در گفتگو از سازگار کردن دین با مدرنیته (و نه عکس آنکه رویکرد صدساله ما بوده است) تأکید بر دو گزاره ضرورت دارد. نخست، دین ناگزیر از چنین سازگار شدنی است. در این عصر جهانگرائی و گشاده شدن مرزها و ذهنها بر رویکردها و باورهای تازه و گوناگون و زیر فشار هرلحظه و همهسویه جهان پیشرفتهای که دیگران را به تکان خوردن و بیدار شدن وامیدارد امثال آخوندهای شیعی و «علمای» وهابی تا کی خواهند توانست اندیشه و رفتار تودههای بزرگی را که از دست بدر میروند در کنترل خود داشته باشند؟ آنها جز دلارهای نفتی چه سلاح «بومی» در کف دارند؛ و با تروریسم چه اندازه میتوان این جهاد نومیدانهی نادانترین و درماندهترین افراد را در میان نادانترین و درماندهترین لایههای اجتماعی به جنگ پویاترین جامعههای بشری فرستاد؟ (درسخواندگان یازده سپتامبر و مانندهای آنان اقلیت اندکشماری بیش نیستند). در ایران هماکنون آخوندها اساساً نبرد را باختهاند و توده بزرگ طبقه متوسط فرهنگی را ازدستدادهاند.
چنانکه نویسندگان دیگر نیز تأکید کردهاند امروز دین مانند قرونوسطا و عصر اصلاح مذهبی نهادی بالاتر از نظام اجتماعی نیست که یگانگی آن را تضمین کند؛ بلکه صرفاً عاملی است، سپهری است، سیستمی است در میان بسیاری دیگر. دامنه این سخن را حتی به جمهوری اسلامی آخوندی و با یکفاصله زمانی به پادشاهی سعودی وهابی نیز میتوان برد. اسلام از همان هنگام که از عربستان جاهلی بیرون آمد و با تمدنهای پیشرفتهتر در جامعههایی تکاملیافتهتر روبرو گردید تا امروز که عموم مسلمانان از غیر اعراب هستند اندکاندک ویژگی یگانگی بخش خود را از دست داد ــ نخست در امپراتوری پهناور اسلامی و سپس در سرزمینهایی که عربها کنترلی بر آنها نداشتند. امروز حتی در جامعههای شکاف خورده عرب نیز اسلام بهعنوان عامل یگانگی جای چندانی ندارد.
دوم، تفاوت میان مسیحیت و اسلام هر چه هم اصولی و ژرف تا آنجا که به ملاحظات عملی ارتباط دارد از مقوله خرد متعارفی conventional wisdom است که عمر سودمند خود را گذرانده است و میباید از آن گذر کرد. ما در هر گفتگو از اسلام و مدرنیته با این ایراد درست روبرو میشویم که اسلام نه با حقوق بشر سازگاری دارد و نه طبعاً با دمکراسی. خشونت و تبعیض به زن و رویکرد دشمنانه تا حد کشتن به ناباوران و ادعای انحصاری بر حکومت را در اسلام انکار نمیتوان کرد و اگر کسی بااینهمه در پی یافتن راههایی برای تغییر نگرش مذهبی جامعههای مسلمان برآید از ناآشنائیاش با اسلام یا مسیحیت نیست. نکته مهم در این است که در گفتگو از اسلام و حکومت، ما تنها با قلمرو اندیشه سیاسی سروکار نداریم. این گرایش پژوهشگران به دیدن همه منظره از پشت منشور ایده مرکزی خود طبیعی است ولی ما در اینجا با یک مسئله سیاسی روبرو هستیم: اینکه چگونه میتوان مانع دین را از سر راه دگرگونی و پیشرفت برداشت؛ چگونه میتوان دین را با عرفیگرائی سازگار کرد که خردگرائی و انسانگرائی نیز به دنبالش خواهد آمد؟
سیاست بستری است که رود زندگی اجتماعی بر آن جریان دارد. معنایش این است که نابترین اندیشههای سیاسی و آسمانیترین فرایافت concept های مذهبی نیز در اندرکنش interaction همیشگی با نیروها و تحولات سیاسی هستند و دستکم در کوتاهمدتتر، این سیاست است که دست بالاتر را دارد. در همین صدسال گذشته چه اندازه شاهد مسخ شدن ایدئولوژیها و مذاهب در زیر سنگینی سیاست بودهایم؟ این مهم نیست که سوسیالیسم یا دمکراسی یا اسلام چه میگویند. مهم آن است که سیاست (قدرت) با آنها چه میکند.
این رویکرد (طرز تلقی ـ اتی تود) چیره در جامعه است ــ چه بهصورت زور گوئی حکومتی و چه باور عمومی ــ که طبیعت ایدئولوژی یا مذهب «واقعاً موجود» را تعیین میکند. روشنگریهای اندیشهمندان اثر خود را دارد ولی تا به سطح عملی جامعه برسد سیلهای خون روان و فرصتهای پیشرفت بر باد شده است. در اسلام هزاروچند صدسالی زنان را در کیسه کردند و به حرمسرا راندند و دستوپا بریدند و چشم را در برابر چشم از کاسه درآوردند و سنگسار کردند. آنگاه همان رهبران مذهبی که چنان حکمهایی میدادند به رهبری داور که هم اسلام را خوب میشناخت و هم هنر ممکن را که سیاست باشد، نشستند و اجتهاد کردند و قانونهای مدنی و جزا و تجارت رضاشاهی را ازجمله از فقه شیعه به درآوردند. رهبران مذهبی، بودند و اجتهاد هم بود ولی نیروی سیاست نبود. چند ده سالی بعد باز همان رهبران مذهبی دستوپا بریدند و سنگسار کردند و چشم درآوردند و چون برخلاف اسلام عربستان در اسلام ایران شتر برای پرداخت دیه نبود نشستند و اجتهاد کردند و بر شتر به ریال قیمت گذاشتند.
اصلاح مذهبی سده شانزدهم با همه تفاوتهای مسیحیت با اسلام که آن را اصلاحپذیر میسازد داستانی سیاسی است. لوتر با بهرهگیری از تنشهای میان امپراتوری اتریشی هابسبورگ و پادشاهیهای آلمانی و رقابتهای میان خود آن پادشاهیها پشتیبانان نیرومندی یافت که جنبش او را در برابر حملات پاپ و امپراتور نگه داشتند و نگذاشتند به سرنوشتیان هوس صدسال پیش از آن در بوهم دچار شود. او به همین دلیل در شورشهای دهقانی آلمان نیز سوی پادشاهان را گرفت که واگن مهروموم شده لنین را به یاد میآورد. درباره ریشههای ایدئولوژیک انقلاب-کودتای کمونیستی ١٩١٧ کتابهای بسیار نوشتهاند ولی بیشکست روسیه در جنگ جهانی اول و همان واگن مهروموم شده که ژنرال هوفمان آلمانی لنین را با آن به سنت پترزبورگ فرستاد کدامیک از آن کتابها نوشته میشد؟ (هوفمان، نهچندان تعارف آمیز، مینویسد من همانگونه که گلولههای توپ و گاز سمی بر سپاهیان روس رها میکنم لنین را هم به روسیه میفرستم).
نقش سیاست در اصلاح مذهبی اسلام که به شیوه خودش روی خواهد داد از جنبش پروتستان نیز بیشتر خواهد بود زیرا اگر لوتر با بازگشت به گفتار و کردار مسیح، رویکرد مذهبی دوره خود را اصلاح کرد در اسلام بی نادیده گرفتن بخشهای مهمی از متون مقدس، اصلاح ممکن نخواهد بود. این همان تفاوتی است که میان بنیادگرائی لوتری (زیرا او نیز به بنیادها بازگشت) و بنیادگرائی سید قطب و خمینی نیز هست که به بنیادهای اسلام (مدینه) بازگشتند. اصلاح مذهبی در اسلام، به عللی که در خود اسلام هست، تاکنون بیشتر در عمل و کمتر در تئوری بوده است ــ با همه اهمیتی که اصلاحگران اسلام از هند تا شمال افریقا داشتهاند و بازگشتی به آراء آنان بیفایده نخواهد بود. تکیهبر عامل سیاسی در این جستار از همین روست. مسئله دین نیست؛ زیرا دین در شرایط متفاوت سیاسی عملاً ماهیت دیگری شده است و میشود. تکیه را بر عامل سیاست میباید نهاد. آنها که میخواهند مشکل دین را با حمله به آن برطرف کنند کار خود را دشوارتر میسازند زیرا عامل حیاتی سیاست را بر ضد خود میگردانند. سخن آنان در تودههای باورمند نخواهد گرفت و دکانداران دین را نیرومندتر خواهد ساخت.
اسلام هزار و چهارصد سال با صدها اجتماع بشری بسر برده است؛ آن را اندیشیده و ورزیدهاند. چنین سپهر اندیشه و عملی را نمیتوان به ماهیتی یکلخت monolith فروکاست و از جستجو برای درآوردن عناصر سازندهای در خود آن دست برداشت. ما امروز، زیر تأثیرات کمرشکن سیاست که روشنترین چشمان مذهبی را نیز بازکرده است، بار دیگر در تهران و قم به نبرد اعتزالیان و اشعریان در بغداد سده نهم بازگشتهایم. در متن خود اسلام، از سوی خود اندیشهمندان مسلمان، بار دیگر در این هزار و صدساله، مباحثی طرح میشود که بهنوبه خود پیامدهای سیاسی خواهد داشت و دستمایه نیروهایی خواهد بود که میخواهند ایرانی را بیدست زدن به باورهای دینیاش از یک نگرش دینی واپسمانده و مصیبت آمیز آزاد کنند.
ژوئن ٢٠٠٨