7.6 C
تهران
شنبه, ۱. دی , ۱۴۰۳

درس بزرگ دردی بزرگ

نوشته‌ای از من درباره کشتار شهریور ١٣۶٧/١٩٨٨ (پیروزی خشم و کین، کیهان ٩ سپتامبر ٢٠٠۴) واکنش‌هایی قابل‌انتظار برانگیخته است که ادامه گفتگو درباره آن فاجعه و پاره‌ای بیماری‌های سیاست ایران را سودمند می‌سازد. در اینجا نویسندگانی که در پاسخ پیام آن نوشته بجای ورود در موضوع به سلاح بی‌اثر ترور شخصیت دست بردند موردنظر نیستند زیرا سخنی نگفتند که درخور پاسخ باشد. ولی از آن‌ها که نوشته‌ای چنان روشن را پیچانیدند و تحریف کردند تا از گشوده شدن بحث جلوگیرند می‌باید خواست که بجای ادامه گفتمان «خشم و کین انقلابی» با حقیقت خود، انقلاب شکوهمند خود و روزگار دیگرگون بیست و شش سال پس از پیروزی خشم و کین روبرو شوند و سهمی در اصلاح فرهنگ سیاسی ایران داشته باشند.

“پیروزی خشم و کین” کالبدشکافی پوچی خشونتی بود که انقلاب اسلامی را شکل داد. در آن نوشته با آن کشتار موافقتی نبود: “فاجعه شهریور آن سال، همچنان که فاجعه‌های انسانی دیگر انقلاب شکوهمند، بر خانواده‌های داغدار، بر وجدان جامعه و بر تاریخ ایران سنگینی خواهد کرد. “همچنین از آن برای توجیه رژیم پادشاهی بهره‌ای گرفته نشده بود:” آن جوانان و روشنفکران حق داشتند که هر نظری، بدترین نظرها را به وضع موجود زمان خود داشته باشند.” آنچه در نوشته من ته‌مانده‌های خشم و کین را در ته‌مانده‌های آن نسل چنان برآشفته است که مدعی شده‌اند در آن نوشته من از کشتار شهریور دفاع کرده‌ام، به دنبال آمده است: “آنجا که [آن جوانان و روشنفکران] به خطا رفتند نشاندن خشم و کین انقلابی بجای عمل سیاسی بود. “مدعیان، از چنین جملاتی است که برآشفته شده‌اند:” کشتار شهریور ۶٧ زورآزمائی نابرابر دونیروی سیاسی بود که اگرچه مأموریتشان تفاوت داشت … در خصلت انقلابی خود تفاوتی باهم نداشتند… اگر یکی دست بالاتر نیافته بود دیگری به پیش‌دستی همان را می‌کرد. “اما با همه تلخی که در این سخن هست آیا حقیقتش را می‌توان انکار کرد؟ سازمان‌هایی که کارشان را با مبارزه مسلحانه آغاز کردند و درنبرد قدرت، حتی بر سر کنترل یک رادیو، خون یکدیگر را ریختند و تا پیروز شدند صلای کشتار سر دادند آیا در تدارک شهریوری از آن خود نمی‌بودند؟ بزرگ‌ترین آن‌ها، مجاهدین، آیا ذره‌ای در خون‌آشامی از حزب‌اللهیان کم آورده است و هنوز می‌آورد؟ “خشم و کینه انقلابی” که خمینی در فرمان کشتار سراسر زندانیان بکار برد از کجا گرفته‌شده بود؟

برآشفتگان، بجای اندکی درنگ کردن بر پیام نوشته، همچنان درپی پاک کردن حساب و شستشو برآمده‌اند. ولی اگر گوینده پیام همه ناسزاواری‌هایی را هم که نسبت می‌دهند داشته باشد با این پیام چه می‌توان کرد که پس از هشت سال سرازیر شدن سیل خون بر جامعه ایرانی “منطق انقلاب دامن نیروهایی را گرفت که پیش و بیش از همه برای یک انقلاب خونین جنگیده بودند. نوک‌تیز سرنیزه جنبش انقلابی، سازمان‌های چریکی … به چرخ‌گوشت هولناک اسلام سیاسی خورد و در صحنه‌هایی که شب کاردهای دراز نازی‌ها را از جلوه انداخت به پاک‌سازی‌های استالینی نزدیک شد.” در این چه خشنودی یا دعوی حق‌به‌جانبی است؟ اگر بر آن‌همه “روانهای گسسته به تیغ” این دریغ آمده است که چگونه بیهوده خود و کشوری را تباه کردند از بداندیشی نبوده است. یادآوری یک پرده از نمایش خشونتی که با تقدسش تاریخ همروزگار ما را خون‌بار کرد برای گرفتن درسی بزرگ است از دردی بزرگ. “شهریور ۶٧/٨٨ بزرگ‌ترین کشتار تاریخ ایران نبود ولی هیچ رویداد دیگری به‌اندازه آن پوچی absurdity خشونت را نشان نداده است: هنگامی‌که نمازگزاران پرستشگاه خشونت به کشتار هم پرداختند”.

درد بازماندگان و سود میراث بران سیاسی آن کشتار قابل‌فهم است. ولی آن کشتگان را نباید موضوع اسطوره تازه‌ای کرد. آن رویداد فراموش‌نشدنی اگر معنائی داشت نشان دادن همان پوچی absurdity خشونت بود که اشاره‌کرده بودم. خون قربانیان را نباید مایه توجیه دورانی از سیاست در ایران کرد که نباید گذاشت دیگر تکرار شود. شانزده شهریور تنها، روز سوگواری نیست؛ روز یادآوری دورانی نیز هست که سیاست، طبیعت و معنائی واژگونه یافت؛ کشتن و کشته شدن، “نفی بقا” و سرود مرگ جای عمل سیاسی را گرفت. می‌گویند شاه چاره‌ای نگذاشته بود و حزب رستاخیز را به رخ می‌کشند که شش سال پس از سیاهکل تشکیل شد؛ اما آیا استبداد و حتی حزب یگانه جز خشونت مرگ‌اندیش پاسخی ندارد و نداشته است؟ آیا نمی‌شد بجای (ناممکن) اصلاح جمهوری اسلامی درپی (ممکن) اصلاح رژیم پادشاهی برآیند؟

پنجاه و یک سال پس از بیست و هشت مرداد، سی و پنج سال پس از سیاهکل، بیست و نه سال پس از حزب رستاخیز، بیست و شش سال پس از انقلاب اسلامی و شانزده سال پس از شانزده شهریور می‌باید زمان آن رسیده باشد که ما با حقیقت خودمان روبرو شویم که دشوارترین کارهاست. باید دلیری آن را پیدا کنیم که با همفکران و هم‌زمان خود روبرو شویم که شاید از آن‌هم دشوارتر است. باید از پیله تنگ قالب‌های ذهنی و حساب‌های کوتاه سیاسی بدر آبیم. ایران یک و دو نسل پیش راه‌حل‌های بهتری داشت و هیچ لازم نبود تاریخش با زورگویی و خشونت و خون نوشته شود. ولی آن زمان‌ها گذشته است و باید برای نوشتن تاریخ آینده آماده شد. اگر ما هنوز گران‌ترین اشتباهات خود را یا به گردن دیگران می‌اندازیم، یا هم اشتباه و هم بزرگ می‌شماریم و یا بدتر از همه، سرمایه سیاسی می‌سازیم دست‌کمش آن است که در نوشتن آن تاریخ سهمی نخواهیم داشت. اگر واکنش‌ها به “پیروزی خشم و کین” تنها نشانه درسی باشد که نسل خشم و کین انقلابی از اشتباهات خونین خود گرفته است، به سهم آینده‌اش خوش‌بین نمی‌توان بود.

پرده‌پوشی و توجیه و گریز از واقعیات ممکن است در شرایط عادی بکار آید. ولی در شرایط عادی نیز اگر متن و بستر سیاست باشد به زندگی در دروغ می‌انجامد و جامعه را فاسد می‌کند. ما در شرایط عادی هم نیستیم. درواقع در بحران محض بسر می‌بریم که روی دیگر فرصت یگانه است. در بحران و به هم ریختن شالوده‌هاست که می‌توان از نوساخت. پس از دریغ بر یک دوران نو سازندگی و گسترش در سطح و به‌ناچار چیزی هم در ژرفا، پس از دریغ بر صد‌ها هزار خونی که در این بیست و شش سال ریختند و ویرانی‌هایی که کردند، ما به‌دشواری جای دریغ‌های بیشتر داریم؛ اما اگر نسلی که چندان بیش از شکسـت در چنته ندارد می‌خواهد همچنان ببازد مشکلی نیست. دیگران هستند که موج موج می‌آیند و خواهند توانست.

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر