگیری از حکومت زبدگان می‌توانستند منافع خود را پیش ببرند.»

بنیان‌گذار جمهوری اسلامی، آیت‌الله روح‌الله خمینی، همین طرز فکر را به سبک جالب خود، بارها بیان کرده است. ایشان در دیدار با جمعی از کارکنان روزنامه کیهان در سال ۱۳۵۸ گفت: «مطالعه کنید. ببینید چرا جوان‌ها فریاد زنده‌باد و مرده باد زدند. این برای چه بود؟ برای اسلام بود، این‌ها اسلام می‌خواستند. فقط مسئله این نبود که آزادی می‌خواهیم. آزادی منهای اسلام نمی‌خواهد ملت ما.»

به‌عبارت‌دیگر، «جوانان ما» که به‌زعم خمینی در سال ۱۳۵۷ خواستار آزادی بودند، این آزادی را از مرام و مسلکی می‌خواستند که نمی‌تواند، حتی اگر بخواهد، آن را تحویل بدهد. هیچ‌یک از ادیان به‌اصطلاح ابراهیمی و هیچ‌یک از ایسم‌های ایدئولوژیک نمی‌توانند آزادی را در حیطه‌ای فراتر از کنترل خودشان بپذیرند. اشتباه جوانان ما در سال ۱۳۵۷ مانند اشتباه کسی است که می‌خواهد گل بخرد اما به‌جای رفتن به گل‌فروشی به دکان قصاب می‌رود.

آنچه قیام مردمی جاری در ایران را از شورش‌های سال ۱۳۵۷ متمایز می‌کند درک عمیقی است که بسیاری از ایرانیان، به‌ویژه آنان که پس از استقرار جمهوری اسلامی به دنیا آمده‌اند، از تضاد بین ایدئولوژی و آزادی دارند. امروز، بسیاری از ایرانیان، شاید حتی اکثریت، می‌دانند زیرا طی سال‌ها، در زندگی روزمره خود تجربه کرده‌اند که نظام کنونی هرگز نمی‌تواند، حتی اگر بخواهد، آزادی همراه با عزت و کرامت انسانی را بپذیرد.

این واقعیت در گرایش تازه رژیم به‌سوی بسته‌تر کردن فضای سیاسی و حقوقی به‌خوبی دیده می‌شود. دولت حجت‌الاسلام روحانی شاید آخرین دولت در تاریخ جمهوری اسلامی بود که هنوز بعضی روزنه‌ها یا درزها را برای فاصله گرفتن از تمامیت‌خواهی خمینی‌گرایان عرضه می‌کرد. گرایشی که اکنون بر جمهوری اسلامی تسلط دارد به‌سوی بستن آخرین روزنه‌ها و درزها است.

سکانس‌های بحران جاری در ایران این واقعیت را نشان می‌دهد. به مدت بیش از دو هفته، هیچ‌یک از مقام‌های سیاسی، اداری و نظامی رژیم جرات موضع‌گیری در برابر قیام مردمی را نداشت. همه منتظر موضع‌گیری «رهبر» بودند. پس از سخنرانی خامنه‌ای، موعظه‌ای لبریز از دروغ و تناقض، گردانندگان نظام صف کشیدند تا آنچه «استاد ازل» یا «فصل‌الخطاب» گفته بود طوطی‌وار تکرار کنند. مجموعه سخنان این طوطیان و طوطیان همراه آنان در رسانه‌های دولتی نمایشگر حرکتی شتاب‌زده به‌سوی انحلال عملی جمهوری اسلامی و تبدیل آن به «امامت» است.

امیر طاهری
امیر طاهری

رئیسی در سخنان خود در نخستین جلسه شورای تشخیص مصلحت نظام، این گرایش تازه را به‌خوبی نشان داد. او گفت وظیفه شورا نهایی کردن سیاست‌های کشور در همه زمینه‌ها برای تقدیم به حضور «امام» است. به‌عبارت‌دیگر، رئیس‌جمهوری، هیئت دولت، مجلس شورای اسلامی و دیگر به‌اصطلاح نهادهای نظام چیزی جز یک سری دکور نیستند و گردانندگانشان نیز هنرپیشگانی‌اند که فقط نقش بازی می‌کنند.

رئیسی «هدایت پیامبرگونه» خامنه‌ای را تحسین کرد و افزود: «در جایگاه امامت، فقط بحث ارائه طریق نیست بلکه باید به‌سوی مطلوب رفت.» به‌عبارت‌دیگر، سیاست که هنر ممکنات است در «امامت» که مظهر مطلوبات است جایی ندارد.

حرکت به‌سوی امارت را در یک سرمقاله فارس نیوز، ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نیز می‌توان دید: «هرکس علیه امام عادل معصوم خروج کند، یاغی و محارب است و جهاد با او واجب.»

خود خامنه‌ای نیز در سخنانی که به مناسبت وفات امام حسن بیان کرد، گرایش بسته‌تر شدن نظام را عرضه کرد. او گفت: «امام حسن (ع) هر کس را که با او بود و در حزب او بود جزو اهل‌بیت حساب می‌کرد.» به‌عبارت‌دیگر، به‌زعم خامنه‌ای، امام حسن نیز چیزی مانند حزب‌الله درست کرده بود که اعضای آن، حتی اگر از خاندان نبوت نبودند، جزو «اهل‌بیت» و درنتیجه «سید» به شمار می‌رفتند.

کوشش برای ترفیع کیش شخصیت خامنه‌ای با دادن لقب «امام» و استفاده از کلیشه «هدایت پیامبرگونه» درواقع نشانه استیصال رژیمی است که نمی‌داند چگونه با یک جنبش پرشور و با درایت مقابله کند. در روزهای اخیر، گردانندگان رژیم و مشاطه‌گران آن چند ترفند به‌کاربرده‌اند.

 

ترفند اول، کوشش برای برچسب زدن به قیام است: مزدور بیگانه، ساواکی، منافق، سلطنت‌طلب، تجزیه‌طلب، تروریست و… به‌خوبی می‌توان دید که این ترفند، به‌رغم کوشش‌های بسیار مشاطه‌گران رژیم، شکست‌خورده است.

ترفند دوم، سرکوب وحشیانه‌ای است که شدیدترین شکل آن را در کشتارجمعی نمازگزاران در زاهدان دیدیم‌ــ کشتاری بس پرهزینه‌تر از کشتار ماهشهر، با بیش از ۱۰۰ کشته، ۳۰۰ مجروح و نزدیک به ۱۰۰۰ بازداشتی؛ اما این ترفند نیز لااقل تا زمان نوشتن این سطور، موفق نبوده است زیرا اعتراضات مردمی در بسیاری از نقاط ایران، ازجمله زاهدان خون‌آلود، ادامه دارد.

ترفند سوم، کوشش برای خرید آرامش بخشی از مردم از طریق پخش پول است. در روزهای اخیر، ناگهان افزایش حقوق کارمندان دولت و درآمد بازنشستگان، عرضه وام مسکن و ازدواج به جوانان، پاداش فوق‌العاده برای بسیجیان و مداحان و یارانه‌های ویژه برای خانواده‌ها مطرح‌شده است؛ اما این ترفند نیز، به گمان ما، شکست خواهد خورد زیرا آنچه مردم ما می‌خواهند خریدنی نیست؛ دادنی هم نیست زیرا آزادی گرفتنی است.

ترفند چهارم، کوشش برای پنهان کردن انزوای بی‌سابقه رژیم درصحنه بین‌المللی است. درحالی‌که بیش از ۱۰۰ کشور و ده‌ها میلیون نفر از سرزمین‌های گوناگون حمایت خود را از قیام مردمی ایران اعلام کرده‌اند، رژیم می‌کوشد تا با خبرهای خوب درباره مناسبات بین‌المللی‌اش واقعیت را بپوشاند. بدین‌سان، امضای ۶۷ قرارداد با روسیه، آزادی بعضی گروگان‌های دو تابعیتی، میانجی‌گری عمان، قطر، عراق و سوئیس بین تهران و واشنگتن و آزاد شدن هفت میلیارد دلار از اموال توقیف‌شده ایران در کره جنوبی در رأس اخبار عرضه می‌شود.

 

استیصال رژیم به حدی است که دستگاه‌های تبلیغاتی‌اش ناچارند برای تائید ادعای ثبات رژیم، به مهره‌های بیگانه روی‌آورند. رسانه‌های سپاه پاسداران از هنری کیسینجر به‌عنوان «بزرگ‌ترین تئوریسین غرب در ۱۰۰ سال اخیر» یاد می‌کنند و گزارش می‌دهند که او «هشدار داده است جمهوری اسلامی در آستانه احیای امپراتوری تاریخی ایران است». از سوی دیگر، دیدار اخیر رئیسی در نیویورک با «برجسته‌ترین روشنفکران آمریکا» مانند باربارا اسلاوین و ولی‌الله نصر به‌عنوان تاکیدی بر ثبات و قدرت جمهوری اسلامی عرضه می‌شود. در عوض، این واقعیت که در بیش از ۵۰ کشور جنبش آزادی‌خواهانه ایرانیان با تائید همه قشرهای سیاسی روبرو شده است، نادیده گرفته می‌شود.

خامنه‌ای در دنیای اوهام خود از «تمدن بزرگ اسلامی» سخن می‌گوید و خود را پاسدار فرهنگ اسلامی معرفی می‌کند؛ اما واقعیت این است که چیزی به اسم تمدن یا فرهنگ یا هنر اسلامی وجود ندارد و نمی‌تواند داشته باشد زیرا اسلام دین است نه تمدن یا فرهنگ یا هنر. بدین‌سان، ایدئولوژی خمینی‌گرایی خامنه‌ای و همکاران او را در پی یک نخود سیاه تاریخی گمراه کرده است. این گمراهی سبب می‌شود که آنان تماس با دنیای واقعیت را از دست بدهند و تنها آنچه را می‌خواهند ببینند، نه آنچه باید ببینند.

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر